«رژیم اپوزیسیون»
| نسیم نوروزی از حال و اوضاع و تاثیر اپوزیسیون ایرانی میگوید |
سرویس سیاسی انصاف نیوز: نسیم نوروزی، مدرس در دانشگاههای کنکوردیا و مک گیل است و در گفتوگو با انصاف نیوز دربارهی وضعیت اپوزیسیون در حال حاضر، به پدیدهای پرداخته که آن را «رژیم اپوزیسیون» میخواند. او در گفتوگوی پیش رو -که بصورت اینترنتی انجام شد- به دو سوال پاسخ داده است، یکی دربارهی روند کنشگری اپوزیسیون و دیگری وضعیت فعلی این گروهها و افراد همراه و دنبالهروی آنها.
خانم نوروزی واحدهایی با گرایشهای زیر را در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد تدریس میکند: فلسفه و آموزش، فلسفهی استعمار، و فلسفهی برخاسته از رنج. حوزهی تحقیق او دانششناسی کنشگری در بستر دنیای کنونی را در برمیگیرد. موضوع تحقیق او مشخصا بر نوع ارتباط مفاهیم زمان، استعمار و مقاومتهای ضد استعماری با یکدیگر هستند.
يكی از حوزههای اخیر پژوهش او «دانششناسی كنشگری» است. در اين حوزه وی تفكراتی كه كنشگران، منتقدان، يا فعالين سياسی به عنوان كار خوب به مردم ارائه میدهند را عیارسنجی میکند. او این کار (عيارسنجی تفكرات آنها كه خود را در مسائل اجتماعی صاحبنظر میدانند و برمبنای آن از نظری دفاع يا آن را رد میکنند) را اغلب در هماندیشیهای عمومی فلسفی انجام میدهد.
بعد از به اشتراک گذاشتن تحقیقاتش در هماندیشیهای عمومی فلسفی، و به علت کمپینهایی که از قِبَل آن علیه او به راه افتاد، به تحقیق دربارهی مغلطهها و نقشی که در ابقای نظم غیرعادلانهی جهانی بازی میکنند نیز علاقمند شد.
متن کامل پاسخهای دکتر نسیم نوروزی به دو سوال ارسال شده توسط انصاف نیوز را در ادامه بخوانید:
تحلیل شما از روند کنشگری اپوزیسیون خارج از کشور چیست؟
فکر میکنم که ما داریم نتیجهی عملی پدیدهی رژیم اپوزیسیون را میبینیم. ما در مورد ایران شاهد پدیدهای به اسم رژیم اپوزیسیون هستیم به جای پدیدهی صرف حرکتهای اعتراضی و اعتراضهای مردمی. من کمی به نظر بیراهه میروم تا بعد دوباره برگردم به جواب سوال شما. در نتیجه از شما میخواهم کمی صبوری کنید تا برسم به جواب این سوال.
فقط بگویم که من جامعه شناس نیستم و از بعد جامعه شناسی به قضیه نگاه نمیکنم. نگاه من مشخصا در مورد عیارسنجی اعتراضهایمان است و ادعاهایی که مطرح میکنیم؛ در مورد اینکه چقدر درست هستند یا نه و چه مقدار از آنها بدون آنکه خود بدانیم محصول حضور این رژیم اپوزیسیون هستند، به جای اینکه محصول فکر کردن، خواندن، مطالعه و آگاهی باشند.
من خیلی روی اسم «رژیم اپوزیسیون» فکر کردم. برخی به نظر من تقلیل میدهند این مسئله را، و به اشتباه به کل این پدیده عبارت «صنعت اپوزیسیون» را نسبت میدهند که به نظر من تقلیلگرایانه است و حالا در مورد آن صحبت میکنم.
در ضمن اغلب کسانی هم که از این عبارت استفاده میکنند معمولا مثل پتک میخواهند بزنندش بر سر مخاطب: «این صنعت است! ای نادانان». همچنین از این عبارت استفادهی بسیار ابزاری میشود و باعث نمیشود که ما به آن فکر کنیم. برای همین من از آن دوری میکنم. آن را دو-سه فعال توییتری و رسانهای جلو میبرند و بیشتر برای مانورهای رسانهای است.
اول بگویم که چرا از عبارت «صنعت اپوزیسیون» خوشم نمیآید: صنعت فقط بعد مالی قضیه را پوشش میدهد. و اسم درستی نیست به چند علت: یکی اینکه این قصه فقط قصهی سرمایه نیست. دوما وقتی یک بیزنسی یا صنعتی بر مبنای ارزشهای شما باشد برایتان مهم نیست که اصلا پولی از آن دربیاید یا نه.
کمااینکه وقتی اشاره میکنیم «آقا طرف پول میگیرد و اصلا یک سیستم غیر ایرانی پشتش است. برای منافع من و شما کار نمیکند و کلا برای لابیای که پول میگیرد کار میکند: مسئله هم بد و خوب نیست، فقط مسئله اینجاست که برای من و شما و آئینهی ما کار نمیکند» برای صنعت بودنش هم توجیه اخلاقی میآورند.
این مکالمهی واقعی من بود با کسی که دکترای علوم سیاسی هم داشت. وقتی یادآوری میکنم که فلان فعال حقوق بشر با پمپئو دیدار میکند -که یکی از اجرا کنندگان کودتای دوم امریکا بر ضد ایران بود (منظورم از کودتای دوم آمریکا، بیرون اومدن از برجام است)- میگفت «باز هم به غیرتش!». حال این غیرت برای براندازی و آزادی پیشرویای که میخواهد تکیهاش بر یک حزب مرتجع و جنگطلب کشوری دیگر باشد، کجایش متعالی است، نمیدانم!
ولی چون بنیاد هویتی و زیستی ما بر مبنای درست بودن و شیک بودن و والا بودن ایدهی براندازی به عنوان گزینهی متعالی و برجسته sublime برای تغییر است، صنعت را ندیده میگیریم. و وقتی مثلا از شرکت در انتخابات میگویی، چون آن تعالیِ براندازی را ندارد، میشود کارِ خرد و از روی ساده لوحی و گول سیستم را خوردن.
به نظر من ما با رویای براندازی یک معاشقهی خاصی داریم که فکر میکنیم این رابطه خیلی عاقلانه است، ولی نیست. این ایده بر مبنای استدلال نیست. ما جلویمان چیزی میبینیم که دوست نداریم و ظلمی میبینیم که حق نیست و خشمی داریم که به حق و درست است. ولی چون رویایی داریم که بر مبنای منطق و استدلال نیست، ترکیب این خشم و رویا از ما شهروندانی متفکر و ریزبین نمیسازد. بلکه یک از بالا به پایین نگاه کن ِ تنبل میسازد که هر کسی که در این شرایط خواسته یک جراحی ریز انجام دهد را مسخره میکند: ما آدم متخصصی را که کار کرده که شرایط مردمش را بهبود دهد مسخره میکنیم، چون با آن معاشقهی ما با براندازی -به قول یکی از دوستان یک شکوه براندازی، ولو اینکه بعدش خرابهای درست شود- همخوانی ندارد و به اندازهی آن «خوب» نیست. براندازیای که نمیتوانید یک ساختار فکریای پیدا کنید و یا بسازید که حمایتش کند.
در حالی که امیدوارم این جا بیافتد که اعمال بلندمدت، تمرینهای کوچک-کوچک دموکراسی، مثل جراحی شرایط است و براندازی و آن مدل نگاه که «فقط با یک انقلاب این دردهای ما میروند» بیشتر مثل استفاده از چاقو میماند در چاقوکشی. من قبلا هم این را بارها گفتهام.
و این روند اپوزیسیون خارج از کشور به نظر من نتیجهی این معاشقهی خشم به حقمان با یک ناواقعیت بدون منطق بود. ما با رویای سیاسیای که نمیتواند به واقعیت بپیوندد -نه میتواند اتفاق بیفتد و نه مطلوب است اتفاق افتادنش- یک رابطهی عجیب فکری داریم. رابطهای که بنزین اعتراضهای ما هستند.
اما این معاشقهی ما با ضدحکومت بودن هر چه بیشتر از سن جمهوری اسلامی میگیرد، توسط یک رژیم معنوی، تسلیحاتی، رسانهای مدام آبیاری میشود. رژیم اپوزیسیون.
