گزارش متنی نشست میراث مصدق | رحمانیان: احترام همه (مصدقی، سلطنتطلب و طرفدار آیتالله کاشانی) واجب است، مسلم است که همه فهمی واحد از مسائل جهان نداریم/ کاشانی: اندیشه ادعا برای کودتا برای حوادث مرداد 32 از یک اعلامیه بیامضا که از سوی دولت وقت صادر شد / غنی نژاد: هرکس کوچکترین نقدی به مصدق وارد کند، به هتاکی متهم میشود
نشریه تجارت فردا نوشت:
70 سال از رویدادهای مهم سال 1332 در تاریخ ایران میگذرد و در اینباره کتابها و اسناد متعددی له یا علیه این رخدادها منتشر شده، اما کماکان میان اندیشمندان و مورخان اختلاف نظر وجود دارد که میراث مصدق چیست؟ طرفدارانش میگویند او بدون کم و کاستی نبود، اما دموکراسیخواه بود و پرچم مبارزه با استعمار به دست گرفت و به همین دلیل سرنگونش کردند. اما مخالفان مصدق میراث او را «شعار» و «شعارزدگی» میدانند و معتقدند تا به امروز این شعارها در ساختار سیاسی ایران زنده مانده و مسبب بسیاری از چالشها شده است. این نشست به همت گروه نقد و نظر گروه رسانهای «دنیای اقتصاد» برگزار شده و در آن موسی غنینژاد، اقتصاددان؛ داریوش رحمانیان، پژوهشگر تاریخ و عضو هیات علمی دانشگاه تهران و محمود کاشانی، حقوقدان و فرزند آیتالله کاشانی، به طرح نظرات خود درباره وقایع 28مرداد1332 پرداختهاند.
♦♦♦
علی فرحبخش: به عنوان مقدمه، این پرسش قابل طرح است که آیا وقایع 28 مرداد کودتا بود؟ و اینکه از رویدادهای سال 1332 چه درسی برای ایران امروز میتوان گرفت.
محمود کاشانی: این گفتوگوها باید از 40 سال پیش در صداوسیما آغاز میشد. دلیل پیچیدگی این رویدادها این است که در ماههای تیر و مرداد سال 1332 مبارزه جدی با برنامههای دولت وقت در مجلس ایران رخ داد و البته مستندات همه این رخدادها در مطبوعات آن دوران مانند اطلاعات، کیهان و دیگر روزنامهها بازتاب یافته است. در اینباره اسناد وزارت امورخارجه ایالاتمتحده آمریکا در سال 1989 برابر 1368 خورشیدی منتشر شد که دربرگیرنده 506 سند سری و محرمانه مربوط به سالهای 1329 تا 1332 است که برای شناخت رویدادهای این دوران بزرگترین خدمت را به ما کردند. با انتشار اسناد متمم وزارت امور خارجه آمریکا و اسناد سازمان سیا در سال 2017 برابر با سال 1396 نیز زوایای دیگری از رویدادهای سال 1332 روشن شد. به همین دلیل ما با رویدادهای بسیار پیچیدهای روبهرو هستیم که در این 250 سال دموکراسی در جهان بینظیر است. هرگز چنین رویداد پیچیدهای در هیچیک از پارلمانهایی که دموکراسی داشتند و در ایران که از سال 1320 تا 1332 دموکراسی حاکم بود، رخ نداده است. من پس از سالها پژوهش و با قاطعیت دلایل این پیچیدگی را عرض میکنم. فکر و اندیشه کودتا برای حوادث مرداد 1332 از یک اعلامیه بیامضا که از سوی دولت وقت صادر شد، شکل گرفت که مدعی بود کودتایی رخ داده است.
موسی غنینژاد: واقعیت این است که من از حدود 30 تا 32 سال قبل به مساله نهضت ملی دکتر محمد مصدق و مسائلی که پیش آمد و بعداً به کودتای 28 مرداد 1332 معروف شد، پرداختم و با توجه به علاقهمندی و پژوهشهای متعددی که به انجام رساندم، تاکید کردم این رویدادها بههیچوجه کودتا نبوده است. در همان زمان احساس کردم فضای فوقالعاده مسمومی دنیای روشنفکری ما را فراگرفته که اجازه کوچکترین انتقاد را به دکتر محمد مصدق، رهبر به اصطلاح ملی ما، نمیدهد و هرکس کوچکترین نقدی به ایشان وارد کند، به هتاکی متهم میشود. آنهایی که نوشتههای من را خواندهاند و صحبتهای من را شنیدهاند، میدانند من به هیچکس هتاکی و بیاحترامی نمیکنم. متاسفانه فضا به گونهای است که بهمحض اینکه شما به دکتر محمد مصدق نقد وارد میکنید و اشتباهات ایشان را برملا میکنید، از همهجا ناسزاها سرازیر و ادعا میشود میخواهند شخصیتهای مطرح ایران را بدنام کنند. البته من در آن زمان تنها به اذعان نوشتههای خود دکتر مصدق گفته بودم او اشتباه کرده و سیاستهایش پوپولیستی است. من با اتکا به نوشتههای خود دکتر محمد مصدق گفته بودم، ایشان یا به دموکراسی اعتقاد نداشت یا اینکه نمیدانست دموکراسی چیست. تمام این مطالب و گفتهها نیز البته مستند است. استناد بنده نیز به نوشتهها، سخنرانیهای خود دکتر محمد مصدق و طرفداران ایشان است. من به منتقدان ایشان نقدی وارد نکردم، بلکه از خود ایشان نقد کردم. منتها این فضا به قدری مسموم است که به جای اینکه افراد درباره این نقدها وارد بحث و گفتوگو شوند، اینطور پاسخ میدهند که صحبتهای غنینژاد بیاحترامی است و قصد دارد به شخصیت بزرگ تاریخ معاصر ما توهین و هتاکی و او را ملکوک کند. من امروز در خدمت شما هستم که روشن شود بحث من درباره چیست و توضیح میدهم که دکتر مصدق برای امروز ما چه میراثی بهجا گذاشته است. در واقع میخواهیم بدانیم که کارنامه و نتیجه عملکرد دکتر مصدق برای ایران امروز ما چیست و چرا ما باید درباره دکتر مصدق و رویدادهای 70 سال پیش سخن بگوییم. این را باید عرض کنم که مصدق نقش مخربی در تحول تاریخ معاصر ما داشته است و باعث شد دستاوردهای مشروطیت به باد برود. او مجلس را که مهمترین دستاورد مشروطه است و شاه را با حکومت قانون مشروط میکند سکه یک پول کرد و از حیز انتفاع انداخت. زمانی که دکتر مصدق به قدرت رسید، مجلس شانزدهم بر سر کار بود و در همان مجلس به او رای اعتماد دادند و نخستوزیر شد. با وقایع ملی شدن صنعت نفت، دکتر مصدق شرایط را برای نخستوزیری پذیرفت و نفت را ملی کرد. سال 1330 که به پایان میرسید، دوره مجلس شانزدهم نیز به اتمام رسید، و انتخابات مجلس هفدهم باید برگزار میشد. انتخابات را هم باید وزارت کشور دولت دکتر محمد مصدق برگزار میکرد. دکتر مصدق در فروردین سال 1331 درباره برگزاری انتخابات دوره هفدهم با ابراز رضایت بسیار گفته بود، 80 درصد از نمایندههای مجلسی که تشکیل شده، نمایندههای واقعی مردم هستند. مجلس هفدهم به دلایلی با تاخیر از تیرماه سال 1331 شروع به کار کرد. بهمحض اینکه مجلس هفدهم شروع شد، دکتر مصدق درخواست اختیارات کرد و معنای درخواست اختیارات این بود که وکلای مجلس (نمایندگان مردم) به دولت اختیار قانونگذاری بدهند. دکتر کاشانی در اینجا هستند، حقوقداناند و برای ما توضیح میدهند، کسی که خودش وکیل مردم است، آیا حق توکیل دارد یا خیر؟ دکتر مصدق خودشان تاکید داشتند که خیر، وکیل مجلس حق توکیل ندارد، با وجود این، این کار را انجام دادند. نتیجه این فراقانونی عمل کردن هم این بود که دکتر مصدق، مجلسی را که 80 درصد نمایندگان آن نمایندگان واقعی مردم بودند، قبول نداشت. این اختیارات بدان معنا بود که نمایندههای واقعی مردم سخنی نگویند و او به جای آنها قانونگذاری و تصمیمگیری کند. تا پایان دولت دکتر محمد مصدق، او این اختیارات را داشت. دور نخست اختیارات مصدق ششماهه بود و بعد از آن، درخواست اختیارات یکساله کرد، که آن هم مورد موافقت مجلس قرار گرفت. نتیجه چه شد؛ اینکه عملاً مجلس هفدهم که منتخبان واقعی مردم بودند، عملاً هیچکاره شدند. من تعجب میکنم که برخی از دوستان میگویند مصدق بسیار مشروطهخواه بود، اگر واقعاً چنین است چرا او مجلس را به عنوان دستاورد مهم مشروطه بیاثر و بیخاصیت کرد؟
داریوش رحمانیان: قبل از هر چیز باید بگویم که تاریخنویسی ما سالهاست دچار بحران است. تاریخنویسی ما مانند سیاستمان که با سیاستهای قبیلهای، باندزده، طایفهگرا و مسائل فرقهای پیوند خورده، با همان بیماری، آسیب و آفت روبهرو است. روایتها درباره تاریخ معاصر ما گاه در حد بیانیه سیاسی این فرقه علیه آن فرقه تقلیل داده میشود و معمولاً با عینک ویژهای، اغراض خاص و از دریچهای مخصوص نوشته و نگارش میشود. به همین دلیل ما باید با رویکرد تاریخ انتقادی به تاریخنویسی معاصر بپردازیم. دوستان گرامی احترام همه (چه مصدقی، چه سلطنتطلب و طرفدار آیتالله کاشانی) واجب است، اما مسلم است که همه ما فهمی واحد از مسائل جهان نداریم. با وجود این زمانی که پای سخن علمی، پژوهشی و روشمند به میان میآید، به نوعی پای علم به عنوان پادشاه عصر جدید باز میشود، آنوقت ماجرا متفاوت خواهد بود. تاج این پادشاه هم روش است. در روش علمی باید سخن علمی ردوبدل و دادوستد کرد. تاریخ یکی از علوم انسانی است و مانند همه علوم انسانی نیاز به مقدماتی دارد که باید آن را بیاموزیم. در اینباره ما با چند مشکل عمده مواجهیم؛ نخست اینکه گرفتار این هستیم که روایتها اکنونزده (پدیده پرزنتیسم) هستند. دوم اینکه گرفتار زمانپریشی (نابهنگامی یا آناکرونیسم) روایتها نیز هستیم؛ بدان معنا که روایتها را از بافت، زمینه و زمانه تاریخی خودشان بیرون میآوریم و این مساله میتواند برای ما گرفتاری ایجاد کند. البته ما همزمان گرفتار فرهنگپریشی و مکانپریشی نیز هستیم. عبور از این آسیبها و نلغزیدن در آنها نیازمند هوشیاری علمی، تجربه کارآمد و ورزیدگی است. تاریخ گونهای از ورزش است و این ورزش، ممارست و تمرین میخواهد. در واقع تاریخ کار هرکسی نیست و باید برای انجام آن مقدماتی طی شود. من بهشخصه خودم مدافع تاریخ میانرشتهای هستم اما بشرطها و شروطها. معتقدم که اقتصاددان، جامعهشناس، انسانشناس یا روانشناس میتوانند درباره تاریخ سخن بگویند اما نه هر کسی و نه به هر گونهای که دوست داشته باشند. تاریخ مقدمات و شرایطی میخواهد و من به عنوان معلمی که 30 سال است تدریس میکنم، میگویم جامعه ما بیمار است و بالطبع تاریخنگاری ما نیز بیمار است. تاریخنگاری ما شخصیتزده است و تاریخ دیو و فرشته است؛ رضاشاه را یا بسیار تاریک جلوه میدهیم یا بسیار پرفروغ. به همین ترتیب اشخاص را یا به عرش میبریم یا به فرش فرو میکاهیم. این مساله برای ما بسیار گرفتاری ایجاد کرده است. سالهاست که شخصیتهای تاریخیمان را یا ماهنشین یا لجنمال کردهایم. من با نقد اشخاص موافقم، با وجود این، محمد مصدق جزو سرمایههای ملی و بزرگ ملت ایران است. او پیشوای راستین دموکراسی و قانونخواهی در ایران است. شما در میان شخصیتهای تاریخ معاصر ایران ببینید، به کدامیک به اندازه مصدق لعن و نفرین فرستادهاند. در زمان او 20 روزنامه نشر مییافت که شبانهروز به او لعن و نفرین میفرستادند. مصدق کدامیک از روزنامهها را تعطیل کرد و کجا دیکتاتوری سفید راه انداخت. با کدام سند و مدرک میتوانیم به این سخنان پَروبال دهیم و آن را اثبات کنیم. بنده نه مصدقپرستم، نه کیش و شخص دیگری را میپرستم. با این رویکرد هم در تاریخ کار نمیکنم. غرضم این است که مساله نهضت ملی ایران و رویکرد محمد مصدق بسیار پیچیده و پر از فرازوفرود بود و بسیار گرفتاری داشت، اما گناه بسیاری را نباید تنها به گردن مصدق انداخت. یکی از مشکلات دیگر ما در تاریخنویسی قدرتزدگی، سیاستزدگی و ایدئولوژیزدگی است که ما بسیار ارادهگرایانه و شخصمحورانه درباره تاریخ به داوری مینشینیم. اگر مجلس آن زمان گرفتار شد یا نهضت ملی ایران با مشکل مواجه شد و کام همه ملت ایران را تلخ کرد، چگونه به خودمان حق میدهیم همه این گرفتاریها را به گردن مصدق بیندازیم و از او شیطان رجیم بسازیم و بگوییم فقط او بود که دستاوردهای مشروطه را به باد داد، در حالی که مشروطه از قبل، خودش گرفتار شده بود.
فرحبخش: یکی از کلیدیترین مسائل در رخداد 28 مرداد 1332 موضوع عزل دکتر محمد مصدق از سوی محمدرضاشاه پهلوی بود. میخواهم ارزیابی مهمانان را از این رویداد با توجه به اصول قانون اساسی مشروطیت و اصل 57 متمم قانون اساسی مشروطیت (اختیارات و اقتدارات سلطنتی فقط همان است که در قوانین مشروطیت حاضره تصریح شده) بشنویم.
کاشانی: پرسش را به جایی بردید که من باید در این باره مقدماتی را بگویم. این ادعای کودتا 70 سال است بر سر زبان مردم افتاده و صداوسیما بیشترین تبلیغ را در اینباره کرده است. شبکه تلویزیونی بیبیسی هم گروههایی در سرتاسر جهان دارد که در همین مورد تبلیغ میکنند. باید بگویم این واقعیت به قدری پیچیده شده که به این سادگی بازگشایی نمیشود، هر چند که تا حدودی هم این گرهها باز شدهاند. نخست اینکه، نهضت ملی ایران با هدف برپا کردن دموکراسی از مجلس چهاردهم در سالهای 1321 و 1322 (بعد از جنگ جهانی دوم) آغاز شد. این روند مشروطیت و دموکراسی از آغاز تا پایان تداوم یافت و اینجا تاکید کنم که کارگردانان و رهبران نهضت ملی ایران به دنبال انقلاب نبودند، بلکه در پی این بودند که در چارچوب قانون اساسی مشروطیت و متمم قانون اساسی مشروطیت و با قدرت مجلس، دموکراسی در ایران برپا شود. البته در این مورد هم موفق شدند، چرا که در سال 1329 در پی دورهای 10ساله مبارزه برای دو هدف بزرگ نهضت ملی ایران در دسترس بود. یکی از دو هدف بزرگ نهضت ملی ایران، اصلاح قانون انتخابات بود. در دوران 10ساله 1320 تا 1330، انگلستان بیشترین دخالت را در انتخابات میکرد و در خاطرات شاه به صراحت آمده است که در مجلس چهاردهم سفیر انگلیس به حضور نخستوزیر وقت رسید و فهرستی 80نفره به نخستوزیر ایران داد که باید این 80 نفر وارد مجلس شوند، در حالی که کل تعداد نمایندگان آن دوره مجلس 136 نفر بودند. این روند دخالت در انتخابات به جایی رسید که هدف نهضت ملی ایران اصلاح قانون انتخابات بود و رویکرد بر این مبنا بود که ساختار به گونهای شود که دولتهای بیگانه نتوانند در انتخابات دخالت کنند. هدف دوم نهضت بزرگ ملی ایران، قانون ملی کردن صنعت نفت ایران بود. وقتی پیشنهاد نخستوزیری را به محمد مصدق دادند و او با شرط پذیرفت و از مجلس درخواست رای اعتماد کرد، برنامه نخستوزیریاش را بر مبنای دو برنامه اصلاح قانون انتخابات و ملی شدن صنعت نفت قرار داد. البته تا خرداد سال 1332 هیچیک از این دو هدف نهضت ملی ایران اجرایی نشد. پیشنهادهای جالبی از سوی دولت آمریکا به دولت محمد مصدق داده شده که میتوانست گره اقتصادی ایران را باز کند، اما دولتی که روی کار بود، از پذیرش این پیشنهادها خودداری کرد و آنها را نپذیرفت. البته این موضوع، مورد بحث امروز ما نیست و امیدوارم در برنامههای دیگری مورد بحث قرار گیرد. آنچه در مرداد سال 1332 روی داد، نقطه آغازینی دارد که من این نقطه آغازین را از اسناد سری وزارت خارجه ایالاتمتحده آمریکا مرور میکنم. ترجمه فارسی این مجموعه اسناد در سال 1377 از سوی انتشارات علمی در دو جلد به چاپ رسیده است. روز 9 خردادماه سال 1332، لوی هندرسون، سفیر آمریکا در ایران با محمدرضاشاه پهلوی دیدار میکند. برای اینکه صحبتهای این دیدار جایی درز پیدا نکند، لوی هندرسون گفتوگو با شاه را با قدم زدن در کاخ انجام میدهد و به شاه پیشنهاد میکند فضلالله زاهدی به نخستوزیری برسد. شاه در همان دیدار میگوید که فعلاً بهتر است مصدق موضوع نفت را حل کند. آمریکاییها میدانستند تا هنگامی که مصدق بر سر کار است، موضوع نفت حل نمیشود. شاه در همان دیدار سه شرط برای پذیرفتن نخستوزیری زاهدی میگذارد. نخست اینکه زاهدی از راه قانونی و پارلمانی به قدرت برسد. دوم اینکه این کار با پشتیبانی گسترده سیاسی صورت گیرد و سوم اینکه این پذیرش مورد تایید دولتهای انگلستان و آمریکا قرار گیرد و مقادیر هنگفتی به عنوان کمک مالی به دولت زاهدی داده شود. شاه در همان دیدار میگوید، در غیر این صورت بهتر است مصدق کار خودش را دنبال کند. به این ترتیب از این تاریخ سناریوی به قدرت رسیدن فضلالله زاهدی آغاز میشود. من رویدادها را به صورت فشرده در اینجا مورد بحث قرار میدهم. روز 6 تیر 1332 مصدق بدون هیچگونه مقدمهای، مجلس شورای ملی را تهدید به تعطیل میکند. اینجا پرسشی شکل میگیرد که چرا مصدق میخواهد مجلس را که نهاد قانونی برای دادن رای اعتماد به اوست، تعطیل کند؟ این پرسش کلیدی است که در همان هنگام سیدابوالحسن حائریزاده، نماینده برجسته مجلس پانزدهم، شانزدهم و هفدهم در پاسخ به اینکه نخستوزیر مجلس را تهدید به تعطیلی کرده است، میگوید: «نخستوزیر در بیان کتبی خود مجلس را تهدید به تعطیل فرمودهاند در صورتی که با رویه خود ایشان که 57 کرسی مجلس را بیوکیل گذاشتهاند و چند نفر طرفدار ایشان هم از حضور در جلسه علنی استنکاف دارند فعلاً مجلس خودبهخود تعطیل است و این تهدید ایشان تحصیل حاصل است و اگر مقصود جناب دکتر مصدق انحلال مجلس است هیچ قدرت قانونی در مملکت ایران قادر نیست دستور انحلال مجلس را بدهد. نه برای شاه چنین اختیاری هست نه برای رئیس دولت و فقط یک راه برای انحلال مجلس باقی است و آن قدرت مسلّح دیکتاتوری است که مانند محمدعلیشاه مجلس را به توپ ببندند.» این وقایع روز هفتم تیر سال 1332 است. در همان روز عبدالرحمن فرامرزی، نماینده مجلس و سردبیر وقت روزنامه کیهان، نیز در روزنامه آتش سرمقاله تندی علیه صحبتهای مصدق مینویسد که بسیار نکتهسنجیها دارد و همهچیز را دقیق پیشبینی کرده است. بلافاصله در روز 9 تیر سال 1332 آیتالله کاشانی نسبت به تهدید مصدق درباره تعطیلی مجلس واکنش نشان میدهد و میگوید، مشروطیت ایران هرگز اجازه نخواهد داد هر خودسر یا مطلقالعنانی پای خود را در راه بَدکاری و به خیال دیکتاتوری و امحای اصول قانون اساسی بگذارد و چنین فردی محکوم به شکست است و تسلیم چوبه دار خواهد شد. آنچه در 23 تا 28 مرداد سال 1332 روی داد، به دنبال انحلال مجلس است که من به آن اشاره تفصیلی خواهم داشت.
غنینژاد: من جواب پرسش شما را با صحبتهای خود دکتر مصدق میدهم. قانون اساسی مشروطیت و متمم آن در خیلی از موارد ساکت و مبهم است. بنابراین مساله عزل نخستوزیر به سابقه آن برمیگردد. در دوره مجلس سوم تا چهارم که مجلس در دوران فترت بود، احمدشاه قاجار 14 بار حکم نخستوزیری میدهد. عرف مشروطیت این بود که شاه میتواند حکم نخستوزیری بدهد. اصول قانون اساسی در مورد عزل و نصب رئیسالوزرا یا نخستوزیر ابهام دارد و باید دید در عمل به چه حالت به اجرا درآمده است. وقتی مجلس تعطیل است یا فعالیت نمیکند، چه کسی باید امور مملکت را اداره کند. عرف میگفت که شاه باید اداره کند. یا به تعبیر دقیقتر، رئیس قوه مجریه در قانون اساسی همان شاه است. طبق قانون مشروطه، مجلس قدرت شاه را مشروط میکند، مشروطه در واقع معنایش این است که رئیس قوه مجریه شاه است، اما قدرت شاه مشروط است. البته طبق قانون اساسی مشروطیت، شاه اگر قانونی را امضا نکند، آن قانون به اجرا گذاشته نمیشود، چون شاه رئیس قوه مجریه و شخص اول مملکت است. خود مصدق به عنوان نخستوزیر به این مساله کاملاً آگاه است. مصدق در دوره انتخابات شانزدهم نسبت به اینکه در انتخابات دستکاری و دخالت میشود اعتراض میکند و میگوید انتخابات آزاد نیست. این اعتراضها در دوره دولت محمدساعد مراغهای، نخستوزیر وقت ایران، صورت میگیرد. مصدق نامهای به محمدرضاشاه پهلوی مینویسد و به عبدالحسین هژیر، وزیر آن موقع دربار، میدهد که به دست شاه برساند. در این نامه اشاره شده که در این دوره فترت پانزدهم و شانزدهم مجلس، شاه بهتر است نخستوزیر را عزل کند که کسی بیاید و منافع ملی را در نظر بگیرد و انتخابات آزاد برگزار کند. یعنی مصدق میداند که در دوران فترت، شاه میتواند نخستوزیر را عزل و نخستوزیر جدید منصوب کند. این میتواند بخش مهمی از پاسخ شما باشد. نکته جالبی هم بگویم که دکتر مصدق وقتی امضا میکرد با عنوان دکتر محمد مصدق امضا میکرد، یعنی امضایش را با هویت دکتر مینوشت. در واقع دکتر هویت او شده است. من در بسیاری از منابع و جاهای دیگر جستوجو و پژوهش کردم، کسی نیست که با این خصیصه امضا کرده باشد. مصدق به عنوان حقوقدان باید میدانست که نمیتواند مجلس را منحل کند و نمیتواند بگوید شاه نمیتواند من را عزل کند. در همان زمان دکتر سیدعلی شایگان، دکتر غلامحسین صدیقی، کریم سنجابی و خلیل ملکی به دکتر مصدق گفته بودند که اگر شما مجلس را منحل کنید، شاه میتواند شما را برکنار کند. مصدق در پاسخ به آنان گفته بود، شاه جرات ندارد. دقت کنید؛ وی نمیگوید شاه طبق قانون نمیتواند، میگوید شاه جرات نمیکند. به باورم این مساله روشن است.
رحمانیان: درباره انحلال مجلس هفدهم تفسیرهای متفاوتی موجود است. یکی از این تفسیرها روایت محمدعلی موحد در کتاب چهارجلدی «خواب آشفته نفت» است که او تاکید دارد شاهکار سیاسی است. مجلس به تعبیر دکتر مصدق دزدگاه شده بود و طبق اسناد منتشره آمریکاییها که به دست ما رسیده است، بیش از یکسوم نمایندگان مجلس در آن دوره از آمریکا و انگلستان پول میگرفتند. اسناد آن موجود است و همه میتوانند آن را مطالعه کنند و بخوانند. تفسیر بنده از روایتها چیز دیگری است. البته با انحلال مجلس هفدهم و در نبود آن، میتوانستند کارهای دیگری انجام دهند و برای آن توجیه قانونی و اخلاقی بیاورند. این را هم باید دقت کنیم که درخواست انحلال مجلس زمانی ارائه میشود که تنها 23 نماینده در آن مجلس باقی میمانند و همه نمایندگان فراکسیون ملی استعفا کرده و برگزاری همهپرسی مشکل بود. اشتباه مصدق نیز همینجا بود. درباره قانون اساسی مشروطیت و متمم آن من هم با نظر دوستان موافقم که این قانون ابهام و کاستی دارد و مشروطهخواهان هرگز در کل دوران مشروطه به خودشان فرصت ندادند این کاستی و کمبود را برطرف کنند. شرایط تدوین قانون اساسی مشروطیت و متمم آن نشان میدهد که ماجرا از چه قرار است. در نظام مشروطه ایران که مجلسمحور بود، نخستوزیر که تا پیش از دوره رضاشاه به او رئیسالوزرا نیز گفته میشد، در برابر مجلس پاسخگو بود و شاه به طور تشریفاتی عزل و نصب را تفویض میکرد. دوران فترت در دوره احمدشاه قاجار (در فاصله مجلس سوم تا مجلس چهارم) بر اثر بحران ناشی از جنگ جهانی اول که روسها شمال را اشغال کرده بودند و دولت موقت ملی در کرمانشاه تشکیل شده بود و باقی ماجراها…، به مدت هفت سال طول کشید. مجلس چهارم هم به همین دلیل بعد از کودتای سوم اسفند 1299 شکل گرفت و بعد از آن، دیگر چنین چیزی نداشتیم. دوره رضاشاه هم کاملاً متفاوت است. جنگ مصدق با مخالفان و شاه بر سر همین بود که از مشروطه تفسیر سلطنتی میکردند و برای شاه اختیارات قائل بودند. خود محمدرضاشاه جوان هم از موقعی که جانشین پدر شد و روحیات و القائات خودش را با انگلیسیها همسو کرد، به دنبال افزایش اختیارات بود. مشروطهخواهان اصیل اتفاقاً سخنشان این بود که تو شاه هستی، نه مجری امور و سر جایت بنشین. در برابر تفسیر سلطنتی که برای شاه اختیارات قائل بود و آن را در مقام رئیس قوه اجرایی کشور مینشاندند، تفسیر دیگر، مشروطه پارلمانی بود. بر مبنای این تفسیر، نخستوزیر در برابر پارلمان مسوول است و اگر غیر از این باشد، انتخابات چه معنایی دارد. نکته مهم اینجاست که مصدق هم مانند بسیاری از سیاستمداران ایرانی در برهههایی از تاریخ رفتارهایی متفاوت انجام داده و قابل نقد هم هست. اما نکته مهمی که میخواهم عرض کنم به واقعهای تاریخی مربوط است. در زمانی که خلع سلسله قاجاریه در دستور کار قرار گرفت، چهار تن؛ سیدحسن تقیزاده، حسین علا، یحیی دولتآبادی و محمد مصدق به مخالفت با آن سخن گفتند. در میان این چهار تن، تنها مصدق بود که به عنوان مخالف، محکمترین سخنان را به زبان آورد. یادمان باشد در آن زمان و دوره رضاخان خوف جان بود و هر کسی نمیتوانست چنین سخنان محکم و مخالفی را بر زبان بیاورد. مصدق در همان سخنرانیاش میگوید، براساس قانون اساسی مشروطیت، شاه مقام تشریفاتی دارد و مسوول و پاسخگو نیست و اگر رضاخان که رئیسالوزرا و در حال انجام امور و ساختوساز است، شاه شود، آنوقت کشور از این خدمات محروم میشود. مصدق در آن سخنرانی هوشیارانه و رندانه هم با خلع سلسله قاجاریه مخالفت میکند و هم اینکه میگوید با شاه شدن رضاخان ما را از توان مدیریتی او محروم میکنید. آخرین عبارتهای او هم با این مضمون که؛ اگر سر من را ببرید و تکهتکه هم کنید، من مخالفم، موید همین موضوع است.
