خرید تور نوروزی

ریشه های فساد پذیری جامعه و امام حسین | یادداشت سروش محلاتی

آیت الله محمد سروش محلاتی، استاد دروس خارج فقه حوزه 4 یادداشت در روزهای 2-5 محرم در شفقنا منتشر کرده است که همگی در پی می آیند:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

لا حَولَ و لا قُوّه إلا بِالله العَلِّی الْعَظیم، حَسبُنَا اللَّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ نِعْم المَولی و نِعْم النَّصیر

ثُمَّ الصَّلاهٌ و السَّلام عَلی سَیِّدنا وَ نَبیِّنا أبی القاسم المصطفی مُحمَّد و آله الطاهرین

و لعنه الله عَلی أعدائِهِم مِن الآن إلی قِیام یومِ الدّین،

وَ مِن وصیه مولانا ابی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام وَ إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی.

اباعبدالله الحسین(ع) هنگامی‌که از مدینه حرکت می‌کرد، در وصیت‌نامه‌ خود هدف این حرکت را بیان کرد و فرمود: من خارج می‌شوم به هدف آن‌که امت جدّم را اصلاح کنم. این جمله‌ اگرچه بسیار کوتاه، اما بسیار عمیق و بلند است؛ «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی». «اصلاح» در لغت به‌ معنای ترمیم، رفع فساد و از بین بردن تباهی ا‌ست. امام حسین(ع) در آن‌ جامعه و در آن روزگار چه تباهی و فساد و چه عیب و ایرادی در امت اسلامی می‌دید که برای اصلاح جامعه قیام کرد؟ عیب آن جامعه چه بود؟ آیا مردم نماز نمی‌خواندند؟ آیا روزه نمی‌گرفتند؟ آیا تلاوت قرآن نداشتند؟ آیا به حج نمی‌رفتند؟ آیا خمس و زکات مال‌شان را نمی‌پرداختند؟ فساد در کجا بود و امام حسین (ع) با قیام خود چه اصلاحی بر اوضاع و احوال جامعه به‌وجود می‌آورد؟

اصلاح دارای اقسام مختلفی‌ است؛ گاهی اصلاح در امور اقتصادی ا‌ست. وقتی‌که فساد مالی و اقتصادی در جامعه وجود دارد، مصلحان باید اقتصاد را اصلاح کنند و فساد اقتصادی را از بین ببرند. گاهی اصلاح اخلاقی‌ است و مصلح باید اخلاق جامعه را اصلاح کند. گاهی هم اصلاح فساد سیاسی ا‌ست و مصلح باید به اصلاح سیاسی به وجود بپردازد. امام حسین (ع) چه فسادی را می‌دید و می‌خواست چه اصلاحی انجام دهد؟

«اصلاح»، هدف مقدّس

به عنوان مقدمه باید گفت که کلمه‌ «اصلاح» کلمه‌ای‌ مقدّس است و یکی از تعبیراتی ا‌ست که در قرآن در موارد زیادی از زبان انبیاء به‌کار رفته است، که انبیاء می‌فرمودند ما برای اصلاح آمده‌ایم و بعثت برای اصلاح است. خداوند از زبان حضرت شعیب(ع) این‌طور بیان می‌کند: «إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ.»[1] حضرت شعیب فرمود من غیر از اصلاح هیچ هدف دیگری ندارم و همه همت و تلاش من در جهت اصلاح است. این‌قدر این اصلاح دارای بار ارزشی‌ است که انبیای الهی هم خود را در خدمت اصلاح معرفی می‌کردند.

اصلاحات اقتصادی، هدف حضرت شعیب

گاهی‌ وقتی پیامبری مبعوث می‌شود، وضع اقتصادی و مالی مردم دچار فساد است و رهبر الهی می‌آید برای این‌که فساد اقتصادی را از بین ببرد و حضرت شعیب هم که به مردم اعلام کرد من برای اصلاح آمده‌ام، مقصودش از اصلاح، اصلاحات اقتصادی بود، چون این مسأله سه بار در قرآن بیان شده است؛ سوره اعراف، سوره هود و سوره شعراء و مضمون این آیات این است که شعیب به مردم می‌گفت چرا در بازار و روابط اقتصادی و داد و ستد فساد وجود دارد؟! یکی از این فسادها کم‌فروشی‌ بود: «وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْجَاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلَاتَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ»[2]. جناب شعیب برای مردم دو حرف داشت: اول دعوت به توحید و دوم اقتصاد و عدالت اقتصادی که ترازوهای خودتان را بر مبنای عدالت و قسط قرار دهید و در داد و ستد ظلم و تعدی نکنید. چرا وقتی کالایی را از کسی می‌خرید آن را بی‌ارزش حساب می‌کنید و بر سر مال مردم می‌زنید تا به قیمت ارزان از چنگ او بیرون بیاورید و وقتی خودتان مالک شدید به دیگری که می‌خواهید بفروشید تعریف و تمجید می‌کنید که چنین کالایی در بازار پیدا نمی‌شود و همین کالایی که قبل از خرید، می‌گفتید نامرغوب‌ است، به درد نمی‌خورد، مشتری ندارد، من هم بگیرم باید در انبار بیاندازم و کسی نمی‌خرد، همان را وقتی خریدید، بعدش برعکس معرفی می‌کنید؟ این‌ تذکرات نشانه اصلاحات اقتصادی است.

در سوره هود نیز چنین آمده است: «وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ وَلَاتَنْقُصُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّی أَرَاکُمْ بِخَیْرٍ وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ و َیَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَاتَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَاتَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ[3]». شعیب گفت از کالایی که می‌فروشید کم نگذارید و کیل و وزن را رعایت کنید. با این‌ توصیه‌های اقتصادی حضرت شعیب می‌خواهد به وضع اقتصادی سروسامانی بدهد و این بازار آشفته را اصلاح کند.

در سوره شعراء برای بار سوم باز سخن از حضرت شعیب است: «إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَلَاتَتَّقُونَ … أوْفُوا الْکَیْلَ وَلاتَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ وَ لاتَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَ لاتَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ[4]» باز هم سخن شعیب این است که روی زمین فساد نکنید، یعنی روابط اقتصادی و تجاری‌تان عادلانه و منصفانه باشد.

خدا سه بار می‌فرماید شعیب به دنبال اصلاح اقتصادی بود و از زبان جناب شعیب اصلاح در بقیه امور (سیاسی، اخلاقی و …) را نقل نمی‌فرماید، زیرا آن زمانی‌که شعیب مبعوث شد، دوره فساد اقتصادی و مالی بود و مأموریت جناب شعیب اصلاح اقتصاد و معیشت مردم بود و هر پیامبری در دوره و زمان خودش، اصلاح متناسب با آن زمان را مطرح می‌کند.

امام حسین(ع) به دنبال کدام اصلاح؟

اما فساد زمان اباعبدالله الحسین(ع) که حضرت موضوع اصلاح را آن زمان مطرح فرمود که: «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی»، از جنس این مسائل اقتصادی نبود. البته مسائل اقتصادی هم مهم است ولی درگیری حضرت بر سر موضوع دیگری بود. شیعیانی مثل سلیمان بن صرد خزاعی که در کوفه جمع شدند و جلسه گرفتند و برای امام حسین (ع) نامه نوشتند و امام(ع) را به کوفه دعوت کردند، چه مشکلی داشتند؟ آیا امام حسین(ع) را دعوت کردند برای این‌که بیاید و امامت جماعت و جمعه ایشان را به عهده بگیرد و از این جهت کمبود داشتند؟ آیا می‌خواستند امام حسین(ع) بیاید و کمیته امر به معروف و نهی از منکر تشکیل دهد تا افرادی که ظواهر اسلامی را رعایت نمی‌کنند، اصلاح کند؟ این مطلب را باید از درخواست‌های کوفیان در نامه‌هایشان به اباعبدالله(ع) متوجه شد.

نامه کوفیان و اعتراض نسبت به مفاسد اقتصادی و سیاسی

کوفیان نامه‌‌های زیادی نوشتند، اما یکی از مهم‌ترین نامه‌هایی را که نخبگان کوفه برای امام حسین(ع) فرستادند را شیخ مفید نقل کرده است: «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ لِلْحُسَینِ بْنِ عَلِی ع مِنْ سُلَیمَانَ بْنِ صُرَد اَلْخُزَاعِی و … أمّا بعدُ فاَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی قَصَمَ عَدُوَّک اَلْجَبَّارَ اَلْعَنِیدَ … ». نامه به حسین بن علی از طرف سلیمان بن صرد خزاعی و … خدا را شکر دشمن شما، آن جبار و آن ظالم و ستمکار را خداوند به‌هلاکت رساند. این نامه بلافاصله بعد از خبر مرگ معاویه است. چرا نسبت به معاویه بدگویی می‌کنند؟ مگر معاویه چه بلایی سر آنها آورده است؟ مگر جلوی نماز و روزه و حج آنها را گرفته است؟ او چه مزاحمتی برای دین و دنیای آنها داشت؟ علت مخالفت آنها با معاویه چه بود؟ حرف این‌ انقلابیون در کوفه این بود: «‌اَلَّذِی انتَزَی عَلَی هَذِهِ اَلْأُمَّهِ فَابْتَزَّهَا أَمْرَهَا وَ غَصَبَها فَیئَهَا» او «فیء» (اموال عمومی و بیت‌المال) را غصب کرد. اموال عمومی را مثل اموال شخصی مصرف می‌کرد. همه بیت‌المال در اختیار او بود که به هرکسی بخواهد بی‌حساب و کتاب بدهد. البته که این فساد، فساد اقتصادی‌ است، اما نه فساد تجاری و مالی در بازار مسلمین. شکایت نکردند که در بازار مسلمان‌ها فریب و نیرنگ و گران‌فروشی و امثال این‌هاست، بلکه فساد مالی در رأس حکومت برای از بین بردن بیت‌المال مسلمین مورد اعتراض بود.

فساد دوم فساد سیاسی ا‌ست؛ «و َتَأَمَّرَ عَلَیهَا بِغَیرِ رِضًی مِنْهَا» شکایت شیعیان کوفه این بود که کسانی حکومت و قدرت را به دست گرفته‌اند که با جباریت و استبداد، حکومت می‌کنند و کاری به رضایت مردم ندارند. کاری به این ندارند که مردم آن‌ها را قبول دارند یا قبول ندارند، به زور قدرت را به دست گرفته‌اند. پس فساد سیاسی یعنی تصاحب قدرت بدون رضایت مردم هم مورد اعتراض بود. این علامت فساد سیاسی‌ است.

گاهی وقتی صحبت می‌شود که در نهضت امام حسین(ع) موضوع مردم‌سالاری و رضایت مردم در حکومت مطرح است، پذیرش آن برای بعضی سخت و سنگین است و از دلیل آن می‌پرسند. دلیل و مدرک آن، همین نامه مردم کوفه است. چرا آن‌ها می‌خواستند مبارزه کنند و چرا امام حسین(ع) را دعوت کردند؟ حرفشان این بود که این حکومت، حکومت زور است و این افراد بدون رضایت مردم قدرت را به‌دست گرفته است.

و بالاتر از همه مفاسد؛ «ثُمَّ قَتَلَ خِیارَهَا وَ اِسْتَبْقَی شِرَارَهَا». این حکومت، حکومت جنایت است، چون نیکان را به قتل می‌رساند و افراد فاسد را حفظ و حمایت می‌کند. این شهدای بزرگواری که نام‌شان در تاریخ باقیمانده است، جرمشان چه بوده است؟ آیا عمار یاسر، عمرو بن حمق خزاعی، ابوذر غفاری که به شهادت رسیدند، آدم‌های فاسدی بودند؟ آیا دزد و مال‌مردم‌خور بودند؟ آیا اهل فحشا و شرب خمر بودند؟ اگر نه، پس چرا سر آن‌ها را بالای دار می‌بردند؟ چون حکومت فاسد بود و نمی‌توانست افراد پاک و منزه را تحمل کند. از طرف دیگر، کسانی که دست‌شان کج بود، پیش معاویه مقرّب بودند! مگر ابوذر همان ابوذری نیست که پیغمبر اکرم(ص) فرمود که آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نیانداخته است؟! ابوذر که اهل دروغ و فساد نبود، مال مردم را نخورده بود، پس چرا او را محصور کردند و گفتند کسی نباید با او ارتباط برقرار کند؟ حتی تا تبعید او از مدینه پیش رفتند که مبادا احدی با او تماس بگیرد. امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسن مجتبی(ع) او را مشایعت کردند و بعد هم فرماندار مدینه امیرالمؤمنین(ع) را مورد عتاب قرار داد و مؤاخذه کرد که ابوذر ممنوع‌الملاقات بوده، چرا با او حرف زدید؟ ابوذر پاک بود، اما حکومت نمی‌توانست آدم‌های پاک را تحمل کند. لذا در این نامه به حضرت نوشتند که خوب‌ها را می‌کشند و از بدها حمایت می‌کنند. مال خدا را هم بین جبارین و ظالمین دست‌به‌دست می‌کنند؛ «وَ جَعَلَ مَالَ اَللَّهِ دُولَهً بَینَ جَبَابِرَتِهَا وَ وَ أَغْنِیَائِهَا[5]». هرچه امکانات و سرمایه و امتیاز است، همه در اختیار خودشان و خویشاوندانشان است. درد مردم کوفه این بود.

این نامه‌ای‌ است که بزرگان کوفه به امام حسین (ع) نوشتند که اوضاع و احوال این‌طور است و فساد جامعه را گرفته است. این فساد هم فساد در میان عموم مردم نیست، بلکه فساد در رأس حکومت است و امام حسین(ع) فرمود: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی.»

فاصله شیعیان از الگوهای زرّین اصلاح

ما از شیعیان امیرالمؤمنین علی‌(ع) و از مخلصین و مریدین اباعبدالله‌الحسین(ع) هستیم و کشور ما مفتخر است به این‌که در تمام شهرها از اول محرم پرچم و بیرق عزای امام حسین(ع) بالا می‌رود و هیچ‌ کشوری در ماه محرم مثل ایران حرکت عمومی نمی‌کند و همه‌جا، در شهر و روستا، میلیون‌ها انسان، هنوز عاشورا نرسیده، پیراهن مشکی می‌پوشند، ولی این ملتی که اینچنین عاشق و شیفته است و این‌قدر سرمایه‌گذاری در ماه محرم و صفر انجام می‌دهد، این ملتی که در عزاداری رتبه اول دارد، باید در اصلاح هم رتبه اول را داشته باشند، چون امام حسین(ع) فرمود: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی». اگر ما برای امام حسین(ع) لباس مشکی می‌پوشیم، یعنی برای آن شخصیتی که از جان خود و اصحاب و عزیزانش گذشت تا در جامعه اصلاح به‌وجود بیاورد. آیا این جلسات و حرکت‌های ما، ما را به اصلاح نزدیک می‌کند و فساد را در جامعه ما کاهش می‌دهد و ما سال به سال از نظر اصلاح اقتصاد و سیاست جلو می‌رویم و سال به سال آمار فساد مالی و سیاسی و اداری در جامعه ما کاهش پیدا می‌کند؟ یک سازمان بین‌المللی در آلمان به نام سازمان «شفافیت بین الملل» مسئولیت بررسی فساد در کشورهای مختلف را بر عهده دارد و سالانه وضعیت کشورها را از نظر میزان فساد، بررسی می‌کند و طبق شاخص‌ها از صفر تا صد نمره می‌دهد. طبق این بررسی، رتبه ایران در بین 180 کشور جهان از نظر فساد رتبه 130 است و گاهی هم به 140 می‌رسد، یعنی از صد نمره به ما بیست‌وپنج نمره می‌دهند. نیوزلند، دانمارک، فنلاند، نروژ و سوئیس، رتبه‌های نخست و در پایان به سوریه، سودان جنوبی و سومالی می‌رسد و ما حسینی‌ها در رتبه 130 هستیم[6]! در واقع ما براساس این آمار جزء فاسدترین‌ها هستیم!

ممکن است گفته شود که وضع ما بهتر از این‌‌هاست و این‌ سازمان‌ها و افراد با ما دشمنی دارند و عمداً رتبه ما را پایین می‌آورند. سوال این است که وضع ما چقدر بهتر است و آنها چقدر دشمنی کرده‌اند و چقدر رتبه ما را پایین آورده‌اند؟ مسأله این‌ است که احساس و درک فساد در جامعه ما به‌صورت یک درک عمومی درآمده است و این غیرقابل انکار است. چرا وضع ما این‌طور است‌؟ مگر ما قرآن و پیامبر(ص) نداریم، مگر ما علی‌ بن ابی‌طالب(ع) و حسین بن علی(ع) نداریم؟ مگر این‌ معصومین الگوهای اصلاح در جامعه نبودند؟ پس چه تناسبی بین وضع ما و این الگوها وجود دارد و ما از این مکتب چه استفاده‌ای کرده‌ایم؟ این خیمه امام حسین(ع) چه تغییری در وضع ما به‌وجود آورده است؟ واقعاً این یک معما‌ست! واقعاً این غم و غصه باید شیعه را در بدترین وضعیت ناراحتی فرو ببرد که امام حسین‌مان را به‌عنوان مصلح نشناخته‌ایم. در مراسم محرم شرکت می‌کنیم و عزاداری می‌کنیم و درباره امام حسین(ع) همه چیز می‌گوییم، اما آیا درباره قیام امام حسین(ع) برای اصلاح سخنی گفته می‌شود؟ آیا می‌گوییم که توقع مردم کوفه اصلاح امور بود و امام حسین(ع) آمد تا جلوی سوء استفاده از بیت‌المال و قدرت‌طلبی‌های فاسد را بگیرد؟ باید برگردیم! فاصله ما با امام حسین(ع) خیلی زیاد است! گمان کرده‌ایم که عزاداری و اشک تنها مسئولیت ماست! خیال کرده‌ایم که با عزاداری و سینه‌زنی وظیفه ما به‌پایان می‌رسد! تصور کرده‌ایم که این خیمه‌ها فقط برای همین درست شده که بنشینیم و عزاداری کنیم!

خدا گناهکاران مصلح را هلاک نمی‌کند!

خدا در قرآن تهدید می‌کند که امت‌هایی که فساد در آن‌ها رواج پیدا کند را به‌هلاکت می‌رساند. ما وظایفی دینی‌ داریم؛ مثل نماز، روزه و…، وظایفی هم در ارتباط با جامعه داریم؛ باید پوشش‌مان، حجاب‌مان، کلام‌مان، رفتارمان درست باشد، وظیفه‌ی دیگر هم داریم که صلاح بین خودمان است، یعنی نسبت به هم در صدد مکر و فریب نباشیم و روابط سالمی با هم داشته باشیم. خدا در قرآن فرموده است که خدا هیچ امت مصلحی را به‌خاطر گناه و فسق و فجورش نابود نمی‌کند – اگر مثلا حجابش را رعایت نکرده، گناه کرده و در قیامت هم مورد مؤاخذه قرار می‌گیرد، اما خدا به‌خاطر این گناه در دنیا، چنین جوامعی را هلاک نمی‌کند- اما اگر در جامعه‌ای فساد اقتصادی و سیاسی وجود داشته باشد، در همین دنیا هلاک می‌شوند. «وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ»[7]، اگر ظالم باشید ولی مصلح باشید، شما را هلاک نمی‌کنم. یعنی اگر گناه و فسق و فجور داشته باشید ولی در جامعه اصلاح باشد و ظلم و فساد در جامعه نباشد، خدا شما را هلاک نمی‌کند.

عالم بزرگوار ملامحسن فیض کاشانی (أعلی ‌الله مقامه الشریف) در تفسیر این آیه که خداوند در اثر ظلم هیچ امتی را هلاک نمی‌کند و اینکه آن چه ظلمی است که موجب هلاکت نمی‌شود، فرموده است: «ظلمهم منهم لأنفسهم کشرک و معصیه[8]». اگر در حق خودتان ظلم و گناه کردید و مشرک و کافر شدید، خدا در دنیا هلاک نمی‌کند. وقتی شخص نماز نخواند، روزه هم نگرفت، شرب خمر هم کرد، حجابش را هم رعایت نکرد، همه‌ این‌ها گناه است، اما خدا می‌فرماید که اگر مصلح باشد، در دنیا هلاکش نمی‌کنم. دین و ایمان را رعایت نمی‌کند، خدا تحمل می‌کند، اما خدا فساد در جامعه را تحمل نمی‌کند و خدا آن جامعه‌ای که در آن فساد مالی و اقتصادی وجود داشته باشد را نابود می‌کند. معلوم می‌شود که چرا کشورهای غربی این‌طور هستند که بی‌حجابی و عرق‌خواری و… است ولی زندگی‌شان راحت است و خدا نابودشان نمی‌کند و در دنیا بر آن‌ها عذاب نازل نمی‌کند؟ زیرا خدا در قرآن قانون آن را فرموده است که اگر مردم به دنبال فساد مالی و سیاسی نباشند و به حقوق هم تعدی نکنند، در دنیا مورد مؤاخذه نیستند و عذاب آن‌ها برای عالم آخرت است، ولی اگر نظام، سیستم‌ و زندگی‌ها فاسد شد، هلاک‌تان خواهد بود. آن‌ها مشرک‌اند و خدا به آن‌ها امنیت داده ولی ما مسلمانیم و خدا به ما امنیت نداده است! این صریح آیه‌ قرآن است: «وَ مَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ و أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ» اگر مردم نسبت به یکدیگر فساد و تجاوز نداشته باشند و حقوق هم‌دیگر را رعایت کنند، خداوند در اثر گناه و معصیت و کفر و شرک امتی را به‌هلاکت نمی‌رساند. بی‌جهت نیست که بزرگان ما فرموده‌اند: «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم»، حکومت با کفر می‌ماند ولی با ظلم نمی‌ماند. کفر و شرک موجب نمی‌شود که دولت‌ها و جوامع بشری اضمحلال پیدا کنند و از بین بروند، اما ظلم و تعدی به حقوق یکدیگر، موجب سقوط حکومت‌هاست.

خود امام حسین(ع) فرمود مشکل کجاست والا امام حسین(ع) می‌توانست در همان مدینه بماند و یک مصلای بزرگ یا قرآن درست کند و… فرماندار مدینه که استقبال هم می‌کرد و کمک هم می‌کرد و پولش را هم می‌داد. اما آن‌چه امام حسین(ع) بر آن انگشت گذاشت، همان چیزی بود که مردم کوفه در نامه خودشان نوشتند و مطرح کردند؛ اول حیف و میل بیت‌المال و دوم دیکتاتوری حکومت. مردم کوفه نوشتند ما نمی‌توانیم در این جامعه نفس بکشیم و امام حسین(ع) حرکت کرد برای این‌که این جامعه را اصلاح کند. حالا که معلوم شد اصلاح یعنی چه، مشخص می‌شود که بین تفکر ما با فکر امام حسین(ع) چقدر فاصله است! حالا معلوم شد که چرا نمی‌توانیم از نهضت امام حسین(ع) به نحو مطلوب استفاده کنیم! معلوم شد که چرا ما در وضعی قرار گرفته‌ایم که شباهتی با وضع امام حسین(ع) و نهضت او ندارد! امام حسین(ع) در فکر اصلاح بود و اگر می‌خواهیم حسینی باشیم، باید برای اصلاح امور جامعه‌مان کاری کنیم. جامعه‌ای که در آن فساد وجود داشته باشد، نمی‌تواند مدعی پیروی از اباعبدالله الحسین(ع) باشد، ولو زیارت عاشورا بخواند و زیر بیرق و علم امام حسین(ع) برود.

[1]. سوره هود(11): آیه88.

[2]. سوره اعراف(7): آیه85.

[3]. سوره هود(11): آیه84 و85.

[4]. سوره شعراء(26): آیات 183-177.

[5]. شیخ مفید؛ الإرشاد، ج‏2، ص37.

[6] . https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/12/04/1664331

[7]. سوره هود(11): آیه117.

[8]. فیض کاشانی؛ تفسیر الصافی، ج2، ص477.


سخن در این است که مسأله اصلاح در کلام اباعبدالله الحسین(ع) – که فرمود من برای اصلاح امت جدم حرکت می‌کنم – چیست و چرا جامعه آن روز نیازمند اصلاح بود و کدام اصلاح مورد‌نظر حضرت بود؟

به عنوان مقدمه باید دانست که اصلاح به‌معنای رفع عیب و ایراد است؛ وقتی‌ خودرو نقص فنی پیدا می‌کند، به مکانیک مراجعه می‌شود تا اصلاح کند، یعنی عیب اتومبیل را برطرف کند. باید امام حسین(ع) در میان این امت عیب‌ و ایرادی دیده باشد که برای از بین بردن آن نیاز به اقدام باشد.‌ توضیح داده شد که مقصود حضرت از اصلاح چه بود و در آن جامعه چه عیب و ایرادی وجود داشت.

عیب و ایراد آن وضعیت، دو ویژگی داشت؛ ویژگی اول این بود که ایرادات و اشکالات به شکل کلان همه جامعه را فراگرفته بود و تنها بخشی از مردم مبتلای به عیب و ایراد نبودند، بلکه اشکالات گسترده بود. ویژگی‌ دوم این بود که این ایرادات و اشکالات، بسیار عمیق بود و عمیق بودن آن نیز به این دلیل بود که این اشکالات در طول پنجاه سال آرام‌آرام، همه زوایای زندگی مردم را گرفته بود، مثل یک بیماری کهنه و یک سرطان که در اثر بی‌اعتنایی همه اعضای بدن را درگیر کرده باشد. از زمانی‌که پیامبر اکرم(ص) از دنیا رفت، آرام‌آرام و به‌تدریج این اشکالات شروع شد و حالا با حاکمیت معاویه و بعد از او فرزندش یزید، این سرطان تمام پیکره جامعه اسلامی را فراگرفته است. البته اصلاح امور در این شرایط، کار بسیار دشواری بود و مانند این بود که طبیبی بخواهد بیمار مبتلای به سرطان را، درحالی‌که بیماری‌‌اش بسیار پیشرفته است و زمان زیادی بر آن گذشته و همه اعضاء و جوارح را درگیر کرده، اصلاح و معالجه کند.

امتی که خود را نیازمند اصلاح نمی‌بیند!

درعین حال غیر از گستردگی و عمق فاجعه، مشکل دیگری هم وجود داشت؛ امت اسلامی طوری پرورش یافته بود و عادت کرده بود که شرایط موجود را پذیرفته بود و تن به اصلاح نمی‌داد. مثل این که شخص هم بیمار باشد و هم حاضر به قبول بیماری خود، همکاری با پزشک و قبول معالجه و درمان نباشد. ملت اسلام، ملتی بود که هم به سرطان مبتلا بود و هم حاضر نبود معالجه را بپذیرد و در این شرایط امر اصلاح، بسیار سخت بود. چنان افکاری در ذهن مسلمانان رسوخ کرده بود که حاضر به قبول اصلاح از زبان امیرالمؤمنین علی(ع) یا اباعبدالله الحسین(ع) نبودند و به این بیماری عادت کرده بودند. حتی بالاتر، اصلاً بیماری را قبول نداشتند و همه‌چیز از نظر آن‌ها عادی و معمولی بود.

دعا و توجیه شمر!

اسناد تاریخی زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد مردم اصلاح را نمی‌پذیرفتند و اباعبدالله(ع) در مقابل این مردم جاهل نمی‌توانست هدف بلند خود را تعقیب کند. به عنوان نمونه، یکی از افرادی که در این ایام از او سخن به میان می‌آید، شمر ملعون است؛ یکی از بزرگ‌ترین جنایت‌کاران در فاجعه کربلا که ماجرای کربلا و عاشورا با جنایت وقیحانه او به‌پایان رسید. شمر به‌ظاهر یک فرد مقدس و متدین بود و جزو افراد لاابالی و بی‌دین – که ارتباطی با خدا و پیغمبر و مسجد نداشته باشد – نبود و اهل مسجد و جماعت بود، حتی بعد از نماز صبح و بین‌الطلوعین را هم در مسجد و در حال دعا می‌گذراند. ابواسحاق نقل می‌کند که من یک‌بار در کنار او نشسته بودم، او با ما نماز خواند و بعد شروع به دعا کرد و دعایش این‌طور بود: «اللَهُمّ إنّکَ شَریفٌ تُحِبّ الشّرَفَ وَ إنّکَ تَعْلَمُ أنّی شَریفٌ فَاغْفِرْلی! قُلْتُ: کَیْفَ یَغْفِرُ اللَهُ لَکَ وَ قَدْ أعَنْتَ عَلَی قَتْلِ ابْنِ رَسولِ اللَهِ(ص)»[1]، پروردگارا! تو شریف و گرامی هستی و از انسان‌های باشرافت هم خشنود هستی و تو می‌دانی که من یک انسان باشرافتم! خدا را به شرافت قسم می‌داد و بعد می‌گفت: خدایا من هم از انسان‌های باشرافتم، مرا بیامرز! ابواسحاق می‌گوید که به شمر بن ذی‌الجوشن گفتم: چگونه خدا تو را که دست‌اندرکار کشتن فرزند پیغمبر بودی را بیامرزد؟! درخواست مغفرت و رحمت جای خود! شرافتت کجا بود؟ در پیشگاه الهی ادعای شرافت هم می‌کنی؟ مگر آدم‌ باشرافت این کارها را انجام می‌دهد؟ چطور ممکن است خداوند تو را بیامرزد؟ به رحمت و مغفرت خدا امید نداشته باش.

البته شمر و غیرشمر فرقی نمی‌کند؛ در ذهن این جنایت‌کارانی که در عاشورا در مقابل حسین بن علی(ع) ایستادند و آن فجایع را مرتکب شدند، چه بود و چه فرهنگ و اعتقادی داشتند؟ پاسخی که شمر به ابواسحاق می‌دهد، نشان می‌دهد که اصل مشکل به مغز و فکر این امت مربوط می‌شود و این‌که امام حسین(ع) فرمود: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی»، در واقع به این مطلب اشاره دارد که تا وقتی‌ اصلاح در فکر اتفاق نیفتد، اصلاح اجتماعی، سیاسی و اقتصادی امکان‌پذیر نیست، اول باید فکر افراد اصلاح شود. شمر در پاسخ گفت: «إنّ اُمَرآءَنا هَؤُلآء أمَرونا بِأمْرٍ فَلَمْ نُخالِفْهُمْ وَ لَوْ خالَفْناهُمْ کُنّا شَرّا مِنْ هَذِهِ الْحُمُرِ السقاهِ»[2]، به من اعتراض نکن که حسین بن علی را کشتم، ما طبق دستور و فرمان عمل کردیم، من خودسرانه اقدام نکردم. اولیای امور به ما دستور دادند و ما وظیفه‌مان بود که اطاعت کنیم، به من ربطی ندارد. اول چشم و گوش مردم را بستند، آن‌ها را مطیع و برده خود قرار دادند، شخصیت، عقل و فکر را از آن‌ها گرفتند، بعد همین مردم را به کربلا و جای دیگر فرستادند و هر جنایتی را انجام دادند. شمر گفت ما مقصر نیستیم، ما کار بدی نکردیم، جمله‌ شمر این است که امراء، بزرگان و پیشوایان ما، به ما دستور دادند و ما هم اطاعت کردیم، وگرنه ما مقصر نیستیم. همان حرفی که مأمورین دژخیم رژیم که قبل از پیروزی انقلاب مردم را سرکوب می‌کردند، می‌گفتند که چه فرمان ایزد، چه فرمان شاه! بعد هم گفت: اگر ما از بزرگان و فرماندهان و حاکمان خودمان اطاعت نمی‌کردیم، از این الاغ‌هایی که آب می‌کشند پست‌تر بودیم.

امام حسین(ع) به این سنخ از مردم که پنجاه سال است، اینگونه تربیت شده‌اند و در ذهن ایشان اینطور جا انداخته‌اند که وقتی حاکم حرفی می‌زند، چشم و گوش‌تان را ببندید، چشم بسته اطاعت و فرمانبری داشته باشید، چه بگوید؟! اباعبدالله(ع) به این‌ها بفرماید: زیربار ظلم نروید، می‌گویند: این کار وظیفه ماست، ‌بفرماید: جنایت نکنید، می‌گویند: این‌ها جنایت نیست. چند واقعه از طرف یزید بن معاویه اتفاق افتاد؛ واقعه اول واقعه کربلاست. بعد بعضی از مردم آگاه شدند. در واقعه دوم که حرّه است، یزید سپاهیان خودش را فرستاد و در مدینه قتل عام کردند و جوی خون راه‌انداختند و مسلمان‌ها را از دم کشتند. بعد از واقعه حرّه، بعضی از مردم به فکرشان خطور کرد که باید رأی‌مان را پس بگیریم، ما اشتباه کردیم با یزید بن معاویه بیعت کردیم، یزید آدم سفاک و خیلی بی‌رحمی ا‌ست. ولی هنوز افرادی در همین جامعه، به مردم می‌گفتند شما با یزید بیعت کرده‌اید و حق ندارید بیعت خود را به‌هم بزنید و همچنان باید از او اطاعت کنید، اگرچه یزید خلاف‌کار باشد.

دلسوزی عبدالله بن عمر!

یکی از این افراد «عبدالله بن عمر» است که در آن زمان شأن و موقعیتی هم در بین مردم پیدا کرده بود. وقتی مردم مدینه به او مراجعه کردند که باید علیه یزید اقدام کنیم و او را خلع کنیم و کنارش بگذاریم، عبدالله بن عمر خانواده خودش را جمع کرد و این جملات را گفت و حتی به پیامبر(ص) نسبت داد: «إنَّ مِنْ أعظمِ الغَدر بَعد الشِّرْک بِاللَّهِ أَنْ‌یبَایعَ رَجُلٌ رَجُلا عَلَی بَیعه اللَّهِ ثُمَّ یَنْکث بِیعَته، فَلایخْلَعَنَّ أَحَدٌ مِنْکمْ یزِیدَ وَلایسْرِعَنَّ أَحَدٌ مِنْکمْ فِی هَذَا الأَمْرِ»[3]، گفت: بعد از شرک به خدا بالاترین گناه این‌ است که انسان با کسی (خلیفه‌ای) بیعت کند و بیعتش را نقض کند. هرچند این بی‌انصاف‌ها آن روزی که ناکثین در مقابل امیرالمؤمنین علی(ع) ایستادند و نقض بیعت کردند و جنگ جمل راه انداختند و شورش کردند، لال بودند و حرف نمی‌زدند! گویا بیعت‌شکنی با علی‌‌بن‌ابی‌طالب(ع) عیبی ندارد، ولی اگر کسی با یزید سفاک بیعت‌شکنی کند، عبدالله بن عمر دلسوزی می‌کند که گناه بسیار بزرگی ا‌ست! می‌گوید: مبادا کسی یزید بن معاویه را از خلافت خلع کند! اصلاً دنبال این حرف‌ها نروید و در فکر این نباشید که یزید را کنار بگذارید! باید از یزید اطاعت کرد.

گرفتاری امام حسین (ع) این است که می‌خواهد امت را اصلاح کند، ولی مگر این ملت اصلاح‌پذیرند؟ مگر این فکر اجازه می‌دهد که جامعه اصلاح شود؟ کار به جایی رسیده که امام حسین(ع) برای اصلاح باید هزینه زیادی بپردازد، البته حضرت آماده این کار است، اما تا مردم آمادگی نداشته باشند که فکر غلط را کنار بگذارند و نگاه‌شان به حکومت، نگاه مسئولانه نباشد و مراقب حاکمان خودشان نباشند و اطاعت کورکورانه را کنار نگذارند، هیچ جامعه‌ای قابل اصلاح نیست. اصل دشواری این‌جاست و الا حسین بن علی(ع) قدرت اصلاح، فکر اصلاح، مدیریت اصلاح و همه شرایط برای رهبری اصلاح را داراست، اما علاوه بر این‌ها باید از سوی مردم پذیرش وجود داشته باشد و وقتی پذیرش نیست، امام(ع) چه کار می‌تواند انجام دهد؟ مغز این مردم را پرکرده‌ بودند از این‌که همه کارهای ما درست است، از این‌که شما حق سؤال و اعتراض ندارید، از این‌که وظیفه شما فقط اطاعت است و بس!

حکومت علوی

بعد از وجود مقدس خاتم الانبیاء محمد مصطفی(ص) یک حاکم بیشتر نبود که بالای منبر فرمود: «سَلُونِی»[4] بپرسید، حرف بزنید، تنها یک نفر بود که به مردم خطاب کرد: «لاتَکُفُّوا عَن مَقالَهٍ بِحَقٍّ أو مَشورَهٍ بِعَدلٍ»[5]. تنها امیرالمؤمنین(ع) بود که خودش به مردم می‌گفت: حرف بزنید. بقیه حاکمان و رهبران به مردم می‌گویند حق سخن گفتن و اعتراض ندارید. به نقل ثقفی در «الغارات» وقتی امیرالمؤمنین(ع) کوفه را مرکز خلافت خودش قرار داد، فرمود: «یا أهْلَ الْکُوفَهِ اِذا أَنَا خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِکُمْ بِغَیْرِ رَحْلى وَراحِلَتى وَغُلامى فَاَنَا خائِنٌ»[6]. ای مردم کوفه! امروز وضع زندگی مرا؛ اثاث، مرکب و خادم مرا ببینید، اگر پس از خلافتم از کوفه بیرون رفتم، اضافه بر این چیزی داشتم، من خائنم! حضرت شفافیت داشت. در تاریخ آمده که امیرالمؤمنین(ع) در دوران خلافت از عائدات کشاورزی همان مزرعه مدینه‌اش (که در دوران بیست و پنج ساله قبل از خلافت، آباد کرده بود) مصرف می‎کرد و نانی که حضرت مصرف می‌کرد از همان مزرعه خودش در مدینه بود و از بیت‌المال چیزی برنداشت. این یک مدل از حکومت است، ولی از آن زمان تا زمانی‌که امام حسین(ع) برای مردم صحبت می‌کند، بیست سال گذشته است و در این مدت بیست ساله، معاویه بر این مردم حکومت کرده و فکر آن‌ها را تسخیر کرده است و کار به این‌جا رسیده که در زمان امام حسین(ع) آن‌ حرف‌ها قدیمی شده و مردم آن‌ها را فراموش کرده‌اند.

باز در نقل تاریخ آمده که دعوا و درگیری‌ای بین عثمان و ابوذر وجود داشت و این اختلاف از آن‌جا ناشی شد که خلیفه به مردم می‌گفت: بیت‌المال، مال خداست و من هم خلیفه خدا هستم و هرطوری دلم بخواهد خرج می‌کنم. ابوذر می‌گفت: همه اموال دنیا، مال خداست، ولی این بیت‌المال مسلمین است و ما مسلمان‌ها در آن حق داریم و تو مجاز نیستی بیت‌المال را به اطرافیان و فامیل و بستگانت بدهی. به همین دلیل او را تبعید کردند و به شهادت رساندند.

خفقان فکری این جامعه را فراگرفته است و به‌تعبیر خود امام حسین(ع) بالای منبرها تبلیغ می‌شود و به مردم می‌گویند فقط اطاعت کنید، گوش به فرمان باشید. به مردم فقط همین را یاد دادند. حق و حقوق دیگران چه می‌شود؟ پاسخ این است که اگر شما بخواهید حرف بزنید و حق و حقوق خودتان را مطالبه کنید، اختلاف و تفرقه به‌وجود می‌آید و تفرقه هم برای ممکلت و اسلام ضرر دارد و به نفع دشمن است.

حفظ خلافت یزید برای جلوگیری از تفرقه!

حمید بن عبدالرحمن می‌گوید بر «یسیر انصاری» از صحابه‌ پیامبر وارد شدم، در حالی‌که یزید بن معاویه بعد از پدرش به خلافت رسیده بود. به او گفتم: «إنّهُمْ یَقولونَ : إنّ یَزیدَ لَیْسَ بِخَیْرِ اُمّهِ مُحَمّدٍ (ص) وَ أنَا أقولُ ذَلِکَ وَ لَکِنْ لَانْ یَجْمَعِ اللَهُ أمْرَ اُمّهِ مُحَمّدٍ (ص) أحَبّ إلَیّ مِنْ أنْ یَفْتَرِقَ»[7]، او می‌گوید: مردم می‌گویند یزید بهترین فرد برای خلافت نیست، من‌ هم همین نظر را دارم و ادعا نمی‌کنیم شایسته ا‌ست، ولی برای اینکه اتحاد ملت‌ به‌هم نخورد، این بهتر است و اگر اعتراض کنیم اختلاف پیش می‌آید. یعنی به عنوان جلوگیری از اختلاف، دهان‌ها را می‌بستند، می‌گفتند همه اطاعت کنید چون اختلاف پیش می‌آید و به بهانه اتفاق و وحدت، جلوی اظهارنظر دیگران را می‌گرفتند.

بهانه ای برای کشتن مسلم بن عقیل!

وقتی عبیدالله به کوفه آمد و مسلم بن عقیل را احضار و دستگیر کرد، محاکمه مسلم طول نکشید بود و چند جمله بین عبیدالله و مسلم بن عقیل رد‌ و بدل شد و به او اعلام کردند که محکوم به اعدام است. باید در برابر اذهان عمومی، یک جرم آشکار و واضحی برای مسلم بن عقیل درست کنند، اما آیا مسلم در کوفه خون کسی را ریخته بود؟ آیا شورش کرده بود؟ آیا به مراکز حکومت حمله‌ور شده بود و دارالاماره را گرفته بود؟ اتهامی که ابن زیاد مطرح کرد، یک کلمه بود: «یَا عَاقُّ‌ یَا شَاقُّ‌ خَرَجْتَ‌ عَلَى إِمَامِکَ‌ وَ شَقَقْتَ‌ عَصَا اَلْمُسْلِمِینَ‌ وَ أَلْقَحْتَ‌ الْفِتْنَه»[8]، عبیدالله گفت: ای مسلم تو بر امام و پیشوای خود خروج کرده‌ای، صفوف مسلمان‌ها را به‌هم زدی، بین مردم اختلاف به‌وجود آوردی و فتنه ایجاد کردی. همین! خروج بر امام، ایجاد اختلاف بین مردم و القای فتنه. دفاع مسلم هم این بود: «کَذبْتَ یَا ابْنَ زِیَادٍ إِنَّمَا شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِینَ مُعَاوِیَهُ وَ ابْنُهُ یَزِیدُ»[9]، من بین مسلمان‌ها اختلاف به وجود نیاوردم، بلکه معاویه‌ بن أبی‌سفیان و فرزندش یزید، این وضع را برای جامعه اسلامی به‌وجود آوردند. به جای این‌که بررسی کنند که منشأ فساد کجاست، اگر کسی اعتراض کند می‌گویند: تو منشأ اختلاف هستی! حرف مسلم این است که ‌کسی که ریشه فساد است را رها کردید و به کسی که انتقاد می‌کند می‌گویید تو اختلاف‌افکنی می‌کنی. به مردم القا کرده بودند که باید اطاعت کنند و تسلیم باشند و هرکه غیر از این باشد، اختلاف‌افکنی کرده و باید نابود شود.

کلمه دیگر و حرف دیگری هم که به مردم یاد داده بودند، این بود که فعلاً مصلحت اقتضا می‌کند که یزید روی کار باشد، درست است که یزید انسان خوبی نیست، شراب‌خوار و فاسد است و … ولی مصلحت جامعه اقتضا می‌کند که فعلاً کسی دم برنیاورد، زیرا اختلاف پیش می‌آید و حکومت تضعیف می‌شود.

توجیه ابن خلدون!

«مقدمه ابن‌خلدون» کتاب بسیار معروفی است. اروپایی‌ها و غربی‌ها هم به این کتاب توجه و اعتنای ویژه‌ای دارند. «ابن خلدون» در قرن هشتم زندگی می‌کرد و یک دوره تاریخ نوشت و مقدمه مفصلی بر کتاب تاریخ خودش نوشته که اهمیت این مقدمه از اصل کتاب بیشتر است، به طوری که این مقدمه به زبان‌های مختلف در دنیا ترجمه شده است. در چند جای این کتاب مسأله امام حسین(ع) و یزید آمده است و حرف ابن خلدون این ا‌ست که یزید شایسته‌ترین فرد برای خلافت و جانشینی بعد از معاویه نبود، ولی معاویه که انسان بدی نبود، مصلحت مردم را در این تشخیص داده بود. در واقع ابن خلدون کل تحقیق خودش را با عنوان «مصلحت» در خدمت توجیه رفتار معاویه و تبرئه یزید قرار داده است. چقدر در طول تاریخ با عنوان «مصلحت»، سیلی بر صورت «حقیقت» زدند و حقیقت را به زمین زدند که مصلحت است!‌ عبارت ابن‌خلدون این است:

«و الذی دعا معاویه لإیثار ابنه یزید بالعهد دون من سواه، إنما هو مراعاه المصلحه فی إجتماع الناس … فآثره بذلک دون غیره ممن یظن أنه أولى بها و عدل عن الفاضل إلى المفضول حرصاً على الاتفاق و اجتماع الأهواء الذی شأنه أهم عند الشّارع»[10]

ابن خلدون می‌گوید: انگیزه معاویه برای این‌که فرزندش یزید را بر دیگران ترجیح داد و او را به‌عنوان ولیعهد انتخاب کرد، این بود که مصلحت مردم را رعایت کند. بله، افراد شایسته‌تر بودند ولی مصلحت این بود که بقیه را حذف کنند و افراد برتر و شایسته‌تر را کنار بگذارند و سراغ یزید بیایند، معاویه فکر می‌کرد که اگر یزید روی کار بیاید، وحدت جامعه حفظ می‌شود و اسلام هم اهمیت بیشتری برای وحدت قائل است.

به اسم مصلحت حسین بن علی(ع) را به شهادت رساندند. مصلحتی که در اسلام وجود دارد؛ مصلحت در خدمتِ حقیقت و مصلحت در خدمتِ عدالت و مصلحت در خدمت منافع واقعی مردم است. هر جنایتی که خواستند انجام دادند و اسمش را گذاشتند مصلحت! ای ننگ بر آن مصلحتی که یزید بن معاویه را بر ملت اسلام مسلط می‌کند! این‌ها برای امت اسلامی در طول تاریخ عبرت‌آموز است. تازه امثال ابن خلدون از علماء، متفکرین و دانشمندان بودند! ابن خلدون در ادامه می‌گوید: «و إن کان لایظن بمعاویه غیر هذا فعدالته و صحبته مانع من سوی‌ ذلک»[11]، مبادا فکر دیگری و سوء ظنی در مورد معاویه داشته باشید، معاویه عادل بود! در اصل می‌گویند: چشم‌تان را ببندید!

مصلح باشیم!

اهل‌سنت که جای خود دارد، شیعه نیز از تاریخ خود استفاده نکرده است. قبلا اشاره شد که شیعیان هم از اصلاحاتی که امام‌ حسین(ع) فرمود (خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی) استفاده نکردند. استاد عالی‌قدر ما شهید مطهری (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرمودند:

«راستى هیچ تاکنون در اطراف این مسئله فکر کرده ‏اید که چرا ما در تاریخ اسلام از هر طبقه ‏اى شخصیتهاى مبرّز داشته‏ ایم: ادباى بزرگ داشته‏ ایم، حکماى بزرگ داشته ‏ایم، فقهاى بزرگ داشته‏ ایم، شعراى بزرگ داشته ‏ایم، وعاظ و خطباى بزرگ داشته ‏ایم و کُتّاب و نویسندگان بزرگ داشته ‏ایم، منجمین و ریاضیون بزرگ داشته ایم، سیاستمداران بزرگ داشته ‏ایم، صنعتگران و هنرمندان بزرگ داشته ‏ایم ولى مصلحین نداشته ‏ایم و ازاین ‏جهت ما خیلى فقیریم. البته کم و بیش «مصلح‏» در میان ما ظهور کرده اما نه آن اندازه که انتظار مى‏ رود…»

آن‌چه در تاریخ‌مان کم داریم، رجال مصلح است، کسانی‌که وضع جامعه را بشناسند، درد مردم را تشخیص بدهند و برای اصلاح جامعه حرکت کنند. «عالِم» غیر از «مُصلِح» است؛ «عالِم» سرش در کتاب است، باسواد است و خیلی هم عزیز و قابل احترام و با ارزش است، اما عالم بودن یک شأن است و «مُصلِح» بودن شأن دیگری است و امام حسین(ع) فرمود: «انّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ» من برای اصلاح حرکت کردم. می‌خواهم جلوی فساد و ظلم و تعدی را بگیرم. اگر نهضت حسین بن علی(ع) در بین ما زنده باشد، باید این نهضت دائماً «مصلح» تربیت کند ولی متاسفانه ما امام حسین «مُصلِح» را از دست داده‌ایم و امام حسین «مظلوم» را نگه داشته‌ایم! اگر در اندیشه ما، امام حسین مصلح بود، همان‌طور که علما، فقها و حکمای زیادی داریم، مصلحان زیادی هم داشتیم ولی ما امام حسین مظلوم و غریب را حفظ کرده‌ایم و ارتباطی که با امام حسین(ع) مظلوم باید برقرار کرد، فقط عزاداری است، درحالی‌که امام حسین خودش را «مصلح» معرفی کرد.

پس مانع اصلی اصلاح، اندیشه و فکر ناصواب در بین مردم است. امام(ع) می‌خواست ابتدا این مانع را بردارد. لذا برای مردم سخنرانی کرد و فرمود که پیغمبر اکرم(ص) فرموده است: «مَنْ‏ رَأَى‏ سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ علیه بِفعلٍ وَ لَا قولٍ کَانَ حَقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه‏»[12]، هرکس سلطان ستمگری را دید، باید در مقابل او بایستید. این سخنان در مقابل آن فکر غلطی بود که در آن عصر وجود داشت و متأسفانه آثارش در طول تاریخ برای ما باقی مانده است.

[1]. محمد بن احمد ذهبی؛ میزان الاعتدال، ج2، ص280.

[2]. همان.

[3]. ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ج4، ص138، عبدالحسین امینی؛ الغدیر، ج7، ص199.

[4]. نهج البلاغه، خطبه 189، شیخ مفید؛ الارشاد، ج1، ص35 و ….

[5]. نهج البلاغه، خطبه 216، محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج8، ص356.

[6]. ثقفی؛ الغارات، ج‏1، ص44

[7]. ابن عبد البر؛ الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج4، ص1584، ابن حجر عسقلانی؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص237.

[8]. خوارزمی؛ مقتل الحسین، ج1، ص304، سید بن طاووس؛ اللهوف، ص56، محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار، ج44، ص357، سیدعبدالرزاق مقرم؛ مقتل الحسین، ص164.

[9]. همان

[10]. ابن خلدون؛ مقدمه ابن خلدون، ص210.

[11]. همان، ص211.

[12]. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ الطبری، ج5، ص403، مقتل الخورازمی، ج2، ص305، شیخ عباس قمی؛ نفس المهموم، ص172. (این جملات را حضرت در پاسخ به نامه کوفیان هم فرموده‌اند (ن.ک: مقتل الخورازمی، ج1، ص334، ملامحمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار، ج44، ص382، شیخ عباس قمی؛ نفس المهموم، ص187، علی احمدی میانجی؛ مکاتیب الائمه(ع، ج3، ص143)).


نگاه به تاریخ اسلام و گذشته مسلمان‌ها نشان می‌دهد که در طول تاریخ، انسان‌های «صالح» و شایسته زیادی بوده‌اند؛ انسان‌های پاک و مقید به وظایف و تکالیف انسانی و الهی، ولی متأسفانه در کنار این آمار بسیار خوب از انسان‌های صالح، آمار خوبی از انسان‌های «مُصلِح» وجود ندارد؛ کسانی‌که در صحنه اصلاح‌گری حضور پیدا کرده باشند و به قصد اصلاح جامعه به میدان آمده باشند. شخص صالح زیاد است و شخصیت مصلح کم! و بسیاری از مشکلاتی که در تاریخ اسلام وجود داشته، به‌خاطر همین خلأ است، در‌حالی‌که اباعبدالله الحسین(ع) نه به‌عنوان یک شخصیت صالح، بلکه علاوه بر آن به‌عنوان یک «مصلح» و کسی‌که برای اصلاح جامعه اقدام کرده، مطرح است.

امام حسین(ع) با عناوین مختلفی شناخته می‌شود؛ گاهی گفته می‌شود «قیام» حسین بن علی(ع)، گاهی از کلمه «انقلاب» در این‌باره استفاده می‌شود و گاهی از «نهضت» حسینی(ع) نام برده می‌شود، ولی هیچ‌کدام از این کلمات و تعبیرات در بیانات خود امام حسین(ع) نیست و هیچ کجا حضرت نفرموده است که من قیام می‌کنم یا من نهضتی به پا کردم و… این‌ها کلمات و تعبیراتی ا‌ست که ما بیان می‌کنیم و فهم و درک ماست. آن‌چه خود امام حسین(ع) فرمود و از روز اول برای حرکتش انتخاب کرد، «اصلاح» بود و فرمود: «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ»، اینکه من می‌خواهم اصلاح کنم. متأسفانه آن واژه اصلی و کلیدی و مبنایی که خود حضرت به‌کار برده، را حذف کرده‌ایم و کنار گذاشته‌ایم و تعبیرات دیگری را جایگزین آن هدف اصلی کرده‌ایم.

جملاتی برای ماندن در تاریخ

تعبیر «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ» عین جمله حضرت است[1] و حضرت مخصوصاً این را فرمودند تا به آیندگان برسد. گاهی انسان مطلبی را شفاهی می‌گوید تا مخاطبانی که حاضر هستند بشنوند و گاهی مطلبی می‌نویسد تا ثبت شود و نسل‌های آینده آن را دریافت کنند. این جملات حضرت هم خطابه و سخنرانی نیست، بلکه وصیت‌نامه حضرت است، یعنی امام حسین(ع) آن را نوشته و ثبت کرده‌اند تا برای نسل‌های بعد بماند. وقتی حضرت از مدینه حرکت کردند، این وصیت‌نامه را در اختیار برادرشان(محمد بن حنفیه) قرار دادند. نه‌ این‌که آن را فقط برای برادرشان نوشتند، بلکه آن برای همه انسان‌ها در طول تاریخ‌ است، اما آن را به برادرشان سپردند و در اختیار او قرار دادند، چون او بیمار بود و نمی‌توانست امام حسین(ع) را در این سفر همراهی کند. حضرت در این وصیت‌نامه نوشتند که من برای دنیاطلبی و ریاست‌خواهی حرکت نکردم بلکه؛ «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ»

در ابتدای این جمله از کلمه «إنّما» استفاده شده که در زبان عربی از ادات حصر است، یعنی «فقط»! حضرت فرمودند که حرکت من، «فقط» برای «اصلاح» است، تا بعداً چیزی به این هدف اضافه نشود و به زبان حضرت گذاشته نشود. در واقع حضرت هدف خودشان را محدود و محصور کردند، نه اینکه یکی از هدف‌های من این است، بلکه تنها هدف، همان اصلاح است.

طلب اصلاح!

نکته دیگر در بیان حضرت این است که حضرت فرمودند: «إنما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ»، یعنی من بیرون آمدم برای طلب اصلاح. تعبیر حضرت «خرجتُ للإصلاح» نیست، بلکه «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ» است، یعنی من در جستجو و در طلب اصلاح هستم و بین این دو تعبیر، از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد. ما معتقدیم که کلمات ائمه(ع) روی حساب و کتاب انتخاب می‌شود، یعنی امام(ع) مانند یک فرد عادی و عامی کلمات را بی‌حساب و کتاب انتخاب نمی‌کند و گتره و گزاف سخن نمی‌گوید و اینجا هم امام(ع) به‌جای این‌که بفرماید حرکت کردم برای اصلاح، فرمودند برای طلب اصلاح حرکت کردم. مشابه این نوع تعبیر در منابع اسلامی وجود دارد. مثلا قرآن از زبان حضرت شعیب(ع) نقل می‌کند که من اراده‌ای جز اصلاح ندارم؛ «إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»[2]. «طلب»، «اراده» و «خواستن» یک معنا دارند و حضرت شعیب هم فرمود من درصدد اصلاحم، طلب اصلاح می‌کنم، می‌خواهم اصلاح کنم. جناب شعیب هم نگفت که من اصلاح می‌کنم، بلکه کلمه «أُرِیدُ» را آورد و بعد هم کلمه «مَا اسْتَطَعْتُ» را اضافه کرد، یعنی به مقدار و در حد توان می‌خواهم اصلاح کنم.

این‌که «اصلاح» در زبان حضرت شعیب، ابتدا به «اراده» و سپس به «حد توان» مقید ‌شده است، به این دلیل است که رهبران و اولیای الهی فقط می‌توانند زمینه اصلاح را فراهم کنند و پیام اصلاح را به مردم برسانند و از مردم دعوت کنند که در میدان اصلاح‌گری و برای اصلاح امور حضور پیدا کنند، اما کسی که باید اقدام به اصلاح کند، خود مردم هستند. «اصلاح»، کاری نیست که یک شخصیت (اگرچه پیامبر الهی یا امام معصوم یا هر شخصیت بزرگ جامعه) بتواند انجام دهد و اصلاح از عهده رهبری (اگرچه رهبری آسمانی باشد) به تنهایی برنمی‌آید، او می‌تواند مردم را تبلیغ، تشویق و دعوت کند و از آنها بخواهد که بیایند و امور را اصلاح کنند. اصلاح یک امر فردی نیست و تا مردم نخواهند و نیایند، هیچ اصلاحی در جامعه اتفاق نمی‌افتد. لذا این‌جا امام حسین(ع) فرمودند: «وَ إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ»، من درصدد اصلاحم، می‌خواهم، می‌طلبم، همین و بس! در ادامه مردم باید بپذیرند، به میدان بیایند و حرکت کنند که در این صورت اوضاع تغییر می‌کند و الا اگر امام تنها باشد، اگرچه بخواهد اصلاح کند، باز هم اتفاقی نمی‌افتد. امیرالمؤمنین(ع) 25 سال خانه‌نشین بود، چون مردم نیامدند و نخواستند و همکاری نکردند، درحالی‌که امیرالمؤمنین(ع) می‌خواست، اما خواستن علی(ع) کافی نیست، آنچه می‌تواند وضع را تغییر دهد، حضور مردم است. لذا امام حسین(ع) فرمودند که من این هدف را دنبال می‌کنم، اما اصلاح برعهده من نیست.

فخر رازی مفسر بزرگ قرآن در ذیل همان آیه «إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ» (که حضرت شعیب فرمود: در حد توان خودم درصدد اصلاح هستم)، می‌نویسد: منظور حضرت شعیب این بود که من حداکثر کاری که می‌توانم انجام دهم این است که تبلیغ، دعوت، راهنمایی و هدایت کنم و راه را نشان دهم، بیشتر از این چیزی در توان من نیست و نمی‌توانم با زور مردم را اصلاح کنم و در این زمینه اِعمال قدرت کنم[3]. «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا»[4].

اصلاح جامعه مانند مداوای بیماری نیست که بتوان بیمار را به زور به بیمارستان برد و بیهوش کرد یا با زور مداوا نمود، اصلاح جامعه نیازمند خواست و حضور مردم است. امیرالمؤمنین(ع) هم وقتی مالک اشتر را به‌عنوان استاندار به مصر فرستادند، برای او عهدنامه‌ و دستورالعملی نوشتند و در ابتدای آن دستورالعمل نوشتند، وقتی به مصر می‌روی چند مأموریت داری: در برابر دشمنان می‌ایستی تا امنیت ایجاد کنی، از مردم مالیات می‌گیری، شهر را آباد می‌کنی و یکی هم؛ «اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا». حضرت نفرمودند: مالک آن‌جا رفتی مردم را اصلاح کن، بلکه از تعبیر «استصلاح» استفاده فرمودند که از باب «استفعال» یعنی «طلب الاصلاح». طلب اصلاح، همان است که امام حسین (ع) فرمودند: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ». مالک تو مأمور نیستی اصلاح کنی، تو وظیفه داری زمینه اصلاح را فراهم کنی، خود مردم باید اصلاح را آغاز کنند و خودشان باید آن را به‌عهده بگیرند و این بار را بردارند. اصلاح به‌زور اتفاق نمی‌افتد.

امر به معروف، روشی برای اصلاح

امام حسین(ع) هم فرمودند: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی». بعد هم فرمودند: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر»، من می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. امر به معروف و نهی از منکر زیر مجموعه اصلاح است. فرق بین اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر این ا‌ست که «اصل» در جامعه «اصلاح» جامعه است و «امر به معروف و نهی از منکر» یک «روش و شیوه برای اصلاح» است. امر به معروف و نهی از منکر در دین ما اصالت ندارد، یعنی جنبه تعبدی ندارد، بلکه ما امر و نهی می‌کنیم تا به اصلاح برسیم. لذا فقهاء و مراجع در رساله‌های عملیه فرموده‌اند که اگر امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید، شرطش این ا‌ست که تأثیر داشته باشد و اصلاح صورت بگیرد و الا صرف این‌که امر و نهی‌ای کنید که فایده‌ و اثری ندارد و کسی را اصلاح نمی‌کند، چنین امر به معروفی در دین نداریم. پس امر به معروف شیوه اصلاح است و اما هدف و غایت، اصلاح است، اگر اصلاح نباشد، امر به معروف فایده‌ای ندارد. لذا حضرت فرمودند: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی، أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ» اول اصلاح است و بعد امر به معروف و نهی از منکر. اگر هدف‌گذاری امام حسین(ع) مشخص شود، معلوم می‌شود که اگر بحث امر به معروف و نهی از منکر هم مطرح می‌شود، باید در چارچوب اصلاح مطرح شود و مسئله مستقلی به حساب نمی‌آید، بلکه تابع اصلاح است.

مقایسه جهاد با دشمن خارجی و اصلاح در امت اسلامی

سوالی که مطرح می‌شود این است که در این میان، جهاد چه جایگاهی دارد؟ به علاوه، چرا امام حسین(ع) سراغ یزید می‌روند؟ مگر برای اصلاح نمی‌شود امام(ع) در همان مدینه بنشیند و امر به معروف و نهی از منکر کنند؟ این حرکت از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه و تحمل این‌ همه سختی و ناملایمت برای چیست؟ در این جا ترتیبی وجود دارد که امیرالمؤمنین(ع) بیان فرموده‌اند: «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنْ الْمُنْکَرِ إِلَّا کَنَفْثَهٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ»[5]. حضرت فرمودند که همه کارهای خیر را یک طرف بگذارید و جهاد را هم به آنها اضافه کنید، در مقایسه با امر به معروف و نهی از منکر (که مربوط به اصلاح امور است)، مانند نسبت یک قطره آب در برابر دریای عمیق است. همه خوبی‌ها به اضافه جهاد، قطره هستند و اصلاح امور و امر به معروف و نهی از منکر دریاست، یعنی اصلاً قابل مقایسه نیستند. در ادامه، امیرالمؤمنین(ع) مقایسه دیگری هم دارند: «وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ کُلِّهِ کَلِمَهُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»[6] از این دریای عمیق بالاتر، بهتر و بافضیلت‌تر هم این است که سخن حق در برابر پیشوای ستمگر گفته شود. پس حضرت سه درجه بیان کردند؛ یکی جهاد و کارهای خوب دیگر، که مانند یک قطره است، دوم اصلاح داخلی امور که یک دریای عمیق است و سوم و بالاتر از همه این‌ها سخن حق در برابر پیشوای ستمگر.

تفسیر استاد مطهری

شهید مطهری این کلام حضرت را توضیح می‌دهند:

«از این جمله دانسته می‌شود که اصلاح داخل (امر به معروف و نهی از منکر) از جهاد با کافر خارجی مهم‌تر است و در داخل مبارزه با کژروى‏هاى رهبر از همه مهمتر است.»[7]

یعنی برای اصلاح امور به‌جای این‌که سراغ دشمن بیرونی و جهاد با او بروید (که امیرالمؤمنین آن را قطره می‌داند)، برای اصلاح داخل سرمایه‌گذاری کنید و به وضع جامعه برسید و به‌جای درگیر شدن با دشمن خارجی، مفاسد داخلی را از بین ببرید. آن قطره است و این دریای عمیق است، پس خیر و برکت این‌جاست. در مورد مقایسه دوم هم توضیح می‌دهند که برای اصلاح داخل هم امر به معروف و نهی از منکر گل سرسبد روش‌های اصلاح است و نقطه شروع امر به معروف و نهی از منکر هم این است که حکومت و حاکمان اصلاح شوند. کوچه، خیابان، بازار، دانشگاه و … احتیاج به اصلاح دارند و همه این‌ها می‌تواند به فساد مبتلا شود ولی امیرالمؤمنین فرمودند اصلاح داخلی این است که در برابر سلطان جائر، حرف حق را بیان کرد. این سه مرحله باید به ترتیب اجرا شود؛ اول حکومت اصلاح شود، بعد امور داخلی جامعه اصلاح شود و اگر این‌ها با موفقیت طی شد، به اصلاح امور دنیا (جهاد و حرکت برای آبادی دنیا) پرداخته شود. پس باید با امر به معروف و نهی از منکر، بیشترین سرمایه‌گذاری در اصلاح داخل شود. در قدم اول باید این نسل و این زن و مرد را حفظ کرد و اصلاح داخل، از جهاد با کافر خارجی مهم‌تر است. البته در داخل هم مراتبی وجود دارد؛ مهم‌ترین مرحله این است که حاکمیت پاک باشد، اگر آن‌جا پاک شد، زمینه برای پاکی و صلاح در کل جامعه پیدا می‌شود.

وقتی جامعه را ساختید، می‌توانید به دنیا نشان دهید و بگویید این‌جا گلستان است، چون اسلام پیاده شده است. در این صورت می‌توان به مردم دنیا الگو داد و دنیا هم از اسلام یاد بگیرد. شهید بزرگوار آیت الله بهشتی(ره) بارها می‌فرمود که بهترین راه تبلیغ اسلام در دنیا این است که جامعه نمونه‌ای درست کنیم و به مردم دنیا نشان دهیم که نمونه عینی اسلام این است. ما باید جامعه را طوری اصلاح کنیم که وقتی دیگران در بازار، دانشگاه و خیابان، حیا، عفاف و اخلاق ما را دیدند و در جامعه، رعایت حقوق و پاکی دستگاه قضایی ما را دیدند، شیفته اسلام شوند.

فرهنگ امام حسین(ع)

امیرالمؤمنین فرمودند کار از اصلاح داخل شروع می‌شود و اگر راه اصلاح این است که امیرالمؤمنین فرمودند، شیوه و روش امام حسین(ع) هم همین است. امام حسین(ع) سراغ برنامه اصلاح از راه درگیر شدن با دشمن بیرونی و جهاد با او نرفتند، بلکه فساد را در حکومت دیدند، از همین رو همان توصیه پدر بزرگوارشان (وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ کُلِّهِ کَلِمَهُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ) را انجام دادند. تا این اصلاح نشود، بقیه امور هم قابل اصلاح نیست. امام(ع) راه اصلاح را نشان داده است، ما باید ادبیات‌مان را عوض کنیم و زبان و فرهنگ ما، به همان فرهنگی که امام حسین(ع) آموزش داده و فرموده برگردد. امام حسین(ع) نفرمود من می‌خواهم انقلاب کنم،‌ بلکه فرمود می‌خواهم اصلاح کنم، البته ممکن است گاهی برای اصلاح، به انقلاب نیاز باشد که در این صورت باید انقلاب کرد، اما اصلاح همیشه محدود به انقلاب نیست. حرکت امام حسین(ع) هم حرکت انعطاف‌پذیری بود و امام(ع) شیوه‌ها و روش‌های مختلفی که می‌توانست در اصلاح مؤثر باشد را می‌پذیرفت. ما باید از امام حسین(ع) یاد بگیریم، نباید به امام حسین(ع) چیزی اضافه کنیم. متاسفانه بعضی در این جلسات دوست دارند به این متن اضافه کنند. اگر امام حسین(ع) فرموده بود، خدمت‌تان عرض می‌کردم، ولی آن‌چه امام حسین(ع) در این جملات فرموده، همین است. اگر کسی از آن بدش می‌آید، بدش بیاید! اگر فکر می‌کند باید یک روش دیگری غیر از روش امام حسین(ع) داشته باشد، صاحب اختیار است، اما آن‌چه روی این منبر امام حسین(ع) می‌گویم، از امام حسین(ع) بدون یک کلمه کم و بدون یک کلمه‌ زیاد بود! آیا امام حسین (ع) با عمر سعد در کربلا ملاقات کرده است یا ملاقات نکرده است؟ در تواریخ نوشته است که ملاقات انجام شده است، چه من و شما خوش‌مان بیاید یا خوش‌مان نیاید، ما که نمی‌توانیم تاریخ را مطابق با سلیقه‌ی خودمان بازنویسی کنیم. امام حسین(ع) نفرموده و ادعا نکرده است که من مقیّدم به روش انقلابی‌ عمل می‌کنم، امام(ع) این را نفرموده است! بلکه فرموده است که من طلب اصلاح می‌کنم، امر به معروف و نهی از منکر می‌کنم و امر به معروف و نهی از منکر اصلاح داخلی است و این چیزی‌ است که از حرکت ابا عبدالله الحسین(ع) استفاده می‌شود.

[1]. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار، ج44، ص329 و شیخ عباس قمی؛ نفس المهموم، ص69، سید عبدالرزاق مقرم؛ مقتل الحسین، ص139. این جمله با تفاوت‌های اندکی هم نقل شده است؛ «إنما خرجت أطلب الإصلاح فی أمّه جدی…»(خرازمی؛ مقتل الحسین، ج1، ص273)، «إِنَّمَا خَرَجْتُ‏ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِی أُمَّهِ جَدِّی‏»(محمد بن علی بن شهر آشوب؛ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص89)، «إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی أمه جدی»(ابن اعثم کوفی؛ الفتوح، ج5، ص21)

[2]. سوره هود(11): آیه88.

[3]. فخر رازی؛ التفسیر الکبیر، ج18، ص389: «لا أدور إلا على ما یوجب الصلح و الصلاح بقدر طاقتی و ذلک هو الإبلاغ و الإنذار، و أما الإجبار على الطاعه فلاأقدر علیه‏»

[4]. سوره انسان(76): آیه3.

[5]. نهج البلاغه، حکمت374.

[6]. همان.

[7]. مرتضی مطهری؛ یادداشت‌های استاد مطهری، ج4، ص600.


امام حسین(ع) طبق تعبیر صریح خودشان برای اصلاح وضع مردم حرکت کرد و این حرکت حضرت، به جز طلب اصلاح در جامعه (خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی) نبود؛ نه جهاد، نه انقلاب و نه هیچ چیز دیگری. با توجه به این موضوع، سؤالاتی مطرح می‌شود؛ این‌که اصلاح یعنی چه؟، این‌که چرا جامعه نیازمند اصلاح بود؟، این‌که اصلاح از چه جنبه‌هایی مورد نظر حضرت بود؟ و این‌که امام حسین(ع) چه روش و راهی را برای اصلاح جامعه در نظر گرفته بود؟

اصلاح فساد مفسد!

اصلاح از بین بردن فساد است و فساد هم دوگونه است؛ گاهی فساد تنها به خود شخص بازمی‌گردد و گاهی علاوه بر آن، فسادش به دیگران نیز سرایت می‌کند که در این صورت آن شخص فاسد، «مُفسِد» هم خواهد بود؛ مفسد آن ‌کسی است که فساد را در جامعه تولید و ترویج می‌کند، مرکز ایجاد فساد است و فساد را به جامعه پمپاژ می‌کند. آیا برخورد امام حسین(ع) با انسان فاسد است یا با انسان مفسد؟ کسی‌که در جبهه مقدّم تقابل امام حسین(ع) قرار دارد، یزید بن معاویه است و یزید علاوه بر اینکه انسانی فاسد است، انسانی مفسد نیز هست و امام حسین(ع) برای اصلاح امت بیش از هرچیزی به این نیاز دارد تا این مفسدان را ریشه‌کن کند، زیرا آن‌ها خطرناک‌ترند، آن‌ها نه فقط بیمار هستند، بلکه بیماری واگیردار دارند و اگر در جامعه حضور داشته باشند و با دیگران ارتباط برقرار کنند، همه ملت را فاسد می‌کنند.

از این‌جا معلوم می‌شود که خطایی تاریخی گریبان ما را گرفته، لذا تجربه نشان داده که در اقدامات اصلاحی معمولاً موفق نیستیم و آن خطای تاریخی این است که هروقت خواستیم قدمی در راه اصلاح برداریم، سراغ افراد فاسد رفتیم، در‌حالی‌که باید سراغ افراد مفسد رفت و روش امام حسین(ع) این مسأله را روشن می‌کند.

یزیدِ فاسد!

درباره شخصیت یزید باید بدانیم که او انسان عجیبی است. مادر او اصالتاً مسیحی‌ و از منطقه حلب در شام بود که معاویه او را به ازدواج خود درآورد و به دمشق (پایتخت حکومتش) آورد. درحالی‌که این زن از معاویه حامله شده بود، بنای ناسازگاری گذاشت که نمی‌تواند در دربار معاویه زندگی کند و زندگی ساده روستایی را به دربار معاویه ترجیح می‌داد و بالاخره از معاویه جدا شد. یزید که به دنیا آمد، پدر بالای سر او نبود و مادرش هم که سابقه مسیحیت داشت. از سوی دیگر، یزید فرزندی است که همه امکانات عیش و نوش و تفریح و عیاشی برای او فراهم است و او عیاشی را در آن محیط شروع کرد؛ معمولاً اسب‌سواری و میمون بازی می‌کرد، بیشتر اوقات را به خمر و میگساری می‌گذراند و به اینکه فرد عیاشی است، شناخته می‌شد و وقتی‌ خبر مرگ معاویه رسید و ولید (فرماندار مدینه) امام حسین(ع) را برای بیعت با یزید احضار کرد، امام حسین(ع) همان‌جا فاسد بودن یزید را مطرح فرمود: «یَزِیدُ رَجُلٌ‌ فَاسِقٌ‌ شَارِبُ‌ الْخَمْرِ قَاتِلُ‌ النَّفْسِ‌ الْمُحَرَّمَهِ‌ مُعْلِنٌ‌ بِالْفِسْقِ‌ وَ مِثْلِی لاَیُبَایِعُ‌ مِثْلَه»[۱]. یزید فاسق و شارب الخمر است و فسق و فجور علنی انجام می‌دهد و انسان سفاک و آدم‌کشی است و امکان ندارد حسین بن‌ علی با کسی مثل یزید بیعت کند.

یزید بن معاویه ذوق شعر هم داشته و دیوان او به‌چاپ رسیده است. برای این‌که با شخصیتش آشنا شوید، این چند بیت از اشعارش اوست:

دَعِ‏ الْمَساجِدَ لِلعُبّادِ تَسْکُنُها وَ اجْلِسْ عَلى دَکَّهِ الْخَمّارِ وَ اسْقینا
انَّ الَّذى شَرِبا فى سُکْرِهِ طَرِبا وَ لِلْمُصَلّینَ لا دنیا و لا دینا
ما قالَ رَبُّکَ وَیْلٌ لِلَّذى شَرِبا لکِنَّهُ قالَ وَیْلٌ لِلْمُصَلّینا[۲]
مسجد را برای عابدان و زاهدان بگذار تا بروند آن‌جا بنشینند و خدا را عبادت کنند و تو مسجد را رها کن، بیا بنشین کنار دکه خمر‌فروشی و برای ما خمر بریز و به ما می و باده بده، تا طربی به‌دست بیاوریم، وجدی و کیفی ببریم، ولی کسانی که به مسجد می‌روند، نه دین دارند و نه دنیا (کسی که دنبال خمر است، به طرب می‌رسد ولی افرادی که به مسجد می‌روند، به هیچ‌چیز نمی‌رسند، نه به دنیا و نه آخرت). بعد هم می‌گوید: خدا هم در قرآن نفرموده وای‌ به حال شراب‌خوارها، بلکه فرموده: «ویل للمصلین»، وای به حال نمازخوان‌ها. خلاصه اینکه اشعارش پر است از هجو مسائل دینی و اعتقادی و اخلاقی.

در زمان حکومت یزید خبرها و گزارشاتی به مردم مدینه می‌رسید که یزید انسان بسیار فاسدی است و دائماً دنبال عیاشی است. چند نفر از مدینه به شام آمدند تا وضع یزید بن معاویه را بررسی کنند و برای مردم مدینه گزارش بیاورند. یکی از این افراد عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بود. عبدالله وقتی از شام بازگشت، به بزرگان مدینه گفت که من تعجب می‌کنم که آسمان بر ما سنگ نمی‌بارد، یزید انسانی پست‌فطرتی است که حتی با مادر و خواهر و نزدیکان خودش هم‌بستر می‌شود و در اوج فساد قرار است[۳].

با این حال معاویه تصمیم گرفته بود که یزید را به قدرت برساند. او می‌دانست چنین آدم فاسدی را نمی‌توان به راحتی بر مسلمان‌ها مسلط کرد و به مردم گفت که از او تبعیت کنند. به همین دلیل، معاویه در یک دوره ده ساله خیلی زحمت کشید که چهره یزید را بازسازی کند. مثلا ده سال قبل از ماجرای کربلا (سال ۵۱ هجری) معاویه یزید را به عنوان امیر الحاج قرار داد و مدیریت حج را به او سپرد. و از قضا در همان دوره که امیرالحاج و رئیس حجاج شده بود، در مکه و مدینه به دنبال شرب خمر بود و در نهایت قدرت در دست یزید بن معاویه قرار گرفت.

این موارد مربوط به «فاسد» بودن یزید بود و امام حسین(ع) فرمودند من نمی‌توانم با حاکم فاسد کنار بیایم، ولی بخش دوم -که اهمیت بیشتری دارد- مسأله «مفسد» بودن یزید است، این‌که یزید شرب خمر می‌کند یا ارتباط نامشروع دارد در جای خودش مشکل بزرگی است، اما حالا که در رأس حکومت است و قدرت را به‌دست گرفته، جامعه را چطور اداره می‌کند، مسئله مهمتری است.

تفاوت‌ یزید با معاویه

استاد بزرگوار ما شهید مطهری(ره) می‌فرمود که معاویه صلاحیت برای خلافت جانشینی پیغمبر را نداشت، ولی آدم با عرضه‌، بافکر و اهل عقل و تدبیر بود و اهل سیاست و حکومت‌داری بود و ‌بلد بود که حکومت را چطور اداره کند و به این‌خاطر توانست چهل سال در شام حکومت کند، ولی فرزندش یزید، نه صلاحیت خلافت داشت و نه صلاحیت سیاست و حکومت‌داری[۴] و یکی از نشانه‌هایش هم این است که وقتی حلقه اطرافیان معاویه با حلقه اطرافیان یزید مقایسه شود، کاملاً با هم متفاوت‌اند. هر شخصیت سیاسی را باید از اطرافیان و مشاوران و همکارانش شناخت و وقتی بررسی شود، معلوم است که اطرافیان معاویه را آدم‌هایی تشکیل می‌دهند که از زندگی و وضع مردم خبر دارند، فکر می‌کنند، تدبیر می‌کنند و زندگی مردم و اقتصاد و تجارت و سیاست را می‌فهمند، ولی یزید آدمی است که نه تنها فاسد است، بلکه افراد عاقل و خردمند هم در کنارش پیدا نمی‌شود که برای اداره امور کشور فکر و تدبیری داشته باشند تا مردم دل‌شان خوش باشد اگر این شخص خودش فاسد است، اقلاً زندگی و دنیای ما تأمین می‌شود. امیرالمؤمنین(ع) درباره شاخصه یک جامعه در حال انحطاط و سقوط و ملت در معرض فنا و نابودی، تعبیر سنگینی دارند و اینطور عنوان می‌کنند که در چنین جامعه‌ای همه مردم بدون ‌استثناء (چه خوب و چه بد) همه گریه می‌کنند؛ «بَاکٍ یَبْکِی لِدِینِهِ وَ بَاکٍ یَبْکِی لِدُنْیَاهُ»[۵]، آن‌هایی که می‌خواهند دنیای آبادی داشته باشند، گریه می‌کنند (می‌گویند: دنیای‌مان تباه شد) و آن‌هایی که می‌خواهند آخرت آبادی داشته باشند، هم گریه می‌کنند (می‌گویند: این زندگی، آخرتی هم برای ما نگذاشته است). دیندارها و متدین‌ها گریه می‌کنند و ناراحت هستند، دنیاطلب‌ها هم گریه می‌کنند و ناراحت هستند! در این شرایط، تمام افراد جامعه ناراضی و ناخرسند هستند.

به تعبیر نویسنده معروف عرب «عباس عقاد»: «فکان أعوان معاویه ساسه و ذوی مشورۀ و کان أعوان یزید جلّادین و کلاب طراد فی صید کبیر»[۶]. اطراف معاویه افرادی بودند، که فکری برای دنیای مردم می‌کردند، دین و اخلاق نداشتند، اما برای زندگی مردم فکر می‌کردند. معاویه آدم‌های سیاستمدار را در اطراف خودش جمع کرده بود و به او مشورت می‌دادند. اما اطرافیان یزید، دین که نداشتند هیچ، از دنیا هم چیزی سردرنمی‌آوردند و فقط و فقط به فکر عیش و نوش و منافع خودشان بودند. مگر چنین حکومتی می‌تواند دوام بیاورد؟! لذا متفکرین اسلامی فرموده‌اند که یزید حتی اگر در کربلا آن فجایع را هم به وجود نمی‌آورد، حکومتش بیش از سه سال دوام پیدا نمی‌کرد. عقاد ادبیات بسیار زیبایی دارد و تعبیرات او را نمی‌شود به‌طور دقیق به زبان فارسی بیان کرد. او می‌گوید اطراف یزید را سگ‌ها گرفته بودند که این‌ها دائماً به دیگران پارس می‌کردند و دنبال این بودند که دیگران را بدرند، افرادی را مثل سگ تربیت کرده بود که به‌دنبال مردم می‌افتادند و سراغ هرکسی که بزرگ و عاقل بود و چیز‌فهم بود، می‌رفتند. با این‌که پدرش (معاویه) به او توصیه کرده بود که کاری به حسین بن علی(ع) نداشته باش، اما این جلادها و سگ‌ها را در جامعه رها می‌کردند برای این‌که گریبان انسان‌ها را بگیرند. این تفاوت بین دولت پدر و دولت پسر است.

پس در دوره یزید فقط مسأله‌ این‌ نبود که یک شخص فاسد در رأس حکومت قرار گرفته است، در واقع معضل بزرگ و اصلی این بود که شخص مفسدی حکومت را اداره می‌کند، اگر موضوع فقط فساد شخص یزید بن معاویه بود (مثل دوران پدرش)، بخش‌هایی از آن قابل تحمل بود، اما فساد جامعه را گرفته بود.

نابودی سرمایه ها!

در هر جامعه سه نوع سرمایه وجود دارد؛ سرمایه اقتصادی و مالی که از آن به بیت‌المال تعبیر می‌شود. سرمایه نیروی انسانی که پایه و اساس پیشرفت یک جامعه است و سرمایه ایمانی، اعتقادی و اخلاقی جامعه. این سرمایه‌ها باید در کنار هم‌دیگر قرار بگیرد و همدیگر را تکمیل کنند. اینکه می‌گوییم یزید مفسد بود، به این معنا نیست که یزید شارب الخمر و فاسد بود، بلکه مفسد کسی است که فساد را در جامعه به‌وجود می‌آورد و همه این سرمایه‌ها را نابود می‌کند؛ هم سرمایه مادی(بیت المال) مملکت را نابود می‌کند، هم نیروی انسانی را ضایع می‌کند و هم دین و اخلاق را به بازی می‌گیرد. به این صورت که چیزی از این سرمایه‌ها باقی نمی‌ماند. آن وقت، آیا این جامعه نیاز به اصلاح ندارد و آیا امام حسین(ع) نباید برای اصلاح این امت حرکت کند؟‌

تعبیر امیرالمؤمنین(ع) که ناظر به آینده است، همین مطلب را می‌رساند:

«إِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ لِحُسْنِ‏ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَکِنَّنِی آسَى‏ أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّهِ فُجَّارُهَا وَ سُفَهَاؤُهَا، فَیَتَّخِذُون مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَ الله خَوَلًا»[۷]

حضرت فرمودند: من از مرگ هیچ نگرانی‌ای ندارم و مشتاق شهادت هستم، ولی نگرانی من این ا‌ست کار ملت به دست افراد فاسد و جاهل – که عقل و تدبیر هم ندارند و نمی‌دانند چه باید کرد – بیافتد. اگر کار دست افراد جاهل و فاجر بیافتد، ابتدا سرمایه‌ بیت‌المال را می‌گیرند و می‌بلعند و می‌خورند و به اطرافیان و حواشی خود می‌دهند و نابود می‌کنند، مسأله مفسد بودن مطرح است و این‌که بیت‌المال را از بین می‌برد. حضرت فرمودند اگر این افرد به قدرت برسند: «فَیَتَّخِذُون مَالَ اللَّهِ دُوَلًا». «دُوَلًا» یعنی پاس دادن است، مثل توپ که فقط بین هم تیمی‌ها رد و بدل می‌شود، همه امکانات را در اختیار می‌گیرند و بین خودشان و در گروه خودشان می‌چرخانند. کاش فقط به حیف و میل بیت‌المال بسنده می‌کردند، اما فاجعه دومی که اتفاق می‌افتد این است که بعد به سراغ نیروی انسانی می‌آیند و مردم را به بردگی می‌گیرند. «خَوَل» به‌معنای عبد و برده شدن است و عزت و آقایی، حریت و منزلت انسانی و جرأت و جسارت دفاع از حق را از این مردم می‌گیرند، تا مردم مثل برده، فقط تسلیم باشند و عقل و فکر و علم و دانش و تجربه مردم نادیده می‌گیرند.

در آغاز جنگ صفین و برای دعوت مردم به جهاد، امیرالمؤمنین(ع) و برخی از یاران ایشان سخنرانی‌هایی داشتند. یکی از این سخنرانی‌ها، سخنان کوتاه، ولی بسیار دقیق و عمیق قیس بن سعد بن عباده است. متنش‌ این است: «فَوَ اللَّهِ لَجِهَادُهُمْ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ جِهَادِ التُّرْکِ وَ الرُّومِ لِادِّهَانِهِمْ‏ فِی‏ دِینِ اللَّهِ‏ وَ اسْتِذْلَالِهِمْ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِینَ بِإِحْسَانٍ إِذَا غَضِبُوا عَلَى رَجُلٍ حَبَسُوهُ أَوْ ضَرَبُوهُ أَوْ حَرَمُوهُ أَوْ سَیَّرُوهُ»‏. جنگیدن با این‌ها از نظر من مهم‌تر از جنگیدن با مشرکین است. نگویید این‌ها مسلمانند، چون این‌ها زندگی بشریت را نابود خواهند کرد و نسل ما را از بین می‌برند و دین را به بازی می‌گیرند. هرطوری دل‌شان بخواهد دین را تفسیر و تحلیل می‌کنند. همچنین انسان‌های شایسته را به خفت و خواری و ذلت می‌گیرند. از هرکسی ناراحت و عصبانی باشند، چه مجرم باشد و چه نباشد، او را به زندان می‌اندازند، یا از فعالیت و حضور در اجتماع محروم می‌کنند یا اصلاً تبعیدش می‌کنند. این برخوردشان با نیروهای انسانی. اما اقتصاد؛ «وَ فَیْئُنَا لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ حَلَالٌ وَ نَحْنُ لَهُمْ فِیمَا یَزْعُمُونَ قَطِینٌ»[۸]. جان‌ و مال‌مان برای این‌ها حلال است! اموال بیت‌المال را هم بالا می‌کشند! چه کسی می‌تواند از آن‌ها سؤال کند؟! چه کسی می‌تواند بپرسد این اموال کجاست و چگونه آن را مصرف کرده‌اید؟! ‌قیس بن سعد بن عباده می‌گوید کاش می‌گذاشتند خودمان یک نفس بکشیم! یعنی خود ما را هم به بردگی گرفته‌اند و چیزی برای ما باقی نگذاشته‌اند. به طور کلی در دستگاه فاسد بنی امیه، دین ملعبه است، اموال عمومی مردم ‌مصادره و در خدمت آن‌هاست و مردم هم باید تابع و تسلیم و بله قربان‌گو باشند.

دین ستیزی در داخل با توسعه اسلام در خارج!

نکته جالب این است که همین یزید بن معاویه با همین دین‌ستیزی در سیاست داخلی که داشت (مردم را قتل عام کرد، امام حسین(ع) و اصحاب حضرت را به شهادت رساند، واقعه حرّه را به‌وجود آورد، خانه خدا را در جریان برخورد با عبدالله بن زبیر با منجیق کوبیده و کعبه را از بین برد) و موجب شد فساد همه جا را فرابگیرد، در سیاست خارجی سپاه اسلام را به‌ کشورهای منطقه و دورتر حرکت داد تا آن‌ها را به اسلام دعوت کند! یعنی در حالی که ژست اسلام‌گرایی آنها در ممالک دیگر به نمایش گذاشته می‌شد، درون جامعه اسلامی از فرط فساد پوسیده شده بود. یزید بن معاویه در سال ۶۱ هجری، در‌حالی‌که در محرم‌الحرام امام حسین(ع) را به شهادت می‌رساند، مالک بن عبدالله خثعمی را هم به جنگ با رومیان فرستاد تا آن‌ها را به اسلام دعوت کند! جنگی که در تاریخ به نام سوریا معروف است. در داخل نسبت به مسلمانان ظلم و تعدی دارد، اما در دنیا خودش را پدرجدّ اسلام معرفی می‌کند! در شرق و ناحیه خوارزم، مسلم بن زیاد (والی خراسان) از طرف یزید، فتوحات را دنبال کرد و کشور اسلامی را تا سمرقند توسعه داد و در آفریقا هم «عقبه بن نافع» را برای فتوحات فرستاد. در زمان یزید بود که مسلمان‌ها بخارا را فتح کردند.

به طور کلی مدل دیکتاتور‌ها همین است. شاید بسیاری از شما عزیزان (مخصوصاً جوانان عزیز) یادتان نباشد، دیکتاتوری در لیبی در راس قدرت بود که نسبت به ملت خودش جبار و دیکتاتور بود، ولی در بیرون، خودش را به‌عنوان یک چهره انقلابی نشان می‌داد که انقلابیون ما هم قبل از انقلاب به او پناه می‌بردند. یا مثلا در کوبا، کاسترو مردم کوبا را به خاک سیاه نشانده بود، در‌عین‌حال یک چهره‌ ضد امپریالیستی در دنیا از خودش نشان می‌داد و بچه‌های ما تحت‌تأثیر شعارهایش قرار می‌گرفتند. امام حسین(ع) فرمود: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی»، من می‌خواهم اصلاح کنم، اما اصلاح باید از خود مسلمان‌ها و از جامعه اسلامی شروع شود. وقتی فساد زندگی مسلمان‌ها را گرفته و دنیا و آخرت آن‌ها را سیاه کرده است، لشگرکشی برای فتح دنیا چه معنایی دارد؟!

[۱]. ابن اعثم کوفی؛ الفتوح، ج۵، ص۱۴، خوارزمی؛ مقتل الحسین، ج۱، ص۲۶۷، سید بن طاووس؛ اللهوف، ص۲۲.

[۲]. مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار، ج۱۷، ص۵۰۵، ج۲۳، ص۳۴۹. استاد مطهری این اشعار را از یزید دانسته است، ولی در منابع مختلف از ابونواس نقل شده است.

[۳]. عبدالرحمن ابن جوزی؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۹، سبط ابن جوزی؛ تذکره الخواص، ص۲۵۹، ابن عساکر؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۲۷، ص۴۲۹، محمد بن احمد ذهبی؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۷، جلال الدین سیوطی؛ تاریخ الخلفاء، ص۲۴۶.

[۴]. «مفسده دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود که وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز مى‏کرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگى سیاسى هم نداشت. معاویه و بسیارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند، ولى یک مطلب را کاملًا درک مى‏کردند و آن اینکه مى‏فهمیدند اگر بخواهند مُلک و قدرتشان باقى بماند باید تا حدود زیادى مصالح اسلامى را رعایت کنند، شئون اسلامى را حفظ کنند. این را درک مى‏کردند که اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود … و لهذا خلفایى که عاقل، فهمیده و سیاستمدار بودند، این را مى‏فهمیدند که مجبورند تا حدود زیادى مصالح اسلام را رعایت کنند. ولى یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت؛ آدم متهتّکى بود، آدم هتّاکى بود، خوشش مى‏آمد به مردم و اسلام بى‏اعتنایى کند، حدود اسلامى را بشکند.(مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار، ج۱۷، ص۲۰۳)، «فرق معاویه و یزید؛ امام حسین به مروان حکم در مدینه فرمود: «وَ عَلَى الْاسْلامِ السَّلامُ اذْ قَدْ بُلِیَتِ الْامَّهُ بِراعٍ مِثْلِ یَزیدَ». راجع به کلمه «مثل یزید» باید تأمل کرد که چه خصوصیتى در یزید بود که حتى در معاویه نبود؟ … فرق است بین خلیفه‏اى که شخصاً ناصالح است ولى امور را درست مى‏چرخاند و بین خلیفه‏اى که وجودش در حال حاضر علیه مصالح مسلمین است. لهذا على علیه السلام در وقتى که بنا شد با عثمان بیعت شود فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ انّى أَحَقُّ بِها مِنْ غَیْرى، وَ وَ اللَّهِ لَاسَلِّمَنَّ ما سَلِمَتْ امورُ الْمُسْلِمینَ وَ لَمْ یَکُنْ فیها جَوْرٌ الّا عَلَىَّ خاصَّهً الِتماساً لِاجْرِ ذلِکَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فیما تَنافَسْتُموهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ». در زمان امام حسین عمده این بود که مدار خلافت اسلامى تبدیل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربى شده بود و نفاقها از پرده درافتاده بود»(مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار؛ ج۱۷، ص۴۷۵)

[۵]. این هلال ثقفی؛ الغارات، ج۲، ص۴۸۸، نهج البلاغه، خطبه ۹۸.

[۶]. عباس محمود عقاد؛ ابوالشهداء الحسین بن علی، ص۱۶۲.

[۷]. نهج البلاغه، نامه ۶۲

[۸]. نصر بن مزاحم؛ وقعه الصفین، ص۹۳.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا