فاتحهای بر قبر بی نعش
مهدی رزاقی طالقانی، پژوهشگر اجتماعی در یادداشتی با عنوان «فاتحهای بر قبر بی نعش» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
گاهي واقعيتها خيلي دير حقيقتي را عرضه ميکنند، چرا که حقیقت اساساً به نفع هیچ کسی نیست. در داستان سلیمان نوشتهاند وقتی خرنوب( نمادگیاه ویرانی) سراغ سلیمان آمد، او در حال ساختن مسجدالاقصی بود فهمید که عمرش به پایان آمده است، به خدا گفت خدایا! مرگ مرا از جنّیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسانها بدانند که جنّها علم غیب نمیدانند
سلیمان به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالیکه ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و جنّها به تصوّر این که او زنده است و نگاه میکند، کار میکردند. سرانجام موریانهای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است.
حقیقتِ «مسئله علم در ایران» این است که همچون تن سلیمان، تولید علم و متمم مورد نیاز آن، زایش فرهنگ سالهاست که در ایران مرده است؛ هرچند در واقعیت موجود، ساختارها و سازمانها و ساختمانهای آن، هنوز، مانند عصای سلیمان پا برجا هستند. وزارت علومی در کار است و دانشگاههای مختلفی هر سال دانشجو میپذیرند و … .
پر واضح است که زایش نهادهای علمی و فرهنگی، به استقلال و آزادی آنها از قید و بند ساخت سیاسی و قدرت بستگی دارد. دانشگاه تهران در ابتدای دوره سلطنت محمدرضا شاه چند سالی استقلال داشت که آن هم به اصرار دکتر علی اکبر سیاسی و چند تن از اساتید مبرز دیگر بود و بعدها و پس از کودتا 28 مرداد که شاه دوم پهلوی به سمت پادشاهی استبدادی رفت، به بهانه خودداری دکتر علىاکبر سیاسى از اجراى درخواست شاه مبنى بر اخراج اساتیدی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابى و…به استقلال دانشگاه پایان داد و حق تعیین ریاست دانشگاه توسط شوراى دانشگاه منتفى گردید و ریاست دانشگاه باز انتصابى و فضاى دانشگاه امنیتى شد. در واقع از آن تاریخ به بعد، این شاه بود که با وزرای گوش به فرمان فرهنگ، دانشگاه را اداره میکرد.
بخش عمده تلاش فرزانگان ایرانی که در فردای تاریخ به عنوان میراث ایران قرن 14 از آن یاد خواهد شد، محصول همین چند سال استقلال دانشگاه است و باقی آنچه تحت عنوان علم در ایران این یکصد و حالا دو سال به جامعه عرضه شد یا مونتاژ و کپی برداری از پیشرفتهای روز علمی در غرب و شرق بود، یا شبه علم.
به هر حال روند سقوط دانشگاه تهران از همان سالهای پس از کودتا آغاز شد و کس و بی کس در ادامه کار به ریاست آن رسیدند و نیروهای نظامی پایشان به دانشگاه باز شد و سطح علمی اساتید با موج مهاجرت آغاز دهه پنجاه به شدت پایین آمد. با ادامه چنین وضعیتی در در سالهای منتهی به انقلاب، چپها دانشگاه را در اختیار گرفتند و آن را به یک سالن اجتماع سیاسی تبدیل کردند که هر کسی دوست داشت کلاسها را تعطیل میکرد و در آن را میبست و دانشگاه عملاً جایی شبیه کف خیابان بود، همانقدر سطحی و همانقدر بی نظم و بی هدف. دانشگاه در این سالها همان حیات نیمبندش هم معرض خطر بود
بعد از پیروزی انقلاب در سال 57، باز هم دانشگاه از سیاست خالی نشد؛ با کمک چپهای اسلامی، دانشگاه با انقلاب فرهنگی به کما رفت و از این تاریخ به بعد تا به همین امروز زندگی نباتی دارد، در این سالها دانشگاه تهران به نمایندگی از تمام دانشگاههای کشور، هدفمندانه به محل اقامه نماز جمعه تبدیل شد، اگر چپها در این سالها بر سر کار بودند بر تن نحیف و رنجور دانشگاه یک لباس تر و تمیز بود که همه چیز را خوب جلوه میداد و اگر نبودند که همان هم هم بر تن مهجور دانشگاه نبود.
