خرید تور نوروزی

بازخوانی کتاب «امام حسین شهید فرهنگ پیشرو انسانیت» به ­قلم علامه جعفری

به مناسبت فرارسیدن ایام شهادت سرور و سالار شهیدان، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری بخش­هایی منتخب از کتاب «امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت» تألیف علامه فقید محمدتقی جعفری را در اختیار پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه (شفقنا) قرار داده است. آنچه از نظر مخاطبان گرامی می گذرد، بخشی از این کتاب گرانقدر است.

دو رکن اساسىِ شخصیت‌هاى سازنده فرهنگِ پیشروِ انسانیت که هر دو در شخصیت امام حسین(ع) در حد اعلا وجود داشت.

رکن یکم ـ عامل ارثى

رکن دوم ـ عامل تعلیم و تربیت و محیط

براى انعقاد و فعالیت یک شخصیت سازنده فرهنگ پیشرو انسانیت، دو رکن اساسى لازم است. این قضیه به عنوان یک اصل، یا قانون تشکل سازمان شخصیت، مورد قبول علماى علوم انسانى است، که عناصر شخصیت هر انسان، به طور معمول در همان اوان زندگى منعقد مى‌گردد و اصول و عناصر ثابت را از ارتباط با دو قلمرو برون و درون به دست مى‌آورد و در خود متشکل مى‌سازد و با حرکت در جاده پرپیچ و خم و پرفراز و نشیب حیات، به فعالیت و مدیریت مى‌پردازد. امام حسین (ع)، این شخصیت بزرگ، اصول و عناصر ثابت خود را ـ از دو قلمرو درونى و برونى ـ و از حیث عظمت و اصالت دریافته بود.[1]

الف ـ قلمرو درونى: طهارت و نزاهت فوق‌العاده سلسله نسبى که واسطه انتقال آن امام به عرصه وجود شده بود.

در زیارت هفتم آن حضرت، چنین مى‌خوانیم :

یا مَوْلاىَ، یا أَبا عَبْدِاللهِ، أَشْهَدُ أَنَّک کنْتَ نُوراً فِى‌الاَصْلابِ الشّامِخَهِ وَالاَرْحامِ الْمُطَهَّرَهِ لَمْ تُنَجِّسْک الْجاهِلیهُ بِأَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْک مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِیابِهَا[2]

«اى سرور من، اى اباعبدالله، شهادت مى‌دهم به این که تو نورى در اصلاب عالى و ارحام پاک بودى که جاهلیت با پلیدى‌هایش تو را آلوده نساخته و با پوشاک‌هاى کثیفش تو را نپوشانده است.»

به همین جهت است که مى‌توان گفت: حرکت امام حسین (ع) دامنه همان جریان نورانى بود که پیش از ورود به نشئه طبیعت، رو به مقصد ملکوتى، آن را سپرى نموده بود.

از گل آدم شنیدم بوى تو راه‌ها پیموده‌ام تا کوى تو

«نیّر تبریزى»


رهروِ منزل عشقیم زسر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم

«حافظ»

ب ـ قلمرو برونى : دودمان و محیطى است که امام حسین (ع) در آن چشم به دنیا گشوده و تربیت شده بود. مدیریت آن دودمان با خاتم الانبیاء (ص) با معاونت على‌بن ابى‌طالب(ع) و مادرىِ حضرت فاطمه زهرا (س) و برادرىِ امام حسن مجتبى (ع) بود. در آن هنگام بود که فرهنگ پیشرو اسلام و تمدن جدیدش «حیات معقول و هدفدار» را محور خود قرار داده بود. زندگى امام حسین (ع) در آن قسمت از روزگار که دوران انعقاد شخصیت است، با جوهر اصلى عدالت و فضیلت و عالى‌ترین اصول اخلاقى که در وجود نازنین محمد مصطفى (ص) و على مرتضى(ع) و مادرش فاطمه زهرا (س) تجلّى داشت، در ارتباط بود. لذا، عظمت عدالت و فضیلت چنان مورد ایمان و عشق آن بزرگوار قرار گرفته بود، که تردید یا بى‌خیالى درباره آن‌ها مانند تردید و بى‌خیالى درباره اصل هدفِ اعلاى زندگى محسوب مى‌گشت. او از منطق صریح چهار معلم و مربى بزرگ خود دریافته بود که زندگى بدون آن هدف اعلایى که دارد، مساوى با مرگ است، بلکه از جهاتى، مرگ موقعى که شرافتمندانه باشد، نه تنها برتر از آن زندگى است، بلکه نجات‌دهنده انسان آگاه و بافضیلت از یک جنبش و جست‌وخیزِ بى‌اصل و وقیح به نام زندگى مى‌باشد! این یک احساس خام و بى‌اساس نیست. اهمیت عامل تعلیم و تربیت درباره عظمت حق و لزوم تطبیق زندگى بر آن و پستى باطل و لزوم اجتناب از آن، در گفتار و کردار و هدف‌گیرى‌هاى امام حسین (ع) با کمال وضوح مشاهده مى‌شود. در کلام حیات‌بخش فرزند نازنین على (ع) دقت کنیم :

اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا یتَناهى عَنْهُ فَلْیرْغِبَ الْمُؤْمِنُ فِى لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً، فَأِنّى لا أَرَى الْمَوْتَ إِلّا سَعادَهً وَ لاَ الْحَیاهَ مَعَ الظّالِمینَ إِلّا بَرَماً.[3]

«مگر نمى‌بینید به حق عمل نمى‌شود و از باطل اجتناب نمى‌گردد؟ در این هنگام است که شخص با ایمان در حالى که بر حق است، مشتاق دیدار پروردگارش مى‌شود. من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمکاران را جز تنگدلى و ملالت نمى‌بینم.»

به ‌راستى، در آن هنگام که حق از زندگى مردم حذف شود و از باطل دورى گزیده نشود، از زندگى و معانى والاى آن، چه مى‌ماند؟

لزوم پذیرش این عقیده و عمل به حق و حقیقت به‌طور کامل، همان منطق قرآن است که امام حسین (ع) علاوه بر آشنایى مستقیم با آن، در همه گفتار و کردار و هدف‌گیرى‌هاى معلمان و مربیان خود، آن را مشاهده نمود و با شدیدترین تکاپو، جوهر نورانى ذاتى خود را به‌وسیله آن به فعلیت درآورد و به ثمر رسانید.

خلاصه، او از اوایل عمر مبارکش در پیرامون منبع جوشان چشمه‌سار دین اسلام، زندگى آگاهانه کرده و با بصیرت نافذ و عقل سلیم دریافته بود که جدّ بزرگوارش محمّدبن عبدالله(ص) چه ارمغان حیات‌بخشى براى بشریت آورده است. او در لحظات نزول وحى که برقرار شدن نزدیک‌ترین ارتباط خدا با بنده اوست، ناظر چهره ربّانى پیامبر اکرم(ص) بود و از درخشش آن چهره مبارک و نورانى، پایدارترین توشه‌هاى حیات معقول و هدفدار را براى خود اندوخته بود.

انعکاس و پذیرش امام حسین (ع) به عنوان بزرگ‌ترین شخصیت از طرف همه مردمِ جامعه اسلامى تثبیت شده بود.

براى مطالعه و بررسى عظمت شخصیت امام حسین (ع) از دیدگاه منابع معتبر اسلامى و تواریخ، مراجعه فرمایید به کتاب «پرتوى از عظمت حسین (ع)» تألیف دانشمند معظّم، جناب آقاى لطف‌الله صافى از صفحه 20 تا صفحه 109. به نظر این‌جانب، کتاب مذکور، یکى از جامع‌ترین و محقّقانه‌ترین کتاب‌هایى است که تاکنون در عظمت شخصیت امام حسین(ع) نوشته شده است.

ما در این مبحث، به بیان اعترافات آن گروه از اشخاص مى‌پردازیم که نه تنها از پیروان مکتب على و آل على (ع) نبوده‌اند، بلکه از جهاتى رویاروى آن مکتب قرار گرفته، چهره مخالف با آن داشته‌اند.

