روایت داریوش همایون از دومسیر فعالان سیاسی در مقابل حکومت پهلوی
پروژه تاریخ شفاهی هاروارد به همت حبیب لاجوردی و همکاران مجموعه ای از مصاحبه هاست که با پوزیسیون و اپوزیسیون حکومت پهلوی از جمله جبهه ملی، انجام شده است. داریوش همایون یکی از افرادی است که با او مصاحبه شده است. در این مصاحبه ها به دلیل آنکه نگاه ها و روایت های مختلفی جمع آوری شده است، ارزشمند هستند.
بخشی از متن پیاده شده مصاحبه با داریوش همایون در ادامه می آید: برای من و بسیاری از همفکرانم و بسیاری از افراد ایرانی با گرایشات سیاسی مختلف، انتخاب بین یک شرّ کمتر و یک شرّ بزرگتر بود؛ [انتخاب] بین خوب و بد نبود. ما میبایست بین رژیمی که میدانستیم چه کوتاهیهایی، چه کمبودهایی دارد و یک موقعیت انقلابی و به ناچار پر از هرج و مرج و خطر بسیار زیاد تسلّط شوروی بر ایران یا قسمتی از ایران، یکی را انتخاب کنیم و ما با کمال بیمیلی اولی را انتخاب کردیم و در شمار طرفداران رژیمی درآمدیم که خودمان میدانستیم که باید اصلاح بشود و در راه اصلاحش هم به درجات کوششهایی کردیم.
ولی موقعیت ما همیشه بسیار موقعیت متزلزلی بود. موقعیت وسط عموماً در شرایط بحرانی موقعیت متزلزل و بیاعتباری است و کشور ایران در تمام این سالها که من فعّالیت سیاسی داشتم در شرایط بحرانی بوده جز چند سالی. این موقعیت وسط، این موقعیت میانه [یعنی] هم وابستگی به یک رژیم و هم کوشش در اصلاح آن رژیم – که به هیچوجه مورد علاقهٔ آن رژیم نبود – موقعیت ما را دشوار کرد. ما را از قبول عامه بیبهره کرد و ما را از محبوب بودن در داخل رژیم هم بیبهره کرد.
با اینکه من و بسیاری از همفکران من در آن رژیم به مقامات بالا هم رسیدیم ولی به خوبی پیدا بود که ما وصلههایی هستیم و از گوشت و خون رژیم نیستیم، برای اینکه بههرحال هرکس که در آن رژیم گرایشهای اصلاحطلبانه را به هر صورت داشت نوعی بیگانه و خارجی تلقی میشد. حتی اگر در نزدیکترین روابط با آن رژیم بود.
در جامعهٔ ایرانی به طور کلی هم موضع ما چندان طرفداری نداشت. برای اینکه مردم زیاد وارد ملاحظات استراتژیکی که ما میکردیم نبودند و آنچه که نگاه میکردند فساد بود و نابسامانی بود و بیکفایتی مقامات بود و سیاستهای نادرست بود که هر روز نمونههای بیشمارش را هرکس در زندگی خودش تجربه میکرد و هر شخصی، هر نیروی سیاسی که به صورتی وابستگی به آن رژیم داشت طبعاً قسمتی از بار ملامتها را بر دوش میگرفت، حتی اگر هیچ مسئولیتی در آن گرفتاریها و معایب نمیداشت.
به تدریج این موقعیت دشوار و ناخوشایند برای ما امری پذیرفته و اجتنابناپذیر شد. ما عادت کردیم و من، شخص خودم، بسیار به این موضوع آگاه بودم ـ عادت کردیم که در فضایی زندگی و فعالیت بکنیم که کارها و نیّات ما دقیقاً و به درستی نه شناخته میشود و نه قدردانی میشود.
ولی آن مسئلهٔ مهمی نبود و ما سعی کردیم و من سعی کردم در همان نظام در همان شرایط آنچه که میتوانم برای شخص خودم و برای اعتقاداتم انجام بدهم. و خیلی هم ناراضی نبودم از این بابت، در هر دو زمینه آنچه که میسر بود حقیقتاً انجام دادم.
ولی این گرفتاری نسل ما بود، این معمّایی بود که نسل ما باهاش روبرو بود. خیلی از ما راه مبارزه را در پیش گرفتند، یا گاه و بیگاه به زندان افتادند یا به دانشگاهها و کشورهای خارجی پناه بردند و سالهای دراز در تبعید، زندگیِ – به نظر من – بیحاصل یا کم حاصلی داشتند در مقایسه با استعدادهایشان. نسل بعدی ما خیلیهایشان راهحل مبارزهٔ مسلحانه را انتخاب کردند. همهٔ آنها سرانجام رؤیاهایشان در بیداری زشت و وحشتآور جمهوری اسلامی به پایان رسید.
روی هم رفته وقتی نگاه میکنم به کوششهای دو نسل ایرانیان در طول پنجاه سال گذشته، میبینم که همهٔ ما زیان کردیم، همهٔ ما دستمان خالی است، همهٔ ما به اینجا رسیدیم که آنچه میخواستیم عملی و ممکن نبود. چه آنهایی که با آن رژیم مبارزه کردند، چه آنها که با آن رژیم همکاری کردند، همه امروز در یک وضع قرار دارند.
تنها یک دستهشان به نتیجه رسیدند و آن مخالفان مذهبی رژیم بودند که در طول سالها بسیار مورد دشمنی بیشتر درس خواندههای ایرانی و بیشتر روشنفکران ایرانی بودند، ولی کم کم با ضعیف شدن موقعیت رژیم بر قدرتشان افزوده شد. خیلی از دشمنان سابقشان به آنها گرویدند و رهبریشان را پذیرفتند. امروز تنها کسانی که میتوانند ادعا بکنند که به موفقیتی رسیدند مسلمانهای دوآتشه و ارتجاعیون مذهبی هستند که پیروزیشان معلوم نیست به چه قیمت برای ایران، برای مذهب و برای آن منطقه دنیا تمام خواهد شد.
بخشی از مصاحبهٔ داریوش همایون (۱۳۰۷-۱۳۸۹) با پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول
تاریخ مصاحبه: ۳۰ آبان ۱۳۶۱
مصاحبهکننده: جان مژدهی
انتهای پیام
چه مصاحبه فوق العاده ای. خدا رحمت کنه حبیب رو.