اداره دانشگاهی که حیات نباتی داشت در همین سالها و در خلأ قدرت چپها، در دوره ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، طنز قرن فرهنگ و ادب و علم جهان را رقم زد و شیخ عباسعلی عمید زنجانی که در عمرش یک روز هم دانشجو نبود به ریاست دانشگاه تهران رسید. امروز باعث تعجب است که واقعا با چه معیاری این صدایی که امروز با وایرال شدن خبر تدریس حدادیان در دانشگاه تهران از کارکزاران رسمی سابق به گوش میرسد در آن سالها و با ریاست عمید زنجانی به گوش نرسید؟ آیا آسیب ریاست چنین فردی بر دانشگاه علمی کمتر از تدریس سعید حدادیان در یک درس بی اهمیت بود؟
علی ایحال در تمام آن سالها که ساخت رسمی و غیر رسمی قدرت به تن دانشگاه لگد میزد، این نهاد علمی بی جان با دانشجویان و اساتیدی که سیاست و مهره سیاسی بودن را مقدم بر علم میدانستند، ضربه گیر جریان چپ بود و یک فرضیه جدی این است که آیا به همین دلیل کسی در تمام چند دهه گذشته بر مرگ علم قصیده نسرود؟
دههها عسرت علم در دانشگاه تهران بوده و هست و حیثیت علمی دانشگاه سالهای سال زیر سؤال رفته است و صدایی از جامعه در نیآمده است چرا که این واقعیت را جریانی به نفع خودش مصادره کرده بود.
آنها دانشگاه را گروگان خود گرفته بودند و اداره میکردند، مانع از رسیدن خبر وخامت حال آن به جامعه میشدند چرا که برای روز نیاز خود نیاز به دانشگاه و هشدار حال بدش داشتند. آنها چند انتخابات را با همین دانشگاه و اهرم دیوار کشی میان دختران و پسران از رقبای اصولگرای خود بردند و مثل این سوء استفادههای سیاسی از خرداد 76 تا خرداد 78 بارها از دانشگاه داشتند.
نبود استقلال در دانشگاه، هیچگاه دغدغه دولتها نبود، چرا که تمامی دولتها فارغ از گرایش راست و چپ، قصد داشتند، دانشگاه مهره سیاسیشان باشد، در چنین شرایطی و در نبود استقلال در هفت دهه گذشته، این نهاد علمی به فساد علمی و ساختاری کشید. نهادی که میبایست در یک بستر امن و سالم علمی، عدالت برخورداری از امکان تحصیل نخبگان را فراهم بیاورد، خود منشأ مدرک سازی و تقلب علمی و غیره شد تا به واسطه اعتبار نامش، کوتاه قامتان زیادی به موقعیت و مسندی که شایسته آن نبودند برسند.
امروز در روزهای نمایش اهمیت علم، موج مهاجرت نخبگان از سنین نوجوانی تنها یکی از علائم مرگ علم در ایران است. جایی که نفرات اول کنکور، با کسب رتبه برتر در این آزمون، چنان مصمم به تحصیل در دانشگاههای روز دنیا هستند که بسیاری دوره کارشناسی را هم به سختی به پایان میبرند.
عدم اهتمام به علم در مدیریت کشور و احساس بی نیازی به نیروی علمی چنان بر مسئله علم در دهههای گذشته سیطره انداخته است که نظام آموزشی نیمه جان ایرانی سالهاست در واقع برای چرخه پیشرفت امریکا و انگلستان و آلمان و … نیرو کشف و تربیت میکند. و آنچه به وضوح قابل مشاهده است رونق شبه علم است که گویا قرار است کشور را به قلههای خیالی برساند.
رونق شبه علم در سالیان دراز موجب آن شده است که دهها ساختمان به نام دانشگاه در شهرهای کوچک و بزرگ عَلَم شوند، نهادهای شبه علمی که این روزها قادر به پرداخت پول آب و برق خود هم نیستند.
کمبود امکانات آموزشی، مدرک گرایی و تقلب و جعل علم در دانشگاهها همه و همه نشانههای مرگ علم در ایران هستند که در این یادداشت فرصت پرداخت بیشتر به آن نیست.