چه اتفاقی میافتد؟ یک دیلما یا معضل و مخمصهی فکری ایجاد میکند بر ما. اما چه مخمصهای؟ ما سه تا دردسر داریم:
-اشتباه و تحمیل و برخورد تند داریم
-اعتراض ناسالم به این تحمیل و برخورد تند داریم.
-رژیم اپوزیسیون داریم که از ناسالم و سطحی بودن این اعتراض سود میبرد.
اینکه ظلم و بیعدالتی داریم که خب با درجات متفاوت و شدت و حدت متفاوت در همه جا هست. یک جا واضح تر و خشن و عریانتر است و روی شهروندان یک جامعه است؛ یک جا تمرکز این ظلم روی یک قشر خاص بیشتر است. یک جا ظلم به این صورت که مثلا در ایران هست اصلا وجود ندارد.
در مقابل این ظلم و بیعدالتی ما اعتراض داریم و اعتراض ناسالم داریم. این اعتراضهای ما به جای اینکه توسط آدمهای متخصص و فرهیخته و کسانی که روی انواع اعتراض درست و نادرست کار میکنند، تصحیح و پالایش شود، و ما باهم روی بهتر شدنش و نتیجه گرفتنش کار کنیم و به چیزی که میخواهیم برسیم، توسط رژیم اپوزیسیون تغذیه میشود و این پالوده نشدنش باعث میشود ما دستاوردهای خوب را اصلا نبینیم و بعضی مواقع لگدهایی به آن بزنیم.
رژیم اپوزیسیون روی این پالایش نشدن فکر ما و صیقل نخوردنش به شدت سرمایهگذاری میکند.
بزرگترین مشکل اینجاست که رژیم اپوزیسیون و شبکهی گستردهاش دیده نمیشود و به جایش ما فقط اعتراضمان را میبینیم و یک پدیدهی خیلی متعالی هم میبینیمش: ما ضد ظلمیم و همین! هم قشنگ است و هم کافی. و وقتی در مواجههی با برخورد دولتی شکست میخوریم، علت این شکست را ندیدن رژیم اپوزیسیون و اعتراض ناسالم نمیبینیم.
ترجمه ی opposition industrial complex را من خودسرانه گذاشتم ٰ«رژیم اپوزیسیون». این نامگذاری برای من با یک تیر دو نشان زدن است. (کامپلکس) معنیاش هم یک مجموعه است و هم یک شرایط روانی و شناختی.
اول در مورد مجموعهاش بگویم. مجموعهای که از صدقه سر یک سری ارزشها دارد ارتزاق مالی و اعتباری و سیاسی میکند. ولی ارتزاقش را پشت آن ارزشها پنهان میکند. سر آخر هم این ارتزاق مال ایرانیها نیست. مال قدرتهای رقیب است و کشورهایی که میخواهند به هر نحوی از بیثباتیهای یک کشور سود ببرند.
پشت کدام ارزشهای ما پنهان میشوند؟ همان ارزش «همیشه اپوزیسیون-بودن و متعالی بودنِ «اینا برن»»، که ما با خودمان حمل میکنیم و شیرازهی وجودی ما را تشکیل میدهند. من همیشه میگویم ما قبل از اینکه ایرانی باشیم اول ضد دولت روی کار ایران (دولت به معنای عام) هستیم. یا حتی گاهی فکر میکنم از لحاظ استدلالی و منطقی هویت ما را براندازی شکل داده نه ایرانیت؛ حال میکنیم: «ضحاک فلان فلان است. نابودی فلان و این خیزش یک زندگی است یک فلان است.» مستمان میکند.
