فلسفه انتقادی یا جنجالی؟
روزنامه ی شرق در یادداشتی بی نام نوشت:
«سخنرانی جنجالی این نشست اختصاص داشت به یوسف اباذری». این ترجیعبند گزارش تمامی نشستهایی است که در دو، سه سال گذشته در حوزه علوم انسانی برگزار شدهاند و اباذری یکی از سخنرانان یا حضار آن بوده است. سخنرانی اباذری در روز جهانی فلسفه نیز از این قاعده مستثنا نبود. آیا این امر فینفسه اشکالی دارد؟ به عبارت بهتر، آیا صرف حضور روشنفکر در عرصه عمومی قرین است با بدلشدن به چهرهای رسانهای؟ عوامل مختلفی در کارند و تمرکز مطلق بر روانشناختی فردی نابسنده است؛ عواملی که عرصه عمومی را به تیغ دولبهای بدل میکند که هم میتواند بِبُرد و هم بِبُراند و به این اعتبار، نقد را در دام همان منطقی بیندازد که موضوع نقد است. اباذری بهدقت به ویژگی ساختاربخش این عوامل اشاره میکند: «اعتدال افراطی». آیا نقد او میتواند بیرون از این ویژگی ساختاری بایستد؟
وظیفه مدنی فلسفه
فلسفه در خاستگاه خود پیوند تنگاتنگی با عرصه عمومی داشت. محاکمه سقراط با این ادعا موجه شد که او در کویوبرزن جوانان را به فساد میکشد. فلسفه او نه در پستوی آکادمی که در ملأعام تبلور مییافت. سقراط بهاینترتیب به خرمگس آتن بدل شد، اما نه به ستاره فضای عمومی. فلاسفه زمانی دخالت در فضای عمومی را وظیفه مدنی خود میدانستند. در یونان باستان، سقراط خطابه میگفت و افلاطون بهجای نوشتن مقالات پیچیده گفتوگوهای او را مکتوب میکرد. در طول تاریخ فلسفه، فیلسوفان بزرگ، نوشتن برای مخاطبان غیرآکادمیک را بخشی از کار اصلی خود میدانستند. سارتر و کامو هر دو مقالاتی درباره تأملات فلسفی و معاصر خود در روزنامهها مینوشتند؛ همینطور آرنت، هگل، جان استوارت میل و بسیاری متفکران دیگر. این سطح از مداخله کجا و آنچه امروز میگذرد کجا. فلسفه متهم است به برج عاجنشینی و بیتوجهی به آنچه در اطرافش میگذرد. نوشتن برای مخاطبان عام نهتنها وظیفه مدنی به حساب نمیآید بلکه بسیاری از دپارتمانهای فلسفه آن را بیارزش میدانند. این روند نه در ایران که در سرتاسر جهان یکسان است. بسیاری از استادان دانشگاههای آمریکا میگویند دوست دارند ایدههای خود را در قالب کتابهای غیرآکادمیک بنویسند، اما از ترس امنیت شغلی نمیتوانند. والتر سینات آرمسترانگ، استاد فلسفه دانشگاه دوک، در وبلاگ دانشگاه آکسفورد دراینباره مینویسد: «فلاسفه وقتی در تلویزیون ظاهر میشوند یا در روزنامهها و مجلات مینویسند، اغلب اعتبار حرفهای خود را به خطر میاندازند. اگر قرار است اینقدر آب به دیدگاه خود ببندند، چطور ممکن است فلسفه را جدی بگیرند؟ آیا آنها قضیه را ساده نگرفتهاند؟»
تفکر تنگنظرانه و بیربط
مسئله فقط اکراه از درگیری با مسائل عمومی نیست. در چند دهه گذشته، فلسفه آکادمیک بیش از پیش تنگنظر و مغلق شده و هیچ ربطی به زندگی روزمره ندارد. اوایل سال جاری، دنیل دنت، یکی از مهمترین فیلسوفان زنده، بخش عمده فلسفه معاصر را «دکوراسیون لوکسی برای جامعه» و بسیاری از موضوعات فلسفی را صرفا بازیهای بیهوده دانست: «فلسفه در بعضی حوزهها به یک بازی بیمصرف در خلأ بدل شده و هیچ سروکاری با مسائل سودمند ندارد». این نقدی است که غالبا از بیرون فلسفه بر فلسفه مطرح میشود، اما شنیدن آن از فیلسوف معتبری همچون دنت جالب توجه است. او در ادامه نقد بیمصرفشدن فلسفه، فشار برای چاپ مقالات در مجلات علمی- پژوهشی را نیز سرزنش میکند: دانشجویان بهجای درک دقیق چیزهای واقعا مهم، با «استدلالهای جذاب» خودنمایی میکنند که شاید هوشمندانه باشد، اما در نهایت بیاهمیت است. مسابقه چاپ مقالات علمی- پژوهشی و ترفیع رتبه فقط مختص به دانشگاهیان ایران نیست. ماسیمو پیلیوچی، استاد فلسفه کالج شهر نیویورک، نیز چنین گلایهای دارد. او در «فیلوسوفر مگزین» مینویسد فلسفه به دو دلیل، تنگنظرانهتر میشود: هم بهخاطر اجبار برای چاپ مقالات علمی- پژوهشی و هم چون «هرآنچه درباره سقراط، کانت و… باید گفته میشد تاکنون گفته شده، چندینوچندبار هم گفته شده، پس اگر کسی ادعای انجام کارهای جدیدی دارد به راههای جدیدتری نیاز است تا بهاینترتیب بتواند شانس بیشتری برای برندهشدن در این مسابقه آکادمیک داشته باشد».
مشکلات بیشتری هم وجود دارد. روبرت فرُدمن و آدام بریگل، استادان فلسفه در دانشگاه شمال تگزاس در نیویورکتایمز مینویسند: وقتی فلسفه وارد محیط رسمی دانشگاهی میشود راه خود را گم میکند. فلسفه که زمانی شیوهای بود که پایه همه مکاتب فکری را گذاشت و از دل جامعه میآمد در دانشگاه منزوی شد: «فلسفه که ملکه رشتهها بود آواره شد و علوم اجتماعی و طبیعی جهان را بین خود تقسیم کردند». بریگل و فردمن بر این باورند که فلسفه با تقلید از ساختارهای علوم طبیعی، با تمرکز بر تحقیقات و مقالات مجلات و ایدههای پیچیدهای که برای هیچکس بیرون از آن موضوع خاص قابل فهم نیست تغییر کرد: «فعالیت فلسفی به مسابقهای تبدیل شده که فقط نشان میدهد چطور کسی هوشمندانه استدلالی میآورد یا استدلال دیگری را رد میکند».
مخاطرات خروج از دانشگاه
با اینهمه خروج از دانشگاه و سخنگفتن با طیف گستردهتری از مردم نیز مخاطرات خود را دارد. سادهسازی و کلیگویی اولین اما نه مهمترین آنهاست. حضور در عرصه عمومی نیازمند تلاشی آگاهانه برای تنزدن از منطق حاکم بر آن است. شاید مهمترین مخاطره درنظرگرفتن ذوق و سلیقه مخاطب و بدلشدن به چهرهای رسانهای باشد. انتقادیترین سخنان میتواند در بستری خاص بیاثرترین باشد، بستری که مختصاتش را-به بیان اباذری- «اعتدال افراطی» تعریف میکند.
انتهای پیام