پذیرش مرگ علم برای آنها که قصد سفیدنمایی دارند و فرضیه مملکت گل و بلبل، منفعت و آرامش فکری آنها را تأمین میکند سخت بوده و هست و به راحتی آن را کتمان میکنند و از این جهت حرجی بر آنها نیست، اما تعجب و هیهات بسیاری دیگر که باعث و بانی این وضعیت بودهاند و از مرگ دانشگاه باخبر بودهاند، جای تعجب است.
امروز پرسش اصلی اینجاست که چرا همچون توده جامعه که طبیعتاً از مرگ دانشگاه بی خبرند، وزرای پیشین علوم و معاونین و دست اندرکاران آموزش عالی و دانشگاه، اساتید و غیره با چه انگیزهای نگران وضعیت علم و آزادی و استقلال دانشگاه شدهاند؟ اساساً مگر دانشگاه و تولید علمی در کار بوده و هست که بشود نگرانش بود؟
آیا همین گریه بر قبر بی نعش بخشی از تلاش برای کتمان حقیقت نیست؟ فرایندی که در آن سالها دانشگاه را همچون نعش ناصرالدین شاه روی عرابه نشاندند تا کسی از مرگ آن با خبر نشود که بتوان در بزنگاههای سیاسی برای فشار بر رقیب آن را ملتهب کرد؟
کسانی که خود باعث بیخبری و خوش خبری جامعه از دانشگاه بودهاند به نحوی که بخش بزرگی از جامعه سالها از چنین گزاره بدیهی بی خبر بوده است، امروز دچار التهاب و “ما چه بدبختیم” شدهاند و از این جهت یک فریب اجتماعی در جریان است.
به بیان صریحتر، حداقل در شش دوره حضور دولتهای اصلاحطلب و دو دوره دولتداری اصولگرایان، هزاران هزار نخبه به علت وجود سهمیهها از تنگه کنکور نگذشتند و از تحصیل در دانشگاه تهران محروم شدند، دهها و صدها استاد اخراج شدند و افراد زیادی که شایستگی نداشتند در این دانشگاه تدریس و تحصیل کردند و خبری از وخامت حال دانشگاه مخابره نشد، چرا که برای روز سخت، دانشگاه باید میماند تا انتخابات را در بیاورد.
امروز خبر تدریس حاج سعید حدادیان در دانشگاه تهران برای کسانی بهت آور است که مرگ دانشگاه و علم را باور نکردهاند، یا به اصلاح برخی فرایندها امیدوارند و بهت عده زیادی هم یک بازی سیاسی است که اهدافش مشخص است.
حقیقت این است که سعید حدادیان و امثال او سالهاست در دانشگاه تدریس میکنند و مجوز تدریس بسیاری از آنها از قضا در دوره فعالیت جریان چپ، در تعامل با برخیها داده شده است. و نباید جامعه را با واقعیتهای ناگفته فریب داد.
به هر حال اگر دانشگاهِ مستقل و برخوردار فرایند آزاد علمی و دارای سلامت علمی و رویکردی مدنظر است، دانشگاه در ایران، هفتاد سال است که چنین دانشگاهی نیست، در دوره پهلوی و دولتهای اصلاح طلب و اصولگرا هم چنین دانشگاهی نبود و بعید هم به نظر میرسد در آیندهای نزدیک چنین دانشگاهی در کار باشد.
انتهای پیام
نویسنده محترم و سایر اساتید که به حق، نگران وخامت حال دانشگاه است، چرا در برابر توسعه قارچگونه دانشگاه آزاد اسلامی، سکوت و همراهی کردند؟ چرا آن زمان که آییننامه پذیرش دانشجو و نسبت استاد به دانشجو در دانشگاه آزاد رعایت نمیشد، دلواپس نمیشدند؟ حدادیان هم در یکی از همین واحدهای دانشگاه آزاد، تحصیل کرده است.
اگر انقدر وضعیت بده پس لطفا اعصاب مارا خورد نکرده بگذارید به کارمان برسیم والسلام
سلام اوضاع دانشگاه بد است
اما مشکل دانشگاه دخالت دولت یا سیاسی کاری نیست
دانشگاه استادان خوبی دارد
مشکل در سرفصلهاست و در روش تدریس و در دانشجویانی که درس نمی خوانند و تقلب می کنند و پایان نامه هایی که خرید و فروش می شود
این مشکل فرهنگی است و با تغییر اساتید حل نمی شود
این فرهنگ را خود دانشگاه باید تغییر دهد و از بیرون دانشگاه کاری ساخته نیست