ما مست این نوع بودن هستیم و یک سیستمی هم هست که خودش را زیر این قایم میکند. سیستم چهرههایش ایرانیاند، نگرانیهایش هم ایرانی نشان میدهد، اخبارش هم متمرکز روی ایران و سرکوبهای دولت ایران. اما هدف، ایزوله کردن ایران است و ادامه ی ایزوله بودنش توسط رقبایش. نقابهای خیلی خوب و موجه و لازم مثل «آزادی زنان» و رهایی از خشونت و سرکوب، برای ادامه پیدا کردن تحریم و ضعیفتر شدن ما. قبلا هم این را یکبار پرسیدم: کسی یادش میآید فعالان حقوق زنانی را که به نام آزادی زنان کنار بوش ایستادند و استقبال کردند از حملهی نظامی و گفتند «امیدواریم با این دخالت ما به روزهای سکولار قبل از صدام برویم؟!» نه! چون آنها چهرههای عراقی برای رژیم اپوزیسیون و رژیم تحریمی بودند که قرار بود حمله به یک کشور پر نفت و با موقعیت استتراتژیک را توجیه کند. در نامهی ادوارد سعید در مورد عراق میخوانیم که عراق برای اسرائیل رقیب آزاردهندهای بود و این شد که شد. حالا هم میبینیم که همان گفتمان در مورد ایران تکرار میشود: خطر هم عدم امنیت منطقه اعلام میشود، با حضور یک دولت مرکزی در ایران. سرمایه گذاران این رژیم اپوزیسیون، همان رژیمی که ما اعتراضمان را به آن تکیه میدهیم، هدفش ترقی و دموکراسی ما نیست.
در اهمیت توجه به رژیم اپوزیسیون باید به نظرم به یاد داشته باشیم که مثلا عربستان سعودی مشکل حقوق بشر خیلی دارد، ولی رژیم اپوزیسیون ندارد، کشورهای خلیج فارس رژیم اپوزیسیون ندارند بر خلاف نقض حقوق بشر زیادی که در آنها انجام میشود. ولی ما داریم: مانورهای عظیمی داده میشود روی ارزشهایی که برای معترض ایرانی مقدس است: هنرمند و شاعر جذب میکند، صداهایی که صداهای پیشروی ضد دخالت خارجی هستند را به شدت تخریب میکند و قصههای تلخ پشت سرشان میسازد. بودجه دارد برای این کارها. روایتهای اصلاح و آنهایی که به آن پایبند هستند از داخل جامعه را با قدرت اسفباری ضد متعالی نشان میدهند.
آن گزینهی بدتر را، آن ناحقیقت دست نیافتنی و غیرمطلوب را به عنوان گزینهی متعالی نشان میدهند.
من قبلا در مورد اینها صحبت کردهام: ابزارهای جلوی دستتان را، عاملیتتان را پای خدای مورد علاقهتان – براندازی- فدا میکنید. خدایی که نه موجود است نه مطلوب، این ارزشها را به پایش میریزیم و هزینههای بسیار بالا میدهیم. به پای فکری که دو تا گزارهی منطقی نمیتواند ساپورت و توجهیش بکند.
ما نىشه میشویم سر مبارزه با بی عدالتی. و این بسیار زیباست و فی نفسه بسیار قشنگ است. ولی یک احساس است که رژیمی پشت آن پنهان میشود و از آن ارتزاق میکند.
اما کامپلکسی که من از آن به عنوان رژیم یاد کردم یک مورد دیگر هم دارد:
یک معنی روانشناسی هم دارد. کامپلکس به لاتین برمیگردد یک نوع همبافت، یک نوع درک، یک مدل پذیرش فکتهای موجود توسط ذهن ما. یک ترکیبی از احساسات و افکار آنالیز نشده و صیقل نخورده. کمپلکس اپوزیسیون و همبافت اپوزیسیون ایرانی، ترکیبی است که بر نوع فهمیدن ما از دنیا و نوع واکنش به بیعدالتی اثر دارد. واکنشهای ما به اتفاقاتی که برایمان میافتد و یا تصمیمات سیاسیای که میگیریم، همه از این کمپلس میآیند؛ و این کمپلس بر مبنای یکسری چیز بنا شده که من قبلا هم در موردشان صحبت کردم:
۱- علاقهی خیلی زیاد و قابل درک ما، به «شبیه سفید پوستها بودن». خاص ما نیست، خواستهی اغلب جمعیتهای غیرسفید دنیاست. یکی از متفکران خوب دنیا، «فنان»، این را یک کمپلس، یک شرایط (نمیشود گفت بیماری) یک همبافت روانشناختی-زیستی خود کمپنداری خیلی رایج در مقابل سفیدپوستان مینامد. این یک بنیاد است، بنیاد بعدی:
۲- علاقمند نبودن به اینکه باور کنیم ما خاور میانهای هستیم؛ و خاورمیانه -در دنیای بعد از اهمیت پیدا کردن نفت- نافش را با خوابهای بد برایش بستهاند.
این همبافت یا کامپلکس روی یک پایهی دیگر هم بنا شده است:
۳- تصور ما بر اینکه همهی دنیا باید مثل اروپا مدرن شوند. یعنی اول باید دین کنار گذاشته شود، بعد علم بیاید، بعد صنعت بیاید بعد دموکراسی بیاید؛ این تک اشلی بودن تصور از تغییر، توسط رژیم اپوزیسیون خیلی خوب استفاده میشود
این کامپلکس یک بنیاد دیگر هم دارد:
۴- روی یک تصور بنا شده: اینکه در دنیا یک جایی هست که مال افرادی است که نه تنها به همدیگر ظلم نمیکنند، بلکه چون سکاندار دموکراسی و دنیای مدرن هستند و فقط متمدن هستند و دیگر هیچ، صلاحیت این را دارند که به دیگر کشورها در رسیدنشان به مطالبات دموکراسی خواهی کمک کنند.
این در حالی است که اون روی سکه ی تاریخ این کشورها هم زمان و یا پیش از جنبشهای مدنیشان، با قتل عام ساکنان اصلی یک سرزمین و یا سرزمینهایی که بر آنها تسلط داشتند همراه است؛ و حتی همراه است با سواد و فکر و فلسفهای که اغلب در آن خشونت نسبت به ما غیر سفیدپوستان فرموله و توجیه میشود.
این همبافت که این چهار تا بنیاد را دارد یک سواد دست چندم تو خالی به ما در مورد تغییر میدهد و باعث میشود به جای اینکه روند کنشگری ما به سمت پالایش شدن برود، به جای اینکه استقبال کنیم از این آزموده شدن و بالا پایین شدن آن، مداوم میاندازیمش داخل چرخ گوشت «رژیم اپوزیسیونی» که اصلا خبر نداریم وجود دارد، و این خیلی روند خطرناکی است.
اگر حواسمان به این رژیم اپوزیسیون نباشد سرنوشت بدی برای نسل بعد بجا میگذاریم. ما در این ماجرای بعد از مرگ مهسا امینی شاهدش بودیم. در نتیجه برمیگردد به جملهی اولم که گفتم ما در این روند نتیجهی حضور و عملیات پدیدهی رژیم اپوزیسیون را دیدیم. البته حضور و تداوم این رژیم را سیاستگذاریهای داخلی تضمین میکنند.
مسئولیت بزرگ در مقابلهی با رژیم اپوزیسیون متوجه حاکمیت است که با سرمایهگذاری در حوزه اپوزیسیون سالم و غیر وابسته، برای ما بستر خوشفکری را ایجاد کند و متفکران غیر وابستهی منتقد را به عنوان قهرمانان ملی ببیند -از آنها در سیاستگذاری استفاده کند و به عنوان تهدید نبیندشان. هیچ چیزی به غیر از سرمایه گذاری ایران روی متفکران و خوشفکران منتقد نمیتواند رژیم اپوزیسیون را خلع سلاح معنوی بکند…. در این برههی تاریخی و برای ما ایرانیهایی که متاسفانه (و قابل درک) قوهی تشخیصمان را واگذار کردهایم به ایدههایی که نمیتوانند به واقعیت بپیوندند.
باتوجه به این روند چه آیندهای برای هرگروه آنها یا ایرانیانی که به هر گروه یا فرد دلبستگی پیدا کردند متصورید؟ روندی که شورای همبستگی طی کرد، فعالیتهای این گروه و فرد فرد آنها ذیل این گروه و همچنین جداییهای اخیر در این شورا چیست؟ فکر میکنید چه تاثیر احتمالی بر وضعیت اپوزیسیون خارج از کشور خواهد گذاشت؟
من پیش بینی کردن را خیلی دوست ندارم و اگر اجازه دهید میخواهم سوال را جور دیگری مطرح کنم. میخواهم به این جواب دهم که «چه آرزویی میکنم برای گروههایی که دوست دارند یکسری صدای آنها در خارج باشند».
من یک آرزو دارم و آن بوجود آمدنِ یک حس تقریبا غیرممکن بین ایرانیان معترضِ این روزهای تاریخ ماست. فکر نکنم در این شرایطی که هستیم این طبع و مشرب و فکری که میگویم شدنی باشد، اما چون حضورش بیاندازه برای این دوران ما و برای بهبودش لازم است و بدون آن ما نمیتوانیم از این مخمصهای که برشمردم رهایی پیدا کنیم.
دوست دارم این آرزو را بکنم که ما ایرانیها شک کردن را به فکرهایمان برگردانیم. آرزو میکنم که به خلق «شک کردن» برای خودمان همت کنیم. یعنی در ذهن خودمان به درست بودن آن چیزی که برای جامعهمان ایدهآل و متعالی و خوب میدانیم مدام شک کنیم. (خود من هم اینکار را میکنم هنوز و حتی بعد از اینکه یک مسئله را از چند جنبه بررسی کردم).
برههی عجیبی را داریم میگذرانیم. معمولا دوست ندارم از این اصطلاحات استفاده کنم، ولی واقعا دوره پساحقیقت است که من اینطور تعریفش میکنم: یک خبری پخش میشود، یک سری کانال، پرسرعت پخشش میکنند، هیچ واقعیتی درش نیست ولی به خاطر اینکه از سمت حکومت نیست و به خاطر اینکه همهجا یکدفعه پخش میشود، از ما یکسری زامبی فکری میسازد که اصلا نمیرویم ببینیم درست و غلط ماجرا چیست. آن شک لازم برای رشد فکری ما در مورد حکومت، در مورد سرکوب، از بین میرود. دیگر لازم نیست شک کنیم، ما چون براندازی را گزینهی متعالی میبینیم خیلی راحت این حقیقتهای وارونه را پذیرا میشویم.
آرزوی شک کردن به آن ایدهآلی که فکر میکنیم بهتر از آن برای ایران نیست. شک کردن به کارشناسان فیک و یا سخنرانان راهپیماییهای خارج از کشوری که به عنوان یک نویسندهی متفکر فرهیخته برایمان جا میزنندش و ما نمیرویم کانکشنهایش را ببینیم. ارتباطاتش را با لابیهای اسراییل ببینیم.
شک و فکر به اینکه خیلی از جنبشهای اعتراضی فقط خوراکی میشوند برای ایزوله کردن بیشتر ما در عرصهی جهانی، توسط رقیبهای سیاسی ایران. برای همین شک کردن در مورد عروسک گردانهای اصلی، لازم و واجب است. شک به اینکه: پشت این مفهوم قشنگ آزادی و حقوق زنان و پشت آکتورهایش، چه نهادهایی هستند؟
حتی، حتی، حتی اگر این حرفها شبیه حرفهایی هستند که در 20:30 و صدا و سیمایی میشنویم که خیلی وقتها ملی عمل نکرده است. ما اگر میخواهیم آدمهای خوش فکری شویم و نسلهای بعدی را از اعتراضهای ناسالم و مصنوعیای که رژیم اپوزیسیون برای ما درست میکند در امان بداریم، از بد ماجرا، محکومیم به اینکه – وای- چیزهایی بخوانیم و به چیزهایی فکر کنیم که از بد روزگار، آدمها و کانالهایی که از آنها خوشمان نمیآید هم مطرحشان میکنند.
شک در مورد نمادهایی که یک شبه برای ما با ارزش میکنند، بستن مو و علامت پیروزی، شک کردن در مورد پخش کردن نوتهای کوچک داخل مترو: «بیا تو هم سوار قایق شو». و شک در مورد موسسهای که این مدل نمادها را آموزش میدهد، پروموت میکند؛ نظر صاحبان موسسهها در مورد جنگ، در مورد تحریم. شک در مورد اینکه برای چه یک موسسهای/ یک پارلمانی/یک حزبی که مال ایران نیست علاقمند است که در ایران این اتفاقات بیافتند.
شک به اخبار واتس اپی: این واتس اپ و اخبار و مدل روایتهای درونش، یکی از خطرهای بزرگ است برای فکر کردن سالم و خوب ما. اخبار دروغ پخش میشود.
شک نمیکنیم دیگر: ما میگوییم «ما از جمهوری اسلامی بدمان میآید، اینهم بدش میآید، پس ما متحدیم!».
«ولی حکومت مسئوله!» بخدا هم من میدانم، هم بلدم این جمله را. سادهترین راه برای شک نکردن به اعتراض ناسالم، همین جمله است. آیا منظورم این است که حکومت مسئول نیست؟ نه. ولی اگر شما با اعتراض پالایش شده بدانید که کجا حکومت را مسئول بدانید، به آن چیزی که می خواهید نزدیکتر میشوید. و اگر این جمله را از روی ایدهی متعالی براندازی میگویید، خب بیشتر از تنبلی فکری ما میآید تا فکر کردن.
حواسمان نیست که از حرص اپوزیسیون بودن، و اینکه از حاکمیت خوشمان نمیآید، خوشفکری خودمان را با شک نکردن در مورد آنچیزی که رژیم اپوزیسیون به ما میدهد واگذار میکنیم. یا میشویم قصیدهسرای این نمادها و برایشان غش و ضعف میکنیم: حالا هر کس به زبان خودش. یک نفر دانشگاهی مقاله در مدح «زن، زندگی، آزادی» مینویسد، یکی آهنگ میسازد برایش و هیچ کدام شک نمیکنند به اینکه این شعار از کجا وارد شد و توسط چه کسانی؟! و بخاطر این شعار چه سیاستهایی بر ضد ایران و زنان ایران که نصف جمعیت هستند تحمیل شد و یا خطر تحمیلش بود.
با این شک نکردن، هم عاملیت خودمان را واگذار میکنیم، هم فکرمان.
یک خورده قبلتر هم گفتم؛ من گاهی وقتها تصویری جلوی چشمم میآید: میبینم خودمان را و آدمهایی را که فکرشان را در پای خدا و رویای «براندازی» قربانی میکنند و شادمانه اینکار را انجام میدهیم.
بدون این شک و با آن رقص به سمت خدای براندازی، ما میمانیم و یک مجموعه خشم پردازش نشده و یک زیست واتس اپی و ماهوارهای، و البته تصورمان این است که این یک پکیج خیلی متعالی است.
این واگذاری شک باعث میشود خیلی سریع گول بخوریم، خیلی سریع واکنش نشان دهیم و خیلی سریع انگ بزنیم. و رژیم اپوزیسیونی که خب خوب ارتزاق میکند از خشم، قطعا شک و خوشفکری برایش سم مهلکی هستند.
امیدوارم بعد از این منشور و اخباری که از خود اطرافیان این منشور در آمد، در مورد اینکه یک سری از آنها به مجاهدین علاقه داشتند و آویزان خارجیها بودند، دلبستگی به اپوزیسیون خارج از کشور، و امیدها برای اینکه صدای ما برای جهانیان باشند به شک در مورد مواضعمان منجر شود و مخصوصا به شک در مورد متعالی بودن ایدهی براندازی که یک ناواقعیت نامطلوب است؛ و حداقل چند لحظه تامل کنیم در باب رژیم اپوزیسیونی که از ارزشهای ما ارتزاق میکند بدون اینکه به ما نفعی برساند. و ضرر هم میرساند.
من امیدوارم ایجاد شک و تامل در مورد مخمصهای که در آن گیر کردیم نتیجهی مثبت این همه تلخی و آشوبی باشد که ایران تجربه کرد؛ مخمصهی رقص سرکوبگری حکومتی، اعتراض ناسالم و رژیم اپوزیسیون با همدیگر. و فکر نمیکنم به غیر از پرداختن به رژیم اپوزیسیون و همت برای خلق شک، راه دیگری وجود باشد برای عدم تکرار این قضیه.
انتهای پیام
نایاکی حیا کن
آقای پزشکیان
چه شده که رسانه مورد حمایت شما دغدغه های اپوزوسیون رو مطرح میکنه؟