ابر و بادشناسی | یادداشت محمدرضا تاجیک
دکتر «محمدرضا تاجیک»، نظریهپرداز و استاد دانشگاه در یادداشتی با عنوان «ابر و بادشناسی» که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
یک.
«هنگام رسیده است؛ اما باد
انگیخته ابری آنچنان از خاک
کز زهره نشان نمانده بر افلاک» (اخوان ثالث، هنگام)
در گذر و گذار روزگاران، هنگام و هنگامههای تغییرِ ناکام و نافرجامِ بسیار میبینیم. بیتردید، در پس و پشتِ این ناکامی/نافرجامی علل و عوامل متکثر و متنوعی نهفته است. اما گاه، علت این ناکامی آن است که بادِ قدرت چنان ابری از گردوخاک ایجاد میکند که نشان و نشانهای از حقیقت و واقعیت برجا نمیماند و یا چنان فضای سیاسی را تیره میدارد که آدمیان قادر به تشخیص سره از ناسره و اصل از فرع نیستند، و از اینرو، در گرداب انبوهۀ مسئلهنماهای رنگارنگ گرفتار میآیند و امالمسائل یا مسئلۀ بنیادین را بر باد فراموشی میسپارند.
همانگونه که صدا در میان سروصدا گم میشود و در حضور نورهای خرد رنگارنگ، زیبایی اصیل شعاع و جلوهای ندارد، در انبوهۀ مسائل و مشکلات نیز، مشکل و مسئلۀ اصلی و اساسی از افق نگاهها و احساسها و ادراکها میگریزد. به بیان کوندرا، در جهانی که موسیقی به «سروصدا» تبدیل شده است، باخ از خاطرهها ناپدید میشود. در رمانِ «بار هستی»، سابینا با خود میاندیشید باخ به زمانهایی تعلق داشت که موسیقی به گلِ سرخِ شکفتهای بر دشت پهناورِ پربرفِ سکوت شباهت داشت. …
اکنون که قباحتِ سمعی همهجا را فراگرفته و موسیقی پیوند خود با سکوت و خلوت را بریده و در بلندگوهایی به صدا درآمده که قرار است تاریخ را به خیابان بکشانند و راهپیماییها به راه اندازند، باخ از تاریخ بیرون افتاده است. در این حالت، همانگونه که گوشدادن به موسیقی یک انتخاب شخصی نیست، احساس و ادراک یک مسئله نیز، دیگر یک امر شخصی نیست، بلکه انتخاب یک «دیگری بزرگ» است.
پس، در واقع، بسیاری از آدمیان همواره با «دیگری بزرگ» بر سر یک بازیاند، گرچه مروزی و رازیاند. به بیان دیگر، این بسیار آدمیان، در فهم مسئلۀ خویشتن با قدرت حاکم (یا همان مسئلۀ بنیادین) همدست هستند. شاید از همینروست که، جنگل هول که آنان را احاطه کرده، همواره برجاست. در این حالت، آدمیان همۀ نگاه و احساس خویش را به قطرههای بارانِ مسائل و مشکلات میسپارند، غافل از آنکه سیل دهشتناک ناقوس مرگشان را بهصدا درآورده است. داستان زمانی ادامه مییابد که نفسدودهای ابر، فیالنفسه موضوعیت مییابند، جزئی از دلمشغولیهای زندگی روزمره و ارتباطات همگانی میشوند، آدمیان را سرگرم میدارند و لذت تولید میکنند، به کنش تبدیل میشوند و میل و ارادۀ به کنش را ارضاء و اشباع میکنند،
دو.
در ساحتِ سیاست حاکم بر جامعۀ امروز ما نیز، از آنرو که از یکسو، دیگر امکان اجرای سمفونی، و امکان خواندن سرود دستهجمعی و درآمیختن صداها در امتداد صدایِ «دیگری بزرگ» نیست، و قدرت دیگر نمیتواند یک فوگِ باشکوه (ساختار موسیقیایی کنترپواتیک که در دو یا چند صدا و دربارۀ یک درونمایه یا سوژه ساخته میشود)، اجرا کند و هر انسان را نتی از آن فوگ نماید، و از سوی دیگر، نمیتواند یک کلِ گشوده باشد و چندصدایی را بربتابد و متضمن تکثر صداهای مستقل و ادغامناشده باشد، و به تبع، نمیتواند سوژهها را در موضع تعریف/تثبیتشده خویش متوقف کند، و گفتمان مرجع و راوی خویش را منحلشده مییابد، لاجرم باید صداها را در تکافتادگی و پراکندگی خویش یا در سر و صدا گم کند، و ابری سیه از نتهای گوناگون برانگیزد تا خودِ معنای «مسئله» و «مشکل» در آن گم آید.
شاید از همینروست که جامعۀ امروز ایرانی را جامعۀ «پرمسئله» – که آسمان احساس و ادراک و رفتار مردمان را تیره داشتهاند – مییابیم، اما با بارور و غرانکردن هیچیک از آنان، قطرهبارانی بر باغ بیبرگی آنان نباریده و نمیبارد. جامعۀ «پرمسئله»، از یک منظر، جامعۀ «بیمسئله» نیز هست، زیرا تن چنین جامعهای، در هجوم انبوهۀ مسئلهها و مسئلهنما کرخت شده و دیگر تیغ تیز هیچ مسئله و مشکلهای، واکنشی در آن ایجاد نمیکند.
آحاد جامعهای چنین، اندکاندک با دشواریها و سختیهای زندگی خویش و از رنجی که میبرند، همزیستی مسالمتآمیز مییابند و آنان را بهعنوان جزئی از ارتباطات کلامی و بیانی و احساسی خویش در حوزۀ عمومی و زندگی روزمره میپذیرند و در فقدانشان دچار نوعی احساس خلاء و حفره و شکاف میشوند. به بیان دیگر، «مسئله» چون انبوه و عام گردد، عادی/عوامزده شود، و چون عادی/عوامزده شود از مسئلهبودگی تهی میشود و به نوعی عادتوارۀ محاورهای و زبانی در زندگی روزمره، نقل و نُقل هر محفل و گدۀ دوستانه و خانوادگی، دغدغه و دلمشغولی فکری و قلمی هر نویسنده و روشنفکر منتقد، عنوان و موضوع اصلی و روز هر رسانۀ فعال، تبدیل میگردد: همگان همهجا از «مسائل» بهمثابه «مصائب» سخن میگویند و مینالند و میغرند، اما در آخر روز، جز همان نالیدن و غریدن، نصیب و حاصلی نمیبرند، و چون مینالند و میغرند، هستند، یا به تعبیر اخوان ثالث، هستی را دشنامباران میکنند و خسته و فرسوده میخوابند.
سه.
حکم «عقلِ قدرت» یا «عقل معطوف به بقاء در قدرت» (توجه داشته باشید که از نظر ریشهشناسی، عقل، در زبان عرب، عبارت است از «آنچه به پای حیوان میبندند تا آن را مهار کنند»)، همواره، همانگونه که گفته شد، برانگیختن آنچنان ابری از گرد و خاکِ مسئلهنماها و یا مسائل خرد و بیمقدار است که از مسئله یا مسائل اصلی نشان و نشانهای باقی نماند. در پرتو این حکم، قدرت میکوشد با فربهکردن حاشیهها، سطح نزاع و مجادلۀ سیاسی را از «متن» به «حاشیه» تنزل دهد و با بزرگنمایی مسائل حاشیهای، کنشِ کنشگران فردی و جمعی سیاسی را در محدودۀ بازی تاکتیکی محصور و محدود نماید. به بیان دیگر، قدرت، مقاومت خویش را به عرصۀ «جنگ مواضع» انبوه و بینهایت میکشاند تا فتح یک «موضع» خود هدف شود و کس نیندیشد که در این مسیر هزاران طرفه (مسئله) خواهد زاد از او.
به عنوان آخرین کلام، در پرتو آنچه گفته شد میخواهم بگویم، امروز جامعۀ ما در معرض هجوم خردهمسئلهها یا مسئلهنماهای انبوه و کثیری است که تلاش دارند، از یکسو، روح و روان و ذهن و احساس آن را به خود مشغول دارند، از سوی دیگر، امکان تشخیص سره از ناسره و اصلی و فرعیکردن مسائل را از آن بستانند، و از جانب سوم، بدن و پیکرۀ آن را در برابر مشکلات و مسائل کرخت نمایند، و در قعر تاریکی انفعال و استیصال (بیمسئلهگی) محبوس کنند.
مردم مستاصل، مردمی گرفتار «انفعالات اندوهناک» (به تعبیر اسپینوزا)، نظیر ترس، نفرت، نگرانی و حسادت، هستند که شالودۀ کنشهای مدنی را تخریب میکنند. به بیان دیگر، مردمی که دچار انفعالات اندوهناک هستند، نمیتوانند عمارتی دموکراتیک برپا کنند و تقریر و تدبیری مدنی داشته باشند. در این حالت، مردم خود رهزن راه آزادی و رهایی خویش میشوند، و خودآگاه و ناخودآگاه از سپردن نگاه و احساس و فهم خویش به دیگری بزرگ لذت میبرند (بردگی مشتاقانه).
در وضعیتی چنین، فقط یک راه برای «گریز از» و «غلبه بر» ابرها و بادها (شبهمسئلهها و خردهمسئلهها) و متعاقبا، استیصال و انفعالات اندوهناک، و «خوابدیدن با چشمان باز»، تحت کنترل بیوقفۀ آپاراتوسهای نظم مستقر، پیداست: انفعالات شادمانه، یعنی بیدارشدن از خوابِ با چشمان باز و افزایش توان عمل و تفکر و بسط عقل و بهکارگیری آزادی و آگاهی در فهم وتشخیص و تمیز مسئلهها و مشکلهها، و در یک کلمه، عبور از ابر خاک برخاسته از باد و بر دامان مهر و آفتاب افکندن زهره.
انتهای پیام