واکنش ها به حکم تبعید سردبیر تجارت نیوز
برترینها نوشت: مرضیه محمودی (خبرنگار) به دلیل اظهارات خود درباره حجت الاسلام حمید رسایی به ۲۴ میلیون جریمه نقدی و تبعید یکساله به تربت جام محکوم شده است. انتشار این خبر در رسانهها بازتاب زیادی داشته و روزنامه فرهیختگان و روزنامه هم میهن در این باره مطالبی منتشر کرده اند که گزیده ای از آنها را در این مطلب آورده ایم.
فرهیختگان نوشته: «یک روزنامهنگار بهدلیل شکایت مجدد حمید رسایی، نماینده پیشین مجلس از او حکم تبعید به تربتجام را دریافت کرده است. مرضیه محمودی، سردبیر سایت تجارت نیوز خبر داد: بهدلیل شکایت مجدد حمید رسایی از من، به ۲۴ میلیون جریمه نقدی و یکسال تبعید به تربتجام محکوم شدهام! محمودی در توییترش نوشت: این دومینبار است که سر این پرونده محکوم میشوم. بار قبل شش میلیون جریمه نقدی پرداخت کردم.» این چند جمله، محتوای خبری بود که دیروز توسط سردبیر سایت تجارت نیوز منتشر شد و نوع مجازاتی که برای او در جریان یک دعوی حقوقی با یکی از نمایندگان سابق مجلس اعلام شد، حواشی زیادی را ایجاد کرد. راستش را بخواهید چند وقتی است در برخی احکام با موارد عجیب و غریبی بهعنوان مجازات روبهرو هستیم. مواردی که فارغ از درست یا غلط بودن خود حکم (چون اطلاعی از چند و چون پرونده و… نداریم) بسیار تعجب و تاملبرانگیزند.
این روزنامه با روایت کردن حکمی که به احمد زیدآبادی داده بودند و او به گناباد تبعید شده بود، حکم تبعید شدن لیلا بلوکات به سمنان و دفاع غضنفرآبادی (نماینده مجلس) از مردهشوری زنان سلبریتی که کشف حجاب کرده اند، نوشته:
خب احکام عجیب غریب که به این چند شخص داده اند را خواندیم و حالا سوال اصلی اینجاست که این احکام در وهله اول آیا سنخیتی با جرم صورت گرفته دارند؟ فارغ از این، گمان نمیکنید این احکام توهین به بخشی از مردم جامعه، چه اهالی شهرهایی که تبعیدگاه این مجرمان شدهاند و چه اصنافی است که عدهای سالها در آن مشغول به کارند است؟ مگر قرار بر این نبود که بر مبنای عدالت همه یکی باشیم، هر کسی در هر جای این مملکت در هر نقطهای با هر میزان از برخورداری فرقی با مرکزنشینها نداشته باشد؟ چه شد که حالا تربتجامیها، گنابادیها و… ساکنین تبعیدگاهند و بقیه در بهشت زندگی میکنند؟ بهتر نیست بهجای القای این مساله به مردم گناباد و تربتجام و… که شما در نقطهای نامطلوب زندگی میکنید (که بهواقع هم اینطور نیست) و اینجا برای تبعید زندانیان و خلافکارها مناسب است، مسائل و کمبودها و نابرخورداریهای آنها را کم کنیم و محمودیها، زیدآبادیها، بلوکاتها و… را در همان جایی که هستند با احکام عاقلانهتری تنبیه و مجازات کنیم؟
هم میهن در این باره نوشته: آن لحظه که شنیدم همکاری را به جرم بازنشر توئیت نماینده رد صلاحیت شدهای (که البته هیچ شباهتی با دیگر رد صلاحیت شدهها ندارد و آوردن نام ایشان در کنار دیگر رد صلاحیت شدهها اجحاف به هر دو گروه است) را محکوم به تبعید به «تربت جام» کردهاند، خاطرم به سمت مردی رفت که روز قبلش در اتوبان دیدم و رخش در ذهنم حک شده بود. ربطش را خواهم گفت. اجازه دهید پیشتر تجربهام از مواجه با آن مرد را بگویم، البته اگر وصف آن احساس عجیب در این قلم بگنجد. ترافیک ساعت 5 بعد از ظهر اتوبان رسالت بود، بعد از تونل و جلوی مصلی. آنها که این ساعت در این مسیر تردد دارند میدانند که چه قیامتی است آن اوقات. گرمای دوزخمانند این روزهای تهران با چاشنی هوای آلوده هم اضافه کنید به آن. مرد را در اتوبوس دیدم. گمان میکنم نزدیک به 50 سالی سن داشت. چهرۀ تییپکال یک پدر ایرانی با سیبل و موهای کم پشت.
آنچه در ابتدا توجهام را جلب کرد صورت چسبیده شده مرد به شیشه درِ اتوبوسی بود که قسمت او رکاب و نزدیک در شده بود. او لااقل این بخت را داشت که جایی برای رها کردن سر خستهاش پیدا کند. بقیه مسافرها مستاصلتر بودند. درست است، آن لحظه از تجربه گرمای اتوبوس و آن ازدحام و لحظات جهنمی از تجربهای که مسافران داشتند دور بودم، اما آنقدر سوار همین اتوبوسها شدهام که بتوانم درک کنم. البته نه در روزهایی که چنین ناامیدی و بیآیندهگی در میمیک قریب به اتفاق مردم شهر نمایان باشد. همان حس غریبی که در نگاه مرد در رکاب اتوبوس موج میزد.
احتمالا تجربه قاضیانی که چنین حکمهایی میدهند با تجربه ما از تهران خیلی متفاوت است. این روزها بعید است مردمی که در این خاک زندگی میکنند حس و حال خیلی متفاوتی با یکدیگر داشته باشند.
نه اینکه آن مردمی که زیر طوفان خاک و شن در سیستان و بلوچستان خاک هستند یا آنانکه در اهواز از آب بینصیباند با مردم تهران و شیراز تفاوتی ندارند و به لحاظ آسایش در یک نقطه ایستادهاند، البته که نه. هیچ چشم کوری هم اینها را یکی نمیبیند. عرضام این است که آدم بیآینده فرقی نمیکند چه در نعمت و ناز باشد چه در زیر طوفان شن و بیآبی، آن حسِ یأس چون قلاب به گردنش میافتد حال چه در تهران باشد، چه در زابل و چه در تربت جام.
اما اینکه جناب قاضی و دیگر قضات همچنان برای مجازات مردمانی آنها را مستحق این میدانند که در فلان شهر زندگی نکنند و در بهمان شهر زندگی کنند آب پاکی بر تمام شعارهایی که برای آن انقلاب کردیم نیست؟ آبی پاکی بر محرومیتزداییها و جامعه مبتنی بر مساوات و از این دست شعارها. این که بعد از 45 سال از انقلاب هنوز شهری را چنان میدانیم که زندگی در آن حکم مجازات دارد، بیشتر طعنه به متولیان امور و دولتمردان این همه سالها نیست؟
و همه اینها فارغ از این است که مردمانی خودشان و آبا و اجدادشان در این شهرها زیستهاند، خشت به خشت آن را ساختهاند و پاسباناش بودند و حال حکم به تبعیدگاه بودنشان میدهیم.
باری، جناب قاضی فارغ از هر طعنه و بغضی خوش به سعادت شما که تهران چنین برایتان خوشایند است، از من میشنوید، یکبار هم به تربت جام سفر کنید. من رفتهام و با مردمانش هم زندگی کردهام. فارغ از اینکه شهر تربت جام هیچ به تبعیدگاه شباهتی ندارد، مردمانی دارد رقیق القلب، مهماننواز، هنرمند و اهل دل. من به شما قول میدهم گذرتان آنجا بیفتد برای خودتان هم حکم تبعید به همانجا میزنید، البته اگر که تجربه شما از تهران کمی شبیه تجربه ما باشد.
انتهای پیام
باسلام این آقا تلاش می کند برای تحریک و سوق دادن مردم عزیز شهرهای یاد شده به اغتشاش اگر ظلم هم شده برای همکار شما نباید دنبال تحریک مردم باشید شماها روز جمعه به مدرسه تشریف می برید مقصر مدرسه نیست مقصر خودتان هستن چون که جمعه مدرسه تعطیل هست شما عزیزان در سایتهای و روزنامههای زنجیری با تمامی قوا تلاش برای نابودی کشور و انقلاب اسلامی و میراث خون هزاران شهید و جانباز و آزاده بیست و چهار ساعته در تلاش هستن حکومت ناکارآمد هست وگرنه تومار شماها را باید برای همیشه می بستند