شواهد تاریخىِ فراوانى وجود دارد که آن حضرت، محبوب‌ترین فرد در زمان خود براى همه مردم بود. بدیهى است که این محبوبیت از یک طرف، معلول عظمت نَسَبى آن حضرت بود که نوه پیامبر از طرف دختر بزرگوارش فاطمه زهرا (س) بود و فرزند على‌بن ابى‌طالب (ع)، و از طرف دیگر معلولِ داشتن آن همه کمال روحى بود که در شخصیت او جمع شده بود که شمّه‌اى از آن‌ها در داستان خونین نینوا و مدیریت محیرالعقول آن آشکار گشت. از جمله آن شواهد است :

1ـ در آن هنگام که ولیدبن عتبه، امام حسین (ع) را دعوت کرده بود تا خبر مرگ معاویه را به ایشان بدهد و از آن حضرت براى یزید بیعت بگیرد، امام حسین(ع) فرمود:

«من گمان نمى‌کنم تو به بیعت پنهانىِ من با یزید قناعت کنى و تو مى‌خواهى بیعت من آشکارا باشد تا مردم بدانند. ولید گفت: بلى. امام حسین(ع) فرمود: پس وقتى که صبح شد، نظر مرا در این باره مى‌بینى. ولید مروان به ولید گفت: سوگند به‌خدا، اگر حسین در این ساعت بدون این که بیعت کند از تو جدا شود، هرگز نخواهى توانست بر او چیره شوى تا این که کشته‌هاى زیادى میان تو و او بر زمین بیفتند. مگذار از نزد تو بیرون برود، مگر این که با یزید بیعت کند، یا گردن او را بزنى. امام حسین (ع) با شنیدن این سخن از جا برجست و خطاب به مروان فرمود: اى فرزند زن آبى چشم، تو مرا مى‌کشى یا او؟! دروغ گفتى و مرتکب گناه گشتى. امام حسین(ع) مروان به ولید گفت: به سخن من گوش ندادى. سوگند به خدا، او با چنین شخصیتى، هرگز تسلیم تو نخواهد شد. ولید گفت: واى بر غیرِ (دشمن) تو. تو براى من حادثه‌اى را انتخاب کرده‌اى که نابودىِ دین من در آن است. سوگند به خدا، دوست ندارم تمامى اموال و ملک دنیا از آنِ من باشد و من حسین را بکشم. شگفتا، من حسین را بکشم فقط براى آن که مى‌گوید: من بیعت نمى‌کنم. سوگند به خدا، من مى‌دانم کسى که درباره خون حسین در روز قیامت محاسبه شود، در نزد خدا، میزان (ارزش اعمال) او سبک مى‌باشد.»[4]

2ـ معاویه درباره شخصیت‌هایى که احتمال مى‌داد پس از مرگ او درصدد زمامدارى برآیند، توصیه‌هایى به یزید نموده و درباره امام حسین (ع) چنین گفته بود:

«امّا حسین، مردى است داراى روح نیرومند و پرهیجان. اهل عراق او را رها نخواهند کرد تا او را با تو رویاروى قرار بدهند. اگر بر او پیروز شدى، از او صرف‌نظر کن، زیرا او نسبت رحمى با ما دارد و داراى حقّى بزرگ و خویشاوندى با محمد(ص) مى‌باشد.»

3ـ عقّاد می‌گوید :

«حسین پنجاه و هفت سال زندگى کرد. او با این که دشمنانى داشت که هیچ امتناعى از خلاف واقع گفتن نداشتند، هیچ یک از آنان براى او عیبى پیدا نکرد و هیچ کس عظمت‌ها و فضایل او را نتوانست منکر شود. حتى وقتى که نامه عتاب‌آمیز حسین به معاویه رسید و اطرافیانش به او گفتند که نامه توهین‌آمیز به حسین بنویسد، چنین پاسخ داد: من در على چیزى یافتم که درباره او ]مغالطه و افترا[ به‌راه بیندازم، ولى درباره حسین هیچ چیز قابل سفسطه‌اى نمى‌بینم.»[5]

منظور این حیله‌گر (معاویه)، داستان مغلطه‌کارى درباره کشته شدن عثمان بود که خود او از سبب‌سازان آن قضیه بود و على(ع) کمترین دخالتى در آن نداشت.

4ـ خوارزمى مى‌گوید :

«وقتى که ولیدبن عتبه شنید امام حسین (ع) به‌سوى عراق حرکت کرده است، به عبیدالله‌بن زیاد چنین نوشت : حسین‌بن‌على به طرف عراق حرکت کرده است و او فرزند فاطمه بتول است و فاطمه دختر رسول‌خدا (ص) است. اى پسر زیاد، بترس از این که آزارى به او برسانى و در نتیجه براى خود در این دنیا کارى کنى که هیچ چیزى جلوى آن را نتواند بگیرد و هیچ کس از خواص و عوام تا آخر دنیا آن را فراموش نکند.»[6]

5ـ حمزه‌بن مغیره‌بن شعبه که پسر خواهر عمربن سعد بود، وقتى شنید عمر مى‌خواهد به جنگ حسین (ع) برود، به او گفت :

«از این که تصمیم به جنگ با حسین بگیرى و با خدا مخالفت نمایى و رحم را قطع کنى، به خدا پناه مى‌برم. سوگند به خدا، اگر از همه دنیاى خویش و مال و سلطنت روى زمین که از آنِ تو باشد، دست‌بردارى، بهتر است از این که در حالى که خون حسین به‌گردن تو باشد خدا را دیدار کنى.»[7]

6ـ قاتلان امام حسین (ع) پس از حادثه کربلا مورد نفرت و انزجار و سبّ و لعن همه مردم جوامع واقع شدند.[8]

7ـ عبدالله العلایلى چنین مى‌نویسد :

«خلافى نیست در این که حسین براى همه مردم محبوب بود و در میان همه گروه‌ها و طبقات مردم، برگزیدگى خاص داشت. حسین از جاذبه‌اى برخوردار بود که همه مردم به قداست او معتقد بودند و بالاتر از دیگران به او مى‌نگریستند.»[9]

8ـ عبدالله‌بن عمر در سایه کعبه نشسته بود. وقتى چشمش به حسین (ع) افتاد که مى‌آمد، گفت: این مرد امروز محبوب‌ترین مردم زمین در نزد اهل آسمان (ملکوتیان) است.[10]

9ـ عبدالرحمن‌ابن خلدون در رد ابوبکرابن العربى المالکى[11] که گفته بود: «قتل‌الحسین بشرع جده» (حسین به مقتضاى شریعت جدّش کشته شده است)، چنین مى‌گوید :

«قاضى ابوبکرابن العربى اشتباه کرده است که درباره حسین چنین گفته است. این غلط، ناشى از غفلت قاضى از شرطِ بودنِ امام عادل در تحریم خروج علیه زمامدار مسلمین است. ]اگر زمامدار امام عادل باشد، خروج علیه او حرام است[ و کیست عادل‌تر از حسین در زمانش و امامتش و عدالتش در پیکار با گمراهان.»[12]

[1]ـ ممکن است در این مورد، سؤالى به نظر بیاید که نباید بى‌پاسخ بماند. سؤال این است که اگر یک شخصیت، ذاتاً به دور از امکان دستبردِ عوامل ظلمت و آلودگى‌هاى حیوانى قدم به این دنیا بگذارد، دیگر چه نیازى به تعلیم و تربیت دارد، زیرا او با یک شخصیت ساخته شده، وارد عالم هستى شده است؟ پاسخ این سؤال از این قرار است :منظور از طهارت و نزاهت و نورانیت ذاتى، کاشته شدن بذر آن‌ها در درون این گونه شخصیت‌هاست که بعدها به وسیله پیشوایان الهى وعقل سلیم و وجدان ناب مى‌روید و به فعلیت مى‌رسد، نه این که آن شخصیت‌ها با کمالِ به فعلیت رسیده به دنیا مى‌آیند. از جمله دلایل روشن براى اثبات این معنى، سخن امیرالمؤمنین (ع) است که مى‌فرماید :وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ آللّهِ صَلَّى آللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ ـ بِالْقَرَابَهِ آلْقَرِیبَهِ ، وَآلْمَنْزِلَهِ آلْخَصِیصَهِ . وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ]ولیدٌ[ یضُمُّنِی إِلَى صَدْرِهِ ، وَیکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ ، وَیمِسُّنِی جَسَدَهُ ، وَیشِمُّنِی عَرْفَهُ . وَکَانَ یمْضَغُ الشَّیءَ ثُمَّ یلْقِمُنِیهِ ، وَمَا وَجَدَلِی کَذْبَهً فِی قَوْلٍ ، وَلاَ خَطْلَهً فِی فِعْلٍ . وَلَقَدْ قَرَنَ آللّهُ بِهِ ـ صَلَّى آللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ ـ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلاَئِکَتِهِ یسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ آلْمَکَارِمِ ، وَمَحَاسِنَ أَخْلاَقِ آلْعَالَمِ ، لَیلَهُ وَنَهَارَهُ . وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ آتِّبَاعَ آلْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ ، یرْفَعُ لی فِیکُلِّ یوْمٍ مِنْأَخْلاَقِهِ عَلَماً، وَیأْمُرُنی بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ.«شما موقعیت مرا با پیامبر (ص) از جهت خویشاوندى نزدیک و مقام مخصوص مى‌دانید. آن حضرت مرا در کودکى روى دامن خود مى‌نشاند و به سینه خود مى‌چسبانید و در رختخواب خود جاى مى‌داد و بدن مبارکش را به من مى‌سود و از بوى خوشِ خود، مشام مرا نوازش مى‌داد و گاهى چیزى را با دهان مبارکش تبرّک مى‌فرمود و به من مى‌خورانید. او دروغى از من در گفتار و خطایى در کردار نیافت. خداوند متعال از آن موقع که آن حضرت از شیرگرفته شد، باعظمت‌ترین فرشته‌اى از فرشتگانش را موکّل ساخت تا آن حضرت را در مسیر ارزش‌ها و اخلاق نیکوى عالم شب و روز به حرکت درآورد. من از آن حضرت مانند بچه شتر که دنبال مادرش مى‌رود پیروى مى‌کردم. او هر روز نشانى از اخلاق به من ارائه مى‌داد و دستور مى‌فرمود که از آن تبعیت کنم…»[نهج‌البلاغه، خطبه 192] در این جملات، تأثیر تعلیم و تربیت در به فعلیت رسیدن کمال ذاتىِ هر دو بزرگوار (پیامبراکرم (ص) و امیرالمؤمنین(ع)) با کمال وضوح دیده مى‌شود.

[2]ـ مصباح از صفوان جمّال، نقل از محدث قمى(ره) زیارت هفتم امام حسین (ع).

[3]ـ لمعه من بلاغه‌الحسین (ع): «خطب، رسایل، مواعظ»، السید مصطفى آل‌الأعتماد، انتشارات اعلى، کربلا، ص 71. الاتحاف، ص25 ـ حلیه‌الاولیاء، ج 2، ص 39 ـ قمقام، ص 353.

[4]ـ نفس المهموم، محدث قمى، صص 41 و 42.

[5]ـ ابوالشهداء، عباس محمود عقاد، ص 73.

[6]ـ مقتل، خوارزمى، ص 181.

[7]ـ تاریخ طبرى، ج 4، صص 309 و 310 ـ الکامل، ابن‌اثیر، ج 3، ص 283.

[8]ـ ر.ک: پرتوى از عظمت حسین (ع)، لطف‌الله صافى، صص 124 ـ 135.

[9]ـ سُمُوِّ الْمَعْنى فى سُمُوِّ الذّات، ص 139.

[10]ـ الاصابه، ج 1ـ1724، ص 333.

[11]ـ این شخص از ظاهریین فقها بوده و غیر از محى‌الدین‌ابن عربى، صاحب فصوص و فتوحات است. در کتب تراجم براى این‌که این دو نفر را از همدیگر جدا کنند، نخستین را ابن‌العربى (با ال) و دومین را ابن عربى (مجرد از ال) ضبط کرده‌اند.

[12]ـ مقدمه ابن خلدون، ص 171.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا