خرید تور نوروزی

عبدالرحمان برومند از زبان او + جبهه ملی، 28 مرداد و 15 خرداد

تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد نوشت:

مصاحبه با آقای عبدالرحمن برومند

بازرگان و از اعضای جبهه ملی

معاون شاپور بختیار در نهضت مقاومت ملی

قتل در پاریس ۱۹۹۱

مصاحبه‌کننده: ضیا صدقی

نوار شماره: ۱

س- آقای دکتر برومند، در بدو امر می‌خواهم از جنابعالی تقاضا کنم که یک‌مقداری راجع به شرح‌حال خودتان توضیح بفرمایید. منظورم این است که کی و کجا به دنیا آمدید؟ و تحصیلات‌تان در چه رشته‌ای بوده؟ و کی وارد فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی شدید؟

ج- بنده در سال ۱۳۰۶ شمسی در یکی از دهات اصفهان متولد شدم. در یک خانوادۀ روستایی اما مرفه.

س- اسم آن ده به یادتان هست؟

ج- گز، از بلوک بُرخار اصفهان. گز یک قریه‌ای است با دوازده‏هزار نفر جمعیت. با یک سابقۀ تاریخی طولانی، یک مسجدی دارد که قبل از اسلام آتشکده بوده است. زبانی که مردم گز با آن صحبت می‌کنند البته زبان فارسی است ولی با زبان مردم اصفهان تفاوت‌هایی دارد. یک لهجۀ خاصی است که بسیاری از لغات مورد استعمال آن‌ها لغات فارسی قبل از اسلام است، البته شبیه این لهجه در نقاط دیگر ایران هم هست و منحصر به آن‌جا نیست. ولی مردم این روستا سعی کردند که تا حدود ممکن سنت‌های قبل از اسلام خودشان را حفظ کنند. من در سال ۱۳۰۶ در این روستا متولد شدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطۀ خودم را در اصفهان کردم. در دانشگاه تهران در دانشکدۀ حقوق در سال ۱۳۲۳ پس از کنکور وارد شدم. در سال ۱۳۲۶ امتحان لیسانس خودم را در رشتۀ قضایی گذراندم، در ۲۷ تز خودم را گذراندم. چون وقتی که ما درس می‌خواندیم لیسانس تز داشت و دکترای حقوق هنوز در ایران نبود. در مهر ۱۳۲۷ به خدمت نظام‌وظیفه رفتم. شش ماه در دانشکدۀ افسری خدمت کردم. بعد از آن با درجۀ ستوان‌دومی افسر شدم. یک سال در اصفهان خدمت وظیفه را انجام دادم در به‌اصطلاح قلمرو قضایی ارتشی در اصفهان. مدتی بازپرس فرمانداری نظامی بودم و مدتی هم دادیار دادستانی لشکر اصفهان.

س- این‌ها در چه سالی بود؟

ج- در سال ۲۷. در مهر ۲۷ شروع شد. فروردین ۲۸ با درجۀ افسری منتقل شدم به اصفهان و در آخر اسفند ۲۸ خدمت من تمام شد. و در شهریور ۱۳۲۹ برای ادامه تحصیل به سوئیس رفتم و برای دکترای حقوق در رشتۀ قضایی در سوئیس مشغول تحصیل شدم. دو سال اول در دانشگاه لوزان تحصیل می‌کردم. بعد از دانشگاه لوزان منتقل شدم به دانشگاه ژنو. و در سال ۱۳۳۵ یا ۱۹۵۶ میلادی دکترای حقوق خودم را در رشتۀ قضایی از دانشگاه ژنو گرفتم و بلافاصله رفتم به ایران. آغاز کار سیاسی که فرمودید مثل قاطبۀ مردم ایران با طلوع دولت دکتر مصدق این طبیعی بود که بنده یک جوان دانشجویی که همیشه آرزوی استقلال و آزادی مملکت خودش را داشته، شیفتۀ راه و رسم و سیاست دکتر مصدق شدم. البته در آن سال‌هایی که ما در دانشکدۀ حقوق در ایران تحصیل می‌کردیم سال‌هایی بود که بعد از شهریور ۱۳۲۰ و رفتن دیکتاتور از ایران، یک مقدار آزادی‌ها برای مردم ایران فراهم شده بود و اگر اشغال مملکت به‌وسیلۀ قوای بیگانه ضربه‌ای بود که به روحیۀ مردم ایران وارد می‌شد در ازای آن از یک مقدار آزادی‌هایی مردم ایران برخوردار شدند که قبل از آن برخوردار نبودند و این آزادی‌ها بعد از رفتن قشون بیگانه از ایران و تمام شدن جنگ هم کمابیش باقی بود، که آغاز مبارزات دکتر مصدق، مبارزات جدی دکتر مصدق تقریباً بلافاصله بعد از رفتن قوای بیگانه از ایران بود. گو این‌که قبلاً هم نماینده مجلس شده بود. ولی با رفتن قوای بیگانه از ایران لازم بود که یک نیرویی برای حفظ این دموکراسی نوپا که بعد از یک دوران نسبتاً طولانی دیکتاتوری در ایران به وجود آمده بود، یک نیرویی باشد و این آزادی را حفظ کند. و مشعل‌دار این جنبش آقای دکتر مصدق شد که جز اجرای دقیق و صحیح قانون اساسی دکتر مصدق چیز دیگری برای ایران نمی‌خواست. و معتقد بود که اجرای دقیق قانون اساسی، حاکمیت ملی و آزادی مردم ایران را به نحو اکمل‏واتم تأمین می‌کند. و این بود که بنده مثل بقیۀ مردم و به‏خصوص مثل بقیۀ جوان‌های ایران شیفتۀ راه‏ و رسم و راه و روش دکتر مصدق در کار سیاست و مملکت‌داری بودم. وقتی که ایشان به نخست‌وزیری انتخاب شد من در سوئیس تحصیل می‌کردم. و خوب، این یکی از آرزوهای ماها بود که در خارج تحصیل می‌کردیم که برای اولین دفعه در زندگی ما در ایران یک دولتی بر سر کار بیاید که ما بتوانیم در خارج از ایران به وجود چنین دولتی و به داشتن چنین حکومتی افتخار کنیم. شور و شوقی که در آن‏وقت سرتاپای مملکت ما را و سراپای ملت ایران را فرا گرفته بود شما خودتان می‌دانید و شاید آن‌وقت سن شما هنوز آن‌قدر نبود که بنده بود چون من دانشگاه می‌رفتم یعنی لیسانس خودم را گرفته بودم و دورۀ دکترا می‌گذراندم.

س- شما در آن‌جا در فعالیت‌های دانشجویی هم شرکت داشتید؟

ج- اجازه بفرمایید. فعالیت‌های دانشجویی ما در زمان دکتر مصدق بیشتر معطوف به خنثی کردن سم‌پاشی‌هایی بود که عوامل حزب توده در بین دانشجویان می‌کردند. چون اگر توجه داشته باشید در زمان دکتر مصدق عوامل ارتجاعی اگر در داخل ایران مبارزاتی علیه دکتر مصدق می‌کردند لااقل در صفوف دانشجویی و بین جوان‌ها این‌ها محلی از اعراب نداشتند. یعنی دانشجویی که از دید ارتجاعی و وابستگی ارتجاعی علیه دکتر مصدق تبلیغ کند وجود نداشت. فقط حزب توده و عوامل حزب توده در میان دانشجویان بودند که تبلیغ سوء می‌کردند. و این تبلیغات را ما این‌جا روبه‌روی آن می‌ایستادیم. خنثی می‌کردیم و دعوای ما در طول زمان حکومت دکتر مصدق در خارج از ایران و در سوئیس که بنده تحصیل می‌کردم، مبارزه با حزب توده و خنثی کردن سم‌پاشی‌های حزب توده بود. چون حزب توده دکتر مصدق را وابسته به امپریالیسم معرفی می‌کرد، نوکر انگلیس معرفی می‌کرد. عرض کنم حضورتان که فئودال و سرمایه‌دار و ملاک درجه یک معرفی می‌کرد. و از این اتهاماتی که همیشه…

س- بله، آن‌ها در روزنامه‌های‌شان منعکس هست.

ج- حزب توده این کار را می‌کرد. بعد از دکتر مصدق و بعد از کودتای ۲۸ مرداد بنده این افتخار را انحصاراً برای خودم قائل هستم که اولین اعلامیۀ دانشجویی که در خارج از ایران علیه کودتای ۲۸ مرداد و به نفع دکتر مصدق صادر شد. یک، در ژنو صادر شد.و دو، با انشای خود بنده بود، و حتی با خط خودم، چون وسایلی که نداشتیم. بنده با خط خودم می‌نوشتم، آن‌جا می‌دادیم زیراکس می‌کردند و پخش می‌کردیم. و این منجر شد که سفیر دولت ایران که مرحوم ابوالقاسم فروهر بود به اسم و رسم شکایتی از من به پلیس سوئیس کرد که من توهین کردم به رئیس مملکت ایران یعنی به شاه و حال آن‌که توهین نبود. انتقاد بود. چون من همیشه در طول مبارزات سیاسی با هتاکی و فحاشی و توهین مخالف بودم. هتاکی و فحاشی و توهین مال کسانی است که حرف حسابی ندارند والا. و پلیس تعقیب کرد ما را مدتی در تعقیب پلیس بودم و البته نه این‌که پلیس نتوانست کشف کند که ما جمعیت کوچکِ هستۀ اولیۀ دانشجویی این اعلامیه‌ها را صادر می‌کنیم. این را کشف کرده بود ولی نخواست به ما سختگیری بکند. این بود تا تحصیلات بنده تمام شد و در مرداد ۳۵ به ایران برگشتم. برگشتم به ایران بسیاری از سران جبهه ملی و دوستان دکتر مصدق و خود دکتر مصدق یا در زندان بودند و یا این‌که هیچ فعالیتی نداشتند و فعالیت خیلی مشکل بود. ولی خوب، ملاقات‌ها، رفت‌وآمدها برقرار بود. در آن‌جا بنده با اولین کسی که به این عنوان، به عنوان مصدقی بودن و یار مصدق بودن تماس پیدا کردم آقای دکتر شاپور بختیار بود. البته قبل از این آشنایی با ایشان و با خانوادۀ ایشان ارتباط آشنایی داشتیم از قدیم. خانوادۀ من با خانوادۀ آقای بختیار شاید ارتباط و دوستی آن‌ها به بیش از صدوپنجاه سال می‌رسد. ولی به عنوان یک مرد مبارز ملی و طرفدار دکتر مصدق بعد از تمام شدن تحصیلاتم، برای اولین دفعه بود که با ایشان در ایران ارتباط سیاسی برقرار کردم. و از طریق ایشان با آقای صالح، با آقای کاظمی، و بقیۀ کسانی که در زمان آقای دکتر مصدق مصدر کاری بودند یا در فعالیت‌های سیاسی به نفع ایشان کار کرده بودند و بعد از سقوط ایشان همچنان به آن اعتقاد باقی بودند و در آن راه قدم برمی‌داشتند اگر چه نمی‌توانستند علناً فعالیت کنند ولی محرمانه، مخفیانه، به هر جهت آن طرز تفکر را رها نکرده بودند. و این ادامه داشت تا سال سی‌ونه که ۱۳۳۹ که جبهه ملی تجدید فعالیت کرد.

س- آقای دکتر برومند، شما در این مدت عضویت حزب ایران را پذیرفتید؟

ج- نخیر. بنده عضو هیچ حزبی نبودم.

س- شما فقط به عنوان منفرد و طرفدار دکتر مصدق با آقایان تماس داشتید‌؟

ج- بله. عرض کنم در سال ۱۳۳۹ در انتخابات تابستان ۱۳۳۹ بنده از طرف جبهه ملی ایران کاندید نمایندگی مجلس شدم در اصفهان. عرض شود که، خوب، بعد از هفت سال اختناق شدید یک آزادی‌های بسیار محدود و مختصر سطحی پیدا شده بود و جبهه ملی با علم به این‌که دستگاه نخواهد گذاشت که انتخابات آزادی برگزار بشود معذالک برای استفاده کردن از همین حداقل آزادی تعدادی کاندیدا در جاهای مختلف معرفی کرد که از جمله در اصفهان بود که بنده کاندیدای جبهه ملی شدم برای مجلس. روز دوم رأی‌گیری بود که ساواک اصفهان مرا دستگیر کرد و یک شب در اداره ساواک اصفهان مرا توقیف کرد. فردا صبح مرا آزاد کردند و فردا عصر دوباره مرا گرفتند و شب مرا نگه داشتند و فردا صبح مرا فرستادند به تهران در قزل‌قلعه زندانی شدم. چند روز در قزل‌قلعه زندانی بودم و بعد آزاد شدم برگشتم به اصفهان. استقبال بسیار گرم و دلپذیری مردم اصفهان در فرودگاه اصفهان از من کردند. و خوب، جبهه ملی هم فعالیت داشت در تهران. در اصفهان هم ما یک کلوپی داشتیم و هر شب سخنرانی و هر شب جمعیت می‌آمد تا انتخابات زمستان. در انتخابات زمستان مجدداً، چون اگر یادتان باشد انتخابات تابستان بعد از این‌که تمام شد منجر شد به عدم رضایت… اعلام عدم رضایت از طرف شاه و استعفای کسانی که انتخاب شده بودند، یعنی استعفای فرمایشی. انتخابات زمستان که دیگر آقای اقبال نخست‌وزیر نبود و آقای شریف‌امامی نخست‌وزیر بود شد در آن‌جا هم بنده کاندید شدم و حتی روز دوم انتخابات یک میتینگ حدود صدهزار نفر در اصفهان به عنوان اعتراض به دستبرد به صندوق‌ها تشکیل شد که این میتینگ وحشت زیادی ایجاد کرد در مقامات دولتی آن‏وقت. و همان منجر شد که شب بنده را باز گرفتند بردند به تهران. خوب، بعد جبهه ملی می‌دانید بود. بنده دیگر تبعیدم کردند. یعنی گفتند «شما حق ندارید در اصفهان باشید. مگر با اجازه.» بنده در تهران ماندم در جبهه ملی کار می‌کردم و مسئول امور شهرستان‌ها بودم در جبهه ملی.

س- شما عضو شورای عالی جبهه ملی هم بودید؟

ج- اجازه بفرمایید. بودم نه، وقت دیگر عرض می‌کنم خدمت‌تان. تا ۳۰ تیر ۱۳۴۰ که آقای امینی نخست‌وزیر بودند، ما به عنوان بزرگداشت شهدای سی‌تیر، شب سی‌تیر رفتیم به ابن‌بابویه برای بزرگداشت این شهدا. همان‌جا ما را توقیف کردند و بردند به زندان موقت شهربانی.

س- کی‌ها همراه شما بودند؟

ج- در این زندان؟

س- در آن مراسم بزرگداشت شهدای سی‌تیر.

ج- عرض کنم که، تمام اعضای شورای مرکزی جبهه ملی بودند. بنده بودم که مسئول امور شهرستان‌ها بودم و یک عده از دانشجویان و مسئولین امور دانشجویی در دانشگاه. ما را بردند به زندان و هفت هشت روز بعد عدۀ زیادی از ما را آزاد کردند. ولی چند نفر ماندیم که سه ماه و خرده‌ای این دفعه در زندان بودیم. کسانی که ماندیم بنده بودم آقای دکتر شاپور بختیار بود آقای مرحوم خنجی بود و آن سعید فاطمی خواهرزادۀ دکتر حسین فاطمی، که ما طولانی‌ترین زندان را داشتیم که آخرین روز آزاد شدیم بعد از سه ماه. و بعد خوب، در تمام جریانات جبهه ملی بودم تا در کنگره جبهه ملی که در سال ۴۲ به نظرم، تشکیل شد. بنده از تهران انتخاب شدم به عضویت آن کنگره. در آن کنگره، خوب، همان‌طوری که بعد مرحوم دکتر مصدق نوشت، یک فعل و انفعالاتی شد و بعد هم دیدیم کسانی عضو آن کنگره بودند مثل فریدون مهدوی و از این قبیل اشخاص که بعداً معلوم شد که این‌ها با دستگاه سازشی دارند و شاید مأمورینی بودند از طرف دستگاه. نتیجه‌ای که از آن کنگره حاصل شد نتیجۀ مطلوب ملیّون ایران و از جمله خود دکتر مصدق نبود و به همین جهت هم این شورای منتخب این کنگره مدت زیادی نتوانست دوام بیاورد. و با یک نامه‌ای که آقای دکتر مصدق نوشتند خطاب به همان شورا، نمی‌دانم یادتان هست یا نه؟

س- بله.

ج- که «در این شورایی که ازما‌بهتران در آن وجود دارند چگونه میل دارید که من بتوانم اعتماد داشته باشم.» و این شورا به همین جهت عده‌ای از آن استعفا کردند ازجمله آقای دکتر شاپور بختیار آقای مرحوم کشاورزصدر و عده‌ای دیگر. یک مطلبی هم هست که در این کنگره شورایی که انتخاب شده بود از طرف کنگره مأمور بود که ۱۵ نفر اعضای جدید را با انتخاب خودش به شورا دعوت کند. که اولین نفری از آن پانزده نفر اعضای شورای جدید که دعوت شد که بنده نامه‌اش را داشتم که حالا دیگر خانه‌ام را وقتی مصادره کردند آن‌ها هم رفت، آقای دکتر آذر رئیس شورا شده بود و نامه‌ای که به من نوشته بود که «شما در اولین جلسۀ شورا بر حسب اختیاراتی که کنگره داده بود انتخاب شدید به اتفاق ‌آرا به عضویت شورا و از شما دعوت می‌کنیم که به شورا بیایید.» که بنده نپذیرفتم و نرفتم.

س- چرا؟

ج- چرا؟ به جهت این‌که عرض کردم، نتیجه‌ای که از آن کنگره حاصل شده بود نتیجۀ مطلوبی نبود و به فرض این‌که بنده امروز می‌رفتم چهار روز بعد مثل آقای دکتر بختیار و دیگران مجبور به استعفا بودم. البته بنده نرفتم و خوشحالم نرفتم برای این‌که درست ده روز بعد از این‌که من این دعوت را رد کردم آقا دکتر مصدق آن نامه را به شورا نوشتند.

س- یک ایرادی هم دکتر مصدق داشت به جبهه ملی که مهم‌تر از مسئلۀ حضور ازمابهتران در شورای مرکزی بود و آن اصولاً ترکیب سازمانی جبهه ملی بود که ایشان مایل بودند که جبهه ملی از احزاب و سازمان‌ها تشکیل بشود، نه گروه دوستان.

ج- از احزاب و سازمان‌ها تشکیل بشود. البته. خوب، شما ببینید پس بنده علت امتناع من یکی آن بود و یکی هم منفرد بودم دیگر. توجه فرمودید؟ یا باید می‌رفتم در یک حزبی یا بهتر این بود که در شورا نمی‌رفتم. به هر جهت، بعد از کوتاه مدتی شورا متلاشی شد و جبهه ملی دوم از بین رفت.

س- اجازه بفرمایید، من این‌جا یک مقداری سؤال دارم. در همان نامۀ دکتر مصدق، آقای دکتر مصدق اشاره کردند به آن جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران که چرا آن‌ها را به عضویت در سازمان جبهه ملی دوم نپذیرفتند؟ شما چه اطلاعاتی در این زمینه دارید؟ چرا آن‌ها پذیرفته نشدند و تقاضای آن‌ها رد شد؟

ج- عرض کنم حضورتان، شما می‌دانید که برای پذیرفتن آن سازمان لازم بود… شورا بود که تصمیم می‌گرفت و از جزئیات تصمیمات شورا و چرا نپذیرفتند که ما اطلاعی نمی‌توانستیم داشته باشیم. همین قدر آن‌چه که در اذهان آن‌وقت پراکنده بود این بود که آقای خلیل ملکی هرجا بروند انشعاب می‌کنند. ایشان استاد هستند در انشعاب، یک روز از حزب توده انشعاب می‌کنند، یک روز از حزب زحمت‌کشان ملت ایران انشعاب می‌کنند، یک روز با دوستان خودشان از همدیگر سوا می‌شوند مثل خنجی و امثال این‌ها، و یک جوک هم درست کرده بودند که یک روزی هم ممکن است خلیل از ملکی انشعاب کند. البته عرض کردم من قبلاً که با شما خصوصی صحبت می‌کردم، این‌ها همه اشتباهاتی بود که شده بود. و بعدها به همۀ ما ثابت شد که خلیل ملکی مرد بسیار ارزنده‌ای بود و واقعاً جای او و نیروی سوم در جبهه ملی دوم خالی بود و به همین جهت در جبهه ملی که در سال اواخر ۵۶ و ۵۷ شروع شد نیروی سوم در آن‌جا حضور داشت. آقای رضا شایان به نمایندگی همین نیرو و حتی در هیئت اجرائیه جبهه ملی عضویت داشت و شرکت کرد. و این دلیل بر این است که تمام ما و مجموع کسانی که جبهه ملی را تشکیل می‌دادند به این اشتباه پی برده بودند و در صدد جبران آن بودند.

س- آقای دکتر برومند، در همان صحبت‌های خصوصی که ما می‌کردیم شما اشاره کردید به ضربۀ سختی که دکتر خنجی و مسعود حجازی به جبهه ملی دوم زدند. ممکن است این را دقیقاً توضیح بفرمایید که این ضربه چه بود؟

ج- عرض شود حضورتان که، این مستلزم به یاد آوردن جزئیات اقداماتی است که در طول دو سه سال فعالیت جبهه ملی که این اشخاص به طرق مختلف می‌کردند. من به صورت کنکرت و به صورت یک مسئلۀ به اصطلاح قابل لمسی که شما… یک مورد یا دو مورد را بخواهم برای شما عرض کنم و انگشت بگذارم روی آن و به عنوان دلیل ارائه کنم نیست. چون شما می‌دانید هم مرحوم خنجی بسیار آدم زیرکی بود، درس خوانده بود، زحمتکش بود. و هم حجازی پسر بسیار زرنگی. و این‌ها کسانی نبودند که یک اقدامی علیه نهضت ملی یا جبهه ملی بکنند که روشن باشد و معلوم باشد. بنده باز هم در همین حال هستم، نمی‌خواهم عرض کنم که این‌ها قصد داشتند یا سوءنیت داشتند که ضربه بزنند به جبهه ملی. چون هیچ دلیلی بر این قصد و نیت آن‌ها ندارم ولی عملیاتی که می‌کردند، دسته‌بندی‌هایی که می‌کردند، و تلاشی که دائم داشتند. یک روز دستشان را از آستین آقای سنجابی بیرون بیاورند علیه آقای بختیار. یک روز از آستین آقای صدیقی بیرون بیاورند علیه آقای سنجابی. آقای مرحوم خنجی کسی بود که هرگز آنچه را که می‌خواست و آنچه را که فکر می‌کرد صراحتاً ابراز نمی‌کرد. همیشه دوست داشت یک آدم موجهی را که مورد قبول دیگران باشد پیدا کند و دستش را از آستین این بیرون بیاورد، صدای خود را از گلوی این خارج کند. و این یا علت آن این بود که خودش را در سطحی نمی‌دید که گوش شنوایی به حرف‌هایش باشد یا این‌که آدم ترسویی بود، نمی‌دانم، نمی‌توانم و واقعاً هم نمی‌خواهم بعد از این‌که کسی سال‌ها است مرده است و دیگر وجود ندارد که از خودش دفاع بکند من چیزی بگویم. فقط غالباً حرکات این آقایان یک حالت نفاق افکنی در داخل جبهه ملی داشت. یعنی سعی می‌کردند که افراد مؤثر و مفید در داخل جبهه ملی را به نحوی از انحاء به همدیگر بیندازند و اختلاف ایجاد کنند. این مسئلۀ آن آقایان بود.

س- عرض کنم خدمت‌تان، شما در آن مذاکراتی که به وسیلۀ آقای صنعتی‌زاده و همچنین آقای علم با جبهه ملی صورت گرفت شرکت داشتید؟

ج- شرکت نداشتم ولی از دور مطلع بودم که ایشان مأمور بود از طرف دستگاه که بیاید به نحوی از انحاء، جبهه ملی را حاضر کند به همکاری با حکومت وقت و با دستگاه شاه بدون این‌که کوچک‌ترین امتیازی در طریق آزادی و دموکراسی حکومت شاه به مردم بدهد. یعنی علاقه‌مند بودند که آنچه را که بعداً به نام رستاخیز ساختند از جبهه ملی و با استفاده از وجاهت افراد جبهه ملی بسازند که این بدون تردید مقدور نبود و غیرممکن بود و جبهه ملی حق داشت که هر نوع این پیشنهادها را رد کند. چون همان‌طور که عرض کردم به حداقلِ خواسته‌های جبهه ملی که خواست‌های ملت ایران بود اعتنایی نمی‌شد. فقط جبهه ملی بیاید سرسپرده بشود، فرض کنیم که تعدادی کرسی مجلس هم داشته باشد. ولی فرماندۀ مملکت از هر جهت شخص اعلی‏حضرت باشد که این قابل قبول، نه آن‏وقت، برای ما بود، و نه حالا و نه هرگز خواهد بود.

س- آقای دکتر برومند شما که در کنگرۀ جبهه ملی حضور داشتید می‌توانید برای ما توضیح بدهید که علت برخورد گروه آقای مهندس بازرگان که بعداً به نام نهضت آزادی شروع به فعالیت کرد با سایر رهبران جبهه ملی چه بود؟

ج- اصولاً آقای مهندس بازرگان‏ وقتی که کنگره تشکیل شد دیگر عضو جبهه ملی نبودند. چون آقای مهندس بازرگان در تابستان سال ۱۳۴۰ یک حزب جدیدی به نام نهضت آزادی تأسیس کردند و هیچ‌گاه نهضت آزادی به عنوان این حزب تقاضای عضویت در جبهه ملی نکرد و در جبهه ملی نبود. النهایه چون در بدو تأسیس جبهه ملی دوم، یعنی آغاز مجدد فعالیت جبهه ملی آقای بازرگان عضو هیئت اجرائیه بودند و در شورا بودند از این جهت موقع کنگره به احترام این سابقه از ایشان و پاره‌ای از دوستان ایشان مثل آقای نزیه دعوت شد که در کنگره شرکت کنند و از همان حقی که سایر اعضای منتخب کنگره بهره‌مند هستند استفاده کنند.

س- آیت‌الله طالقانی هم بودند آن‌جا؟

ج- آیت‌الله طالقانی نظرم نیست. شاید بودند ولی هیچ نظرم نیست.

س- آیا برخوردی پیش آمد بین او…

ج- برخورد شدید به آن معنا نه. برخورد معمولی که بین اعضای یک حزب هم ممکن است پیش بیاید بین آقای صدیقی و آقای بازرگان پیش آمد که چیز مهمی نبود.

س- چون من شنیدم که وقتی که به خانم‌هایی که نمایندگی داشتند در کنگره وارد شدند…

ج- نه، هیچ‌وقت آقای بازرگان اعتراض نکرد. یک آقایی بود نمایندۀ جبهه ملی بود از تبریز آمده بود به نام اردبیلی که ایشان اعتراض کرد و کنگره را ترک کرد رفت.

س- که چرا خانم‌ها بی‌حجاب آمدند؟

ج- که چرا خانم‌ها هستند این‌جا؟ اصلاً چرا انتخاب شدند خانم‌ها؟ رفت و دیگر هم اهمیتی هم نداشت رفتن او. والا ما دو نفر غیر از آقای طالقانی که یادم نیست بود یا نه، دو نفر دیگر معمم داشتیم در کنگره. مرحوم حاج‌سیدجوادی که از قزوین انتخاب شده بود.

س- همین آقای سیدجوادی که وزیر شدند؟

ج- نخیر، ایشان که آن آقای حاج‌سیدجوادی نماینده مجلس در زمان مصدق بود، مجتهد بود و معمم از قزوین. آقای چیز بود، پدر آن دکتر جلالی. آیت‌الله جلالی بود که از دماوند انتخاب شده بود آمده بود. پدر دکتر جلالی که از رفقای خنجی بود. طبیب بود دکتر جلالی یک‌چیز دیگر هم داشت پشت اسمش که یادم نیست. و همین این آقایان بودند. گذشته از آن از مرحوم میلانی یک پیامی به کنگره فرستاده شده بود که خوانده شد. یعنی جبهه ملی یک جبهه ملی ضد دینی نبود. یک جبهه‌ای بود که هم آدم مذهبی توی آن بود و هم آدم غیر مذهبی توی آن بود و اصلاً در سازمان جبهه ملی ایران چیزی به نام مذهب مطرح نبود. چون ما یهودی عضو جبهه ملی داشتیم، ارمنی جزو جبهه ملی داشتیم، انحصار نداشت به یک دین معینی، زردشتی داشتیم، جبهه ملی ایران بود. این چیزی که آقای خمینی این‌جا در پاریس به من گفت، «شما چرا اسم آن را نمی‌گذارید جبهه ملی اسلامی؟» گفتم، «این یک هجو قبیح است. برای این‌که ما اولاً مملکت ایران مردم آن مسلمان هستند ما هم مثل بقیه مردم مسلمان هستیم. گذشته از آن ایران غیر مسلمان هم دارد، و آن‌ها هم صاحب این مملکت هستند و حق دارند که در سرنوشت این مملکت دخالت کنند.»

س- آقای دکتر برومند، رابطۀ جبهه ملی دوم با جریاناتی که منجر به ۱۵ خرداد شد در آن سال چه بود؟ آیا هیچ نوع رابطه‌ای وجود داشت؟

ج- هیچ نوع رابطه‌ای نبود. و در همان شرایط که منجر شد به ۱۵ خرداد، چون قبل از این‌که منجر به ۱۵ خرداد بشود آقای خمینی شروع کرده بود به اعلامیه دادن و صحبت کردن و اعتراض کردن. و چندین دفعه از طرف جبهه ملی به ایشان تذکر داده شده که «آقا، شما وقتی صحبت می‌کنید و اعتراض می‌کنید به جریاناتی که در مملکت می‌گذرد از یک مسئلۀ مهمی غافل هستید و آن زندانی بودن آقای دکتر مصدق است در احمدآباد. که ایشان مدت زندانی قانونی او به فرض این‌که آن محکومت قانونی می‌بود، آن تمام شده و الان عملاً در احمدآباد زندانی است، کسی نمی‌تواند با ایشان تماس بگیرد. و شما این مسئله مهمی که مورد علاقۀ مردم است چرا به آن اعتنایی ندارید؟» ایشان جواب می‌داد که «من وقتی از قانون اساسی دفاع می‌کنم،» همان قانون اساسی که الان ایشان‏ وقتی نیرو گرفت مخالف آن شد، «بنابراین ضرورتی ندارد که اسم از اشخاص ببرم.» از همان‌جا برای جبهه ملی ثابت بود که خمینی از یک قماش دیگری است و در یک خط دیگری. هیچ‌کس در جبهه ملی برای [آن جریان] یک جنبۀ آزادی‌خواهانه و دموکراتی قائل نبود، هرگز.

س- جبهه ملی در جلسه‌ای که بعدها تشکیل داد در آخرین روزهای حیات جبهه ملی دوم و آقای اللهیار صالح هم در آن‌جا شرکت داشت، با پیشنهاد آقای اللهیار صالح تصمیم به سیاست صبر و انتظار گرفت. شما در آن جلسه حضور داشتید؟

ج- بنده عرض کردم که در شورایی که بعد از کنگره تشکیل شد شرکت نکردم با این‌که دعوت داشتم، ولی این کار همیشگی آقای صالح بود. آقای صالح مردی بود که بسیار مرد صالحی بود واقعاً همان‌طور که اسمش هست.

س- اسم با مسما.

ج- مرد درستی بود، مرد پاکیزه دامنی بود، ولی هرگز مرد عرصۀ نبرد نبود. و به همین جهت وقتی در تنگنای معرکه گرفتار می‌شدیم ایشان صبر و حوصله و انتظار را ترجیح می‌داد بر مبارزۀ مثبت. البته در هیچ لحظه‌ای هم با دستگاه دیکتاتوری سازش نکرد، کنار نیامد و آلوده نشد.

س- آقای دکتر برومند، به نظر شما آن موفقیت‌هایی که جبهه ملی دوم به دست آورد چه بود؟ در همان دوران حیاتش‌.

ج- جبهه ملی دوم یک مقدار به زنده کردن خاطراتی که از زمان مصدق مانده بود و یواش یواش در طول هفت سال داشت به دست فراموشی سپرده می‌شد به زنده کردن این خاطرات کمک کرد. یک ‌مقدار از جوان‌هایی که زمان دکتر مصدق، مثلاً فرض کنیم دوازده سال، سیزده سال، چهارده سالشان بیشتر نبود و در آغاز مجدد فعالیت‌های جبهه ملی در سال ۳۹ و ۴۰ و ۴۱ جوان برومندی شده بودند، این‌ها را آموزش سیاسی داد. و این خدماتی بود که در آن شرایط سخت و در آن اختناقی که حاکم بود جبهه ملی توانست انجام بدهد. و اگر همان جبهه ملی آزادی‌هایی داشت و می‌توانست به کار خودش ادامه بدهد مملکت ما هرگز دچار این سرنوشت نمی‌شد. چون عده‌ای از کسانی که، از همین جوان‌ها که جبهه ملی این‌ها را پرورش داد، جبهه ملی دوم، و آموزش سیاسی به آن‌ها داد، و اصولاً به آن‌ها تفهیم کرد که آزادی یعنی چه؟ و چرا ایران باید آزاد باشد، و اگر ملت ایران آزاد بود آن‌وقت است که استقلال مملکت ممکن است تأمین بشود. چون برای جبهه ملی و همین‌طور که الان نهضت مقاومت ملی معتقد است آزادی و استقلال با هم ملازمه دارند، غیر ممکن است یک ملتی آزاد باشد و استقلال نداشته باشد. و غیرممکن است یک ملتی آزاد نباشد و استقلال داشته باشد. این دوتا با هم توأم هستند. که ما اسم آن را می‌گذاریم حاکمیت ملی، حاکمیت ملی دوتا جلوه دارد، یک جلوۀ خارجی دارد که استقلال مملکت است در مقابل کشورهای بیگانه. یک جلوۀ داخلی دارد که آزادی و دموکراسی است. متأسفانه فشار دیکتاتوری بعد از سال‌های ۴۲ به بعد طوری شد که یک عده‌ای از این جوان‌ها منحرف شدند و مأیوس وقتی شدند از این‌که با مبارزات مسالمت‌آمیز ممکن است به جایی رسید این‌ها راه مبارزات خشونت‌آمیز و مسلحانه را انتخاب کردند. و به محض این‌که در این میدان آمدند طعمۀ سیاست‏های خارجی‏ای شدند که هرگز راضی به اینکه ایران یک حکومت مستقل و یک مردم آزادی داشته باشد نبودند و نیستند و نخواهند بود.

س- آقای دکتر برومند، فکر نمی‌کنید که یک مقداری باعث ناراحتی دانشجویان دانشگاه که در آن زمان بخش عمده‌ای از جبهه ملی بودند، رفتار رهبران سنتی جبهه ملی دوم بود به خاطر این‌که به آن‌ها اجازه نمی‌دادند که آزادانه نمایندگان خود را انتخاب بکنند؟

ج- هیچ‌گاه، به‌اصطلاح، رهبران جبهه ملی در آن زمان مانع این دانشجویان نشدند که نمایندگان خودشان را آزادانه انتخاب کنند. نمایندگان دانشجویان در کمال آزادی انتخاب می‌شدند. نماینده انتخاب کردند به کنگره فرستادند. ما تعداد زیادی جوان در کنگره جبهه ملی داشتیم. توجه فرمودید؟ آن‌ها انتخاب می‌کردند نمایندگان خودشان را. هیچ وقت از این جهت اعتراضی نبود. گله‌مند بودند دانشجویان و جوانان که چرا رهبران جبهه ملی این‌قدر احتیاط‌کار هستند و ملایمت به خرج می‌دهند. آن‌ها طالب یک شدت عمل بیشتری بودند و این شدت عمل میسر نبود. چون یا یک جمعیت سیاسی باید خودش را آماده کند برای یک مبارزۀ خشونت‌آمیز یا اگر در برنامۀ کارش مبارزۀ خشونت‌آمیز نیست حق این‌که با خشونت مبارزۀ غیرخشونت‌آمیز بکند ندارد. تمام تلاش رهبران جبهه ملی این بود که هیئت حاکمۀ وقت مملکت را خیلی دوستانه و ملایم در راه صحیح هدایت بکند. و وقتی آن هیئت حاکمه نخواست و زیر بار نرفت دیگر برای رهبران جبهه ملی وظیفۀ دیگری باقی نمی‌ماند جز سکوت کردن. و نتیجۀ سکوت آن‌ها که هیچ راه دیگری نداشتند، پیدا شدن جنبش‌های مسلحانه می‌شد و از این گذشته پیدا شدن آخوند که درعین‌حال مورد حمایت دستگاه حاکمه بود به علت ارتجاعی بودنش. درحالی‌که جبهه ملی و عناصر آزادی‌خواه مملکت از هرگونه تماس با مردم محروم بودند آخوند با مسجد و منبر خود دائماً تماس خود را با مردم حفظ می‌کرد. مردمی که روز به روز از فشار دیکتاتوری ناراضی‌تر می‌شدند، هیچ ملجأ دیگر نداشتند، یا این‌که بروند جوان‌های‌شان مسلح بشوند، یا این‌که آن‌هایی که اهل مسلح شدن نبودند به دامان آخوند پناه ببرند. و این نتیجه‌ای که ما دیدیم نتیجۀ آن سوءسیاست است ولاغیر و هرکس هر چه می‌خواهد بگوید اگر دیکتاتوری دوران آریامهری نبود هرگز ما دچار فاجعۀ ۲۲ بهمن نمی‌شدیم و بنده چندین دفعه تا حالا گفتم شخصاً نطفه فتنۀ [….] ظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بسته شد.

س- آقای دکتر برومند، من به‌طور مشخص بگویم. مثلاً آقای مهرداد ارفع‌زاده که وارد شورای مرکزی جبهه ملی شدند با آرای دانشجویان دانشگاه تهران وارد آن شورا نشدند به‌وسیلۀ رهبران جبهه ملی انتخاب شدند و منتصب شدند.

ج- نه، عرض کنم این‌طور نیست. البته بعضی از رهبران جبهه ملی به ایشان علاقه داشتند چون او یک جوان بسیار فعالی بود در دانشگاه تهران.

س- بله، من منکر آن نیستم. من فقط منظورم رأی‌گیری است.

ج- اجازه بدهید. عرض کنم حضورتان، نه، از دانشگاه تهران انتخاب نشدند ایشان ولی از دانشگاه ملی انتخاب شدند. دانشگاه ملی حق انتخاب کردن داشت. ولی خود دانشگاه ملی کاندیدایی معرفی نکرد. توجه فرمودید؟ بعد ایشان که در دانشگاه تهران رأی نمی‌آورد. درست است دانشجوی دانشگاه تهران بود ولی سازمان دانشجویان یک سازمان مختلطی بود. یعنی در فلان حوزه‌ای که دو تا سه تا دانشجوی دانشگاه تهران بودند یکی دوتا هم از دانشگاه ملی شرکت می‌کردند، یعنی در کار سیاسی‌شان مشترک بودند. کما این‌که دانشگاه اصفهان، دانشگاه مشهد این‌ها همه‌شان عضو سازمان‌ دانشجویی جبهه ملی بودند. آقای ارفع‌زاده انتخاب شد منتهی نه از طرف دانشجویان دانشگاه تهران، از طرف دانشجویان دانشگاه ملی. و آن هم منتخب بود.

س- آقای دکتر برومند، به نظر شما علل شکست جبهه ملی دوم چه بود؟ آیا این شکست اجتناب‌پذیر بود؟

ج- بله. صددرصد. یعنی عرض کردم این شکستی بود که به جبهه ملی دوم تحمیل شد. جبهه ملی دوم امکان هیچ نوع فعالیتی نداشت، در یک صورت ممکن بود جبهه ملی دوم به فعالیت خودش ادامه بدهد و آن این بود که روش و تاکتیک مبارزاتی خودش را عوض کند. یعنی بیاید بگوید «ما که تا این ساعت به صورت قانونی مبارزه می‌کردیم و هر حرفی که در مجالس خصوصی خودمان می‌زدیم در مجالس عمومی هم می‌زدیم و چیزی مخفی نمی‌کردیم لازم بود که این جبهه بیاید بگوید که «نه، ما از این به بعد می‌رویم به زیرزمین. کار مخفی می‌کنیم فعالیت مخفی می‌کنیم و احیاناً در موقع لزوم هم کار مسلحانه و خشونت‌آمیز می‌کنیم.» خوب، این من نمی‌توانم الان عرض کنم که آیا صحیح بود یا صحیح نبود. ولی می‌خواهم بگویم که در طبیعت رهبران جبهه ملی این نبود. جبهه ملی یک عده‌ای رهبر داشت که اهل این حرف‌ها نبودند، توجه کردید؟ و از آن گذشته من باز هم معتقدم که ولو این‌که اهل مبارزۀ مسلحانه هم بودند ولی این مصلحت مملکت نبود که این کار را بکنند. به دلیل این‌که کسانی که کردند عرض کردم طعمه شدند. مبارزۀ مسلحانه بدون تردید احتیاج دارد به دریافت یک کمک‌هایی از یک منابعی. والا یک عده جوان و یا یک سازمانی که بخواهد مبارزۀ مسلحانه بکند، امروز به خصوص، حالا زمان مشروطیت وقتی قیام می‌کردند علیه محمدعلی‏شاه، اسلحه توی دسته همۀ مردم بود، از همان نوع هم بود منتهی تفنگ دولتی‌ها بیشتر بود. حالا شما فکرش را بکنید ببینید که سلاح‌هایی که در اختیار دولت‌ها هست چیست؟ و آن‌وقت مردم اگر بتوانند چهارتا تفنگ شلخته پیدا کنند این چه کارایی خواهد داشت؟ بنابراین یک سازمان مسلح مجبور است که با یک دولتی، با یک سازمان دیگری در خارج مملکت در ارتباط باشد و از او کمک بگیرد برای کار مسلحانه. و این در شرایطی که در دنیا موجود بود ما را طعمه می‌کرد، ما نمی‌توانستیم، وسیله می‌شدیم، خواه می‌خواستیم خواه نمی‌خواستیم وسیلۀ یک سیاست‌هایی می‌شدیم که این سیاست‌ها به نفع مملکت ما و استقلال ما نبود.

س- این توضیح شما درست. ولی این مربوط می‌شود به علل خارجی، خارجی منظورم خارج از سازمان جبهه ملی است که به جبهه ملی تحمیل شد، اما اگر من بخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که یک انتقاد از خود بفرمایید و آن چیزهایی که از داخل خود جبهه ملی وسایل شکست جبهه ملی را فراهم کرد برای ما توضیح بفرمایید شما چه دلایلی دارید؟

ج- عرض کنم حضورتان که، ببینید شما یک وقت، بنده از کار داخلی جبهه ملی موارد زیاد و متعددی هست که قابل انتقاد است. ولی شما از من علت شکست را می‌پرسید.

س- خوب همان…

ج- نه، این‌ها علت شکست جبهه ملی نبود. این‌ها نقاط ضعفی بود که در جبهه ملی وجود داشت و در هر تشکیلات سیاسی که در یک کشور دیکتاتوری به‌وجود می‌آید، با یک سابقۀ دیکتاتوری پشت ‌سر که مردم اصولاً کار تشکیلاتی و کار سازمانی بلد نیستند، حزبی نیستند، سیاسی نیستند، این معایب همیشه وجود دارد. این به تدریج از بین می‌رفت و تصحیح می‌شد و اصلاح می‌شد. همین الان در سازمان نهضت مقاومت ملی که ما داریم از این مشکلات بسیار داریم و هیچ اسباب نومیدی نیست و اسباب شکست هم نخواهد بود. چرا؟ برای این‌که شما فکر کنید بعد از بیست سی سال و شاید بیشتر، بعد از پنجاه شصت سال دیکتاتوری و اختناق، جز در یک دورۀ کوتاه هفت هشت ده ساله‌ای که یک مختصر آزادی‌هایی بود، جمعاً در این شصت هفتاد سال، شاید پانزده سال ما یک آزادی‌های مختصری داشتیم چگونه می‌شود توقع داشت که مردم آمادگی متشکل شدن در یک سازمان سیاسی را آن‌چنان که باید داشته باشند؟ این‌ها تمام نواقصی است که باید به تدریج در طول یک دموکراسی نسبتاً طولانی رفع بشود و اصلاح بشود و این کار خواهد شد. یعنی عرض کردم، هرگز نه ما این اشکالات را، این‌ها نه موجب شکست خواهد بود و نه در آن‌وقت موجب شکست بود. این‌ها معایبی بود که به تدریج اگر موجبات شکست از خارج فراهم نمی‌شد این معایب رفع می‌شد. یکی از معایب این بود که عرض کردم امثال خنجی و حجازی یک نوع سلیقه‌های خاصی داشتند که مدتی اگر طول می‌کشید، یواش‌یواش همه شناخته بودند، این یا خنثی می‌شد. یا این‌ها مجبور می‏شدند که صفوف جبهه ملی را ترک کنند. عرض کنم حضورتان، یک مقداری «انفیلتراسیون» شده بود. چه از طرف حزب توده در داخل جبهه ملی و چه از طرف دستگاه حاکمه، از طرف ساواک بود از طرف دولتی‌ها. خوب، این‌ها برای همیشه نمی‌توانست چون در همین کوتاه مدت ما بسیاری از این قیافه‌ها را شناختیم و طرد کردیم. یک خرده بیشتر طول می‌کشید بیشتر می‌شناختیم. اصلاً کار اگر یک سازمانی روی اصول صحیح خود متشکل شد عوامل این‌جوری خود‌به‌خود بی‌حاصل خواهند شد ولو این‌که پیدایشان بشود. و این معایب جزئی بود که بنده این‌ها را به هیچ‌وجه موجب شکست جبهه ملی نمی‌دانم. نقاط ضعف جبهه ملی بود ولی موجب شکست نبود.

س- یعنی بنده اگر بخواهم از شما سؤال بکنم که آیا چیزی به نظر شما می‌رسد که شما بخواهید روی آن انگشت بگذارید به عنوان اشتباه رهبری جبهه ملی در آن برهه از مبارزات شما چیزی به نظرتان نمی‌رسد؟

ج- نه، اشتباه فاحش نه. اشتباهات کوچک چرا.

س- آقای دکتر برومند، شما از موقعی که به ایران تشریف آوردید چه مشاغل دولتی و یا غیردولتی داشتید؟

ج- هیچ. بنده هیچ مشغلۀ دولتی نداشتم. بنده عرض کردم.

س- شما در شغل آزاد بودید؟

ج- بله.

س- چه می‌کردید؟

ج- شغل اصلی رسمی من وکالت دادگستری است. ولی همان‌طور که عرض کردم از یک خانوادۀ روستایی مرفه بنده به وجود آمدم. پدر من از ملاکین بزرگ اصفهان بود. خود من، جد من هم همین‌طور تا چندین پشت. و اگر ما مال‏داری را به ارتجاع تعبیر کنیم من در یک خانواده مرتجعی تربیت شدم. ولی اگر آزادی‌خواهی و روشنفکری را با این مسائل قاطی نکنیم، چون بنده کراراً در ساواک وقتی با من صحبت می‌کردند، که همیشه هم متناقض بود، از یک طرف متهم می‌کردند که «شما با کمونیست‌ها ارتباط دارید و کمونیست هستید.» از طرف دیگر می‌گفتند، «شما که این‌همه ملک دارید، دارایی دارید چگونه آزادی‌خواه هستید؟» که بنده یک دفعه یادم هست گفتم، «شما این بزرگترین تبلیغ است به نفع کمونیست‏ها می‏کنید.» یعنی باید کمونیست بود تا بشود اسم آزادی‌خواه به او گذاشت. و حال آن‌که بنده در هیچ‌کدام از این کشورهای کمونیستی نشانی از آزادی نمی‌بینم. بله، همین‌طور که عرض کردم، علاوه بر شغل وکالت دادگستری که داشتم به مشاغل خصوصی خودم زراعت، عرض کنم حضورتان که در بخشی از کارهای صنعتی سرمایه‌گذاری داشتم و فعالیت داشتم.

س- می‌توانید به‌طور مشخص بفرمایید چه بودند این کارها؟

ج- بنده در بعضی از کارخانه‏جات پارچه‌بافی اصفهان سهام داشتم، در کارخانۀ قند اصفهان صاحب سهم بودم، در کارخانۀ سیمان داشتم. خودم مدتی عضو هیئت مدیرۀ شرکت قند اصفهان بودم. عرض کنم حضورتان که، در اواخر سال ۴۹ یک پروژۀ شهرسازی نزدیک اصفهان پیاده کردم به اتفاق برادرانم و شرکتی هم داشتیم با دیگران که یک پروژه چهل‌هزار واحد مسکونی بود.

س- این‌ها را به وجود آوردید؟ ساختید؟

ج- نه، تا پنج‌هزارتای آن را، که بعد به انقلاب برخورد و کلیۀ اموال ما مصادره شد. و در طول این مدت یک‌شاهی اعتبار از دولت نگرفتیم. خانه‌هایی که ما به مردم ارائه کردیم در بدو امر دوهزار خانه به قیمت سی‏وپنج هزار تومان به مردم فروختیم. خانه‌های بسیار خوب که الان به حدود دو میلیون تومان خرید و فروش می‌شود همان خانه‌ها.

س- این خانه‌ها در اصفهان بود؟

ج- در نزدیک اصفهان بنام شاهین‏شهر. پروژۀ ما بود که در همان ملک پدری خودمان، یعنی یکی از املاک او این بخش آن را برای این کار جدا کردیم، و پروژۀ بسیار موفقی بود. عرض کردم بدون کوچکترین اعتباری که از دولت یا از منابع دولتی دریافت کنیم بسیار موفق بود. این کسانی را که ما به آن‌ها خانه فروختیم کسانی بودند که هرگز خواب داشتن یک خانه را نمی‌دیدند.

س- پس شما در بخش خصوصی فعالیت می‌کردید؟

ج- هم خصوصی و هم کار وکالت دادگستری. هرگز کار دولتی نداشتم.

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا