جامعه بی شکوه؛ جامعه «فروشنده»
«آرمان ذاکری»، دانشجوی جامعه شناسی در نگاهی به آخرین فیلم ساخته شده توسط اصغر فرهادی صفحه ی شخصی خود نوشت:
1- با وقوع عینی زوال آغاز میشود. «هستی جمعی» ترک برداشته و در وانفسای بحرانی که دامن همه را گرفته است، هر کسی به فکر خویش است. «خانه وجود» همه در حال ویران شدن است، بولدوزوری از همانها که در همه جای جهان در حال «ساختوساز»اند، اینجا را هم ویران میکند. آقای معلم اما میایستد تا علیرغم خواست همسرش برای «رها کردن دیگری و نجات خویش»، به «دیگری» کمک کند، همو که برای دانشآموزانش فیلم «گاو» پخش میکند تا آنها «گاو» نشوند، همو که هرزگی دوستش را روی صحنه تئاتر هم فریاد میکند و بددلی زن مسافر تاکسی را به چیزی نمیگیرد.
1-1 «فاجعه همگانی» که ماجرای «زوال» جامعه ایرانی – و شاید جهانی- را روایت میکند، در سطح «فردی» نیز تکرار میشود. در برابر «فاجعه» چه میتوان کرد؟
از اینجا به بعد، «فروشنده» داستان جدال آشکار و پنهان زن و شوهری است که دو نحوه متفاوت از مواجهه با فاجعه را پیش میگیرند، یک طرف دختری است که میخواهد گذشته را فراموش کند، «متجاوز» را به حال خود رها کند و سعی کند به زندگی عادی خود باز گردد. یادآوری فاجعه او را به هراس میافکند. سودای حسابرسی داشتن به اضطرابش میافکند و حتی نشانههای فاجعه او را پریشان میکند. سوال اما اینجاست: فراموشی فاجعه آیا به تکرار آن منجر نخواهد شد؟
طرف دیگر مردی است که میخواهد از کنار فاجعه بیتفاوت رد نشود. او فراموش نمیکند. «نشانههای فاجعه» خشمش را آکنده میکند. او نمیخواهد «گاو» شود. پیرمرد را به خانه قدیمیاش، خانه وجود اکنون ویرانشدهاش میکشاند، او را بازخواست میکند، خانوادهاش را به محل میکشاند و سرانجام سیلی او بر چهره «متجاوز»، چنان پیرمرد را با وجود سراسر تباهی خودش روبه رو میکند که از «شرم»، جان میدهد. او دعوت همسرش برای رها کردن ماجرا را بیپاسخ میگذارد و ناچار در «قتل متجاوز» سهیم میشود. سوال اما این است فراموش نکردن فاجعه ما را به وادی تکرار خشونت نمیکشاند؟
2- عامه مردم در میانه این نبرد جانکاه غایباند، بیخبرند، میانمایه به زندگی خود مشغولاند… بابک باشند یا همسر پیرمرد متجاوز فرقی نمیکند … اگر بویی از روشنفکری برده باشند، گاه میبخشند و گاه هرزگی میکنند؛ اگر هم در زمره عوام باشند در بیخبری خود معذورند … اینجا همه طبقات اجتماعی بازندهاند؛ هر چند تقصیرشان به یک اندازه نباشد…
3- مجرم، متجاوز، شکنجهگر یا قاتل، همواره دست کم تا حدی قربانی نیز هست. چه حدی از خشونت و مکافات مجرم مشروع است؟ چه حدی از مسئولیت جرم را میتوان به پای «فرد» نوشت و چه حد را میتوان به ساختارها نسبت داد؟ آیا زدودن مسئولیت فردی و ساختاری دیدن ماجرا باب لمپنیزم و مسئولیت ناپذیری را نمیگشاید؟ از سویی مگرنه اینکه جامعهشناسی به ما آموخته است که همیشه حد محدودی برای تاثیر عاملیت وجود دارد؟ هر چه باشد این پرسشها مباحث متعددی را در رشتههای مختلف علوم انسانی برانگیخته است…
4- تنها چند هفته پس از انتشار فایل سخنان آیتالله منتظری، حدود هفت سال پس از فاجعه کهریزک، نامهای از سوی کسی که از نگاه بسیاری از مردم از مسببان اصلی فاجعه کهریزک محسوب میشود، منتشر شده و با لحنی غیر قابل دفاع، از قربانیان فاجعه طلب بخشش کرده است. بر همه ما واضح است که پذیرش این عذرخواهی و فراموش کردن ماجرا تا چه حد ابلهانه خواهد بود. روزنامه شرق، در پاسخ به چنین وضعیتی با افتخار تیتر یک خود را به این جمله اختصاص میدهد «نمیبخشیم» … با افتخار فریاد میزنیم «نمیبخشیم»…
5- والتر بنیامین در مقاله بسیار چالش برانگیز «نقد خشونت»، آنجا که به فرار وی از وضعیتی میاندیشد که میان انسان و حقیقت شکاف انداخته است، از خشونتی ضروری سخن میگوید که «خونریز» نیست. راه رهایی یا فاجعهای دیگر؛ این مقاله کشمکشهای فراوانی آفریده است.
6- فراموش نکنیم،«فروشنده» جایزه فستیوال کن را برده است…در قلب فرانسه؛ کشوری که امروز درگیر دور باطل خشونت است و مسلمانان یک پای قضیهاند… فرهادی به آنها هم نشان میدهد که چگونه «شرایط اجتماعی»، حتی یک «معلم روشنفکر فرهیخته» را به وادی خشونت میکشاند… چگونه «معلم»، «گاو» میشود… او حتی حاضر نیست برای نجات فردی که دارد زیر دستش جان میدهد اورژانس را خبر کند … حتی همسرش هم این را میفهمد و متعجب میشود … معلم فیلم فرهادی میتواند یک مسلمان میانهرو در فرانسه باشد یا یک روشنفکر طبقه متوسط فرانسوی … فرهادی به آنها هم نشان میدهد، شکوهی در انتظارشان نیست… در جهانی که همهچیزش بر مبنای سود بنا شده و ارزشهایش به زوال رفتهاند…جهانی که به سوی خشونت میرود…
7- «جامعه فروشنده» جامعهای است که همه ارزشهایش را به ثمن بخس فروخته است. در چنین جامعهای خبری از «شکوه» نیست، صحنه دار و نمایش محاکمه و تقدیر زندان، تماشایی نیست، هر چند تسکین دهنده باشد … بازی این جامعه «قهرمان» ندارد. قهرمانان همه چهره در خاک کشیدهاند و بازماندگان گرفتار «تباهی»اند. یا باید فراموش کنند، تکرار تاریخ و تداوم تباهی را بپذیرند، گذشته و گذشتگان را به یاد نیاورند و در یک کلمه به حیات میانمایه خو کنند، یا به ناچار به نام نامی ارزشها، مرتکب «خشونت» شوند و فریاد کنند که «ما نمیبخشیم». خشونتی که بر خلاف آنچه والتر بنیامین در مقاله «نقد خشونت» به آن فکر میکرد نمیتواند خونریز نباشد. در «نبخشیدن» شکوهی نمیتوان جست. همچنانکه در «فراموشکردن»، نمیتوان به آرامش رسید. شاید کم پیش آید که مجال برای اندیشیدن به «بخششی پیروزمندانه» اینقدر تنگ باشد… رنج ما اینگونه ادامه خواهد یافت… این سرنوشت کسانی است که پس از فاجعه، در فاجعه میزیند….
8- امیدی اگر باشد در امکان خروج از این دوگانههاست؛ دوگانه هایی که فرهادی آنها را درخشان و دهشتناک ترسیم کرده است. اما آیا نمیتوان از قاب فرهادی فراتر رفت؟ بیترید شرایط امکان چنین برونرفتی – اگر چنین امکانی وجود داشته باشد- از دل وقوف به وضعیت بغرنجی میگذرد که فرهادی آن را به رخ ما کشیده است.
9- کار فرهادی مثل همیشه درخشان بود … اما ناامیدی هنرِ هنرمند، ترسناک است … همچنان که «گاو» شدن «معلم» …
انتهای پیام
آقای نوسینده با مبانی و اصولی که حرفهایتان برآن متکی است موافقم. اما قیاس مساله کهریزک و آمران و عاملان آن قیاسی مع الفارق است کهریزک حادثه نبود و شخصی و خصوصی هم نبود متاسفانه میل به رویه شدن دارد! خشم افکار عمومی از این ماجرا و پس از آن از نحوه عذرخواهی و تیتر شرق که “نمی بخشیم” به جا و منطقی است و اگر جز این باشد غیر قابل دفاع است. عدم پذیرش عذر مرتضوی به هیچ عنوان نبخشیدن فردی خاطی نیست نبخشیدن یک مقام و منصب قضایی است سخت گیری نسبت به کرسی مهم قضاست که حق تخلف در چنین سطوح و ابعادی ندارد! نبخشیدن سازمان قضایی است که افرادی چون قاضی مرتضوی و قاضی … به نمایندگی از آن دست به کار اجرای عدالت و نگهبانی از آن، به هدف جلوگیری از توسل افراد و نهادهای جامعه به زورو خشونت در احقاق حقی که فکر می کنند از آنها ضایع شده و رسیدگی به اختلافات و تظلم خواهیهایشان مطابق و اصول و قوانین مدون و انصاف و عدالت هستند . اجزاء جامعه را زمانی می توان از خشونت پالود و افراد آن را به دور ماندن از خشونت دعوت و ترغیب نمود که اطمینان حاصل کرد که نهاد های قضایی و نظارتی در هر جامعه ای که اعتبار و اختیار و مشروعیت قدرت خود را از قوانین آن جامعه کسب می کنند از آن قدرت در چهارچوب تعریف شده قانونی و تنها در جهت هدفی که همان قانون برای آن تعریف کرده فارغ از مطامع فراقانونی فردی و نهادی استفاده می نماید و لاغیر. که اگر جز این باشد دستگاههای قضایی و نظارتی، خود به بزرگترین و غیر قابل کنترل ترین مولدان خشونت و هرج و مرج تبدبل می شوند چنانکه به خوبی می توان نشانه آن را در جامعه خودمان هم ببینیم! دعوت افراد به پرهیز از خشونت و فقط به “بخشیدن” بدون کور کردن مبادی تولید آن یعنی بدون فراهم آوردن مقدمات فرهنگی، اجتماعی و قانونی آن با آنکه فی نفسه ارزشی متعالی است و هرگونه تلاشی در جهت آن اغواکننده و وسوسه انگیز است، متاسفانه اگر واقع بین باشیم بر عبث پاییدن است.
و نبخشیدن کسانی است که خود را برامده از قانون نمیدانند و بالاتر از قانون نشسته اند !