خرید تور تابستان

برای حسرت یک زندگی معمولی

محسن صالحی‌خواه، روزنامه‌نگار در یادداشتی با عنوان «برای حسرت یک زندگی معمولی» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

سال قبل، وقتی ژانری در توئیتر راه افتاد، یک نفر نوشت: برای حسرت یک زندگی معمولی. مدتی هم هشتگ زندگی نرمال داغ شد.

وقتی از زندگی معمولی حرف می‌زنیم، بعضی فکر می‌کنند منظور ما زندگی بدون مشکل است. سپس برای اینکه بگویند در کشورهای دیگر نیز مشکل وجود دارد، جملاتی مثل «بی‌خانمان‌های آمریکا را ندیدی؟»، «در فرانسه هم فقیر هست!» یا «خیابان‌های پر از معتاد تورنتو و ونکوور را چه می‌گویی؟!»، پشت سر هم ردیف می‌کنند.

در حالی که وقتی از زندگی نرمال یا معمولی صحبت می‌کنیم، منظورمان زندگی با یک سری استانداردهای مشخص است که در بسیاری از کشورهای دنیا وجود دارد. وگرنه کیست که نداند در فرانسه، آلمان، سوئیس، کانادا، آمریکا و استرالیا هم مردم با مشکلات زیادی روبرو هستند؟

برای نوشتن این یادداشت، از تعدادی دوست کمک گرفتم. دوستانی در فرانسه، آمریکا، استرالیا و ایران. سوال اصلی‌ام از آنها این بود که زندگی معمولی در جامعه‌ای که زندگی می‌کنند، چه مشخصاتی دارد. و این که چرا بخشی از مردم ایران حسرت یک زندگی معمولی را دارند.

الف؛ امید به آینده

امید به آینده و چشم‌اندازی که در جوامع معمولی وجود دارد، پاسخ مشترکی بود که من از تمام دوستانم – در داخل و خارج کشور – گرفتم.

شاید شرایط اقتصادی در صحبت‌های یکی پررنگ‌تر بود و دیگری در خصوص عدالت اجتماعی صحبت می‌کرد؛ دیگری همه چیز را از بالا به پایین می‌دید و یکی دیگر، این زندگی نرمال یا زندگی بهتر را دلیل اصلی مهاجرت می‌دانست. اما همه در این مساله متوفق بودند که چشم‌انداز و امید به آینده، یکی از عناصر اصلی یک زندگی نرمال است.

آدم مگر چقدر عمر می‌کند که آینده‌ای نداشته باشد یا ناامید باشد؟ فاصله نقطه شروع تا پایان زندگی، یک چشم برهم زدن است. در این فاصله کوتاه، امید است که انسان را زنده نگه می‌دارد. امید به ثمر نشستن تلاش‌ها. امید برای دیدن نتیجه ۲۰ سال درس خواندن. امید برای چشم‌اندازی که شرایط کشور آن را به تو نوید می‌دهد.

در کشورهایی که زندگی نرمال وجود دارد، امید به آینده نیز وجود دارد. شخص می‌داند اگر تحصیل کرد، سختی تسویه وام‌های دانشجویی‌اش را به جان خرید و مدرک تحصیلی‌اش را گرفت، می‌تواند در جامعه به کجا برسد.

همچنین می‌داند که اگر درس نخواند و کار در مک دونالد را انتخاب کرد، چه آینده‌ و امکاناتی خواهد داشت و در چه طبقه‌ای از اجتماع قرار می‌گیرد.

آن‌هایی که مهاجر هستند، این چشم انداز را برای گرفتن این تصمیم سخت در نظر دارند و آن‌هایی که سال‌هاست رفته‌اند یا ساکنان بومی این کشورها هستند، این امید به آینده را زندگی کرده‌اند.

زندگی در اروپا، آمریکا یا هر کشور دیگری سخت است و بسیاری از مهاجران زندگی راحتی در ایران داشته‌اند و حالا ساکن این کشورها شده‌اند. آنچه آن‌ها را مجاب به یاد گرفتن زبان، تلاش برای پیدا کردن موقعیت و نشستن روی صندلی هواپیما کرده، این چشم‌انداز بوده است.

ب؛ شایسته‌سالاری

شاید این گزینه را باید در دل امید به آینده جا می‌دادم. چون زمانی که شایسته‌سالاری در یک جامعه وجود داشته باشد،‌ آدم‌ها این امید را دارند که نتیجه تلاش‌هایشان را می‌بینند و در جایگاهی که لایق آن هستند، قرار می‌گیرند.

در چنین جوامعی، مدارک تحصیلی خرید و فروش نمی‌شود. آدم‌ها به خاطر توانایی‌ و لیاقت‌هایشان موقعیت‌های شغلی در بخش‌ خصوصی یا ادارات دولتی را کسب می‌کنند؛ نه به خاطر تعلقات دیگر یا تظاهر به این تعلقات.

نباید هفت خوان رستم را رد کند تا بتواند شغلی بگیرد یا وارد دانشگاهی شود. بلکه صلاحیت‌های دیگر خود را باید به اثبات برساند.

شایسته‌سالاری فقط در عرصه مدیریت و سیاست نیست. شایسته‌سالاری به صورت جزء و زندگی نرمال به صورت کلی، جلوی فرار مغزها را می‌گیرد. چون بر صلاحیت‌های علمی و فردی تکیه می‌کند و نه صلاحیت‌های دیگر.

در واقع دایره صلاحیت به قدری وسیع است که بیشتر افراد جامعه را در خود جای می‌دهد و «خودی و غیرخودی» معنای گسترده و زیادی ندارد.

ج؛ ثبات اقتصادی

ننوشتم رونق اقتصادی، یا جامعه‌ای بدون مشکل اقتصادی؛ نوشتم ثبات اقتصادی. اگر بخواهیم دنبال کشوری بگردیم که در آن مردم هیچ مشکل اقتصادی نداشته و همه از شرایط مالی راضی باشند، به بیراهه رفته‌ایم.

در سوئیس هم می‌توانیم فقیر پیدا کنیم. یا هر جای دیگر که شما مد نظر داشته باشید. بحث ما ثبات اقتصادی است. در صحبت‌های دوستانم، فاکتور درآمد خوب و ثبات اقتصادی خیلی پررنگ بود.

زمانی که وضعیت اقتصادی یک کشور پایدار باشد، مردم زندگی با اضطراب کم‌تری را تجربه می‌کنند. می‌دانند که باید برای بهتر شدن زندگی و به دست آوردن پول بیشتر تلاش بکنند، نه برای زنده ماندن.

می‌دانند که N هزار دلار در ماه حقوق‌شان بوده و‌ هزینه‌های اجاره، مالیات، اقساط، بیمه خودرو، خرید خودرو، مواد غذایی، اینترنت و قبوض نیز مشخص است.

تا به حال به این دقت کردید که در خصوص کشورهایی مثل استرالیا یا کانادا و چند کشور دیگر، می‌شود هزینه‌های ماهانه خانواده‌ها را به دقت محاسبه کرد؟ این ناشی از همین ثبات اقتصادی است. مشکل مالی وجود دارد اما نه در خصوص گران شدن هر روزه کالا و خدمات. اشخاص می‌توانند برای هزینه‌هایشان برنامه‌ریزی کنند.

این ثبات اقتصادی‌ست که این امکان را برای خانواده‌ها فراهم می‌کند که از بدو تولد فرزندشان، هزینه ازدواج یا کالج رفتن فرزندشان را در یک حساب پس‌انداز ذخیره کنند.

چون به خاطر همان پایداری وضعیت اقتصادی، می‌دانند که وقتی پسر یا دخترشان ۱۸ ساله شد و زمان دانشگاه رفتنش فرا رسید، به طور متوسط چقدر باید برای هزینه تحصیلش پس انداز داشته باشند. می‌دانند که سال آينده اجاره منزل‌شان ممکن است ۵ درصد افزایش پیدا کند، نه ۵۰ درصد.

با یک اقتصاد باثبات، خانواده‌ها می‌توانند برای سفر کردن در طول سال برنامه‌ریزی کنند. سفر چه در مرزهای کشور و چه خارج از آن، حق انسان‌هاست و نه امتیازی که صرفا به خاطر پول داشتن، از آن بهره‌مند شوند. همان طور که ماشین خوب و با کیفیت سوار شدن حق مردم است، نه یک امتیاز.

د؛ حاکمیت قانون

در یک جامعه نرمال که زندگی نرمال برای شهروندان فراهم می‌کند،‌ حاکمیت قانون وجود دارد. فرق زیادی است بین حاکمیت قانون و حاکمیت به وسیله قانون.

در گزینه اول، قانون بالاتر از همه چیز و همه اشخاص است. آنقدر دایره آن وسیع است که اکثریت افراد جامعه را در خود جا می‌دهد. مردم می‌دانند که این قانون پناه آن‌هاست و اگر درست زندگی کنند، می‌توانند خودشان را در سایه آن ببینند.

در گزینه اول، حاکمیت وارد حریم خصوصی و سبک زندگی افراد نمی‌شود. بلکه کارکردهای خاص خود را دارد. در چنین حاکمیتی، گردش نخبگان اتفاق می‌افتد و قدرت در یک تفکر خاص منجمد نمی‌شود.

در واقع قانون این اجازه را نمی‌دهد که یک تفکر خاص، حاکمیت را در قبضه خود بگیرد. این حاکمیت، برای انسان‌ها شان زندگی قائل است. چارچوب‌های قدرت را نیز همین قانون مشخص می‌کند و نه اشخاصی که مجری آن هستند.

قانون اجازه نمی‌دهد که وسایل ارتباط جمعی به طور دائم و همیشگی محدود شوند. یک بازپرس نمی‌تواند با گردش یک خودکار، اپلیکیشن مورد استفاده میلیون‌ها نفر را مسدود کند.

زمانی که قانون بر یک جامعه حاکم باشد، حاکمان در خدمت مردم و نه مسلط بر آن‌ها باشند، حاکمان سالم باشند و تفتیش عقاید وجود نداشته باشد، می‌توانیم به ایجاد فضا برای یک زندگی معمولی امیدوار باشیم.

هـ؛ امکانات در ازای پرداخت مالیات

در کشورهای پیشرفته، پرداخت مالیات به دولت یک امر جاافتاده است. نمی‌گویم شهروندان این کشورها از پرداخت مالیات راضی هستند؛ می‌گویم امری است جاافتاده و واقعیتی که باید به آن تن داد. اما این مالیات را می‌گیرند تا در قبال آن امکاناتی در اختیار عموم مردم بگذارند.

این یک جاده دو طرفه و یک حقوق و تکلیف دوسویه بین شهروند و دولت است که سال‌هاست وجود دارد. آن‌ها نفت برای فروش ندارند. بلکه از این راه‌ها کشورشان را اداره می‌کنند.

مدارس و دانشگاه‌های عمومی ساخته می‌شود و گسترش پیدا می‌کند. انرژی گران است اما وسایل حمل و نقل عمومی فراوان پیدا می‌شود. مترو و اتوبوس سوار شدن از روی فقر نیست. بلکه بخشی از سبک زندگی محسوب می‌شود.

می‌شود به هر گوشه شهر با استفاده از وسایل عمومی سفر کرد. دولت همان‌طور که مالیات می‌گیرد، ملزم است که خدماتی به شهروندان خود بدهد.

و؛ دوری از اضطراب

آدم‌هایی که پای صحبت‌شان نشستم‌، یک حرف مشترک دیگر هم داشتند. آن‌هایی که در ایران بودند، از آرزوی‌شان برای دوری از اضطراب و استرس‌های همیشگی به دلایل اقتصادی و سیاسی صحبت کردند و آن‌هایی که ساکن فرنگ بودند، از دست یافتن‌شان به این آرامش حرف زدند و نوشتند.

در یک زندگی معمولی، مشکلات روزمره زیاد است. اما اضطراب وجود ندارد یا به کم‌ترین حد خود می‌رسد. آدم‌ها همیشه نگران این نیستند که فردا چه می‌‌شود. آیا فردا در خیابان ممکن است فردی به خاطر انتخابش به او تعرضی کلامی بکند؟ مثلا موقعی که در پیاده‌روی کنار دیوار دانشگاه تهران در خیابان انقلاب راه می‌روند. فردا قیمت سکه چقدر خواهد شد؟ دلار چقدر گران می‌شود؟ فردا می‌توانم دبه ماست را به قیمت هفته قبل بخرم یا گران‌تر شده است؟

تمام عواملی که از آن‌ها یاد کردم، نبودشان باعث از بین رفتن آرامش و انفجار اضطراب می‌شود. شاید به همین دلیل است که آن روان‌شناس به من می‌گفت همه ما در ایران میزانی از افسردگی را داریم چون اگر نداشتیم، نمی‌توانستیم در چنین شرایطی زندگی کنیم.

این اضطراب و تشنج، تنها به اشخاص بر نمی‌گردد. بر محیط هم تاثیر می‌گذارد. یکی از دوستانم که دستی بر آتش رسانه دارد و بین ایران و مالزی در سفر است، یک بار به من گفت: «وقتی آنجا در خیابان راه می‌روم، فکرم آزاد است. مدام ایده‌پردازی می‌کنم که اگر برگشتم ایران، چه پروژه‌هایی را می‌توانم کلید بزنم. ایده‌ها را در ذهن می‌پرورانم و سوار هواپیما می‌شوم که برگردم. وقتی پایم را در فرودگاه تهران، روی پله‌های هواپیما می‌گذارم. احساس سنگینی می‌کنم. به خاطر اینکه این خاک متشنج است.»

آرامش و دوری از اضطراب، هم پیش زمینه زندگی معمولی است و هم نتیجه آن.

آخر؛

امیدوارم توانسته باشم منظورم از زندگی نرمال و معمولی را در این یادداشت به شما رسانده باشم. زندگی معمولی، زندگی بدون مشکل نیست. فراز و نشیب دارد، اما آینده هم دارد.

دغدغه مالی دارد، اما ثبات اقتصادی هم دارد. ایراد دارد، اما خوبی هم دارد. قدرت حاکم دارد، اما جامعه مدنی و فعالیت‌های مردمی هم دارد.

در زندگی نرمال، آدم‌ها شهروند کشورها هستند نه رعیت حاکمان آن. نمی‌شود با انتشار اسکرین شات یک توئیت از یک دانشجویی که گله‌مند است از بازپرداخت وام تحصیلی خود در یک کالج آمریکایی، بگوییم «این هم زندگی نرمالی که می‌گویید!». شاید مشت نمونه خروار باشد اما یک دانه و دو دانه، نمونه خروار نیست.

زندگی معمولی عبارت است از «جامعه‌ای با چشم‌اندازی روشن، وجود شایسته‌سالاری، ثبات اقتصادی، حاکمیت قانون، امکانات خوب زندگی، دوری از اضطراب و زیست در آرامش».

مسئولین کشور ما باید کلاهشان را قاضی کنند که در این سال‌ها، آیا توانسته‌اند این شرایط را برای مردم فراهم کنند یا نه. ذکر این نکته شاید خالی از لطف نباشد که سال ۵۷، جمعیت ایران ۳۰ و چند میلیون نفر بود اما امروز دارد به ۹۰ میلیون نزدیک می‌شود. ۶۰ میلیون ایرانی در سال‌های پس از انقلاب به دنیا آمده‌اند و شاید با آن آرمان‌ها که همیشه کشور را در برهه حساس کنونی نگه داشته است، غریبه باشند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. برای ثبات اقتصادی و شایسته سالاری درسته ولی برای اضطراب و امید به آینده، میزان خودکشی بالا و استفاده از داروهای ضد افسردگی و میزان طلاق و سایر ناهنجاریها در این کشورها بیانگر مشکلات جدی و یک زندگی غیر معمول است

    2
    8
  2. شایسته سالاری آمریکا فقط پیش جو بایدن که در بالاترین رکن مدیریتی جامعه آمریکا تکیه زده. ولی نمی دانم چرا آمریکایی ها این شایسته را جو خواب آلود صدا می کنند. به نظر می رسد خیلی از حرف ها را هم پس و پیش میگه و خیلی اوقات جهت را تشخیص نمیده. چرا : شما می دانید؟. یکی از دوستان حدود بیست سال در آلمان بود. گفتم چرا برگشتی از بقیه چه خبر؟ گفتش اکثرا معتاد شدند. من هم به خودم گفتم بدبخت بیست سال اینجا شاگرد یک پیتزا فروشی هستی. آیا در ایران حاضر به این کار می شدی. بیست سال است در یک به اصطلاح خانه بیست و پنج متری زندگی می کنی و بیست سال دیگر هم بمانی که می شود چهل سال در بر همین پاشنه خواهید چرخید. این بود که برگشتم.

    1
    12

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا