«آزادی» در کلاس درس جان استوارت میل
لیبرالیسم سیاسی بدون آزادی بیان و آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و آزادی تجمعات و اعتراضات ممکن نیست ولی این آزادیها پشتوانهها و ارکان فلسفی دارد که یکی از مهمترین ارکان ان در استدلال جان استوارت میل وجود دارد: حقیقت چندان آشکار نیست.
عصر ایران؛ هومان دوراندیش – «دربارۀ آزادی» (On Liberty) کتابی است به قلم جان استوارت میل (1806-1873) فیلسوف بریتانیایی. کتاب را محمود صناعی سالها قبل ترجمه کرده و انتشاران روشنگران و مطالعات زنان، آن را مجددا منتشر کرده است.
محمود صناعی متولد 1297 بوده و در سال 1364 از دنیا رفته است. ترجمۀ او از کتاب لاک، چندان سلیس و روان نیست. شاید علتش این باشد که صناعی روانشناس و پژوهشگر ادبی بود و در اندیشۀ سیاسی چندان متخصص نبود. ترجمۀ دیگری نیز به قلم جواد شیخ الاسلامی از این کتاب وجود دارد که با عنوان “رساله دربارۀ آزادی” منتشر شده.
محمود صناعی در سال 1327 به عنوان رایزن فرهنگی سفارت ایران به لندن اعزام شد. او در لندن هم از دنیا رفت. زیستن در محیط لیبرال لندن، احتمالا او را به ترجمۀ آثاری از متفکران لیبرال ترغیب کرده.
زندگی او پایان غمانگیزی هم داشته. محمود صناعی در سال 1364 پس از خودکشی دخترش، خودش را در لندن جلوی قطار انداخت و خودکشی کرد و اکنون سالهاست که در گورستان هایگیت لندن، در آرامش ابدی به سر میبرد.
محمود صناعی
جان استوارت میل را پدر لیبرالدموکراسی میدانند. جان لاک فیلسوفی بود که سنگ بنای لیبرالیسم را گذاشت و بسیاری او را پدر لیبرالیسم میدانند. اما لاک در سال 1702 از دنیا رفت. یعنی 170 سال قبل از جان استوارت میل.
طی این 170 سال، طبقۀ بورژوازی موفق شد حق و حقوقش را از اشراف و پادشاهان مطلقه بگیرد و آزادی بورژواها تا حد زیادی تامین شد؛ اما کمکم طبقات پایینتر جامعه نیز در برابر بورژوازی قد برافراشتند و خواستار حق رای و آزادی و رفاه و عدالت شدند. در راس این طبقات، طبقۀ کارگر قرار داشت.
لیبرالها در دوران جان استوارت میل به دو دسته تقسیم شده بودند. لیبرالهای راستگرا به مطالبات طبقۀ کارگر و سایر طبقات فرودست توجه چندانی نداشتند ولی لیبرالهای چپگرا میدانستند همان منطقی که اشرافیت را ناچار کرد که به خواستههای بورژوازی بها بدهد، اکنون بورژوازی را مجبور میکند که به مطالبات کارگران بها دهد.
جان استوارت میل متعلق به گروه دوم بود. یعنی لیبرال چپ بود. لیبرالدموکراسی در واقع لیبرالیسمی است که به عامۀ مردم بیاعتنا نیست و به چیزی بیش از “آزادی فردی” توجه دارد. لیبرالیسمی که حدی از چپگرایی یا سوسیالیسم یا سیاستهای رفاهی را پذیرفته باشد، مبنای اصلی تفاوت لیبرالیسم دموکراتیک با لیبرالیسم محض است.
در واقع متفکرانی مثل جان استوارت میل، دریافته بودند که نظام سیاسی لیبرال نمیتواند در عین نارضایتی بخش قابل توجهی از عامۀ مردم به حیات خودش ادامه دهد. اینکه همه آزاد باشند ولی بسیاری از مردم به علت فقر شدید، نتوانند از آزادی خودشان استفادۀ چندانی بکنند، با روح لیبرالیسم منافات داشت.
از سوی دیگر، اینکه کارگران و زنان حق رای نداشته باشند، خلاف منافع این طبقات و اقشار بود. بنابراین “دموکراسی” ایجاب میکرد که بورژوازی “لیبرالیسم” را برای همۀ افراد و اقشار بخواهد. کارگری که نمایندهای در مجلس قانونگذاری ندارد، چطور میتواند به تحقق منافعش امیدوار باشد؟
وانگهی، اگر در لیبرالیسم “فرد” مهمتر از هر چیز دیگری است، نمیتوان به بهانۀ دفاع از اصولی مثل “آزادی تجارت”، نسبت به “رفاه افراد” بیتفاوت بود. همین منطق در قرن بیستم موجب پذیرش حق رای زنان در جوامع لیبرال غربی شد. زنان به عنوان “افراد انسانی” حق داشتند نمایندگانی در پارلمان داشته باشند.
