خرید تور نوروزی

منصور پورحیدری زنده است؛ دعا کنید

پس از انتشار خبر غیرواقعی درگذشت منصور پورحیدری، بازیکن و مربی اسبق تیم فوتبال استقلال، نزدیکان وی اعلام کرده اند که وضعیت او مانند قبل است و برایش دعا کنید.

به گزارش انصاف نیوز، پنجشنبه شب شایعه ی قوی درگذشت او به صورتی گسترده در فضای مجازی پیچیده بود.

عیسی عظیمی نویسنده ورزشی ساکن اردبیل حس خود نسبت به منصور پورحیدری را در قالب یک یادداشت به رشته تحریر در آورده است:

منصور پورحیدری را با این عکس به یاد می‌آورم. البته که ورژن خیلی تروتمیزترش. یک ۹در۱۳ کلاسیک «روغنی» خوشرنگ‌، با گوشه‌های گِرد، انگار که همین الان از تاریک‌خانه بیرون آمده باشد، صاف وسط میز دخل چلوکبابی پدر بود و کنار عکس بریده‌ از روزنامه‌ای که تختی را بالاتر از روس و آمریکا روی سکوی طلای المپیک ملبورن نشان می‌داد، دلبری می‌کرد. فقط این دو عکس‌ بودند که افتخار داشتند زیر آن شیشه‌ی ده میل بروند. و من، پسرک هشت نه ساله‌ای بودم که منتظر می‌ماند تا سالی و ماهی وقت تمیز کردن زیر شیشه برسد و دستش را به جلای آن عکس برساند و با آن نوشته‌ی آگفای پشت‌اش، احساس کند قطعه‌ای اصیل را لمس می‌کند. غیر از این وقت‌ها هم همیشه‌ی خدا یک کیهان ورزشی یا دنیای ورزش روی میز بود که سرت را به دیدن‌ عکس‌هایش گرم کنی و معمای گزارش-بازی‌ها را برای خودت حل کنی که مثلن مجید نامجومطلق (۷۰ رضا نعلچگر) یعنی نعلچگر دقیقه‌ی ۷۰ جای مطلق آمده تو. حالا مانده بود تا معماهای بزر‌گ‌تر که مثلن این «۲-۵-۳ نوین» را که می‌گویند منصور پورحیدری اجرا می‌کند یعنی چه و چرا جمع‌شان ۱۱ نمی‌شود.

آتش این عشق، روزی از همان روزها، وقتی شعله کشیده بود که پدر کادری در صفحه‌ی تبریک‌های کیهان ورزشی را نشان‌ام داده بود. با همان استیل آشنا و این مضمون که: جناب آقای منصور پورحیدری؛ بازیکنان محترم باشگاه استقلال تهران؛ کسب مقام قهرمانی جام باشگاه‌های آسیا را به شما تبریک می‌گوییم؛ مدیریت و کارکنان چلوکبابی بهبود؛ سرعین. سخت و سنگین و ذوق زده و هشت ساله، قلبم از این هیجان نایستاد تا مغازه‌دارهای همسایه‌ را خبر کنم و انتقام همه‌ی کری‌های باخته و مجله‌هایی که برده و نیاورده بودند را یک‌جا بگیرم. مجله‌هایی که باید آن‌قدر روی میز می‌ماندند تا بوی کاغذ و مرکب‌شان با بوی کباب کوبیده و سماق تبریز قاطی شود و تا شماره‌ی تازه که کی برسد.

تابستان تمام شد. من نه آن‌قدر می‌فهمیدم که از دوست پدر که توی کیهان ورزشی کار می‌کرد و یک هفته‌ای برای ناهار سفرش پیش‌مان می‌آمد، تشکر کنم و نه یادم ماند که چرا آن آگهی تاریخی را نگه نداشتم. سرگرم درس و مشق، سنت کیهان و دنیا، کم و بیش، ادامه داشت و فوتبال، تلویزیونی‌تر از قبل، توی خانه بود. بعدتر، معمای ۲-۵-۳ هم حل شد. درست یا غلط، از جوریدن آن همه مجله، در این مورد همین یادم مانده که منصور پورحیدری این سیستم را برای اولین بار در ایران استفاده کرده. و همین برای‌ من کافی که او، تا همین امروز، محترم‌تر از «همه‌شان» باشد. گیرم که بی‌تیتر. گیرم که بی‌لقب.

بعد هم برسیم به عکسی که امروز توی تلگرام، او را با آن وضعیت، روی تخت بیمارستان. نه؛ این یک نه به تمام از دست دادن‌هایی است که زخم زده‌اند. آدم دوست دارد پیرمرد، بلند شود و دستی به آن سیبیل‌های انگار ازلی و ابدی بکشد و بگوید… چیزی بگوید دیگر. مثلن بپرسد بلیت پرواز بعدی تیم را گرفته‌اید یا نه. بعد بیاید یک مصاحبه‌ هم بکند پر از (می‌خندد)های داخل پرانتز. اختصاصی که فقط روی یک روزنامه‌ی کاغذی بخوانیم. که روتیترش باشد آقای آسیا بلند شد

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا