تحليل یوسف اباذری از ظهور ترامپ
روزنامه ی اعتماد در گزارشی نوشت:
برگزاري روز جهاني فلسفه به روايتي از سال ٢٠٠٢ در سومين سهشنبه نوامبر هر سال برگزار ميشود. در ايران نيز به دليل علاقه وافري كه ايرانيان به فلسفه دارند، در اين روز هر سال نشستهاي گوناگوني از سوي موسسات فلسفي و دانشگاهها برگزار ميشود. يكي از اين نهادها كه از متوليان قديمي فلسفه در ايران است، موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران است كه عموما با نام قديمي آن يعني انجمن حكمت و فلسفه شناخته ميشود. امسال هم در اين موسسه نشست روز جهاني فلسفه برگزار شد، البته مراسم امسال برخلاف دو- سه سال گذشته، شبيه نشستهاي قديميتري بود كه اين موسسه در اين روز برگزار ميكند؛ يعني مثل سالهايي كه در آنها استاداني چون عبدالكريم رشيديان و يوسف اباذري در اين روز به جاي تكرار مكررات، ميكوشيدند فلسفه را به متن زندگي روزمره و مباحث سياسي- اجتماعي روز پيوند بزنند. در مراسم روز جهاني فلسفه امسال نيز چنين شد. در پانل نخست اين نشست كه عنوانش عقلانيت و اعتدال در جهان معاصر بود، غلامحسين ابراهيميديناني، استاد قديمي فلسفه و حكمت اسلامي به بيان ويژگيهاي فلسفه و فلسفهورزي پرداخت و بر اين تاكيد كرد كه فلسفه جغرافيا ندارد و مسائل فلسفي جهاني و بنيادي هستند. او تاكيد داشت فلسفه انسان را از اسارت و تقليد ميرهاند و فيلسوف تنها به عقل و عقلانيت ملزم است. مصطفي محققداماد، استاد فلسفه و حقوق اسلامي نيز در اين نشست كوشيد نسبتي ضروري ميان عقلانيت و اعتدال با توجه به مباني فلسفي ملاصدرا و شرحي كه او از سخنان ابنسينا ارايه كرده است، اظهار دارد. اما سخنراني جنجالي اين نشست به يوسف اباذري، استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران اختصاص داشت كه هميشه به خاطر سخنرانيهاي پرحاشيهاش معروف است. اباذري در اين نشست به جاي طرح بحثي فلسفي (بخوانيد انتزاعي) سعي كرد بحثي فلسفي (بخوانيد انضمامي) ارايه كند و به اين منظور مشخصا از نتايج انتخابات ايالات متحده آغاز كرد و آن را از نتايج و پيامدهاي سياستهاي نوليبرالي خواند كه در دهههاي پاياني سده بيستم به دستور كار سرمايهداري بدل شدند و حالا به ثمر نشستهاند. اباذري در اين سخنراني كوشيد نشان دهد كه چگونه اين سياستهاي اقتصادي به ظهور و بروز داعش و جنگ در خاورميانه و ظهور آنچه او فاشيسم ميخواند، ميانجامد. او به اين منظور به گفتههاي برخي روشنفكران غربي چون نوام چامسكي و جوديت باتلر و كن لوچ و… استناد كرد. اباذري تاكيد داشت توجه به اين مساله بهخصوص براي ما ايرانيان از آن حيث اهميت دارد كه بسياري از سياستهاي اقتصادي نوليبرالي امروز در ايران نيز در دستور كار قرار گرفتهاند. از نظر اباذري اين سياستها ربطي هم به اين دولت يا آن دولت ندارد و بعد از جنگ از سوي همه دولتها دنبال ميشده است. اتفاقا بعد از سخنراني اباذري يكي از حضار اعتراض كرد كه چرا در جلسهاي كه قرار است به فلسفه اختصاص داشته باشد، از دولت هاشميرفسنجاني انتقاد ميشود، كه اباذري در پاسخ به اين منتقد گفت: «تمامي دولتهاي بعد از جنگ برنامه نوليبرالي را پيش بردند. آقاي احمدينژاد البته بيش از بقيه و شجاعانه آن را پيش برد. بنابراين بحث من نقد دولت آقاي هاشمي به تنهايي نبود و نميدانم چرا چنين سوءتفاهمي شده است.» در ادامه روايتي از اين سخنراني و سخنرانيهاي ديگر پانل نخست اين همايش ارايه ميشود. با اين تاكيد كه اباذري در ارايه بحث خود از روي متني ميخواند كه به دليل زمان فرصت نكرد كاملا آن را بخواند. ضمن آنكه بسياري از آن چه در روايت حاضر آمده، توضيحاتي است كه او آورده و در متني كه نوشته وجود نداشت.
چرا فلسفه جهاني است؟
ابراهيمي ديناني، استاد فلسفه
چرا فلسفه جهاني است، زيرا پرسشهاي فلسفي عام است. فلسفه بدون پرسش، فلسفه نيست. ملتي كه پرسش ندارد، فلسفه نميفهمد. فلسفه با پرسش پديد ميآيد و پرسش نيز فقط از انسان است. خداوند ميفرمايد «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأرْضِ خلِيفة»، من خليفه در زمين خلق كردهام. خليفه يعني مظهر كامل خداوند و هيچ موجودي به غير از انسان مظهر كامل خداوند نيست. «قالُوا أتجْعلُ فِيها منْ يفْسِدُ فِيها و يسْفِك الدِّماء». اين هم اعتراض نيست زيرا ملائكه معصوم هستند و اعتراض نميكنند اما خيلي نيز بعيد است كه سوال باشد. در واقع، يعني علم خود را بيان كردهاند. يعني ميدانستهاند و گفتهاند او در زمين فساد و خونريزي ميكند. انسان در زمين فساد ميآفريند، هوا را آلوده ميكند، زمين را آلوده ميكند، حيوانات را ميكشد، انسانهاي ديگر را ميكشد و جنايت ميكند. جنايت مختص انسانها است، حيوانات جنايت نميكنند. حيوانات شكار ميكنند و بعد از سير شدن به اطراف بياعتنا ميشوند اما انسان هر چه بيشتر سير ميشود آزار او نيز بيشتر و به مفسد في الارض بدل ميشود. اما با اينكه مفسد في الارض ميشود، فلسفه ميفهمد و زندگي او فراز و فرود دارد اما حيوانات فلسفه نميفهمند. جبرييل نيز فلسفه نميفهمد، او پيام الهي را ميرساند اما فلسفه نميبافد. عزراييل نيز به همين شكل است، جان آدمي را ميگيرد اما توان فهم فلسفه را ندارد. فرشتگان، جمادات، نباتات و حيوانات فلسفه نميفهمند. تنها موجودي كه فلسفه ميبافد و ميداند و ميگويد انسان است و فلسفه نيز جغرافيا ندارد. فيلسوف جغرافيا دارد؛ ابنسينا و فارابي و ملاصدرا ايراني هستند، سقراط يوناني است، لائوتسه و كنفسيوس چيني هستند. اينان بزرگان تاريخ بشر هستند اما در يك جايي محدود ميشوند زيرا پرسشهاي آنها محدود است. به طور مثال ميپرسد هستي چيست. اين را انسان ميپرسد. آيا غيرهستي ميتواند از هستي بپرسد؟ خود هستي از زبان انسان ميپرسد كه هستي كيست و از زبان انسان به خود او پاسخ ميدهد. وگرنه اگر هستي از زبان من سخن نميگفت، من مفلوك زبان چه حقي داشتم درباره چيستي هستي بپرسم.
انسان گشوده به روي عالم است
من زبان هستي هستم، انسان زبان هستي است. اگر هستي بخواهد سخن بگويد به زبان آدمي صحبت ميكند و به همين دليل است كه بزرگان فلسفه ميگويند انسان گشوده به روي عالم است. يعني فكر او گسترده است و پيوسته ميخواهد بداند و اين دانستن حدي ندارد. گشوده است به لايتناهي و چون گشوده است، گشاينده نيز هست. چگونه اين كار را ميكند؟ معادلات را حل ميكند، مسائل بغرنج را حل ميكند، راه نشان ميدهد و كشف مجهولات ميكند. گشاينده است يعني درها را باز ميكند. هر كليدي كه درها را باز ميكند، خود گشودني نيست. هر گشايندهاي خود بسته است اما انسان هم گشوده است و هم گشاينده و اين كار از انسان بسته برنميآيد. انسان گشوده، همهچيز را حل ميكند، تاكنون بسيار حل كرده و در آينده نيز خيلي از مسائل را حل خواهد كرد. اما همچنان هستي حرف خود را ميزند. فلسفه انسان را از اسارت تقليد و جمود نجات ميدهد. كسي كه فلسفه نداند اسير فكرهاي محدود است. فرمول آموخته و در اين فرمولها اسير است، فرمولهايي كه جامعه، خانواده، پدر و مادر به او تحميل كرده و او در آنها اسير است و نميتواند از آنها برهد. فلسفه، نجات يافتن از تحميلهاي فكري عيان و نهان است. فلسفه، شما را از اين اسارت و تحميل شدهها نجات ميدهد. اما چگونه؟ خصلت فلسفه اين است كه به شما ياد ميدهد چگونه نو فكر كنيد و آنچه تحميل شده را رو ميكند. فلسفه به شما ياد ميدهد كه هماكنون چگونه بينديشيد. نو بينديش، يعني نو انديشيدن را ياد بگير. نو انديش يعني در آغاز خود را زير سوال ببر. يعني فكر كن آنچه تاكنون آموختهاي و حتي آنچه كه به آن باور داري تا چه حد اعتبار و استقامت دارد. هر لحظه نو بينديش. يك بار انديشيده، اسلوبي را انتخاب كرده، قالبي را طراحي كرده و فكر ميكنيم سبك زندگي ما اين است. آيا اين قالبها ابدي است؟ نميتوان قالبها را شكست؟ هر قالبي را ميتوان شكست يا برخي از آنها را؟ اصلا بايد آنها را شكست يا در آنها ماند؟
فلسفه نو انديشيدن را ميآموزد
بايد اين قالبها را شكست. اگر فلسفه خوانده باشيد اين قالبها را ميشكنيد. فلسفه نميگويد سقراط چه فرمود يا ارسطو چه گفت، ميگويند ابن سيناي ما ارسطويي است، هنوز هم ميگويند. خب معلوم است كه ارسطويي است اما اگر ارسطو را نخوانده بود، نادان بود. اما آيا در ارسطو مانده است، مسلما اينطور نيست. ابن سينا ارسطو را خوانده، سقراط را خوانده و عبور كرده است. افلاطون را خوانده اما نپسنديده است. ميگويد افلاطون بيسواد است، از نظر من افلاطون مهم است اما ابن سينا او را بيسواد ميداند. سقراط، افلاطون و ارسطو را خوانده اما با قرائت نو عبور كرده است. اين معناي فيلسوف بودن است. فيلسوف امروز هم ميتواند هرچه ميخواهد بخواند اما بايد از آن عبور كند. فلسفه ميگويد نمان! فيلسوفان امروز ميگويند فلاني اينگونه فرموده، اما مهم اين نيست كه او چه گفته است. در فقه ميتوان تقليد كرد اما در اصول فكري، عقايد و اصول بنيادي نميتوان تقليد كرد. در اين صورت ناداني بزرگي خواهد بود. فلسفه راه نو انديشيدن را به ما ياد ميدهد. از فيلسوف نوانديشتر وجود ندارد. قالب ميسازد اما در آن باقي نميماند. حتي منطق ارسطو را طي ٢٥٠٠ سال اضافه كردهاند اما از آن چيزي نكاستهاند. منطق قدرت زيادي دارد. اما منطق عقل را ساخته يا عقل منطق را ساخته است؟ عقلي كه منطق را ساخته است بالاتر است يا منطق از عقل بالاتر؟ عقل منطق را ساخته است و اگر نياز باشد به آن اضافه ميكند يا اشكالات آن را برطرف ميكند.
بعد از ملاصدرا در ايران، جريان فكري جديدي به وجود نيامد
هميشه از ما ميپرسند عقل بر چه ميزاني صحبت ميكند. ميزان عقل چيست. اما آيا عقل، ميزاني غير از خود دارد؟ بقيه چيزها بايد با عقل منطبق باشند يا عقل بايد خود را با ساير چيزها منطبق كند؟ تنها چيزي كه هم ميزان است و هم خود را اندازهگيري ميكند عقل است و فلسفه، رشتهاي است كه با عقلانيات سر و كار دارد. با اين مطالب و تعاريفي كه من اجمالا درباره فلسفه گفتم، اگر منصفانه نگاه كنيم ميبينيم كه در حال حاضر تعداد فيلسوفان ما بسيار كم است. البته فيلسوف زياد است ولي فيلسوف به معنايي كه من عرض كردم كم است، اينكه استقلال فكري داشته باشد و آزاد بينديشد. من ملاصدرا را فيلسوف ميدانم، او آزاد انديشيده است. از زمان ملاصدرا تا به امروز ٤٠٠ سال ميگذرد و در غرب اتفاقات زيادي افتاده است اما متاسفانه ما درجا زدهايم. دكارت و ملاصدرا همدوره هستند، بعد از دكارت صدها نحله فكري در غرب به وجود آمده – من به حق و باطل آن كاري ندارم- اما متاسفانه ما جريان فكري جديدي نداريم زيرا فيلسوفان ما كم هستند. يكي- دو فيلسوف جديد را نام ميبرم كه فيلسوف هستند و حرفهاي تازهاي زدند اما طرحهاي آنها خوانده نشد. يكي از آن بزرگان، آقاعلي مدرس زنوزي، حكيم صدرايي است اما او از صدرا عبور ميكند و حرفهاي تازهاي ميزند. او توانسته نو بينديشد. ديگري حاج ملاهادي سبزواري است. او گاه كمي از ملاصدرا فراتر رفته و در برخي جاها از او فاصله گرفته است.
علامه طباطبايي، بزرگترين فيلسوف آزادانديش معاصر است
از اينها كه بگذريم، در عصر كنوني، من علامه طباطبايي (ره) را ميشناسم. ايشان فيلسوف صدرايي است و چندين دوره اسفار تدريس ميكرد. او براي ملاصدرا احترام قايل بود اما حرفهاي تازهاي داشته و نوانديش بود. من جايي گفتهام كه ايشان عاقبتانديش بود و بسيار به اين حرف معتقد هستم. آثار ايشان نيز نشان ميدهد كه چقدر حرف تازه دارد. او از مفسرين گذشته تقليد نكرد، نو ميانديشيد و قدرت تفكر زيادي داشت. كربني كه تمام مكتبهاي غربي را ديده بود و ميدانست وقتي به جلسات درس علامه طباطبايي ميآمد، حرفهاي تازه از او ميشنيد. – من آن زمان جوان بودم و در آن جلسات حضور داشتم- و آنچه كربن ميگفت علامه طباطبايي ميدانست گويا پيشتر به آن انديشيده بود. علامه طباطبايي، يك فيلسوف نوانديش، آزاد و در واقع، آزاد انديش عصر ما است. من درود ميفرستم به روان اين مرد بزرگ كه در سه شهر سنتي ايران زندگي كرده است. متولد تبريز است، نجف درس خوانده و بعد به قم آمده اما آزادي فكر او از همه دانشگاههاي معتبر دنيا فراتر است.
عقلانيت و اعتدال در دايره فلسفه
آيتالله سيد مصطفي محقق داماد، استاد حقوق
موضوع امروز كه روز جهاني فلسفه است عقلانيت و اعتدال است و اين عقلانيت و اعتدال در دايره فلسفه ترسيم شده است. ظاهرا دو مدعا در اين مساله وجود دارد كه شايد به عهده امثال بنده باشد كه آنها را بيان كنم. يكي اينكه عقلانيت زمينه اقتدار را به وجود ميآورد يا به ضرورت و امكان به اعتدال منتهي ميشود. عقلانيت، به ضرورت به اعتدال در زندگي آن هم در جهان معاصر منجر ميشود و نه براي قيامت. مدعاي دوم، ارتباط عقلانيت با فلسفه است، كه فلسفه در جهان معاصر، عقلانيت ميآورد و عقلانيت، اعتبار ميآفريند. اين مساله سادهاي نيست. اينكه آيا اگر همه مردم فلسفه بدانند عقلاني فكر ميكنند يا اگر فلسفه بدانند معتدل زندگي ميكنند. ظاهرا و انصافا يك شاهد داريم و آن شاهد اين است كه در جهان معاصر خاورميانه ما اين سفاكها و خونريزهايي كه طي سالهاي اخير پيدا شدهاند نشان ميدهند كه ذرهاي با فلسفه آشنا نيستند و يك فيلسوف در ميان آنها نيست. در كشورهاي مسلمان عرب سلفي، آنچه در دانشگاهها و مكتبهاي آنها پيدا نميشود يك كتاب فلسفي در كتابخانههاي آنهاست. حتي داشتن كتاب فلسفي در آنجا جرم است. بنابراين، از نظر شاهد تاريخي به نحو يك حقيقت خارجي، اين مساله وجود دارد كساني كه امروز مدعي هستند و اين برداشتها را از دين دارند و اينگونه خون ميريزند و همه دين را در خونريزي خلاصه ميكنند، يقينا هيچ يك از آنها به ويژه در جهان اسلام، فيلسوف نيستند.
نسبت بين عقلانيت و اعتدال
اما چه ربطي بين فلسفه و عقلانيت وجود دارد. من فقط به يك نكته اشاره ميكنم كه اگر عمري باشد آن را در قالب يك مقاله مكتوب ارايه خواهم كرد. مرحوم ملاصدرا در كتاب «شواهد الربوبيه» در مبحث معاد، فصلي دارد كه توضيح ميدهد انسان چگونه و قواي نفسياش چگونه پيدا ميشود. خيلي خلاصه و سريع در چند جمله مطلب را بيان ميكنم. ايشان در آنجا ميگويد كه عناصر اوليه حكمت قديم يا عناصر اربعه مانند آب، باد، خاك و آتش با هم در تضاد كامل به سر ميبرند و ذرهاي با يكديگر سازش ندارند. وقتي كنار يكديگر قرار ميگيرند و جمع ميشوند، يك امتزاج پيدا ميشود كه در نخستين مرحله امتزاج، تضاد آنها كمتر شده، به طرف آشتي بروند. وقتي اين تضاد كمتر شد آمادگي و استعداد حضور نفس را پيدا ميكنند. اول، صورت معدني بعد نفس نباتي، زماني كه تصفيه شد نفس حيواني و زماني كه به درجه صافي رسيد و تضاد خود را از دست داده، با يكديگر آشتي شدند و به اعتدال كامل ميرسند و صفا پيدا كردند همچون صفاي افلاك آسماني، استعداد پيدا ميكنند كه خداوند از عالم قدس به آنها نفسي اهدا كند كه نفس انساني يا ناطقه است. اين نفس ناطقه داراي دو قوه است؛ يكي قوه علامه و ديگري قوه عماله. با قوه اول ميفهمد و درك ميكند و با قوه دوم عمل ميكند. در اينجا ملاصدرا يكباره تلخيص ميكند و سريع از آن رد ميشود و تفسير خود را به آن مفصلي كه ابن سينا در فصل پنجم مقاله اولي شفا آورده، نميآورد.
جربزه؛ افراط و تندروي زايد بر حد اعتدال
ابنسينا ميگويد در اينجا دو قوه وجود دارد؛ قوه علامه و قوه عماله كه به آنها عقل نظري و عقل عملي ميگوييم. عقل عملي با كمك شهوت و غضب كار ميكند. اين عقل سه كار انجام ميدهد؛ يك كار آن همراه با شهوت و غضب است. عقل عملي ميخواهد به يك خواسته دست يابد اما موفق نميشود. با قوه غضبيه منشا حزن ميشود، ميگويد به آنچه ميخواستم، نرسيدم و اين منشا حزن، اندوه و بالاخره گريه ميشود. گاهي نيز به كمك قوه شهويه به آنچه ميخواهد ميرسد، قوه شهويه اقناع ميشود با عقل عملي هماهنگ ميشود و منشا سرور و فرح ميشود. كار دوم عقل عملي، همراهي يا به قول ابنسينا قدرت متخيله است. وقتي عقل عملي با قوه متخيله همراه ميشود، تمام صنايع، فنون و هنر مغلوب يك چنين همراهي است كه عقل عملي با نيروي متخيله نفس دارد و اما كار سوم عقل عملي، همراهي با عقل نظري است. اينجا اوراق محموده و حسن و قبح و درك حسن و قبح با همراهي عقل نظري و عملي، ممكن ميشود و به عقيده من مصداقهاي حسن و قبيح را نيز درك ميكند. نكته مهم اينجا است، ميگويد عقل عملي رويه دارد، فكر دارد و با رويه و فكر، كار خير را انتخاب ميكند. بعد ميگويد كه عقل عملي سه حالت دارد؛ دو حالت آن افراط و تفريط است. به افراط، جربزه و به تفريط بلاهت ميگويد. عقل عملي ميتواند جربزه داشته باشد، بنابر حرف حكما جربزه چيز بدي است. جربزه يعني افراط، تندروي زايد بر حد اعتدال، تا حدي كه از مسير حقيقت منحرف شود و ابنسينا معتقد است آدمي را از اين شاخه به آن شاخه پرتاب ميكند و به جايي ميرساند كه حيران ميشود. اين قدرت جربزه فكري هميشه نيروي مثبت نيست، به جايي ميرسد كه انسان در مقطعي از عمر خود حيران ميشود، در فهم حقيقت اشتباه ميكند و حيران مطلق ميشود. در مقابل آن، بلاهت است. بلاهت يعني كندذهني كه نميتواند مطالب را بگيرد و برداشت غلط از آنها ميكند. ابنسينا، سپس در فصل پنجم مقاله اولي شفا توصيههاي خوبي را مطرح ميكند.
حكمت در باب عقل عملي نه جربزه است نه بلاهت
اما دقت كنيد كه اسم حالت وسط اين دو را حكمت ميگذارد. حكمت در سايه عقل عملي نه جربزه است نه بلاهت بلكه اعتدال است كه حقايق را با اعتدال ميفهمد و درك ميكند. اين افراد هستند كه به آنها حكيم ميگويند و ملاصدرا نيز در يك سطر خلاصه كرده و ميگويد اين، آن حكمتي كه به عقل نظري و عملي تقسيم ميشود نيست، آن حكمت از مقوله علم است، اين حكمت از مقوله اخلاق است. اين متعلق به روش زندگي است كه انسان، حكيمانه زندگي كند نه با جربزه و تندروي نه با بلاهت. با حكمت و ميانه روي، راه زندگي خود را انتخاب كند. نه تندي كند، نه سردي كند و اين را از آن اخلاق ميداند. جالب است كه ميگويد اين با حكمتي كه به عقل نظري و عملي تقسيم ميشود تفاوت بسيار دارد زيرا آن، هرچه بيشتر باشد بهتر اما اين، هرچه معتدلتر باشد بهتر است، اين درست نقطه مقابل است. اينجا ابن سينا و امثال او، ادعاي حكيمي دارند و اين است كه ديگر معلمان فلسفه بايد فكر كنند و اين را به زندگي روزمره مردم منتقل كنند. ميگويند بله، درك عقلاني، اخلاق حكيمانه ميآفريند و حكمت اخلاقي، نتيجه ميدهد.
شخصي كه عقلاني درك كند، عقل نظري و عملي او با يكديگر همراه باشند، وقتي اين دو با يكديگر جمع شد، تفكر و رويه و انديشه و فكر با يكديگر همراه شدند، در اينجا به حكمت عملي ميرسد كه انسان هميشه تصميمات تند نگيرد. افراط نكند، در دشمني، در دوستي، در جمع كردن ثروت و اجتناب از آن، در كار كردن و. . . و حتي در برداشت از دين و به عقيده حكما حتي در عبادت افراط نكند و اعتدال داشته باشد. فضائل را با اعتدال ميتوان درك كرد و حكمت متولد علم و اخلاق است. اين اعتدال از نظر حكماي اسلامي، نتيجه انديشيدن و عقليدن است. ملاصدرا يك حكيم اسلامي شيعي است. در وهله اول، حكيم است، سلوكش نيز سلوك حكيمانه است و در نهايت، مفسر قرآن است. چگونه آيهاي را كه بسياري از مفسران قرآني در تفسير معناي آن ماندهاند ملاصدرا تفسير ميكند. و التين و الزيتون(١) و طور سينين (٢) و هذا البلد الامين (٣) لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم (٤) ثم رددناهُ اسفلالسافلين (٥) الا الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون (٦) مشكلي اين آيه است كه رددناهُ به چه كسي برميگردد؟ احسن تقويم، تقويم مادي است يا معنوي؟ جسمي و فيزيكي است يا معنوي است؟ اگر فيزيكي است استثنا به كجا خورده است. جالب اين است كه بيشتر مترجمان در ترجمه اين آيه ماندهاند. «ثم رددناهُ اسفلالسافلين» اسفل منصوب و حال است، الي اسفلالسافلين نيست، در حالي كه اسفل السافلين است. تنها كسي كه متوجه اين نكته شده مرحوم علامه طباطبايي است كه توجه به فتحه اسفلالسافلين كرده و آن را حال گرفته است كه به دليل محدوديت وقت، تفصيل آن را در جلسات ديگري خواهم گفت.
عقلانيت، اعتدال، جنبشهاي فاشيستي، جنبشهاي مذهبي افراطي
يوسف اباذری، استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران
من البته رشتهام جامعهشناسي است و فلسفه نيست، اما چون اصرار كرده بودند، متن را نوشتهام و از روي متن نوشته ميخوانم. اما مطالبي كه بيان ميكنم، مثل مطالب اساتيد ازلي و ابدي نيست، بلكه در حال حاضر مطرح است. مساله خود من، كشور خودمان و خاورميانه است. البته اين نكته شايد از متني كه نوشتهام، مشخص نشود.
از بزرگان فلسفه تشكر ميكنم كه به معلم ساده جامعهشناسي اجازه دادند تا در روز فلسفه درباره مقولات فوق كه پيشنهاد خود آنان بود، سخناني عرض كنم. روز فلسفه را به فلاسفه تبريك ميگويم و اميدوارم سخناني كه ميگويم كمكي هر چند ناچيز در حل مسائلي بكند كه فلسفه و جامعهشناسي و ساير علوم انساني در زمانه حاضر با آن مواجه هستند. زمان موجود ٣٠ دقيقه براي بحث درباره مقولات فوق كافي نيست. از اين رو كوشيدهام تا گفتهام را هر چه خلاصهتر و در عباراتي كوتاه بيان كنم. عبارات من بيشتر طرح مساله است.
من در طرح خود نيازي ندارم كه از مقولهاي شروع كنم و سپس مقوله بعدي را از آن استنتاج كنم. از نظر من مقولات فوق دوري را تشكيل دادهاند كه به من اجازه دادهاند تا از هر جا شروع كنم و از هر جا سخن بگويم، به شرط آنكه ربط آنها را به يكديگر بيان كنم.
ظهور ترامپ يك نشانه
از آخرين اتفاق كه دنيا را به تعجب واداشت شروع ميكنم، انتخاب دونالد ترامپ به رياستجمهوري امريكا. كسي كه آشكارا گرايشات فاشيستي دارد و مشخصا جنبشي كه به راه انداخته، جنبشي نژادپرستانه و طالب تبعيضات ديني است كه به شكل اغراقآميز خواهان عظمت امريكاست. بسياري از آماردانان و متخصصان افكار عمومي و متخصصان انتخابات به طور عمده با تكيه بر ويژگيهاي رايدهندگان اين انتخابات را تحليل كردهاند. اما مهمترين تحليل، تحليل ساختاري است و كساني بر آن انگشت گذاشتهاند كه از قبل درباره ظهور پديده ترامپ هشدار دادهاند.
نويسندهاي در مقاله «بدتر از آن چيزي است كه فكرش را ميكنيد» نوشته شده در تاريخ ١١ نوامبر ٢٠١٦ مينويسد: «چامسكي ٦ سال پيش به من گفت، وضعيت شبيه وضعيت دوره وايمار آلمان است. مردم از نظام پارلماني نااميد شدهاند. مساله بر سر آن نيست كه فاشيستها دموكراتها را شكست دادهاند. مردم از احزاب محافظهكار و ليبرال نيز نفرت داشتند. نفرت از آنها بود كه فاشيسم را پيروز كرد. مردم امريكا تاكنون خوشبخت بودهاند كه رهبر كاريزماتيكي چون جوزف مك مكارتي يا ريچارد نيكسون يا واعظان اونجليست ظهور نكردهاند». اونجليستها، كساني هستند كه در مقايسه با آنها داعشيها را ميتوان افراد بسيار مهرباني خواند. اوانجليستها در حمله به عراق جناياتي تصورناپذير كردند. اما رسانههاي جهاني (corporate media) به هيچوجه به اين مساله نپرداختند.