در واقع خواستههای بورژوازی در نیمۀ قرن نوزدهم، یکسره از منطق لیبرالیستی تبعیت نمیکرد ولی آنها مدعی بودند که لیبرالیسم این است و جز این نیست. در این میان، متفکران لیبرالی مثل جان استوارت میل به فراست دریافتند که سرنوشت لیبرالیسم نباید به خودخواهی طبقۀ بورژوازی گره بخورد.
یک “طبقۀ اجتماعی”، به هر حال دربرگیرندۀ همۀ “افراد جامعه” نیست. بنابراین رضایت یک طبقۀ خاص کفایت نمیکند بلکه دست کم اکثریت باید از وضع موجود راضی باشد. رضایت اکثریت ایجاب میکرد که لیبرالیسم به لیبرالیسم اقتصادی (سرمایهداری) تقلیل نیابد و لیبرالیسم سیاسی نیز جدی گرفته شود تا سرمایهداری غیردموکراتیک به سرمایهداری دموکراتیک ارتقا یابد.
کتاب «دربارۀ آزادی» در واقع دفاع از لیبرالیسم سیاسی است. در پس این دفاعیه، دفاع از لیبرالیسم معرفتی نیز وجود دارد؛ چراکه جان استوارت میل دلایلی فلسفی اقامه میکند بر ضرورت پذیرش آزادی مطبوعات و آزادیِ بیانِ یکایکِ افراد جامعه.
او منع آزادی بیان هر فردی را مصداق ظلم به آن فرد و نیز ظلم به سایر افراد میداند. آن جملۀ کلاسیک جان استوارت میل، با این مضمون که اگر همۀ افراد جامعه در موضوع خاصی همرأی باشند و فقط یک فرد رای مخالف آنها را داشته باشد، بستن دهان این یک نفر همان قدر قبیح است که او دهان اکثریت را ببندد، در همین کتاب آمده است.
میل در فصل دوم کتاب، با عنوان “در آزادی عقیده و بیان”، نوشته است:
«ما هرگز نمیتوانیم اطمینان داشته باشیم عقیدهای که در صدد خاموش کردن آن هستیم عقیدۀ باطلی است. اگر هم چنین اطمینانی داشته باشیم در این صورت نیز خاموش کردن آن، عملی نادرست و نا به سود محسوب میشود… عقیدهای که قدرت حاکم میخواهد آن را خاموش کند، ممکن است عقیدۀ درستی باشد. البته آنها که میخواهند آن را خاموش کنند، منکر درست بودن آنند ولی مسلم است که این اشخاص خطاناپذیر نیستند. اینان حق و صلاحیت ندارند همۀ افراد بشر را از این فرصت محروم کنند که در درست یا نادرست بودن این عقیده قضاوت کنند. اینکه کسانی اجازۀ طرح عقیدهای را تنها با این دلیل که یقین دارند نادرست است ندهند، مبتنی بر این فرض است که یقین آنها یقین مطلق است. همیشه خاموش کردن نظرات دیگران بر این دلیل متکی است که خاموش کننده معتقد است شخص او خطاناپذیر است… با آنکه همه معترفند بشر خطاکار است، این اعتقاد کمتر در عمل آنها مؤثر واقع میشود. همه قبول دارند که در معرض خطا هستند اما در مقابل خطاپذیری خود احتیاطی نمیکنند و در نظر نمیگیرند که وقتی یقین دارند عقیدهای خطا است، این مورد ممکن است دقیقا یکی از مواردی باشد که خود آنها به خطا میروند.»
استدلال دیگری که جان استوارت میل در دفاع از آزادی بیان افراد اقامه میکند، چنین است:
«اگر عقیدۀ شخص مثل مالی باشد که به صاحبش متعلق است و برای کسی جز صاحبش سودی ندارد، ایجاد مزاحمت برای صاحب آن عقیده و ایجاد موانع برای بهرهمندی از آن تنها ضرر و زیان خصوصی خواهد بود که به او وارد آمده است… اما چنین نیست و خاموش کردن عقیدۀ کسی، محروم کردن همۀ آدمیان و زیان رسانیدن به همۀ آنها است و نه تنها زیان رسانیدن به افرادی است که امروز هستند بلکه همچنان محروم ساختن افرادی است که پس از این زاده خواهند شد. خواه آیندگان آن عقیده را بپذیرند یا نه. زیرا اگر آن عقیده درست باشد، با از میان رفتن آن، آیندگان از اینکه باطل را به حق تبدیل کنند محروم خواهند ماند. اگر هم آن عقیده درست نباشد، آیندگان از امکان دستیابی به این مهم که حقیقت را در برخورد با باطل، روشنتر و صریحتر درک کنند محروم میمانند.»
لیبرالیسم سیاسی بدون آزادی بیان و آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و آزادی تجمعات و اعتراضات ممکن نیست ولی این آزادیها پشتوانهها و ارکان فلسفی دارد که یکی از مهمترین ارکان ان در استدلال جان استوارت میل وجود دارد: حقیقت چندان آشکار نیست.
اگر حقیقت مثل روز روشن نیست، پس یقین افراد به صحت عقایدشان نیز لزوما نمیتواند دلیلی برای قانع شدن دیگران نسبت به درستیِ آن عقاید باشد. بنابراین همه باید حق حرف زدن داشته باشند تا تدریجا بشریت درست را نادرست تشخیص دهد و پیشرفت کند.
این حد از آزادی بیان، البته در جوامعی که سرشار از تعصباند و انبوهی از شخصیتها و کتابها و امور و اصول نقدناپذیر را در خورجین عقبماندگیشان دارند، طبیعتا پذیرفته نیست. بنابراین “آزادی” در هر جامعهای محقق نمیشود و اگر نیک بنگریم، شمار “جوامع آزاد” در طول تاریخ چندان زیاد نبوده.
در جوامع غیرآزاد، معمولا حکومتها علت فقدان آزادی قلمداد میشوند ولی واقعیت این است که حکومتها زادۀ ملتها هستند. ملتی که حقیقتا به لوازم و توابع آزادی پایبند باشد، حکومتی مخالف آزادی را از بطن خودش بیرون نمیدهد.
مقایسه روسیه و بریتانیا از این حیث قابل توجه است. ملت روسیه، هر حسن و هنری هم که داشته باشد، با توجه به تاریخش، در مجموع ملت آزادیخواهی نبوده و به همین دلیل عمرش تحت استبداد تزاریسم و دیکتاتوری کمونیسم سپری شده و اکنون نیز ترکیبی از تتمۀ آن دو را بالای سر خود دارد و آن قدرها هم از وضع موجودش ناراضی نیست.
اما در انگلستان (و سپس بریتانیا) طبقۀ بورژوازی آزادیخواه بود و موفق شد قدرت پادشاه مطلقه و اشراف ذینفوذ را محدود و مشروط کند، طبقۀ کارگر نیز دقیقا به دلیل آزادیخواهش توانست حقوق سیاسیاش را در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم محقق سازد و به این ترتیب، آزادی در زندگی کارگران از حوزۀ شخصی به حوزۀ سیاسی توسعه یافت.
میزان مقاومت در برابر آزادیخواهی طبقات و اقشار محروم از آزادی (یا ناراضی از وسعت آزادیشان) نیز تا حد زیادی در گرو پررنگ بودن “فرهنگ آزادیخواهی” در هر جامعهای است. در جامعهای که در ذیل اتمسفری از آزادیخواهی زیست میکند، مقاومت گروههای فرادست در برابر توسعۀ آزادیهای گروههای فرودست آن قدر پایدار نمیماند که فروپاشی سیاسی یا اجتماعی، تنها راه آزادیخواهان برای تحقق خواستههایشان باشد.
کتاب «دربارۀ آزادی»، مقدمهای طولانی و مفید به قلم مترجم کتاب دارد که عقاید سیاسی و اجتماعی جان استوارت میل را توضیح میدهد. پس از مقدمه، پنج فصل پیش روی خواننده قرار دارد. فصل اول مقدمۀ جان استوارت میل است. فصل دوم “در آزادی عقیده و بیان” و فصل سوم “در فردیت” نام دارد.
فصل چهارم شامل بحثی سودمند دربارۀ محدود شدن آزادی افراد از سوی دولت است؛ با عنوان “در حدود قدرت و تسلط دولت بر آزادی فرد”. فصل پنجم هم با عنوان “موارد به کار بستن این اصول”، دلالتهایی پراتیک دارد و به طور ویژه به کار قانونگذاران و سیاستمداران و حکمرانانی میآید که آزادیخواهاند. و آزادیخواهی، نهایتا معنایی ندارد جز پاسداشتنِ آزادیِ دیگران.
این کتاب حقیقتا یک کلاس درس آزادیخواهی است و خواندنش برای هر فردی که عقل و وجدان سلیم دارد، قطعا لازم و مفید است.
انتهای پیام