ملت ایران، مصدق را بعد از وقایع دوران مجلس چهاردهم در سال 1323 و رویدادهای نفت شمال که به قانون 29 مهر 1326 کشیده شد و سرآغاز نهضت ملی ایران بود، به عنوان پیشوا پذیرفتند. چون این موضوع در حافظه و ذهن ایرانیان ثبت شده بود که او مدافع سرسخت و پروپاقرص مشروطه پارلمانی است. مصدق به این باور رسیده بود که تا زمانی که شرکت نفت انگلیسی وجود دارد، امکان توسعه سیاسی وجود ندارد، بنابراین نهضت ملی در واقع نهضتی برای احیای مشروطه پارلمانی بود. برخی هم البته تفسیر دیگری از مشروطه داشتند و هواخواه مشروطه سلطنتی و شاه بودند، اما دکتر مصدق هرگز زیر بار این موضوع نرفت. بسیاری به او پیغام دادند که بهتر است استعفا کند تا کاری به او نداشته باشند، اما او هرگز زیر بار نرفت و تاکید کرد، نخستوزیر قانونی ایران است. حتی اگر قانون مشروطه و متمم آن این حق را به شاه برای عزل و نصب داده باشد که در مورد آن هم اختلاف دیدگاه وجود دارد، به طور اخلاقی و شرایط و بافت زمانه نشان میداد ملت ایران پنجه در پنجه استکبار افکنده بود و از نظر اخلاقی نابجا بود، ولو اینکه حق قانونی داشته باشد.
کاشانی: شاید بهتر بود پرسش اینگونه مطرح میشد که چه اتفاقهایی باعث شد شاه مصدق را برکنار کند. متاسفانه در 70 سال گذشته، روی واقعیتها سرپوش گذاشته شده است. روز 22 تیر 1332 دولت مصدق اعلام کرد که برای انحلال مجلس همهپرسی (رفراندوم) برگزار میکند که خلاف قانون اساسی بود و اساساً امکان آن وجود نداشت. در خاطرات دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر کریم سنجابی آمده است که آنان نیز با این اقدام مصدق مخالفت کردهاند، اما مصدق کار خودش را انجام میدهد. درباره روند همهپرسی نیز اسناد بسیار ارزشمندی موجود هستند. کلید کار اینجاست، روز 12 مرداد 1332 در تهران همهپرسی برگزار میشود که بیشترین شرکتکنندگان در همهپرسی نیز اعضای حزب توده بودند. روز 19 مرداد 1332 نیز در شهرستانها همین همهپرسی برگزار میشود که باید اتفاقهای بعد از آن بهدقت رصد و شناسایی شود. روز 19 مرداد 1332 که همهپرسی در شهرستانها برگزار شد، این فکر مطرح شد که مصدق از شاه درخواست انحلال مجلس را کرده است. چون این فکر مطرح شده بود که ممکن است مصدق از شاه درخواست صدور فرمان انحلال مجلس را داشته باشد، سید ابوالحسن حائریزاده، لیدر فراکسیون آزادی در مجلس روز ۲۱ مرداد، شاه را از صدور چنین فرمانی بر حذر داشت و گفت: «اگر شاه بخواهد به استناد رفراندوم دکتر مصدق، فرمان انحلال مجلس را صادر کند ما رسماً ایشان را شریک جرم دکتر مصدق خواهیم دانست. این اعمال مصدق قیام علیه حکومت ملی است و هرگونه همکاری و همفکری با او قیام علیه حکومت ملی در نظر تعبیر خواهد شد و اگر شاه بخواهد باز تابع نظر مصدق شده و اعمال او را صحّه بگذارد با کسانی که قیام علیه مصالح ایران نموده همکاری کرده است… .» روز 22 مرداد حائریزاده دوباره شاه را تهدید میکند که فرمان انحلال مجلس و برگزاری انتخابات دوره هجدهم مجلس را صادر نکند. به این ترتیب، شاه تسلیم مصدق نمیشود و از صدور فرمان انحلال مجلس خودداری میکند. با برگزاری رفراندوم برای انحلال مجلس شورای ملی دوره هفدهم، روز 12 مرداد در تهران و روز 19 مرداد در شهرستانها سرانجام پس از سه روز، نتایج نهایی رفراندوم از سوی وزیر کشور در ساعت 9 شب 22 مرداد اعلام شد. با آنکه شاه از صدور فرمان انحلال مجلس خودداری کرده بود با بهره گرفتن از دیدگاه و التزام مصدق بر اینکه با برگزاری رفراندوم و اعلان نتایج آن، مجلس منحل شده است بیدرنگ فرمان نخستوزیری زاهدی و فرمان برکناری مصدق را که از پیش نوشته و آماده شده بود صبح روز 23 مرداد صادر کرد. همزمانی اعلان نتایج رفراندوم از سوی وزارت کشور و صدور فرمانهای عزل و نصب از سوی شاه نهتنها یک قرینه بلکه دلیل قاطع بر آن است که این رویدادها برنامهریزیشده بوده و انگیزه اصلی مصدق از برگزاری رفراندوم خلاف قانون اساسی برای منحل کردن مجلس، دادن اختیار به شاه برای صدور فرمان نخستوزیری زاهدی بوده است. این همان شرطی بود که شاه در دیدار روز ۹ خرداد ۱۳۳۲ با لوی هندرسن سفیر آمریکا برای نخستوزیری زاهدی مطرح کرده بود که زاهدی از راه قانونی به نخستوزیری برسد. اگر مصدق همهپرسی برگزار نمیکرد و درخواست انحلال مجلس را نمیداد، شاه نمیتوانست او را از نخستوزیری برکنار کند. فرمان نخستوزیری زاهدی و فرمان برکناری مصدق روز 22 مرداد از سوی علی هیراد که اینگونه فرمانهای شاه را در وزارت دربار مینوشته، آماده شده بوده است. این فرمانها میبایست صبح روز 22 مرداد به امضای شاه برسند ولی به دلیل تاخیر در اعلان نتایج رفراندوم و اعلان نتایج نهایی آن در ساعت 9 شب 22 مرداد، سرانجام شاه این فرمانها را صبح روز 23 مرداد امضا کرده و از طریق سرهنگ نصیری به تهران فرستاده است. از همینرو آنچنان که از ظاهر فرمان نخستوزیری زاهدی که انتشار یافته است برمیآید تاریخ آن از 22، به 23 مرداد اصلاح شده است.
با صدور فرمان نخستوزیری زاهدی صبح روز 23 مرداد و سپس ابلاغ آن به او، هدف نخست انگلستان و آمریکا انجام شد ولی هدف دیگر که صدور فرمان شاه بر انحلال مجلس شورای ملی دوره هفدهم بود به نتیجه نرسید. از آنجا که به دلیل اعتراضهای نمایندگان مجلس هفدهم به برگزاری رفراندوم و هشدارهای حائریزاده به شاه برای خودداری از صدور فرمان انحلال مجلس در پی برگزاری رفراندوم، شاه از صدور فرمان انحلال مجلس هفدهم خودداری کرده بود، مصدق به دنبال آن بوده است که مجلس شورای ملی دوره هفدهم به گونه رسمی و قطعی با فرمان شاه منحل شود. از اینرو پس از نامهای که صبح روز پنجشنبه 22 مرداد برای شاه به کلاردشت فرستاده بود نامه دیگری دیرهنگام شب 23 مرداد با امضای «چاکر» برای شاه فرستاد. هرچند در این نامه درخواست صدور فرمان انحلال مجلس دوره هفدهم نشده است ولی صدور فرمان برگزاری انتخابات دوره هجدهم که مصدق در این نامه از شاه خواستار آن شد نیازمند و دربرگیرنده انحلال مجلس هفدهم بود. همین امر انگیزه اصلی مصدق از فرستادن این نامه برای محمدرضاشاه که در کلاردشت در شمال ایران به سر میبرد بوده است. با این حال بیدرنگ این پرسش پیش میآید که چرا مصدق در این ساعت، عنوان نخستوزیر را که در همه نامهنگاریهای خود بهکار میبرده است حذف کرده و این نامه را با امضای «چاکر» برای شاه فرستاده است؟
از آنجا که مصدق از صدور فرمان نخستوزیری زاهدی در صبح روز 23 مرداد و ابلاغ فرمان به او آگاهی کامل داشت و بر پایه موضعی که در پی اعلان نتایج رفراندوم بر تایید منحل بودن مجلس که دلالت کامل بر اعتبار فرمان نخستوزیری زاهدی داشت گرفته بود دیگر نمیتوانست و نمیخواست عنوان «نخستوزیر» را در این نامه به شاه بیاورد و از همینرو نام خود و عنوان نخستوزیر را زیر این نامه ننهاد تا بر این واقعیتها سرپوش گذارد و این نامه را برای شاه با امضای «چاکر» فرستاد. این آخرین فرصت برای مصدق در راضی کردن شاه به صدور فرمان برگزاری انتخابات دوره هجدهم و در حقیقت انحلال مجلس هفدهم بود که از آن بهره گرفت. با این حال مصدق نتوانست به هدف راهبردی صدور فرمان انحلال مجلس هفدهم از سوی شاه دست یابد و این مانع بر سر راه دولتهای مداخلهگر بیگانه همچنان باقی ماند.
فرمان نخستوزیری زاهدی که صبح روز 23 مرداد به امضای شاه رسیده بود حدود ساعت 10:30 یا 11 شب به زاهدی ابلاغ شد. فرمان نخستوزیری زاهدی ساعت 11 شب همان روز و فرمان برکناری مصدق به دستور زاهدی در ساعت 11 شب 24 مرداد از سوی سرهنگ نصیری ابلاغ شد. مصدق دستور بازداشت سرهنگ نصیری را که رسید فرمان برکناری مصدق را در دست داشت صادر کرد. صبح روز 25 مرداد نیز با انتشار یک اعلامیه بیامضا که در روزنامهها به چاپ رسید و در رادیو خوانده شد به ناروا ادعا کرد سرهنگ نصیری شب گذشته برای اشغال خانه و بازداشت او آمده بوده است. فضلالله زاهدی که سرهنگ نصیری را مامور ابلاغ فرمان برکناری مصدق کرده بود به اعلامیه دروغینی که به نام «دولت» در رادیو خوانده شد واکنش نشان داد. در همین راستا اردشیر زاهدی عکسهایی از فرمان نخستوزیری زاهدی را در دسترس خبرنگاران خارجی که به دعوت او به شمال تهران آمده بودند گذاشت و آنان نیز بیدرنگ خبر صدور فرمان نخستوزیری زاهدی را به خبرگزاریهای خود فرستادند. این خبر به نقل از آسوشیتدپرس در روزنامه اطلاعات روز 25 مرداد نیز به چاپ رسید. در آن روزها به دلیل بازداشت سرهنگ نصیری متن رسید فرمان برکناری مصدق به خط او، افشا نشد. ولی پس از کنار رفتن مصدق از نخستوزیری این رسید افشا شد. او فرمان برکناری خود را «دستخط مبارک» نامید و عنوان «نخستوزیر» را هم در این رسید از کنار نام خود برداشت که به معنی پذیرش برکناری از نخستوزیری بود. با این حال از همان سالها بر این واقعیت تاریخی سرپوش گذاشته میشود. به همین دلیل به باورم طرح این پرسش که آیا شاه حق برکناری مصدق را داشته است یا خیر، میتواند بیربط و بلاموضوع باشد.
فرحبخش: برای نخستینبار وزیر خارجه بریتانیا به روزنامه گاردین گفته بود که دلایل خوبی برای نقش بریتانیا در کنار آمریکا در لطمه زدن به گامهای دموکراتیک در ایران وجود دارد و این دو کشور در اینباره اشتباه کردهاند. خانم مادلین کربل آلبرایت، نخستین زن در جایگاه وزیر امور خارجه ایالاتمتحده آمریکا نیز در 26 اسفند 1387 میگوید، آمریکا نقش بارزی در سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق در سال 1953 میلادی داشت و دولت دوایت دیوید آیزنهاور چنین میپنداشت که اعمالش در ایران درست است اما این اقدامها به روند دموکراتیک در ایران بهشدت ضربه وارد کرد. همچنین خانم هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه دولت نخست باراک اوباما در سال 2011، مسوولیت اقدامهای آمریکا در ایران را پذیرفت. تفاوت این دو سیاستمدار این بود که آلبرایت تنها به اعتراف بسنده کرد اما کلینتون اجازه داد اسناد محرمانه بازگشایی شود.
غنینژاد: اینکه انگلیس و آمریکا در سرنگونی دولت محمد مصدق نقش داشتند، مسلم و آشکار است. اما در اینجا صحبت بر سر این است که آیا کودتا اتفاق افتاده است یا خیر؟ میان این دو موضوع تفاوت بسیار است. شما به عنوان یک انسان فرهیخته باید به این تفاوتها توجه کنید. همچنین خانم آلبرایت اظهار تاسف کرد، نه معذرتخواهی. این اظهارنظر و این دو مفهوم با یکدیگر تفاوت دارند. آمریکا شاه را در حالت اضطرار قرار داده بود و میگفتند تنها زمانی از او حمایت میکنند که او مصدق را برکنار کند. متاسفانه بسیاری تحمل این سخنان که کودتا صورت نگرفته و انتقاد به مصدق را ندارند و گرفتاری ما در این 70 سال همین فکرهای مسموم است که به ما فرصت اندیشهورزی و نقد به خودمان را نمیدهد. در اینکه آمریکا در برکناری دولت دکتر مصدق مداخله کرد، شکی نیست، اما شاه نمیخواست این کار را بکند، بلکه او را مجبور کردند. طبق قانون اساسی مشروطیت و متمم آن و مطابق با عرف مشروطه شاه مصدق را برکنار کرد و این مصداق کودتا نیست. مسیر قانونی طی شده بود، حتی اگر به صورت مسلحانه پس از عزل به خانه مصدق رفته باشند. مسیر، قانونی بود و کودتا نبود، منظورم این است که برخلاف قانون اساسی مشروطه آن زمان نبود.
فرحبخش: آقای دکتر رحمانیان، دو مهمان ما تاکید داشتند طبق اسناد، دولتهای آمریکا و انگلیس در برکناری دولت مصدق نقش داشتند اما فرآیند و اقدام شاه در برکناری محمد مصدق کاملاً قانونی بود و نمیتوان مصداق کودتا بر آن گذاشت. شما در این مورد چه نظری دارید؟
رحمانیان: تاریخ در هر جا از این کره خاکی با مسائل و مباحث ریزودرشت بسیاری در هم آمیخته است. در مورد قانون مشروطه یا رویدادهای مرداد 1332 هم روایتها متفاوت است؛ در برابر عدهای که نام کودتا را بر آن نهادند، برخی هم از آن با عنوان خیزش ملی تعبیر کردند. روز بعد از 28 مرداد 1332 روزنامه شاهد با این عنوان که دیکتاتور خونآشام، هیتلر ایران با قیام ملی ساقط شد، به استقبال رویدادهای 28 مرداد میرود. در این مورد اسناد و نوشتهها بسیار فراوان است و من نمیخواهم به این مباحث بپردازم. در حاشیه جلسهای درباره نقد کتاب «کشاکش دین و دولت» از محمدعلی موحد من در مورد تعصب اهل تشیع و اهل تسنن سخنانی ارائه کردم و در آنجا بحثی را به میان آوردم و از آن به «جنگ روایتها» تعبیر کردم. هدفم از طرح این سخنان این است که میخواهم به این پرسش پاسخ دهم که ما چگونه با تاریخ مواجه میشویم. به طور مثال این باور را میپرورانیم که مصدق پایمالکننده مشروطه است یا برعکس آن. ما از این زندان نامها باید خودمان را نجات دهیم و واقعیت تاریخ با شیوه روشمند را بپذیریم. آنوقت شما هرچه پسندتان بود، نامش را بگذارید. بیگانگان پنج سال منابع ما را غارت کردند و شرکت نفت حتی بعد از قانون مالیات بر درآمد در سال 1309 به دولت انگلستان چندصد برابر مالیات میداد و در حقیقت از منابع ملت ایران بهآسانی غارتگری صورت میگرفت. اسناد و مدارک دراینباره فراوان است و من به سهم خودم دراینباره مطالب فراوان نوشتهام. ببینید دهها سال منابع نفت ایران استخراج میشد و درآمد آن به نیروی دریایی انگلستان داده میشد، ملت ایران هم حق نظارت نداشت و البته ماجراها در این مورد بسیار فراوان است و نمیخواهم سَرِ دوستان را در اینباره به درد بیاورم. دکتر مصدق و نهضت ملی شدن صنعت نفت به همراه آیتالله کاشانی که بههرحال در پیشبرد این نهضت، نقش بسیار مهمی ایفا کرد، همه بر این طبل میکوبیدند و حرف راستینشان این بود که نفت خودمان را خودمان بفروشیم. فارغ از موانع مربوط به قانون استیفای حقوق ملت ایران براساس قانون نفت 26 مهر سال 1326 یا قضیه نفت شمال و مذاکرات متعدد نفتی که به تفصیل ارائه میشود و درباره هر یک نیز باید به تفصیل صحبت شود، شرقشناسان متعددی ایرانیها را غیرمتمدن، بیشعور، خودخواه و با صفتهایی از این قبیل توصیف میکردند. در کتابها، اسناد، سفرنامهها و خاطرات و نامههای غلامحسین میرزاصالح بخش عمدهای از این اسناد موجود است. حتی انگلیسیها بر مبنای اسناد میگفتند که حق داریم در اینجا باشیم و چرچیل هم میگفت نفت حق ملی ماست. بیگانگان شمشیر را برای ایران ناسیونالیسم بالنده پیش از نهضت ملی ایران از رو بسته بودند و مساله مصدق نبود. مساله این بود که ملت ایران باید تنبیه شود. ملت طناب بریده بود و این نهضت ضداستعماری در ایران به قول خودشان صلح جهانی را میتوانست به خطر بیندازد. قصه و ماجرا از این قرار است و آنها قبل از نهضت ملی ایران و پیش از نخستوزیری مصدق این کار را شروع کرده بودند. در اینباره اسناد بسیار در دست است. فهم من از پیشنهادهای انگلیس، آمریکا و بانک جهانی به مصدق با فهم دکتر غنینژاد متفاوت است. فهم من همچنان که برخی از محققان نیز به آن اشاره کردهاند این است که انگلستان، آمریکا و کارتل بینالمللی نفت میخواستند مصدق شکست بخورد تا دیگران پشت دستشان را داغ کنند و از این غلطها نکنند. کارتل بینالمللی نفت نمیتوانست اجازه دهد که ملت ایران برای ملتهای دیگر الگو بسازد. از همان آغاز کار که جمال امامیخوئی، نماینده مجلس، در جلسه فوقالعاده مجلس به مصدق پیشنهاد نخستوزیری داد، فکر میکردند مصدق این پیشنهاد را نمیپذیرد. اما مصدق دست اینها را خواند و با این شرط که قانون ملی کردن صنعت نفت ایران در مجلس تصویب شد، آن را پذیرفت. به نوعی مصدق طرف مقابل را آچمز کرد. تمام پیشنهادهایی که آن زمان داده میشد، قاشق خالی بود که در دهان ملت میگذاشتند. در این رابطه مستندها و پژوهش نیکلاس گرجستانی؛ اقتصاددان و یکی از مقامهای ارشد سابق بانک جهانی، در مورد پیشنهادهای بانک جهانی به مصدق هم میتواند به درک بهتر ما درباره قانون ملی شدن صنعت نفت ایران کمک کند. از همان تابستان سال 1330 طرح براندازی دولت ملی، اشغال خوزستان و به طور کلی تجزیه ایران در دستور کار بیگانگان بود. طنز تاریخ اینجاست که دولتمردان انگلستان که میخواستند عملیات مرداد 1332 را در ایران اجرا کنند با تعبیر دزد دریایی از آن یاد میکنند. آمریکاییها نیز از عملیات مرداد 1332 با عنوان عملیات چکمه یا تیپا زدن یا اردنگ زدن و با عنوان عملیات تی.پی. آژاکس (T.P. مخفف نام حزب توده TUDEH PARTY است) با هدف پاکسازی حزب توده یاد میکنند.
کاشانی: برخی از صحبتهای مطرحشده را چون خارج از رویداد مرداد سال 1332 و خارج از موضوع امروز ماست، در اینجا مورد بحث قرار نمیدهم. رسید فرمان برکناری مصدق پس از ابلاغ به او به خط مصدق مستند و موجود است که بعد از 41 سال از سوی شادروان ابراهیم صفایی در کتاب «زندگینامه سپهبد زاهدی» منتشر شد. مصدق پس از دریافت فرمان برکناری، هم فرمان شاه و هم رسید فرمان ابلاغ شاه را از دید یاران و اعضای کابینهاش پنهان نگه داشت. پس از 28 مرداد و برگزاری دادگاه نظامی، دو تن از وزرای مصدق به صراحت تاکید کردند که از حکم برکناری او مطلقاً اطلاعی نداشتند. مصدق به فرمان برکناری خودش اعتراض نمیکند، اما این ماجرا را از دید وزرای خودش پنهان میکند. دکتر غلامحسین صدیقی میگوید: «مطلقاً درباره فرمان ملوکانه دایر بر عزل آقای دکتر مصدق از سِمَت نخستوزیری سخنی گفته نشده اما آنچه درباره آگاهی من از جریان سوال فرمودهاید پیش از این نوشتهام که در خانه جناب آقای نخستوزیر، افواهاً [دهانبهدهان] موضوع دستخط را که بهانه ورود به خانه بوده است شنیدم و از آقای دکتر مصدق پرسیدم موضوع دستخط چه بوده؟ فرمودند: چیزی نبوده است.»! عبدالعلی لطفی وزیر دادگستری نیز در دومین جلسه بازپرسی، روز یکم مهرماه 1332 با حضور شخص مصدق تاکید کرده است فرمان برکناری به آگاهی وزیران نرسیده است. به گفته وی: «در حضور آقای دکتر مصدق صریحاً عرض میکنم که ابداً از ناحیه ایشان چنین صحبتی که فرمان عزل ایشان و نصب جناب سپهبد زاهدی باشد نگفتند و وزرا هم ابداً این صحبت را نکردند و تمام اینطور جلوه داده شد که کودتایی در شُرُف وقوع بوده و جلوگیری شد و میخواستند خود دکتر مصدق و وزرا را دستگیر کنند. این طور در ذهن ما جلوه داده شد و به کلی صحبت از فرمان عزل به تصریح یا به انشا یا به ایما یا به تلویح از ناحیه آقای دکتر مصدق با ما نشد که من تکلیف خود را بفهمم.» در برابر گفتههای روشن لطفی وزیر دادگستری، بازپرس از مصدق میپرسد: آیا فرمان ملوکانه را دایر بر عزلتان از مقام نخستوزیری به هیچوجه و به هیچ نحوی از انحا به اطلاع ایشان رسانیدهاید و آیا این اظهار آقای لطفی را تایید میکنید؟ ولی مصدق از دادن پاسخ طفره میرود و سرانجام پس از سه بار تکرار این پرسش از سوی بازپرس و تهدید به اینکه در صورت خودداری از پاسخ دادن به این پرسش، خودداری وی را صورتجلسه میکند و سپس تنظیم این صورتجلسه، مصدق ناگزیر لب به سخن میگشاید و میگوید: «فرمان ملوکانه به هیچوجه در هیات وزیران به دلایلی که به تفصیل عرض کردم مطرح نشد. هریک از آقایان وزرا که در آن روز به اتاق خصوصی من تشریف آوردند فرمان را دیدهاند… .» وی در پاسخ این پرسش بازپرس که آقایان وزیرانی که در آن روز به اتاق خصوصی شما تشریف آوردند و فرمان را دیدند چه اشخاصی بودند باز هم از دادن پاسخ روشن کوتاهی میکند و نمیتواند این ادعای خود را ثابت کند.
اقدامات مصدق در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد طرح اصلی او را آشکار میکنند و نشان میدهند که او کارگردانی رویدادها و زمینهچینی برای تسلیم قدرت دولتی به زاهدی را گامبهگام و با مهارت دنبال کرده است. در حالی که مصدق فرمان برکناری خود را در دست داشت و هیچ اعتراضی به آن نکرد با شگفتی فراوان در مقام استوار ساختن آن برآمد و در راستای موضعگیری خود بر اینکه نفس برگزاری رفراندوم و اعلان نتایج آرا، دلالت بر منحل شدن مجلس داشته است اعلامیه انحلال مجلس را روز 25 مرداد صادر کرد تا مخالفان رفراندوم نتوانند نسبت به تصمیم شاه در مورد صدور حکم نخستوزیری زاهدی اعتراض کنند. متن این اعلامیه چنین بود: «بنابر اراده ملت ایران که به وسیله مراجعه به آرای عمومی اظهار شده بدینوسیله انحلال دوره هفدهم مجلس شورای ملی اعلام میگردد. انتخابات دوره هجدهم مجلس شورای ملی که پس از اصلاح قانون انتخابات و قانون تقسیمات کشور به زودی انجام خواهد گرفت بر طبق قانون اعلان خواهد شد. دکتر محمد مصدق.» در همین اعلامیه نیز مصدق از به کار بردن عنوان نخستوزیر در دنباله نام خود خودداری کرد که این نیز دلیل دیگری بر آن است که او با صدور فرمان نخستوزیری زاهدی و دریافت فرمان برکناری، دیگر خود را نخستوزیر نمیدانسته است. در روزهای ۲۵، ۲۶ و صبح روز 27 مرداد پس از رفتن شاه از کشور افراد حزب توده تظاهرات خیابانی گستردهای در این روزها به راه انداخته بودند. مصدق پس از بهرهبرداری ابزاری از حزب توده در رویدادهای گوناگون از جمله تصویب لایحه اختیارات یکساله در دیماه 1331، رویارویی با مجلس و مردم در رویداد 9 اسفند 1331 و سرانجام برگزاری رفراندوم نمایشی انحلال مجلس روزهای 12 و 19 مرداد، در صبح روز 27 مرداد، دستور سرکوب افراد حزب توده را صادر کرد و این دستور با شدت از سوی فرمانداری نظامی اجرا شد. مصدق همچنین در غروب همان روز با خانهنشین کردن گروههای هوادار خود و خالی کردن خیابانها در روز 28 مرداد که اسناد آنها منتشر شده است صبح روز 28 مرداد به سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش دستور داد سرتیپ محمد دفتری برادرزاده خود را به سِمَت رئیس شهربانی و فرماندار نظامی منصوب و حکم او را صادر کند. سرتیپ ریاحی به مصدق اعتراض کرد که سرتیپ دفتری از وابستگان به زاهدی است که این در جای خود یک واقعیت انکارناپذیر است. زیرا زاهدی پس از دریافت فرمان نخستوزیری خود از شاه، نخستین حکمی که روز 24 مرداد صادر کرد حُکم ریاست شهربانی سرتیپ دفتری بوده است. بنابراین برنامهریزی مصدق این بود که نیروهای انتظامی و ارتش را در اختیار سرتیپ دفتری که حلقه اتصال مصدق و زاهدی بوده است بگذارد تا انتقال قدرت به زاهدی به سادگی انجام شود و در همین حال واقعیتها برای مردم روشن نشود. آنچنانکه از گفتههای سرتیپ ریاحی برمیآید وی پس از مخالفت با صدور حکم ریاست شهربانی و فرمانداری نظامی برای سرتیپ دفتری به مصدق میگوید این حکم را دکتر صدیقی وزیر کشور صادر کند ولی مصدق اصرار میکند که باید شخص سرتیپ ریاحی چنین حکمی را صادر کند. سرانجام سرتیپ ریاحی تسلیم میشود ولی در حکمی که صادر میکند از خود سلب مسوولیت میکند.
مصدق به این هم بسنده نکرده و به دکتر صدیقی وزیر کشور خود دستور داد که او هم حکم دیگری برای ریاست شهربانی سرتیپ دفتری صادر کند. به این ترتیب سرتیپ دفتری دارای سه حکم، از زاهدی روز 24 مرداد، از سرتیپ ریاحی و دکتر صدیقی روز 28 مرداد بوده است. رد پیشنهادهای پیدرپی کمک از سوی سران حزب توده روز 28 مرداد در همین راستا بوده است. سران این حزب روز ۲۸ مرداد بارها با مصدق ارتباط برقرار کردند و از وی خواستند به آنان فرصت داده شود به رویارویی با گروههایی که در این روز به سود شاه وارد صحنه شده بودند بپردازند که هربار با پاسخ منفی مصدق روبهرو شدند. در خاطرات نقلشده از کیانوری رهبر این حزب جزئیات این گفتوگوها بازگو شده است. از سوی دیگر یاران و اطرافیان مصدق که او را در اقدامات خلاف قانون اساسی و ضدمیهنی همراهی کرده و داربست دولت استبدادی او شده بودند و روز 28 مرداد خود را در پایان راه و در خطر میدیدهاند از آنجا که از صدور فرمان برکناری مصدق و ابلاغ این فرمان به وی و از برنامهریزیهای پشت پرده او در ناآگاهی کامل به سر میبردهاند پافشاری فراوان داشتهاند مصدق از مردم کمک بخواهد تا به خیال خود از سقوط دولت او جلوگیری کنند. ولی در برابر همه تلاشهای آنان تا واپسین لحظاتی که برنامهریزی مصدق به مورد اجرا درآید و زاهدی بتواند قدرت دولتی را به دست گیرد آنان را سرگرم و از پذیرش درخواست آنان خودداری کرده است. در این مورد گواهی مهندس احمد زیرکزاده یکی از یاران نزدیک او که شاهد و حاضر در خانه مصدق بوده است بسیار گویاست: ولی در آن روز واضح بود که دکتر مصدق مردم را در صحنه نمیخواهد. از همان ساعات اول که خبر آشوب به نخستوزیری رسید تمام آنهایی که در آن روز در خانه نخستوزیر [بودند] بارها و بارها، تکتک یا دستهجمعی از او خواهش کردند اجازه دهد مردم را به کمک بطلبیم، موافقت نکرد و حتی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را با خبر سازیم. من هنوز قیافه خشمناک دکتر فاطمی را در خاطر دارم که پس از آنکه اصرارش برای با خبر کردن مردم به جایی نرسیده بود از اتاق دکتر مصدق خارج شده، فریاد زد: «این پیرمرد آخر همه ما را به کشتن میدهد.» در حالی که مصدق روز 28 مرداد همه درخواستها و پافشاری هواداران و اطرافیان خود را برای رویارویی با هواداران شاه بیپاسخ گذاشت، زمینهسازی نهایی برای تسلیم نیروهای نظامی و شهربانی به زاهدی را فراهم کرد. با برطرف شدن همه موانع، زاهدی که تا ساعت 3 بعدازظهر به گونه نیمهپنهانی به سر میبرد از مقر خود بیرون آمد. وی نخست وارد فرستنده رادیو شد و فرمان نخستوزیری خود و برکناری مصدق را به آگاهی عموم رساند و از آنجا بیدرنگ به شهربانی رفت و با استقبال سرتیپ دفتری قدرت نظامی و سیاسی را به دست گرفت. بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که مصدق با واگذاری آگاهانه مسوولیت شهربانی و فرمانداری نظامی به سرتیپ دفتری که پیش از آن حکم ریاست شهربانی او از سوی زاهدی صادر شده بود و دیگر زمینهچینیهایی که روزهای 25 تا 28 مرداد انجام داد همه نیروهای مسلح مستقر در پایتخت را که از برکت فداکاری مردم و قیام 30 تیر 1331 به رسم امانت در اختیار او نهاده شده بود یکجا به زاهدی واگذار کرد. در حقیقت اگر فرمان شاه، زاهدی را به نخستوزیری رساند این تصمیمهای موثر مصدق بود که راه را برای تسلیم قدرت دولتی به زاهدی هموار ساخت. نقش موثر سرتیپ دفتری که با کارگردانی و پافشاری مصدق به عنوان حلقه اتصال در تسلیم نیروهای نظامی و شهربانی از سوی مصدق به زاهدی عمل کرده است چنان آشکار بوده که سرتیپ ریاحی ریاست ستاد ارتش که در مرکز این رویدادها بوده است اعتراف میکند: «اگر مصدق با اصرار، سرتیپ دفتری را به ریاست شهربانی منصوب نمیکرد، جریانات روز 28 مرداد اتفاق نمیافتاد.» به این ترتیب، سناریوی تسلیم قدرت دولتی از سوی مصدق به زاهدی در روزهای 24 تا 28 مرداد با دقت و مهارت بیمانندی به اجرا گذاشته شد و زاهدی توانست با عبور از موانع بزرگی چون نیروی سازمانیافته حزب توده و اخلالگریهای احتمالی گروههای وابسته به مصدق به سادگی قدرت دولتی را در دست گیرد. با وجود این اسناد و شواهد قطعی و اسبابچینیهای مصدق در تسلیم قدرت دولتی به زاهدی و نقش موثری که سرتیپ دفتری به اعتراف سرتیپ ریاحی در انتقال قدرت از مصدق به زاهدی انجام داده است، در انبوهی از کتابها و مقالاتی که بیگمان از یک منبع سرچشمه گرفتهاند چندین دهه است دروغ تاریخی کودتا علیه مصدق را تبلیغ میکنند. همچنین عوامل رخنهگری در صداوسیما در برنامههایی که از این رسانه پخش میشوند همین روایت خلاف واقعیتهای تاریخی را دائماً تکرار میکنند.
من اسناد وزارت خارجه آمریکا و متمم آن و اسناد سازمان سیا را که در دو بازه زمانی مختلف به تحولات 23 تا 28 مرداد 1332 پرداخته ترجمه و در کتابم (تاریخ مختصر نهضت ملی ایران) به زبان فارسی منتشر کردم. این اسناد نشان میدهد وزارت امور خارجه آمریکا، سازمان سیا و حتی رئیسجمهور ایالاتمتحده آمریکا کمترین اطلاعی از نقش محمد مصدق که قدرت را تسلیم فضلالله زاهدی کرده است، ندارند. اسناد سازمان سیا نشان میدهد به دلیل پیچیدگی و رازآلود بودن سناریوی واگذاری قدرت از سوی مصدق به زاهدی، حتی رئیسجمهور آمریکا از پشت پرده انتقال قدرت خبری نداشته است. خانم آلبرایت (وزیر امور خارجه آمریکا در سال 1997 تا 2001) آن زمان دختر 17سالهای بیش نبوده است. آیا ما باید اسناد سازمان سیا را باور کنیم یا صحبتهای یک دختر جوان 17ساله را؟ رویدادهای 23 تا 28 مرداد سال 1332 به قدری پیچیدهاند که نه آیتالله کاشانی و نه نمایندگان مجلس متوجه نشدند نقش مصدق در این انتقال قدرت چیست. محاکمهای هم که برای مصدق برگزار کردند، کاملاً نمایشی و واژگونی وقایع بود و دادستان آن دادگاه هم متوجه نشد که مصدق خودش قدرت را به فضلالله زاهدی تحویل داده است.
فرحبخش: اساسنامه شرکت ملی نفت که حق وتو را برای انگلیسیها پابرجا نگه میداشت. پس چه چیزی نصیب ایران میشد؟
غنینژاد: میخواهید بگوییم که انگلیسیها توسط شرکت نفت ایران و انگلیس کشور ما را غارت کردند؛ بله، من هم این را میگویم و چهبسا بیشتر. آنها میخواستند پوست ایران را بکنند و متاسفانه موفق شدند. دکتر رحمانیان در صحبتهایی اشاره کردند که مصدق و نهضت ملی ایران پنجه در پنجه استعمار انداخته بودند، من هم اتفاقاً میخواهم اهمیت رویدادهای 28 مرداد را برای ایران امروز بیان کنم. ایشان در بخش ابتدایی صحبتهایشان هم به صورت تلویحی فرمودند آنهایی که تاریخ نخواندهاند، در تاریخ فضولی نکنند. اما من میخواهم بگویم اهمیت بحث رویدادهای مرداد 1332 برای ایران امروز ما چیست. همین رویدادهای پنجه در پنجه استعمار یا اینکه انگلیس را سر جایش بنشانیم یا اینکه ملت برخاسته بود، همان میراث مصدق است. میراث مصدق برای ایران امروز ما همان بحثهای شعاری و شعاردادنهاست. در سیاست مساله بر سر رابطه نیروهاست. اینکه نیروی اقتصادی ما در قیاس با ایالاتمتحده یا نیروی نظامی ما در قیاس با ایالاتمتحده در چه مقیاس و سطحی قرار میگیرد. پنجه در پنجه استعمار همان میراث دکتر مصدق است. خود دکتر مصدق در صحبتهایش میگوید، مخالف ما دشمن استقلال کشور و عامل بیگانگان است یا طوری رفتار میکند که گویی هرگونه توافق با بیگانگان به معنای تسلیم شدن به خواستههای آنان است. عملکرد مصدق دقیقاً همین است. یا در جایی دیگر میگوید، همه مشکلات اقتصادی و سیاسی ما ناشی از بیگانگان است. از دید مصدق اگر بیگانگان ما را غارت نمیکردند، ما بسیار ثروتمند بودیم. کسی نیست بگوید که اگر بیگانگان نفت ما را استخراج نمیکردند، ما در چه وضعیتی بودیم. از نگاه مصدق، نهادهای دموکراتیک مهم نیستند، فقط افکار عمومی و نظر مردم مهم است؛ این دقیقاً همان پوپولیسم است. مصدق در صحبتی میگوید، مجلس آنجاست که مردم هستند و این یعنی نهادهای دموکراتیک مهم نیستند و به حساب نمیآیند. این صحبتهای مصدق را بروید در نوشتههای خود ایشان بخوانید تا فهم بهتری از او به دست آید. این عبارت مصدق خیلی مهم است که میگوید، مجلس آنجاست که مردم هستند. این مصداق پوپولیسم است و همان بیاثر کردن نهادهای دموکراتیک تعبیر میشود. تبدیل سیاست به مساله حق و باطل و غفلت از منافع ملی میراث مصدق است. سیاست به معنای حق و باطل نیست، سیاست بحث منافع ملی است. نادیده انگاشتن دیدگاههای کارشناسی و اعتماد به خودیها دقیقاً میراث دکتر مصدق است. زمانی که صنعت نفت میخواهد ملی شود و مجلس از کارشناسان خبره و متخصص صنعت نفت در دولت حاجعلی رزمآرا، نخستوزیر وقت ایران، همچون منوچهر فرمانفرمائیان، حسین پیرنیا و غلامحسین فروهر برای بحث صنعت نفت، نظر کارشناسی میخواهد، آنان اعلام میکنند به این راحتی نمیتوانیم نفت را ملی کنیم و آن را بفروشیم، در دولت مصدق آنها را به کنار مینهند و به صحبتهای کاظم حسیبی، نماینده مجلس شورای ملی و مشاور محمد مصدق، که اصلاً درک درستی از اقتصاد نداشت، گوش داده میشود. اعتماد به خودیها و کنار گذاشتن متخصصان، دقیقاً همینجاست. قانونشکنی به بهانه مصلحت سیاسی و تعیین مصلحت از سوی قانونشکن، همان میراث حکمرانی مصدق برای ایران امروز ماست. مصدق اختیارات غیرقانونی طلب میکرد و قانون را زیر پا میگذاشت. همان اخذ اختیارات فراقانونی از مجلس هفدهم که نهادهای دموکراتیک را به کناری گذاشت و مجلس را عملاً تعطیل کرده بود. مصدق در قوه قضائیه و در همه شئون کشور مداخله میکرد و تمام این رفتارهای او خلاف قانون اساسی مشروطه و متمم آن بود. به غیر از شعارهایش، کدام عمل مصدق منطبق بر اصول مشروطه بود؟ مدعی بود مطبوعات دوره او آزاد بودهاند، اما همان دوران ابوالحسن عمیدینوری، نویسنده و روزنامهنگار، را دستگیر و زندانی کرد. در دوره او بسیاری از مطبوعات مجوز انتشار نداشتند. قانون امنیت اجتماعی را با اختیاراتی که داشت به تصویب دولت رساند که نتیجه آن حاکم شدن امنیتیها بر مقدرات کشور بود. اینها میراث محمد مصدق برای ایران امروز ماست. در سیاست باید موازنه نیروها و منافع ملی را در نظر گرفت، با شعار دادن مسالهای حل نمیشود.
رحمانیان: یکی از رویکردهای من در تاریخ اهمیت قائل شدن به بحثهای میانرشتهای در تاریخ است. بنده معتقدم باید سایر علوم به کمک علم تاریخ بیایند و اگر تفسیری غیر از این، از صحبتهایم روایت میشود، نارواست. در واقع قلمرو تاریخ تنها محدود به ما نیست. امیدوارم بزرگواران در این زمینه نسبت به صحبتهای بنده تجدیدنظر کنند. من هم مانند دوستان، تبدیل سیاست به امر خیابانی و عوامزدگی را ناروا میدانم. اگر برخی از رفتارهای مصدق نارواست، حتماً باید آن را نقد کنیم. اگر بتوانیم ثابت کنیم که مصدق پوپولیست است، قطعاً به کشور آسیب رسانده است. من بارها گفتهام کشور ما دچار شعارزدگی و غوغاسالاری است، اما با استناد به 50 سال غارت منابع ملت ایران از سوی استعمار انگلستان، میگویم خود آنها کاری کرده بودند که عملاً راه را برای گفتوگو با ملت ایران بسته بودند. مصدق با دهان پُر حرف نمیزد، مصدق فرزند راستین قائممقام فراهانیها و امیرکبیرها بود. مصدق از همان منطق دفاع میکرد که دکتر غنینژاد از آن دفاع میکند.
اشارهای به رویدادی تاریخی داشته باشم؛ در سال ۱۲۰۵ هجری خورشیدی فتحعلیشاه قاجار به آذربایجان رفت و مجلسی از رجال، اعیان، روحانیها، سرداران و سران ایلات و عشایر ترتیب داد که درباره صلح یا ادامه جنگ با روسها، به مشورت بپردازند. در این مجلس تقریباً عقیده عموم به ادامه جنگ بود. اما قائممقام فراهانی برخلاف عقیده همه با مقایسه نیروی مالی و نظامی دو کشور، گفته بود ما ناچاریم و باید با روسها از در صلح درآییم. این نظر، همهمهای در آن مجلس انداخت و جمعی بر او تاختند و به خلاف و غیرمنصفانه او را به داشتن روابط نهانی با روسها متهم کردند. استدلال فراهانی این بود که ما در سال بابت مالیات دو کرور میگیریم و روسیه 600 کرور، آیا منطقاً و عقلاً توان رویارویی با روسیه را داریم.
برخی از دوستان یکسویه به قاضی میروند و راضی برمیگردند. قضیه مصدق با انگلستان، مصداق همان داستان خرسواری ملانصرالدین و پسرش و حرفهای رهگذران بود. او هر کاری میکرد، متهم بود. بروید تاریخ را بخوانید. مصدق برخلاف بسیاری از صحبتها، اهل سیاست، مصلحت و مدارا بود. مصدق عوامگرا /فریبکار یا اهل ریا و زورگویی و ستم نبود. همین تعبیرها، توهمها و بلندپروازیها پدر ما را درآورده است. مقصر آن روز و اتفاقهای آن روز تنها مصدق نبود. بسیار مشکل است که همه تقصیرها را به گردن مصدق بیندازیم. فضای آن زمانه اینطور ایجاب میکرد که افراد تصمیمهایی بگیرند و رفتارهایی بکنند که تعبیر دیگری از آن شود. من بسیار کم از تاریخ میدانم اما تاکیدم این است که باید روشمند سخن بگوییم و اسیر عوامزدگی نشویم، چراکه این نوع روایتگری از تاریخ خطرناک است. اینها هم میتواند شعارزدگی باشد. مصدق همین است و قطعاً اشتباه دارد اما اینکه یک بخشی از رفتار مصدق را به کل دوران سیاسی و حیات او تعمیم دهیم، اشتباه است. مفهومی در علوم انسانی است که لغزشگاه بیشتر مورخان هم هست و آن، سوژه را یکپارچه دیدن است، در صورتی که سوژه پراکنده است. مفهومهای یکپارچهساز ما را با لغزشهای ویرانکنندهای روبهرو میکند. همین عبارت که عصر قاجاریه عصر بیخبری است، یک کلانروایت است که باعث میشود آن رویدادهای مثبت و روشن را نیز نبینیم. میراث مصدق کاستی و خطا داشت اما مشکلات آن زمان تنها مربوط به مصدق نیست. روایت تاریخ از دل همین شخصیتزده کردن، برای ما گرفتاری به وجود میآورد. من با رویکرد و روش مردمنامه به روایت تاریخ میپردازم و از پرداختن به شخصمحوری و شخصباوری پرهیز دارم. مصدق برای من بُت نیست و تنها شخصیت محترمی است. این سخن را بپذیریم یا نپذیریم، کل برداشت من این است که رفتار مصدق دچار نوسان بود. پارهای از دادهها نشان میدهد، او در پذیرش یا عدم پذیرش تردید داشت و سرانجام ماجرا به رویدادهای روزهای 25 تا غروب 27 مرداد 1332 کشیده شد و آن شد که همه میدانیم. دوستان و بزرگواران با تاریخ آنهم تنها با مجموعهای از دادهها، به گونهای که انگار کلید درانداختهایم و همه زوایای پنهان مکشوف شده، برخورد نکنیم. تاریخ ما پُر است از احتمالات. تمامی صحبتهای همه ما در اینجا ضبط و ثبت میشود و آنوقت قضاوت با مخاطبان و بینندگان خواهد بود.
انتهای پیام