كساني كه با اوانجليستها آشنا هستند، ميدانند كه مسبب اصلي ٢ ميليون كشته در عراق و نابسامانيهاي آن همينها هستند. معاون آقاي ترامپ مايكل پنس جزو همين اوانجليستهاست، كساني كه نفرت از سياهان، اسلام، كارگران مهاجر و ستايش كمپانيهاي بزرگ جزو كارشان است. كساني كه راجع به داعش كار ميكنند، بهتر است راجع به مشابهان آنها در دنياي مسيحي نيز كار كنند. رسانههاي جهاني معمولا راجع به اين مسائل از جمله اوانجليستها كار نميكنند و به همين دليل كمتر كسي آنها را ميشناسد. آن نويسنده در ادامه مينويسد: «اگر چنين كسي (فرد كاريزماتيكي چون مككارتي يا…) بيايد و صادقانه مردم را خطاب كند، خواهد توانست به سبب نوميدي و استيصال و خشم مشهور مردم امريكا و در غياب هرگونه پاسخ موجه راي ايشان را به خود جلب كند. او به جاي يهوديان در دوره نازيها، سياهان و مهاجران را سبب بدبختي مردم معرفي خواهد كرد و به ما خواهد گفت كه اكنون سفيدهاي مذكر هستند كه طردشدگان جامعه هستند. او به ما خواهد گفت اكنون بايد از خود و شرافتمان دفاع كنيم. بايد قدرت نظاميمان را تقويت كنيم وگرنه رهبري جهان را از دست خواهيم داد. ايالات متحده قدرتي جهاني است مثل آلمان قدرت منطقهاي نيست. ظهور چنين كسي براي جهان مخاطرهآميز است. من گمان ميكنم چنين كسي نه از ميان جمهوريخواهان و جمهوريخواهان دستراستي، بلكه از ميان جمهوريخواهان ديوانه برخواهد خاست و انتخابات را خواهد برد. سركوب ناراضيان شبيه سركوب در رژيمهاي توتاليتر خواهد شد. امنيت دولت در درجه اول اهميت قرار خواهد گرفت.»
اينها حرفهاي چامسكي ٦ سال پيش است. بعضي از شاگردان من در امريكا هستند. روساي دانشگاهها به ايشان پيامك زدهاند كه نگران نباشيد، ما از شما دفاع خواهيم كرد. اين نشان ميدهد كه دانشجوياني كه در آنجا هستند، در وحشت به سر ميبرند و مساله شوخيبردار نيست.
فرمانروايي نئوليبرالها بعد از ريگان و تاچر
چامسكي مثل بقيه روشنفكران مسوول امريكا ظهور ترامپ را پيشبيني كرده بود و علت آن را فرمانروايي نئوليبرالها از زمان ريگان به بعد ميدانست. نئوليبرالها را در ايران دست كم گرفتهاند. من اين انتخابات امريكا را به طور خاص دنبال كردم و تمام كساني كه معتقد بودند امريكا به استيصال كشيده شده و راي دادن به ترامپ و امثالهم ناشي از استيصال برآمده از سياستهاي بعد از نئوليبراليسم است، در ايران ناديده گرفته شدند. بهتر است به اين انتخابات امريكا توجه كرد. نئوليبرالهايي كه چه در قالب جمهوريخواهان و چه در قالب دموكرات، با توسل به سياستهاي يكسان و سياستهاي تهاجمآميز بر امريكا حكومت كردند. اين نئوليبرالها را اعم از اينكه جمهوريخواه باشند يا دموكرات به سبب همانندي سياستهايشان مركز افراطي يا به عبارت ديگر اعتدال افراطي ناميدهاند.
چرا مركز؟
اما چرا اينها مركزند و چرا در عين حال افراطي هستند؟ اين مساله مختص غربيها نيست و در همه جاي جهان مشهود است. نخستين با ر پينوشه شيلي سياست اقتصادي نئوليبرال را اجرا كرد. سياستهايي كه به ظاهر اقتصادياند، اما در باطن بيمانندند. آزاديد كه هر كار كه خواستيد بكنيد، اما به اصول من دست درازي نكنيد. يا با من هستيد يا دشمن. آنان براي كافران دين شان صفتهايي هم دارند: پوپوليسم راست يا چپ. بعدها تاچر در انگلستان وريگان در امريكا و سپس سوسياليستهاي فرانسه به رهبري ميتران اين سياستها را اجرا كردند و سپس به كشورهاي جهان سوم تحميل كردند و آن را جهاني كردند. جهاني شدن يعني نئوليبرال شدن.
چرا چنين شد، حكايتي مفصل دارد. اما مقوله مركز يا اعتدال به اين ترتيب برساخته ميشود اگر نئوليبرال ميشدي، ديگر گذشتهات به كارت نميآمد. فرقي نميكرد از چپ هستي يا از راست. نئوليبراليسم اصول سادهاي دارد و هر كس چند دقيقه صرف كند، به كنه آن پي خواهد برد وگرنه در ميان دريايي از حرفهاي بيربط غوطه خواهد خورد. مهمترين اصل بازار آزاد يا نئوليبراليسم اين است كه بازار، حقيقت را ميگويد؛ من بر اين مساله تاكيد دارم، چون ٣٠ سال است در ايران بعد از جنگ اين مباحث مطرح ميشود. بازار، حقيقت را ميگويد، از نظر ايشان بحثي معرفت شناسانه است. از زمان باستان تاكنون فيلسوفان محترم راجع به حقيقت و شرايط امكان آن حرفها گفتهاند. از نظر نئوليبرالها بازار، حقيقت را ميگويد. فيلسوفان اگر به اين سخن اعتراف كنند و طبق شرايط بازار كارشان را بكنند، مزاحم نيستند. از نظر نئوليبرالها مناقشه فيلسوفان و متالهان همچون بازي كودكان است. آنان تا زماني كه بازي مخل حقيقتشان نشود، اعتنايي به آن نميكنند، اما زماني كه نگاهي انتقادي به آن ميكنند، دشمن محسوب ميشوند.
چرا بازار حقيقت را ميگويد؟
اما چرا بازار حقيقت را ميگويد و نه كسي يا چيزي ديگر؟ اين حكايتي فلسفي است كه كساني چون هايك و ديگران آن را باز گفتهاند. اما نئوليبرالها همين حقيقت ساده را هر جايي به زباني ميگويند. در ايران آن را به زبان علم اقتصاد و فقط اقتصاد ارزيابي كردهاند. وگرنه نگاهي اجمالي به آثار هايك كافي است تا نشان دهد كه از نظر او بازار مهمترين پاسخ معرفت شناسانه تمامي فلسفهها و نه فقط علم اقتصاد را داده است. يكي از دلايلي كه در روز فلسفه توجه فيلسوفان را به اين نكته جلب ميكنم، اين ادعاست. با وجود آنكه معرفتشناسي نئوليبرالي در تمامي دولتهاي بعد از جنگ تحميلي اعم از اعتدالي و اصولگرا و اصلاحطلب بوده است، فيلسوفان ايران التفاتي به اين مطلب نكردهاند، زيرا گمان كردهاند كه اينها مسائلي اقتصادي است و اقتصاد ربطي به آنها ندارد.
فيلسوفان و متالهاني كه معتقدند خداوند ضامن حقيقت يا فراهمكننده شرايط امكان آن است، روش سادهاي در برابر غير خود دارند: اگر طالب حقيقت هستيد، در كار خدا دخالت نكنيد. نئوليبرالها نيز بر اين سياق گام برميدارند و ميگويند اگر طالب حقيقت هستيد، در كار بازار دخالت نكنيد. مداخله در بازار از دو طريق صورت ميگيرد: دولت و مردم. بازار آزاديهاي ايراني به سبب جنگ تبليغاتي تاكنون گفتهاند كه دولت نبايد در كار «مردم» دخالت كند و به همين سبب عده كثيري از مردم از ايشان خوششان آمده است. اما منظور ايشان اين است كه دولت نبايد در كار بازار دخالت كند. اما نئوليبرالهاي ايراني چندان علني نكردهاند كه مردم هم نبايد در كار بازار دخالت كنند، مگر زماني كه مجبور شدهاند. اما در اين دوره و در تمامي دولتهاي بعد از جنگ فرمولهاي خود را ياد دادهاند كه چگونه هر جمعي را كه طالب دخالت در بازار است، طرد كنند. دكتر روغني زنجاني گفتهاند: «من در مجلس اين استدلال را كردم كه اگر شما به دنبال اجراي يك سياست مشخص هستيد بايد منتظر يك سري عواقب اجتماعي- سياسي و قادر به پرداخت هزينههاي تصميم خود نيز باشيد. مثلا دولت كره سياستهاي خود را به طور علني اعلام ميكند و بهشدت نيز آنها را پيگيري ميكند. وقتي هم با واكنش كارگران و دانشجويان مواجه ميشود، پليس را براي سركوب آنان به خيابانها ميآورد. اگر قرار باشد بخواهيم چنين واكنشهايي را شاهد نباشيم، هرگز سياستها و تصميمهايي را كه مدنظر داريم، اجرا نخواهيم كرد. من براي نمايندگان مجلس توضيح دادهام براي اجراي سياستهاي برنامه اول و برنامه دوم بايد در سياستهاي خارجي كشور اصلاحاتي به وجود آوريم.»
نئوليبرالهاي ايراني
ماجرا ساده است. اينجا آقاي روغني زنجاني خيلي واضح و مشخص گفته است كه براي اجراي سياستهاي نئوليبرالي بايد سياست داخلي و سياست خارجي تغيير كند. خيلي روشن بگويم كه اين سياست خارجي يعني ادغام در سرمايهداري جهاني. به نكتهاي ساده اشاره ميكنم: يا سياستهاي نئوليبرالي را اجرا نميكنيد، يعني مملكت را به وضعيتي دچار نميكنيد كه وضعيت ١ درصد و ٩٩ درصد پديد آيد و اگر چنين كرديد، بايد به بازار جهاني بپيونديد. حق دارند اين نئوليبرالها كه ما اگر اين سياستها را اجرا كرديم، بايد به بازار جهاني بپيونديم. اين نكته چون درك نميشود، در دنياي سياست مورد مباحثه قرار ميگيرد. نئوليبرالها از اين حيث محق هستند. لفظ سرمايهگذاري خارجي جزو مقولات اساسي ايشان است. در دوره آقاي احمدينژاد كه ٧٥٠ ميليارد دلار پول وارد مملكت شد، ايشان مرتب از سرمايهگذاري خارجي دفاع ميكردند. حتي همان موقع چنين ميكردند. دليل اساسي بودن سرمايهگذاري خارجي اين است كه سرمايهداري بايد جهاني شود و ما بايد تمام قواعد سرمايهداري را بپذيريم. ما بايد كنه ماجرا را بفهميم. از اين حيث طرفداران نئوليبراليسم محق هستند كه ميگويند براي پذيرش سرمايهداري، بايد سرمايهگذاري خارجي را بپذيريم زيرا ما بيش از ٢٠ سال است كه اين سياستها را اجرا ميكنيم و اگر تمام اين سياستها اجرا شود و آن قدم آخر (سرمايهگذاري خارجي و پيوستن به سرمايهداري جهاني) برداشته نشود، چه فايدهاي دارد؟ اما اينكه ما به سياستهاي سرمايهداري جهاني بپيونديم، يك تصميم است.
آنها (نئوليبرالها) در آغاز هر انتخاباتي غيبشان ميزند. از هيچ كس علنا حمايت نميكنند، زيرا معتقدند كه بايد از همه دولتها دور شد. اما بعد از انتخابات سر و كلهشان براي ارايه اقتصاد علمي پيدا ميشود و به همه دولتها مشورت ميدهند. در دوره آقاي احمدينژاد هم حضور داشتند. تعديل قيمتهاي حاملهاي انرژي جزو برنامه اينهاست. بعدا آقاي خاتمي نيز گفتند كه من آرزو داشتم اين برنامه را من اجرا كنم. حالا كه وضع نابسامان شده است، كساني كه پشت كانديدايي خاص بودند و معتقد بودند كه ماهانه بايد ٥٠ هزار تومان به عنوان يارانه به مردم بدهند، ميگويند اين كارها رابين هود بازي است. در حالي كه اين برنامه خودشان بود. قرار بود اجرا كنند و احمدينژاد آن را اجرا كرد. تازه او ٥ هزار تومان هم كمتر از پولي كه شما ميخواستيد بدهيد، داده است. اينجاست كه به اساس كار پي ميبريم. اين مسائلي است كه در اينجا اتفاق افتاده و باعث اغتشاش خاطر مردم است.
از دولت بايد خلع يد كرد
ايشان (نئوليبرالها) معتقدند دولت بايد از خود خلع يد كند، يعني تمام داراييهاي دولتي را خصوصي كند. آنها معمولا از داراييهاي دولتي ياد ميكنند و فراموش ميكنند كه اين داراييها متعلق به تمام مردم است و دولت تنها وكيل مردم براي اداره آنها است. آنها ميگويند دولت تاجر خوبي نيست و بايد خصوصيسازي شود. آنها دولتها را بعد از جنگ ترغيب به خصوصيسازي كردند و به همين سبب در قانون اساسي نيز تغييراتي دادند. بحث از ماجراي تغيير قانون اساسي در اصل ٤٤ است. سال ١٣٦٥ كساني كه در سازمان برنامه بودند، گفتند كه قانون اساسي بايد عوض شود. مردم از بعضي خصوصيسازيها خوششان نميآمد، آنها هم زيرسبيلي به مردم باج ميدادند و ميگفتند خصولتي شده است. اين اصطلاحي «من درآوردي» است، وگرنه از حيث ساختاري چه فرقي با بقيه اموال خصوصي شده نظير ايكس يا ايگرگ دارد. آنها اين را ميدانند و به همين سبب راه فرار خصولتي را براي خود باز ميگذارند، و گرنه خود آنها در فرصتهاي گوناگون اعتراف كردهاند كه بخش خصوصي در ايران وجود نداشته است. روغني زنجاني در كتاب اقتصاد سياسي ايران گفته است: «پيش زمينههاي بسياري از اقداماتي كه قرار بود در قالب برنامه اول توسعه اجرا شود، يا وجود نداشت يا ضعيف بود و دولت بايد خودش براي ايجاد آن زمينهها و فرهنگ لازم آن تلاش ميكرد. مثلا در زمينه بخش خصوصي ما فاقد يك بخش خصوصي كاردان و لايق و با توان بالايي خواهيم بود. در هر كجا ميخواستيم كاري كنيم، بايد يك بخش خصوصي ايجاد ميكرديم.» ببينيد آقايان ميگويند بايد بخش خصوصي ايجاد شود. بعضي جاها را هم كه دوست ندارند، خصولتي ميخوانند. شما كه داريد ايجاد ميكنيد و وجود نداشته است، پس چه فرقي بين ايكس و ايگرگ هست؟ اگر ميخواهيد ساختاري و ماهوي و درست بحث كنيد، اين كار را خودتان انجام دادهايد.
ايشان در ادامه مينويسد: «در سالهاي ١٣٦٩ و ١٣٧٠ صحبت بر سر خصولت و اقداماتي در جهت شكلگيري بخش خصوصي نوپا انجام ميشود. چون بخش خصوصي قوي وجود ندارد، دولت وظيفه سرمايهگذاري بخشها يا حوزههاي مختلف را به عهده گرفته است. ما اصلا نهاد بخش خصوصي در كشور نداشتيم و هنوز هم نداريم. يك سازمان كه واقعا در اقتصاد كشور موثر باشد و رابطه تعريف شده داشته باشد، هنوز نداريم. يكي از اهدافي كه برنامه سوم دنبال ميكند اين است كه بخش خصوصي را در كشور ايجاد كند.» اين همان رسانه جمعي در سطحي جهاني است.
شكست رسانهها
سيانان به عنوان نماينده رسانه جمعي در سطح جهاني بعد از پيروزي ترامپ شكست عظيمي خورد. به ايشان كه طرفدار كلينتون بودند، گفتند شما كه همهچيز را ميدانستيد، چه شد كه شكست خورديد؟ اعتراف كردند نميدانستند مردم امريكا چه ميخواهند. حتي انتلكتوئلهايي در حد جوديت باتلر نيز گفت كه ما نميدانستيم. چرا نميدانستند. زيرا سيانان فكر ميكرد ٣٠ سال است دارد مسائل را ديكته ميكند. كن لوچ، (كارگردان برجسته چپ بريتانيايي) بيبي سي را نيز جزو همينها ميگذارد. او بيبيسي را جزو رسانههاي جمعي جهاني ميداند كه برنامههاي نئوليبرالي را پي ميگيرد. سيانان هم همين كار را ميكند. الان است كه سوال از ايران شروع شده است. كساني كه اين جا نشستهاند، ممكن است توطئهاي در كار است، خير طرح توطئه آميزي در كار نيست، همين الان يكي از پرسشهاي مهم در سطح روشنفكري جهان اين است كه چطور شد سيانان نفهميد و تا لحظه آخر دروغ گفت؟ چطور شد بيبي سي كه از نظر كن لوچ همين سياست را دنبال ميكند، متوجه قضيه نشد؟
دولت كه بخش خصوصي نوپايي را ايجاد ميكند، غير از خصولتي شدن است كه بازار آزاديها در ظاهر به آن حمله ميكنند اما در باطن از آن حمايت ميكنند، زيرا نتيجه تلاشهاي ايشان است. مساله آن است كه بخش خصوصي يا كسي كه چنين عملكردي دارد، عقلاني عمل ميكند. اينجاست كه مفهوم عقلانيت نقش مهمي ايفا ميكند. منظور ايشان از عقلانيت رسيدن به سود در كوتاهترين مدت ممكن است. يعني توسل به همان عقلانيت معطوف به هدف يا عقلانيت ابزاري ماكس وبر. آنان به كنش عقلاني معطوف به ارزش يعني فلسفه ورزيدن و امثالهم اهميتي نميدهند، به جز زماني كه اين عقلانيت دست تعدي به سمت عقلانيت ابزاري دراز كند. آن وقت است كه دادشان در ميآيد كه علم اقتصاد به فنا رفت، جامعه نابود شد. خلاصه كنم، به اعتقاد آنها دولت بايد پاسدار حقيقت بازار، يعني فراهم كردن قوانين مورد علاقه آنها و سركوبكننده كسي باشد كه ميخواهد به بازار تعدي كند. اكنون بايد مشخص شده باشد كه چرا به آنها مركز يا مركزگرا يا اعتدالي ميگويم. هر كس كه نئوليبرال شد و دولت را در دست گرفت، بايد همين وظايف را انجام دهد ولاغير. به همين دليل است كه رفتن كلينتون و آمدن بوش محافظهكار يا جابهجايي ساركوزي محافظهكار و اولاند سوسياليست كوچكترين فرقي نميكند. دولت بايد آموزش و بهداشت را به حقيقت بازار واگذار كند. گذشت زماني سوسياليستها طرفدار بيمه همگاني و آموزش همگاني بودند. مهمترين دليلي كه انتخابات بيمعنا شده است، همين خلع يد دولت از خود است. مساله بسيار مهم است. اين پديده در ايران هم مشهود است.
تفاوت دموكراسي و آزادي نئوليبرالي
بسياري ميگويند كه دموكراسي غربي همين است. اما واقعيت است كه فرقي ميان ساركوزي و اولاند نيست، چون سياستهاي بازاري تداوم مييابد. وقتي ماجراي يونان پديد آمد، وزير مالي يونان گفت قويترين مرد يونان كسي است كه انتخاب هم نشده است. حرف او اين است كه دموكراسي يك نقطه ضعف دارد كه آن هم مردم هستند! زيرا هر آن ممكن است راي بدهند و ضد يكي از اين روندهاي خصوصيسازي حرف بزنند، مثلا بهداشت يا آموزش رايگان بخواهند. اين خصوصي شدن بهداشت و آموزش در ايران هم هست. الان در ايران ٧٥ درصد دانشگاهها خصوصي هستند. اين نشان ميدهد پولدارها ميتوانند تحصيل كنند. ايشان هم پولدار هستند و هم مقامات بالا را اشغال ميكنند. طبقات پايين راهي جز تحصيل براي بالا كشيدن خودشان ندارند. غير از آن مواد مخدر است. يكي از دلايلي كه به ترامپ راي دادند، اين بود كه در طول سي سال وام دانشجويي به عنوان يكي از مهمترين مسائل دانشجويان امريكا از ميان رفته بود. به همين دليل بسياري از دانشجويان براي تامين هزينه دانشگاه به كارهاي قاچاق روي آوردند. به همين دليل است كه مساله پيچيده شده و به ترامپي راي ميدهند كه ميگويد همهچيز را عوض ميكند. استيصال جايي باقي نميگذارد براي اعتبار و مفهوم فلسفياش است.
اما چرا از اعتدال افراطي حرف ميزنم؟ زيرا نئوليبراليسم از سلطه يك درصد از مردم به ٩٩ درصد مردم در همه جاي جهان منجر شده است. اين اعتدال به اين سبب افراطي است كه بيش از هر رژيم سياسي از مردم خلع يد كرده است. مردم ديگر درباره سرنوشت خود نميتوانند تصميم بگيرند و رابطه مردم و دولت گسسته است. اين جاست كه خاورميانه به اين وضع دچار ميشود و دولت- ملتها از بين رفتند. ما بايد قدر امنيتي كه در داخل داريم را بدانيم. اما عناصر ساختاري (و نه فردي) در داخل هستند كه اين مساله را پروبلماتيزه ميكنند. همين جاست كه همانطور كه چامسكي گفت، مردم به سمت فاشيستي مثل ترامپ رجوع ميكنند. نئوليبراليزم يا گونه قديمي آن همواره جاده صاف كن فاشيسم بوده است، چه در وايمار و چه در انگلستان كه از اروپا خارج شد و چه در امريكا كه ترامپ راي آورد. سياست بيمعنا شده است.
اخيرا عدهاي از جوانان بر سر قبر كوروش رفتند و شعارهايي سر دادند. آنچه مرا وحشتزده كرد، شعارهاي ضدعرب و ابراز نفرت از اعراب بود. فاشيسم هميشه همينطور شروع ميشد. شايد كساني كه در آن جمع بودند، خودشان نميدانند كه چه عمل فاشيستياي مرتكب شدهاند. شايد خود آنها منتقدان ترامپ باشند. نئوليبراليسم و فاشيسم مسيرهاي مشابهي را طي ميكنند. وقتي از وجود عناصر به طور ساختاري سخن ميگويم، به همين نكته اشاره دارم. هيتلر همين طور كارش را شروع كرد. ترامپ هم عليه سياهان حرف ميزد. يكي از دلايل جنگ شيعه و سني امروز ناشي از همين گرايشها است. اين طور ابراز نفرت فاشيستي است.
اما چرا جنبشهاي فاشيستي بعد از ٤ دهه فرمانروايي نئوليبرال سر بلند كردهاند و اكنون نئوليبراليسم به فاشيسم گره خورده است؟ جواب را بايد در جهاني شدن سرمايه جستوجو كرد. جهاني شدن سرمايه نيازمند قوانيني است كه در سطح جهاني رعايت شود.
بحث بعدي رابطه بين آزادي و دموكراسي است. مساله مورد توجه ما است و عده زيادي از مردم دنبال آزادي هستند و ميگويند دموكراسي نيستند. اين اشتباه را دولتها هم مرتكب ميشوند. مثلا نشريه صبح با نگرش تيزي گفت كه دموكراسي يعني اباحهگري و نگفت دموكراسي يعني مردم مشكلات خودشان را بيان كنند. نئوليبرالها و ليبرتارينها همواره طرفدار آزاديهاي شخصي از انواع مختلف بودند. در ايران خلطي ميان اين نوع آزاديها و دموكراسي صورت گرفته است. ما طرفدار دموكراسي هستيم نه اين آزاديهاي اباحهگرايانه. نئوليبرالها بهشدت دنبال اين هستند كه آزاديهاي اباحه گرايانه كه در صنعت فرهنگ جهاني منتشر ميشود را برجسته كنند و مساله دموكراسي از ميان برود.
جناح محافظهكار كساني هستند كه هر نوع آزادي دادن را ممنوع ميكند. اما داستان اين است كه ايشان ميگويند موسيقي لس آنجلسي ممنوع است. بعد قرار ميشود در همين جا موسيقي پاپ توليد شود. اما تا قرار ميشود كنسرت برگزار شود، اجازه نميدهند. از سوي ديگر فشاري به تمام جوانان ميآيد و آنها فكر ميكنند، آزادي يعني همين. بورديو ميگويد زماني كه در خلاقيت بسته ميشود، در هجو باز ميشود. نگاه به شبكههاي اجتماعي كنيد، ميبينيد كه سراسر متلك پراكني و هجو شده است. اين وسط كسي ميبرد كه معتقد است بايد دموكراسي از ميان برود. اين دو (آزاديهاي اباحهگرايانه و دموكراسي) ربطي به هم ندارند. اينكه شما ميگوييد آزادي و دموكراسي، يكي نيست. دموكراسي يعني اينكه فرد بتواند در سرنوشت خودش دخالت كند.
داعش و آدمهاي زائد
من راجع به داعش و آدم زائد هانا آرنتي نوشته بودم كه فرصت نشد دربارهاش بحث كنم. آدم زائد كه در جنگ جهاني در اروپا متولد شد، كسي بود كه هيچ پيوند ملي با جايي نداشت. او آدم رها شده و بدون حقوقي بود. درست همينها فاشيسم را ساختند. ما الان سطح عظيم بيكاري در ايران را شاهديم كه آدمهاي زائد را ايجاد كرده است. چرا داعش به وجود آمد؟ زيرا امريكاييها آنجا را له كردند. تمام زيرساختها را زدند تا به قول خودشان عراق را از نو بسازند. در كتاب دكترين شوك در ٢٠ صفحه به خوبي توضيح داده ميشود كه چه طور امريكاييها عراق را ويران كردند تا بهشت نئوليبرالي بسازند و نتيجه نيز اين شد. اين كساني كه الان دنبال داعش رفتهاند، آدمهاي زائد و مستاصلي هستند كه از همه جا رانده شدهاند. بالاخره روحيه راديكال هم در هوا هست و نتيجه همين ميشود. اين عده راديكال همين آدمها را گرد خود ميآورند.
مساله متافيزيكي است
به مساله ديگري هم اشاره كنم. بيژن عبدالكريمي به من گفتند كه چرا متافيزيك را فراموش كردهاي؟ من نوشتم كه متافيزيك را فراموش نكردهام. هايدگر در بنياد يك متافيزيك يا در وجود و زمان از اضطراب و ملال به عنوان حالتها (mode) ي وجودي سخن ميگويد. اينها اموري ذهني هستند و عيني نيستند. اينها پس زمينهاي بنيادي هستند كه رابطه انسان با جهان را شكل ميدهند. هايدگر مثال ايستگاه راهآهن را ميزند. اما ميتوان از مثال بيكاري ياد كرد. در بيكاري حالتهاي ملال (زماني كه زمان فرد را فراموش ميكند) و اضطراب (وقتي انسان ميخواهد از زمان پيش بيفتد) رخ ميدهد. مواد مخدر رابطه آدمي با زمان را شكل ميدهد. در بيكاري ملال و اضطراب به آدم فشار ميآورد و به همين خاطر به مواد مخدر و مواد محرك روي ميآورد. اتفاقا به آقاي عبدالكريمي ميخواهم بگويم مشكل اعتياد ما متافيزيكي است. مشكل بيكاري ما جهاني است و مشكل ايران به تنهايي نيست. تا زماني كه اين سياستهاي اقتصادي نئوليبرالي ادامه پيدا كند، اين مساله ادامه دارد.
نئوليبرالها از دولت- ملت بيزارند
در پايان مايلم به اين نكته اشاره كنم كه نئوليبرالها بهشدت از دولت-ملتها بيزارند. زيرا ميگويند دولت-ملتها اموري مصنوعي هستند. از نظر آنها سيستمهاي طبيعي مثل قوم و… بهتر هستند. آنها طالب از بين رفتن دولت-ملتها هستند. در جهان نيز چنين است. مثلا در انگلستان، اسكاتلند ميخواهد از بريتانيا جدا شود. قديم نميتوانستند چنين كنند. اما الان به واسطه بازار جهاني ميتوانند چنين كنند. بنابراين گمان نكنيم اين مشكلات در بيرون است و در درون هم وجود دارد. البته درست است كه مسائل فلسفي خيلي مهم است، اما اگر به اين مسائل انضمامي فكر نكنيم، همين جمعي كه الان در اينجا هستيم هم ويران ميشد. در آخر سخن به نظر من مشكل ما چيست. من اين را به فوكو در كتاب بسيار مهم زيست- سياست ارجاع دادم. فوكو آنجا مفصل بحث ميكند و ميگويد جايي رژيمي هست كه ميگويد بازار حقيقت را ميگويد. يك وقت جايي رژيمي داريم كه ميگويد بازار حقيقت را ميگويد و جايي رژيمي داريم كه ميگويد خداوند حقيقت را ميگويد. اين دو تا در اثر اينكه در غرب فكر ميكردند قابل تلفيق است، با هم گره خوردند. اما مشكل ما اين است كه مساله بد بودن اين فرد و آن فرد و اينها نيست، بلكه مساله ما تضاد ساختاري است كه يك جا همه سياستمداران از رژيم نخست سخن ميگويند و جاي ديگر از رژيم بازار دفاع ميكنند. اين تضاد ايجاد ميكند. اين تضاد به ايران فشار ميآورد و اي بسا كه اگر حل نشود، بسيار مضر است. من از چيزي جانبداري نميكنم و نميگويم چي به چي است. شما خودتان كتاب فوكو را بخوانيد. من ميگويم مساله سياست را به روانكاوي سياستمداران فرونكاهيم و به اين تناقض اساسي توجه كنيم.
انتهای پیام