اصلاحات ارضی، حق رای زنان وقایع خرداد 42 از زبان هوشنگ نهاوندی
تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد نوشت:
روایتکننده: آقای دکتر هوشنگ نهاوندی
تاریخ مصاحبه: ۲۰ مه ۱۹۸۵
محل مصاحبه: پاریس، فرانسه
مصاحبهکننده: شاهرخ مسکوب
الان میرویم به مطالب بعدی که مثل اینکه در جلسه قبل گفتوگوی شما منظماً تا اینجا پیش رفت که رسیدید به شورای اقتصاد و عضویت در شورای اقتصاد.
ج- بله بنده در مرداد ۱۳۳۷ بهطور موقت و در شهریور ۱۳۳۷ بهطور دائم یعنی یک ماه و چند روز بعدش بهطور دائم به خدمت دولت شاهنشاهی ایران درآمدم که این خدمت رسماً، رسماً خیر، عملاً تا بیستودوم بهمن ۱۳۵۷ یعنی تا روز سقوط حکومت شاهنشاهی ادامه داشت.
شورای اقتصاد آن موقع خیلی تشکیلات جالبی بود. اول با تصویبنامهای بهوجود آمده بود که وزیر بازرگانی وقت در ضمن دبیرکلی شورا را بهعهده داشت و بعداً که گویا مرحوم تجدد نخستین دبیرکل شورا بود با سمت وزارت بازرگانی، و احتمالاْ، مرحوم خیر، آقای احمد مقبل با سمت وزارت مشاور یا با سمت وزارت بازرگانی، من به یاد ندارم، بههرحال مرحوم حسنعلی منصور که خیلی جوان بود به نسبت آن موقع اولین دبیرکل مستقل شورای اقتصاد بود با مقام معاونت نخستوزیر در کابینه مرحوم دکتر منوچهر اقبال که سال ۳۷ من به ایران آمدم دکتر اقبال نخستوزیر بود. و مرحوم منصور بود که دبیرخانهای برای شورایعالی افتاد بهوجود آورد و میکوشید که یک عدهای از جوانهایی را که تصور میکرد برجسته باشند که واقعاً هم یک عدهای از تحصیلکردههای خیلی خوبی را در آنجا دورو هم جمع کرده بود، در شورای اقتصاد جمع بکند. از گروه نخستین شورا، شورای اقتصاد آن موقع دو نوع مشاور داشت یکی مشاورین دائم که من جزوش بودم، و یکی مشاورین نیمه وقت که به اصطلاح بعد از ظهرها میآمدند و بهاصطلاح حقالزحمه میگرفتند بابت کاری که میکردند، ولی در دستگاههای دیگر دولتی کار میکردند. کسانی را که من همینجور خیلی باز هم بهطور مخلوط به یاد دارم در آن زمان بودند، بعد به کارهای شورا هم میرسیم، یکی آقای دکتر محمدعلی مولوی بود جز، دائمیها بود که بعداً معاون وزارت بازرگانی و در زمان مهدی بازرگان رئیس کل بانک مرکزی ایران شد. واقعاً مرد فاضل و شریفی بود و هست. او هم دکترای دولتی داشت از فرانسه، گرچه مسنتر بود. دکتر عبدالعلی جهانشاهی بود رئیس بعدی بانک مرکزی و وزیر فرهنگ کابینه منصور. بهخصوص اینها را میگویم برای اینکه
س- بله
ج- این اسامی بامزه است دانستنش جالب است. دکتر هادی هدایتی بود که وزیر مشاور و سپس وزیر آموزشوپرورش شد در کابینه مرحوم منصور. دکتر محمود کشفیان بود که او هم در کابینه مرحوم منصور وزیر شد و من داستان وزارت خودم را هم برایتان تعریف خواهم کرد که کسی باور نمیکند. بعد من بودم، شخص دیگری بود بهنام دکتر نصرتالله ایقانی که با قاف نوشته میشود، که این اسم ایقان ظاهراً بهخاطر بهایی بودن ایشان بود که وکیل عدلیه بود. او هم تحصیلات بسیار خوبی داشت و بعداً در زمان مرحوم منصور رئیس هیئت مدیره فروشگاه فردوسی شد و بعد رئیس هواپیمایی ملی شد مدت کوتاهی از سپهبد خادمی.
اشخاص دیگری که من به یاد دارم در آنجا بودند که بعداً به ما ملحق شدند بهتدریج، دکتر جهانگیر هاشمی بود که متأسفانه در یک تصادف اتومبیل مرحوم شد همان اوایل سال ۴۳ خورشیدی در یک تصادف اتومبیل شد و از اشخاص خیلی درخشان بود. دکتر احمد رفیعی بود که بعداً وکیل مجلس شد.
دکتر مسعود اهری بود که مدتی معاون من بود در وزارت آبادانی و مسکن. بعد رئیس بانک رهنی شد. بعد معاون وزارت آبوبرق شد و بعد حتی مدتی در زمان بازرگان هم رئیس بانک رهنی بود. بههرحال اینها اکیپ، گروه هسته اصلی شورای عالی اقتصاد اینها بودند و شورای اقتصاد دبیرکلاش هفتهای یکبار شورای اقتصاد روزهای دوشنبه، شورا، نه دبیرخانه، در حضور اعلیحضرت تشکیل میشد قبل از جلسات هیئت دولت و بعد هم بهتدریج که اعلیحضرت در جلسات هیئت دولت شرکت نمیکردند و فقط یکبار چون شورای اقتصاد دوشنبهها در حضورشان تشکیل میشد که این کار ادامه داشت تا زمان کابینه شریف امامی. که در کابینه شریف امامی این ترتیب دیگر موقوف شد. جلسات شورای اقتصاد همیشه در حضور شاه هفتهای یکبار و دوشنبهها بدون وقفه هر وقتی ایشان در تهران تشریف داشتند تشکیل میشد که البته تعدادی از وزراء من حیث مقامشان شرکت میکردند و گزارشها را مرحوم منصور که دبیرکل شورایعالی اقتصاد بود به اصطلاح دستور جلسه را معین کرد بهخاطر هماهنگی میان سازمانهای مختلف اقتصادی مملکت و گزارشهایی تهیه میشد از دبیرخانه شورا که داده میشد به دولت به نخستوزیر که قانوناً رئیس شورا بود. برای اینکه قانونی بردند به مجلس برای شورای اقتصاد و از طریق دفتر مخصوص یا وزیر دربار حالا بیاد ندارم به شخص اعلیحضرت هم این گزارشها داده میشد که بعضی از این گزارشها را طبیعتاً بنده مینوشتم و بعضی دیگر را دکتر هدایتی مینوشت، بعضی دیگر را دکتر مولوی و دکتر جهانشاهی. ما این سه چهار نفری بودیم که خیلی کار برای شورای اقتصاد زیاد میکردیم.
در این دوره من یک یا دوبار بدون اینکه صحبتی بکنم و نظری جلب بشود در جلسات شورای اقتصاد بهعنوان مشاور همراه مرحوم منصور شرکت کردم. در اواخر کابینه دکتر اقبال بود که اندکاندک اوضاع سیاسی ایران متشنج شد. روزی مرحوم منصور چند نفر از دوستان خودش را که یکیاش امیرعباس هویدا آن موقع رئیس دفتر رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل شرکت نفت انتظام بود، بنده، دکتر مولوی، دکتر هدایتی، دکتر کشفیان و دکتر عبدالعلی جهانشاهی، در دفتر خودش در شورای اقتصاد جمع کرد. البته در این فاصله مرحوم منصور وزیر کار شد و وزیر بازرگانی. این جلسه در زمان وزارت بازرگانی ایشان تشکیل شد در دفتر شورای اقتصاد ولی منصور وزیر بازرگانی است. و البته من از جریانات وزارت بازرگانی و وزارت کار و چیزهای اداری میگذرم برای اینکه شاید انترهسان، جالب نباشد خیلی و باعث تطویل کلام بشود. و صحبت مفصلی مرحوم منصور کرد که در ایران تغییرات سیاسی خواهد شد و آمریکاییها فشار زیادی به شاه آوردند برای یک تغییراتی.
س- یعنی ایشان در جلسه این را گفت.
ج- بله، بله.
س- عجب
ج- چون ما همه محرمش بودیم. «آمریکاییها فشار زیادی آوردند بهخاطر اینکه تغییراتی اعلیحضرت بدهند.» البته ما هنوز هیچ چیزی از این اوضاع حس نکرده بودیم ما نمیدانستیم ولی او میدانست.
میخواهند یک اصلاحاتی در ایران بشود. مبارزه با فساد بشود. نسل جوانتری سرکار بیاید و اگر ما نجنبیم این نقش به جبهه ملی داده خواهد شد یا احتمالاً ممکن است باز، عیناً من این کلمات را، باز سروکله دکتر امینی پیدا بشود. که اتفاقاً سروکله دکتر امینی بعداً پیدا شد.
س- پیدا شد.
ج- و برای این کار خوب است که ما بیاییم و یک گروهی درست بکنیم و از طرفی خودمان یک کانون درست بکنیم به اسم تحقیقات علمی و یک عدهای افراد به اصطلاح دانشمند ایران را دور هم جمع بکنیم و کادر و تکنوکراتها را. و از طرف دیگر هم برویم وارد حزب ملیون بشویم یک مقداری کنترل حزب ملیون را بهدست بگیریم. حزب ملیون، حزب مرحوم دکتر اقبال را.
در این میان خیلی بحث شد شاید چندین جلسه ما بحث کردیم و اختلاف میان من با مرحوم منصور در آن موقع پیش آمد که من البته فکر میکنم الان میبینم من اطلاع نداشتم. ولی خوب جوان بودن معایبی هم دارد یا شجاعتهایی هم به انسان میدهد. و این بود که من به مرحوم منصور گفتم، «اولاً ما چرا باید خاطر آمریکاییها کاری بکنیم؟» البته بعد از تجارب بعدی نمیگفتم این حرف را ولی آن موقع گفتم. و ثانیاً چرا شما اگر میتوانید از اعلیحضرت اجازه بگیرید که ما یک گروهی تشکیل بدهیم چرا واقعاً یک حزب سیاسی مستقل درست نکنیم و حرفمان را در لفافه بزنیم و دروغ بگوییم به خودمان و به اعضایمان. که یک عده را فریب بدهیم بگوییم میخواهیم ما یک کانون تحقیقاتی درست کنیم ولی در حقیقت بخواهیم از اینها استفاده بکنیم برای
س- کار سیاسی.
ج- کار سیاسی و اسم اینها را استفاده بکنیم. بههرحال مرحوم منصور این انتقادات مرا نپسندید زیاد. و بعد به دکتر مولوی پیغام داد که اگر مقصود دکتر نهاوندی این است که در هیئت مدیره کانون مترقی انتخاب بشود حتماً انتخاب خواهد شد. من به دکتر مولوی گفتم که «نه من غرضم شرکت در هیئت مدیره کانون مترقی نیست. برای اینکه معتقد نیستم به تشکیل این کانون. یا حزب درست کنیم و نقشهمان هم روی تیکت آمریکاییها نگذاریم.» آن موقع دیگر مرحوم منصور به بنده بسیار مرا مغضوب کرد به اصطلاح. درحالیکه من مشاوری بودم که بیش از همه با ایشان رابطه داشتم، چندین ماه صبح میآمدم به دفتر و ظهر برمیگشتم ساعت دو.
نه کاری برای من میآمد نه کسی با من کار داشت. و حقوقمان را مواجبمان را به اصطلاح، که به نسبت آن موقع مواجب بدی هم نبود، دوهزاروپانصد تومان آن موقع مشاورین دائم شورای اقتصاد میگرفتند. یک رقم کوچکی برای آن موقع ایران نبود، میگرفتند و یادگار آن زمان که مغضوب واقع شده بودم و چند ماهی طول کشید یعنی تمام دوران کابینه شریف امامی عملاً طول کشید کابینه اول شریف امامی، تبدیل شد به یک یادگارش کتابی است «تاریخ عقاید اقتصادی» که بنده از بیکاری ترجمه کردم و در تهران چاپ شد که هنوز هم در تهران وجود دارد به چاپ چندم رسیده هنوز هم چاپ میشود. اسم بنده را هم از رویاش برداشتند ولی در دانشگاه
س- ولی کتاب چاپ میشود.
ج- چاپ میکنند. طبیعتاً حق التألیفی هم دیگر نمیدهند.
س- بله.
ج- عرض کنم که، تا اینکه کابینه آقای شریف امامی آمد و رفت و منصور هم هنوز دبیرکل شورای اقتصاد بود و آقای دکتر امینی همانطوریکه صحبتش شده بود پیدا شد و با هیاهوی جبهه ملی در کنارش و آمدند و روی کار. در این موقع مرحوم منصور که باز هم اطلاعاتی داشت یک درگیریهایی داشت که میخواست خودش را به اصطلاح پلاسه بکند، نمیدانم چه میشود پلاسه کردن.
س- جاگیر بکند؟
ج- جاگیر بکند برای آینده
س- با اینکه مثلاً جاپایش را سفت بکند برای ِآینده
ج- یک روزی مرا صدا کرد به دفتر خودش بعد از ماهها که جلسهای است راجع به تنظیم برنامه اقتصادی و مشکلات مالی آن موقع مملکت و من میخواهم که شما با من بیاید به دفتر نخستوزیر و، ببخشید، این را هم بگویم. در آخر حکومت شریف امامی یک یا دو بار من به جلساتی که تشکیل شد برای برنامه تثبیت اقتصادی که آن موقع آمریکاییها و صندوق بینالمللی پول به ایران تحمیل کردند، و ریاست هیئت نمایندگی صندوق بینالمللی پول هم یک آمریکایی بود به نام گانتر. دوبار در این جلسات شرکت کردم و دیگران هم بودند بسیاری از رجال ایران رجال آن موقع بودند و یکی دو تا از هم و سن و سالهای خودمان. و یک خاطره بسیار بدی من از این جلسات دارم. وحشت و ارعاب و ضعف بعضی از ایرانیها در مقابل، من اصلاً در مقامی نبودم که بتوانم حرف بزنم فقط مینشستم آنجا گوش میکردم، در مقابل یک
س- آمریکایی.
ج- آمریکایی و آمریکاییان دیگر که اصلاً بدیهیات را هم جرأت نمیکردند به این بگویند. و گانتر بالاخره یک برنامه تثبیت اقتصادی به دولت ایران تحمیل کرد که باعث آشوبهایی شد مثل مصر اخیراً، مثل تونس، مثل شیلی، مثل کشورهای دیگر که به روی کارآمدن حکومت امینی انجامید.
بههرحال در زمان حکومت دکتر امینی مرحوم منصور به من گفت که باید برویم یک جلسهای و برنامه اقتصادی امینی مطرح است و من یک کسی را میخواهم که بهقدر کافی، این کلمه را درست ادا کنم. شجاعت و رو داشته باشد که در مقابل اکیپ مشاورین اقتصادی امینی بتواند بایستد و زبان آنها را صحبت بکند. و ما برای اولین مرتبه در جلسه شرکت کردیم. خود نخستوزیر ادارهاش میکرد و راجع به برنامه اقتصادی امینی مشاجرات نسبتاً شدیدی در آن جلسه بین من و دو نفری که با من البته خیلی رابطه شخصی خوب داشتند و هنوز هم دارند، من سالهاست ندیدمشان ولی خوب دلیل ندارد نداشته باشم، رضا مقدم و خداداد فرمانفرماییان که هر دوتایشان جوان و هم نسل خود من هستند و جوانهای باسوادی بودند بهخصوص رضا مقدم که خیلی بیشتر از خداداد فرمانفرماییان مشاجراتی صورت گرفت البته ما یک اختلافنظرهای بنیادی راجع به سیاست اقتصادی دکتر امینی داشتیم. و به این ترتیب بنده دوباره با مرحوم منصور به حکم اجبار که مرا پررو میدانست ایشان و بهخصوص کسی که حرفش را میزند، دوباره با مرحوم منصور آشتی کردیم. یک روز صبح به من، بعد میسیونی آقای دکتر امینی فرستاد به آلمان در پی همان جلسات که بالاخره تصمیم گرفتند که بروند از خارج مقداری پول قرض بکنند، برای استقراض از آلمان. تابستان همان سالی که امینی نخستوزیر بود ۶۱ باید باشد یا ۶۰، ۶۱. به هر میتوانید این را چک کنید.
س- بله.
ج- تابستان سالی که نخستوزیر بود. امینی دو ماه بود نخستوزیر شده بود. ریاست این هیئت را آقای مهندس فریور، که خدا سلامتش نگهدارد، مرد واقعاً شریفی بود و هست، بهعهده داشت که وزیر صنایع و معادن بود در کابینه امینی و مرحوم فلاح از شرکت نفت در آن بود. خداداد فرمانفرما و کاظمزاده از سازمان برنامه، مهندس بیانی از سازمان برنامه، علیقلی بیانی، و بنده هم از شورای اقتصاد مأمور شدیم که با این هیئت برویم به آلمان و سه هفته یکبار و با یک فاصله کوتاهی یک هفته هم، منتهی بنده و دکتر مهر تنها رفتیم به آلمان برای مذاکره، دکتر فرهنگ مهر او هم از اشخاصی است که اگر با او مصاحبه نشده جالب است با او صحبت کنید.
س- گمان میکنم شده.
ج- در بوستون زندگی میکند برایش
س- بله،
ج- راحتتر است.
س- گمان میکنم مصاحبه شده.
ج- چه مرد فاضلی است. رفتیم به آلمان و مذاکره کردیم. در فاصله بین این دو هیئت، این دو میسیونی که در آلمان داشتیم یک روز صبح نسبتاً زود شاید هشت و نیم اینطورها بود از دفتر دکتر امینی نخستوزیر تلفن کردند که آقا، مرسوم بود ایشان را آقا صدا میکردند، «آقا امر فرمودند که شما بیایید پهلویش.» بنده هم چون کارمند شورای اقتصاد بودم رفتم طبیعتاً به رئیس مستقیم خودم به مرحوم منصور گفتم که آقای نخستوزیر مرا خواستند. برای چه؟ نگفته؟ گفتم، نه. و رفتم به دفتر دکتر امینی. و خیلی هم مرا منتظر نگذاشتند و وارد دفتر شدم. خیلی هم به بنده ایشان محبت کرد. دفعه اولی بود که ما با همدیگر بهطور خصوصی روبهرو میشدیم تلفنهای متعدد میز ایشان بهطور دائم زنگ میزد تا اینکه یک بیست بیستوپنج دقیقهای گذشت. بنده هم نشستم همینجور نگاه میکردم این مرد را. او هم به تلفنهای مختلف و حرفهای مختلف بیربط غالباً جواب میداد بعد از یک مدتی با شوخی گفت که «ملاحظه میکنید با این تلفنها دیگر من اصلاً فرصت اداره امور مملکت را ندارم.» من هم به ایشان گفتم، «قربان بنده میبینم.» خودش خیلی خندید و گفت که «بله، فرصت که نشد و مردم بیرون منتظر هستند. ما تصمیم گرفتیم که شما را به نمایندگی ایران بفرستیم به بازار مشترک به بروکسل.» بنده هم مدتی بود شایع بود که میخواهیم نمایندگی در آنجا درست کنند، به ایشان گفتم، «آقای دکتر جناب نخستوزیر» جناب آقای نخستوزیر نه آقای دکتر.» جناب آقای نخستوزیر من البته خیلی ممنونم از این مرحمتی که به من میکنید. ولی من اطلاع دارم که دکتر آزموده که وزیر بوده، دکتر مولوی که معاون وزارتخانه الان است، دکتر دفتری که وزیر بوده، دکتر مدنی که معاون وزارتخانه بوده، اینها همه داوطلب این شغل هستند و در دور تهران دارند تشبث میکنند برای اینکه بروند به این پست. و بنده که اصلاً نه داوطلب بودم نه خودم را در این مقام رفتن به آنجا میدیدم. تازه هم از اروپا سه چهار سال است آمدم تازه خانه و زندگیام راه افتاده شما مرا چرا انتخاب کردید؟ مرا اصلاً از کجا شما میشناسید؟ دکتر امینی برگشت به من گفت، «نه من که شما را از خانوادگی میشناسم بهخاطر اینکه رشتی هستید پدرتان را همه میشناسند. من هم بالاخره یک پا رشتی هستم، گیلانی هستم.» و بهخاطر اینکه آنجا آب و ملک داشت خانواده امینی البته، گفت که «خیلی هم از شما تعریف شنیدم منجمله از مهندس فریور.» معلوم شد که مهندس فریور بیشتر توصیه کرده که من به این پست بروم، گفتم، «خوب، اجازه میفرمایید که من اقلاً چون باید زندگیمان را برچینیم برویم اروپا با زنم مشورت کنم فردا به شما اطلاع بدهم.» گفت، «نه، خانمهای ایرانی که حرفی ندارند و حرف گوش کن هستند گوشی تلفن را برداشت با آقای ناصر ذوالفقاری که آن موقع وزیر مشاور بود گفت که «تصویبنامه فلانی را تهیه بکنید که برود به بازار مشترک.» بنده برگشتم به شورای اقتصاد و تازه رابطهمان با مرحوم منصور خوب شده بود، گفتم که چنین، عین همین حادثه را گفتم و مرحوم منصور مطابق معمول باور نکرد. چون خیلی میترسید از اطرافیانش که مبادا با مقامات. و خلاصه خیلی عصبانی شد از این جریان. البته زیاد بروز نداد ولی پیدا بود از قیافهاش. دو یا سه روز بعد از نخستوزیری نامهای نوشته شد به شورای اقتصاد که آقای فلان را بنده را مأمور بکنید به وزارت بازرگانی که از وزرات بازرگانی مأمور بشود به بازار مشترک و طرح تصویبنامه ایشان را هم فراهم بکنید که برود به هیئت دولت. آها، فراموش کردم بگویم که مرحوم، آقای دکتر امینی، چرا میگویم مرحوم؟ آقای دکتر امینی از من سؤال کرد که «چقدر حقوق شما میخواهید؟» گفتم، «والله من اصلاً نمیدانم در اینجور موارد چقدر حقوق باید خواست.» واقعاً هم نمیدانستم. گفت که، «دستور میدهم که هزار دلار در ماه به شما بدهند. «که آن موقع رقم کوچکی هم نبود. که آن هم در تلفن به آقای ذوالفقاری گفت. و بعد یک ماه و نیم این
س- ماجرا طول کشید.
ج- نامه از شورای اقتصاد به نخستوزیری نوشته نشد.
س- عجب.
ج- بنده دوستی داشتم در آن موقع که بعد متأسفانه یک خرده سیاست ما را از هم جدا کرد، بهنام دکتر علینقی عالیخانی که یکی از صاحب منصبان عالیرتبه سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود در آن موقع و خیلی نزدیک بود به مرحوم سپهبد یا سرلشکر؟ سپهبد بختیار و مرحوم شادروان تیمسار پاکروان. و یک روزی این داستان را برای دکتر عالیخانی تعریف کردم. دکتر عالیخانی چون محل کارش در سازمان امنیت در خیابان ایرانشهر آن موقع باشد، خیلی به خانه ما نزدیک بود و غالباً ناهار میآمد به خانه ما ولو وقتی که بنده نبودم یا حتی زنم نبود یک ناهاری میخورد برمیگشت سرکار. خیلی من زیاد ایشان را میدیدم. از زمان تحصیلم همینطور گفتم
س- بله، بله. گفتید که در زمان تحصیل
ج- با ایشان
س- هم
ج- آشنایی داشتم آن ماجرا را برای دکتر عالیخانی تعریف کردم که یک همچین چیزی شده و من به کلی کار و زندگیم هم به هم خورده و نمیدانم چه کار بکنم؟ گفت که «خیالت راحت باشد من این را درست میکنم. فردایش آمد به من گفت که «من به پاکروان گفتم و پاکروان هم گفت که من به امینی میگویم که این ماجرا اینجوری شده و درست میکنم این کار را.» دو روز بعد دیدم که مرحوم منصور مرا خواست و گفت، «آقا شما شکایت کردید به نخستوزیر؟» گفتم که «نه، من دستم که به نخستوزیر نمیرسد شکایت کنم.» فیالواقع این ماجرا را نگفتم. گفت، «بله ایشان به من تغیّر کردند. من که چیزی نکردم. در هر حال تصویبنامه شما را فرستادیم.» تصویبنامه من فرستاده شد و بنده چند روز بعد بانهایت عجله خانهام را کرایه دادم به شخصی یک انگلیسی و با زنم و دو تا بچههایمان عازم بروکسل شدیم. و یادم هست که روز اول آبان سال ۴۰، اول آبان ۴۲، ۴۰ است. اول آبان ۴۰ وارد بروکسل شدیم و بنده در سفارت مستقر شدم بهعنوان نایب رئیس هیئت نمایندگی ایران در بازار مشترک که ریاستش را سفیر شاهنشاه در آنجا یعنی خدا رحمتش کند، مرحوم خسرو هدایت که بسیار سفیر قابلی بود واقعاً در کارهایش و بسیار مرد شریفی بود، آنجا بهعهده داشت و دو سال و چند ماه در بروکسل بنده خدمت کردم و در همان زمان خدمت بنده بود که قرارداد بازار مشترک بین ایران و بازار مشترک امضاء شد که خیلی امتیازات زیادی برای ایران بهدست میآورد. و در این حوادث این مدت کار ندارم ولی یک اتفاق خیلی کوچکی افتاد که بعداً. دو اتفاق کوچک افتاد که بد نیست باز هم بهعنوان آمبیانس یادآور بشوم. یکی این بود که موقعی تلگراف رمزی رسید به سفارت که ما، ما یعنی دولت ایران.
س- بله.
ج- اعلیحضرت امر فرمودند که یک همکاریهای اقتصادی فراهم بشود بین ایران و ترکیه و پاکستان. و شما که در بازار مشترک هستید یک طرحی تهیه کنید راجع به این موضوع و بدهید به دفتر مخصوص به وزارت دربار. مرحوم خسرو هدایت تلگراف را به من داد و گفت، «یک چیزی شما بنویسید.» و ما هم، خیلی واقعاً من زحمت کشیدم و بهخصوص مقداری هم از همکار اسرائیلی خودم میرگاد که بعداً سفیر شد و از مقامات عالیرتبه دولت اسرائیل بود و هست، رام میرگاد
س- رام
ج- رام میرگاد که با من خیلی دوست بود، از او هم یک مقداری کمک گرفتم چون خیلی آرشیو سفارت اسرائیل با آرشیو سفارت ما کمی متفاوت بود، مطابق معمول و من از آمارش و چیزها استفاده کردم.
س- بله.
ج- ولی ما هیچ چیزی نداشتیم در سفارت ما. و گزارشی فرستادیم به تهران و بههرحال این گزارش مورد تقدیر قرار گرفت. و بعداً هم اساس تشکیل آرسیدی از آنجا حالا بنده میگویم چرا این را تعریف کردم. وقتی هم که قرارداد ایران و بازار مشترک امضاء شد مرحوم خسرو هدایت همیشه عادت داشت هر گزارشی که هر کسی برایش تهیه میکرد و بنده از همه بیشتر دست به قلم بودم، بالای گزارش مینوشت تهیهکننده فلانی. و خودش امضاء میکرد اما همیشه اسم آن کسی را که گزارش را تهیه کرده بود ذکر میکرد.
س- بله.
ج- که قدر خدمت او هم دانسته بشود. موقعی که قرارداد بازار مشترک امضاء شد مرحوم خسرو هدایت برای من پیشنهاد نشان همایون کرد به دفتر مخصوص و به وزارت دربار و جواب دادند که ایشان دوازده سال سابقه خدمت ندارد و نمیتواند نشان بگیرد. مرحوم هدایت جواب داد که آن مقرراتی است که اعلیحضرت خودشان تصویب کردند بنابراین خودشان هم میتوانند لغو بکنند و نشان برای موقعی است که شخص خدمات استثنایی بکند حالا هفت سال ایشان بیشتر سابقه خدمت ندارد. که نشان هم به بنده داده شد در آن موقع. و بعد این طرح هم آمد و بههرحال و بنده یک پرانتزی باز کنم. موقعی که بنده وزیر بودم، تازه وزیر شده بودم قرارداد آرسیدی در شورایعالی اقتصاد در حضور اعلیحضرت تشکیل شد که مرحوم منصور همراه شاهنشاه رفتند به اسلامبول و این قرارداد در اسلامبول، اگر به یاد داشته باشید، امضاء شد. در جلسه شورای اقتصاد که این طرح آر سی دی مطرح شد و وزرای مختلف طرح که میدادند یک مرتبه خیلی من از این موضوع چیز هستم همیشه خاطره خوب دارم، برگشتند به مرحوم منصور گفتند «میدانید که اولین گزارشی که راجع به آر سی دی آمد و تقریباً همین چیزها را در آن نوشته بود کی تهیه کرده؟» من حتی فکر نمیکردم که ایشان، و مرحوم منصور هم نمیدانست البته برای اینکه هیچ ارتباطی با آن مسئله نداشت. ایشان گفت، «نه خیر قربان.» گفتند، «این وزیر جوان تو.» که اسم من بالای آن گزارش ایشان به یاد داشت.
س- بله.
ج- که من البته خیلی متحیر شدم از حافظه و بهخصوص از این بههرحال یک نوع محبت بود
س- بله.
ج- به شخصی که این چیز میشد این
س- توجه
ج- توجه به ایشان میشد که. بههرحال در موقعی که ما در بروکسل بودیم دو حادثه بزرگ اتفاق افتاد. یکی اغتشاشات ۱۵ خرداد و ما همان موقعها انقلاب سفید و رفراندوم به اصطلاح همهپرسی ملی که اعلیحضرت انجام دادند برای اصلاحات ارضی و آزادی زنان. که ما هم در بروکسل البته رأی دادیم برای اینکه همه اعضای سفارت ایرانیها رأی میدادند. و بعد در همین موقع انتخابات مجلس که میگفتند به آن مجلس آزاد زنان و آزاد مردان، مجلس بعد از انقلاب ششم بهمن در جریان بود و من با مرحوم منصور دیگر مکاتبه داشتم و خیلی با خداحافظی گرم از هم جدا شدیم و ایشان هم دیگر بعد از شورای اقتصاد را آقای دکتر امینی کمی بعد منحل کرد و ایشان هم شد رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت بیمه ایران، به کلی دیگر اوضاع عوض شد.
و من مکاتبه خودم را با ایشان حفظ کرده بودم تا اینکه در این موقع مرحوم منصور به من یک نامهای نوشت موقعی که من بروکسل بودم که انتخابات مجلس قرار است بشود و ما در انتخابات مجلس دخالت خواهیم کرد و قرار است که سی یا چهل تا وکیل از گروه ما از کانون مترقی که شما را هم ما گرچه عضوش نیستید ولی عضوش میدانیم، چون من هرگز عضو کانون مترقی به این ترتیب نشدم برخلاف آنکه در همه این تواریخ نوشتند هرگز عضو کانون مترقی بنده نبودم. ولی بههرحال یک فراکسیونی بعداً مرحوم منصور بهنام فراکسیون نهضت ملی در مجلس درست کرد، و شما بیایید و از گیلان، میدانست طبیعتاً من رشتی هستم، بیایید از گیلان کاندید وکالت بشوید. بنده هم مطابق معمول برای اینکه میبایستی مخالفت بکنم با هر چیزی که به من میگویند نوشتم به ایشان والله من به هر کاری خودم را مناسب میدانم جز
س- وکالت.
ج- وکالت در شرایطی که احساس میکنم. و مرا از این کار معاف بدارید ولی هر کار اجرایی اگر یک روزی پیش آمد من در اختیارتان هستم. مکاتبه ما با مرحوم منصور حفظ شد و آن کاغذها را هم خیلی با نظم جواب میداد لااقل به تمام مکاتبات من همیشه جواب میداد. مکاتبات ما حفظ شد تا اینکه مرحوم منصور بعد از اینکه قرارداد بازار مشترک امضاء شد به من نامه نوشت که دیگر واقعاً وقت این است که شما بیایید ایران و حوادث بزرگی در انتظار ایران است و شما هم باید بیایید و به ما کمک بکنید. دکتر مولوی که رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل شرکت معاملات خارجی بود خیلی از همان زمانی که بنده مأمور شدم به بروکسل علاقه داشت به پست بازار مشترک و دلش میخواست که بیاید به بلژیک برای اینکه آمد و بعداً یازده سال در این پست بود.
س- ماند.
ج- تا عملاً یک سال قبل از انقلاب. دکتر مولوی میخواست بیاید بروکسل. عالیخانی دوست بنده که بعداً خیلی با هم اختلاف پیدا کردیم در هیئت دولت، ولی خوب روابط شخصی ظاهریمان حفظ شد، وزیر اقتصاد شده بود در این فاصله به جهاتی که حالا بنده نمیدانم بتوانم بگویم یا نمیتوانم بگویم، و به هر ترتیب من به عالیخانی نوشتم که خواهش میکنم یک کاری بکن که من بیایم به تهران و اگر ممکن است کاری را چون مولوی بود که تهران را میخواهد منفجر بکند که بیاید به بروکسل، هم مسئله تو حل میشود هم مسئله من حل میشود. من میخواهم بیایم به ایران. و در این موقع تصویبنامهای صادر شد جناب دکتر مولوی منصوب شدند بهجای من و بنده منصوب شدم بهجای دکتر مولوی و از اول آذر سال ۱۳۴۲ من رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت معاملات خارجی شدم و وآخر آبان برگشتم به تهران. و به این ترتیب جای ما با همدیگر عوض شد. در یک یا دو روز بعدش به دیدار مرحوم منصور رفتم و در آن موقع مسئله تشکیل حزب ایران نوین پیش آمد و مرحوم منصور به شوخی به من گفت، «خوب، شما که همیشه میخواستید حزب درست کنید حالا میخواهیم حزب درست کنیم دیگر این دفعه به ما نه نمیگویی؟ «گفتم، «نه خیر قربان.» و به این ترتیب بنده جزو پنج شش نفر مؤسسین اول حزب
س- ایران نوین.
ج- ایران نوین شدم و در اولین کنگرهای هم که حزب در تالار مدرسه نوربخش تالار رضاشاه کبیر تشکیل داد به عضویت فکر میکنم دفتر سیاسی، اسمها را فراموش شورای مرکزی حزب، هسته رهبری حزب ایران نوین بنده درآمدم و در این موقع مرحوم منصور خودش را جداً رئیس فراکسیون بود در مجلس شورای ملی، خودش را آماده میکرد و کم و بیش به او تکلیف شده بود ظاهراً به نخستوزیری که نخستوزیر بشود. این داستان نسبتاً طولانی است ولی دیگر این
س- نه خواهش میکنم بفرمایید برای اینکه داستان جالبی است بههرحال خیلی
ج- تکلیف میشود که نخستوزیر بشود. ما شرکت کردیم،
(۱) در تهیه و تدوین آییننامه و مرامنامه حزب ایران نوین.
(۲) در تهیه برنامه دولت.
(۳) در تهیه نطقهایی که مرحوم منصور باید در جاهای مختلف وقتی نخستوزیر شد بکند. اینقدر با
س- یعنی برنامهریزی خیلی دقیقی
ج- برنامه چندین ماه. و کسانی که بهطور دائم در این جلسات شرکت داشتند، در تدوین این جلسات شرکت داشتند یکی مرحوم … اینها این افراد بودند فقط یکیاش مرحوم هویدا بود که در این میان عضو هیئت مدیره شرکت نفت شده بود. یکی دکتر کشفیان بود. همان گروه شورای اقتصاد. دکتر هدایتی بود. دکتر ایقانی را دعوت نمیکردند بهخاطر بهایی بودنش که نمیخواستند ایجاد
س- بله.
ج- تعهد سیاسی بکند. دکتر جهانشاهی بود که آن موقع معاون بانک مرکزی بود. دکتر ناصر یگانه بود که بعداً وزیر شد و رئیس دیوان عالی تمیز شد در زمان هویدا. جواد منصور برادر مرحوم منصور بود و همین. این هستهای که در جریان همه کارهای تشکیل این دولت بودند همین
س- جواد منصور از آن موقع فعال بود به این ترتیب در
ج- جواد منصور از آن موقع فعال بود و رازدار برادرش بود. این اکیپی بودند که آن موقع نطقها را تهیه میکردند و برنامه رونق اقتصادی را من و دکتر جهانشاهی نوشتیم. نطق نخستوزیری منصور را در مجلس شورای ملی من و دکتر هدایتی نوشتیم.
نطق نخستوزیریاش را در سنا دکتر یگانه و دکتر هدایتی نوشتند و تمام اینها مثلاً دو ماه قبل همه آماده بود. و دوبار هم هیئت دولت و هر کسی هم در آنجا مسئول یک کاری بود و مباشرت یک قسمتی را بهعهده دشت. و همینطور بهطور خیلی محرمانه به بعضی از افراد خارجی هم که در این گروه نبودند تکلیف شده بود که شما در کابینه آینده وزارت خواهید داشت. منجمله یکی از آن افرادی که به آنها تکلیف وزارت شده مرحوم، خدا حفظ کند. من چرا اینقدر مرحوم میگویم؟ دکتر جواد صدر بود. خوب به یاد دارم که یک روزی
س- یاد پدرش افتادید لابد که …
ج- مرحوم صدرالاشراف.
س- بله.
ج- پرسیدیم از مرحوم منصور که چرا دکتر صدر را میخواهی به وزارت کشور بگذارید؟
این جواب را داد که من این را خوب به یاد دارم و هرگز فراموش نخواهم کرد. گفت که «وزیر کشور قانوناً رئیس شهربانی و رئیس ژاندارمری است. هیچ رئیس شهربانی و هیچ رئیس ژاندارمری از وزیر کشور اطاعت نمیکند و نخواهد کرد. اقلاً باید کسی را وزیر کشور کرد که وقتی که با رئیس شهربانی که سپهبد یا ارتشبد است وارد اتاقش میشود به احترام خودش در مقابلش خبردار بکند و سلام بدهد. و دکتر صدر چنین شخصی که هست. و در مقابل پسر صدرالاشراف همه خبردار میکنند نظامیاش هم. این با چیزها
س- استدلال مرحوم منصور بود.
ج- مرحوم منصور بود. که یک بار او هم به این جلسات آمد. یک بار مرحوم منصور خیلی مایل بود که یک شخصی که از نزدیکان مصدق بوده باشد در کابینه شرکت بکند. من با جناب دکتر نصیری که واقعاً خیلی بهعنوان مرشد خودم تلقیش میکنم و میکردم و میکنم، خیلی مربوط بودم و بالاخره اسمهای مختلف را بررسی کردیم روی هم رفته نصیری از همه قابل قبولتر بود و بنده را فرستادند پهلوی دکتر نصیری مرحوم منصور که ایشان را راضی بکنم به قبول وزارت در دولت که وزارت آموزش و پرورش را به او پیشنهاد کردند که هیچ کدامش را نپذیرفت. بالاخره با زحمت بسیار به وزارت مشاور تن در داد که وزیر مشاور شد در کابینه منصور که خیلی هم آن موقع این مطلب در ایران انعکاس پیدا کرد که رئیس کل بانک مصدق به کابینه منصور
س- منصور
ج- وارد شده. و خلاصه حزب ایران نوین در این میان تشکیل شد و کارهای دولت پیش میرفت، کارهای دولت بعدی، و ما دو بار هم هیئت دولت بعدی در حضور اعلیحضرت محرمانه تشکیل جلسه دادند
س- عجب.
ج- درحالیکه دولت دیگری هم سرکار بود، که دولت مرحوم علم بود.
س- علم بود.
ج- و در این میان چیزی که خیلی جالب بود بعضی از وزرای دولت علم قرار بود که در دولت منصور هم شرکت بکنند که یکیاش آقای معینیان بود که وزیر اطلاعات کابینه علم بود که وزیر راه شد در کابینه منصور. دیگریش عطاءالله خسروانی بود که در اکیپ حزب ایران نوین هم وارد شده بود. و همینطور دکتر منوچهر گودرزی که معاون نخستوزیر بود در کابینه علم و به او تکلیف وزارت آبادانی و مسکن شده بود. دوبار در حضور اعلیحضرت بنابراین هیئت دولت جلسه تشکیل داد هیئت دولت بعدی.
س- بله.
ج- تقریباً هر کسی کارش معین شده بود و بعد منوچهر گودرزی هم آمد به این جلسات هیئت دولت در حضور شاهنشاه. یک بار آقای دکتر صدر هم آمدند. آقای دکتر نصیری نیامد گفت، «این کار صحیح نیست که من وزیر نیستم بهعنوان وزیر بیایم.» ولی بقیه رفتیم هفت هشت ده نفری، همین افرادی که اسم بردم، همه رفتیم به حضور ایشان. کابینه قرار بود آقای هویدا
س- بله ببخشید وزرای کابینه علم هم آمدند
ج- دوسه نفرشان
س- دو سه نفرشان
ج- دونفرشان بودند. کابینه به این ترتیب بود که قرار بود مرحوم هویدا وزیر دارایی باشد که شد. دکتر باقر عاملی که آن موقع رئیس یکی از شعب دیوان تمیز بود و در کانون مترقی هم عضو هیئت مدیره بود و در شورای حزب هم بود، وزیر دادگستری بشود. و دکتر صدر وزیر کشور. وزیر خارجه را که طبیعتاً اعلیحضرت معین میکردند کسی صحبتش را نمیکرد. و وزارت کار با عطاء خسروانی بود. وزارت راه قرار بود به آقای معینیان تفویض بشود. و …
س- وزارت جنگ…
ج- نه خیر، درباره وزارت جنگ اصلاً صحبتی نمیشد برای اینکه آن کسی بحثی در آن باره نداشت. قرار بود که وزارت چند وزارتخانه جدید تشکیل بشود که یکیاش وزارت آبوبرق بود که قرار شد وزارت آبوبرق، در این موقع من برای اولین بار مرحوم مهندس روحانی را شناختم که برای این وزارت خانه در نظر گرفته شد ولی البته جزو این گروه نبود. وزارت آبادانی و مسکن قرار بود تشکیل بشود که قانوناش هم تهیه شده بود، همه اینها قوانیناش تهیه شده بود، که به منوچهر گودرزی قرار بود تفویض بشود. وزارت اقتصاد قرار بود تجزیه بشود به دو وزارتخانه وزارت بازرگانی و وزارت صنایع و معادن که قرار بود وزارت بازرگانی به بنده داده بشود و وزارت صنایع و معادن به مرحوم مهندس سرلک. و در ضمن بنده بگویم که بین مرحوم منصور و دکتر عالیخانی هم شدیداً روابط شکرآب بود که یکی دوبار هم بنده به مناسبتی که هنوز با دکتر عالیخانی دوست بودم. ولی البته عالیخانی دیگر وزیر بود وزیر کابینه علم بود
س- بله.
ج- و یک هستهای بودند ایشان و دکتر باهری و دکتر پیراسته سه نفری که شدیداً با روی کارآمدن مرحوم منصور مبارزه میکردند. این همه گفته بشود. سعی کردم که بین این دو نفر را آشتی بدهم که نشد. بالاخره ما معمولاً روزهای پنجشنبه و جمعه در منزل مرحوم منصور جلسه تشکیل میدادیم تمام روز از ظهر پنجشنبه تا پنجشنبه شب و تمام جمعه از صبح تا شب و ناهار و شام را هم آنجا میخوردیم و این کارها حاضر میشد و دکتر کریم پاشا بهادری هم منشی مرحوم منصور بود و کارها را او میبرد نمیدانم به کجا میداد که ماشین میکردند و میآوردند. ولی در جلسات او را در حدی نمیدانستند به اصطلاح که شرکت بکند. خلاصه این کارها به این ترتیب پیش میرفت تا اینکه روز، بنده بهعنوان رئیس معاملات خارجی چون خاطره کوچکی است خیلی جالب است رئیس شرکت معاملات خارجی دعوت شده بودم با همسرم برویم به اسرائیل و اجازه گرفته بودم از طریق وزارت خارجه و اعلیحضرت هم اجازه داده بودند که بنده به اسرائیل بورم برای مسافرت.
س- بله.
ج- و به مرحوم منصور گفتم. مرحوم منصور گفتند، «آقا شما تا عید وزیر میشوید» و قرار بود من در ایام عید ۴۲ به ۴۳ در آن پانزده روز بروم به اسرائیل. «و هیچ صحیح نیست که یک وزیری برود به اسرئیل.» چون وزراء اجازه نداشتند به اسرائیل سفر بکنند. »و قید این را زیر این مسافرت را بزنید. و تا قبل از عید کارمان تمام است و دولت تشکیل میشود. من هم به کاردار اسرائیل، یعنی سفیر اسرائیل در آن موقع یک آقایی بود که فارسی هم خوب میدانست، اسمش یادم رفته، مرد موی بلند سفیدی داشت که دلال نفت هم بود در ضمن در تهران، اسمش را فراموش کردم، عذری نه عذری بعدش بود. بههرحال مهم نیست. تلفن کردم گفتم که علیالاصول قبول میکنم ولی فکر نکنید در گرفتاریهایی هستم که ممکن است نتوانم سفر کنم. روز شانزدهم اسفند ۱۳۴۲ ما مطابق معمول جمعهای بود رفتیم به منزل مرحوم منصور برای جلساتمان. بهقول نمیدانم این اصطلاح را تهرانیها دارند ولی ما رشتیها داریم میگویند اگر به او تیر میزدید خون نمیآمد.
س- بله، بله.
ج- مرحوم منصور در حداکثر depression و گفت که «متأسفانه بر اثر تحریکات این،» مقدار زیادی فحش به مرحوم علم «این فلان فلان شده،» بنده اصلاح میکنم کلمات را. «کار ما فعلاً به هم خورده و چند ماه دیگر.»
س- و خبری نیست.
ج- دیگر ما هم همه شتاب دیگر گفتیم جلسه. گفت، «آقا میترسم اصلاً مطلب منتفی باشد.» دیگر همه ما عجله کردیم ناهار را با وزرای آینده که وزارتمان از دستمان رفته بود، ناهار را با شتاب تمام خوردیم و همه مرحوم منصور را به حال خوش گذاشتیم با مرحوم هویدا و جواد منصور که دیگر آنها ناچار
س- بله.
ج- اقربا بودند و برگشتیم به خانه. بنده شنبه صبح آمدم به شرکت معاملات خارجی ساعت نه و نیم صبح تلفن کردم به سفیر اسرائیل که مسافرت بنده تشکیل خواهد بود و بلیط و غیره را همه را ترتیبش را بدهید که
س- بله
ج- ما بیاییم میآییم به چیز. این ساعتها و برنامه را خوب یادم هست هفده اسفند ساعت نهونیم، نه.
س- نه صبح.
ج- نه و نیم صبح بود چند دقیقه بود که گوشی را بنده گذاشته بودم به امور شرکت معاملات خارجی با دل شکسته البته
س- بله.
ج- داشتم میرسیدم که تلفن زنگ زد و مرحوم، باز هم میگویم مرحوم، آقای، اینها را همه را در متن درست کنید ها.
س- بله این به مناسبت مرحوم منصور است که بقیه هم اتوماتیکمان میآید
ج- کریم پاشا بهادری تلفن کرد که جناب منصور الان احضار شدند به کاخ مرمر برای نخستوزیری و شما بیایید به دفتر حزب ایشان را ببینید ساعت یازده وزراء همه احضار شدند به دفتر حزب. چون در شب جریان عوض شده بود.
س- عوض شد.
ج- هفده اسفند بود که ما رفتیم، بنده رفتم ساعت یازده به دفتر مرحوم منصور در حزب ایران نوین.
س- depression ایشان هم برطرف شده بود.
ج- depression ایشان و depression ما هم با او، ولی مال او خیلی بیشتر طبیعتاً توقعش بیشتر بود.
س- بله.
ج- برطرف شده بود و خیلی در حالت وجد و شعفی (؟) چون آدم جاهطلبی بود منصور. حالا دربارهاش کمی صحبت میکنیم. منصور جاهطلب بود، باهوش بود، سطحی بود، خیلی به خودش مسلط بود، خوب حرف میزد، انگلیسی و فرانسه را که تقریباً نیاموخته بود خیلی خوب حرف میزد. خیلی در دوستی استوار بود. بهعنوان رئیس خودش را مکلف میدانست که از همکارانش حمایت کند که این صفتی بود که اصلاً مرحوم هویدا نداشت. این هم یادآوری بکنید بنده یکی دو تا حکایت کوچک هست که باید نقل کنم، رابطه منصور با وزرایش و رابطه هویدا با وزرایش.
این مقایسه جالب است. خلاصه مرحوم منصور من که رفتم توی اتاق، گفت که، «من خیلی متأسفم عالیخانی را به ما تحمیل کردند مجبوریم نگهش داریم. وزارت اقتصاد را هم نمیتوانیم تجزیه کنیم و شما هم متأسفانه وزیر بازرگانی نمیتوانید بشوید و یک تشکیلاتی مثل شورای اقتصاد درست میکنیم که مواظب وزارت اقتصاد باشیم و شما هم بشوید دبیرکل شورای اقتصاد با مقام وزیر مشاور.» البته من خیلی خوشم نیامد برای اینکه خودم را سه ماه بود که آماده کرده بودم برای وزارت بازرگانی من هم همه کارهایم را آنجا حاضر کرده بودم.
س- بله.
ج- ولی بههرحال دیگر امری است که شده. گفتیم بسیار خوب. ساعت سه بعدازظهر قرار بود که برویم به نخستوزیری. از نخستوزیری جمع بشویم به اتفاق برویم به کاخ مرمر برای معرفی دولت. و در این موقع مرحوم هویدا هم آنجا بود ما به اتفاق هویدا آمدیم از در حزب ایران نوین بیرون. او مرا رساند به شرکت معاملات خارجی که چند قدمی شرکت نفت بود در خیابان روبهروی کالج و خودش بعد رفت به شرکت نفت و در اتومبیل هم خوب طبیعتاً صحبت میکردیم و ردوبدل افکار به زبان فرانسه برای اینکه شوفر نفهمد برای ان کارهایی که باید در روزهای آینده بکنیم. وقتی که ساعت سه بعدازظهر رفتیم به دفتر نخستوزیر در کاخ نخستوزیری، رفتیم به اتفاق به کاخ مرمر و در این موقع مرحوم منصور را احضار کردند به داخل اتاق قبل از اینکه وزراء بروند به اتاق دیگری لااقل، و مرحوم منصور آمد بیرون و به من گفت که، «همه برنامههای مربوط به شما و گودرزی به هم خورده. شما باید بروید وزارت آبادانی و مسکن و گودرزی هم باید در شورای عالی اداری بماند منتهی وزیر میشوید.» گفتم، «آخر من از آبادانی و مسکن هیچ اطلاعی ندارم و خودم را اصلاً برای این کار حاضر نکرده بودم. من بنایی بلد نیستم.» این کلمه یادم هست. گفت که «ای آقا شما را میخواهند وزیر بکنند ولی ایراد میگیرید.» خوب البته بنده خیلی خوشحال نشدم و دکتر گودرزی هم خیلی عصبانی شد از این جریان برای اینکه تا ده دقیقه قبلش خودش را وزیر آبادانی و مسکن میدانست و خیلی هم علاقه داشت به این کار. بههرحال رفتیم و معرفی شدیم به اعلیحضرت و یکی از آن نطقهایی که قرار بود مرحوم منصور ایراد بکند حاضر بود که آن نطق معرفی وزرا را کرد. و البته اعلیحضرت با هر کدام از وزراء آنهایی که بهخصوص میشناختند به تناسب چند کلمهای صحبت کردند و خیلی مخصوصاً به دکتر نصیری تفقد کردند برای اینکه اولین مخالفی بود که وارد دولت شده بود و گفتند، «ما خیلی ممنون هستیم.» من خوب این کلمه را به یاد دارم.
«خیلی خوشحال هستیم. خوشحال هستیم که شما وارد دولت شدید و امیدواریم که حضور شما به بهبو روابط بین دولت با طبقات مختلف مردم کمک بکند. البته بعداً بنده خواهم گفت که دکتر نصیری منجمله خیلی کمک کرد سعی کرد کمک بکند به ایجاد یک ارتباطی با خمینی در آن موقع که این هم یک جریانی است شاید بد نباشد گفتنش جلسه آینده. به این ترتیب بنده حسبالاتفاق و کسی هم میشنود باور نمیکند.
س- به وزارت آبادانی و
ج- حسبالاتفاق وزیر آبادانی و مسکن شدم، وزارتخانهای که نه محل نداشت نه جا داشت نه دفتر داشت، نه هیچی نداشت.
س- نه بودجهاش معین شده بود.
ج- نه بودجه داشت نه برنامه
س- قانونش تصویب شده بود؟
ج- قانونش هم تصویب نشده بود. و آقای روحانی هم البته در وضع بنده بود ولی چون او قبلاً رئیس سازمان آب بود رفت در محل سازمان آب نشست.
س- گفت، این وزارتخانه است.
ج- این وزارتخانه است. بنده نمیدانستم چه کار بکنم. بالاخره بعد از مشورتهای مختلف و من جمله مشورت با مرحوم مهندس روحانی که «چه کار بکنم؟ من آخر اصلاً هیچی نیست هیچی. کجا بروم؟ حتی اتومبیل هم نداشتم. البته اتومبیل شرکت معاملات خارجی بود یا اتومبیل خودم. ولی اتومبیل بنده ۴۰۴ پژوی کوچکی بود.
گفت که «هوشنگ بیا یک کاری بکن. بالاخره این بانک ساختمانی را که باید وزارت آبادانی و مسکن تصرف بکند. برو پیغام بده به مهندس الهی که من دارم میآیم اینجا. بیرونش کن از آنجا. برو آنجا. برو بانک ساختمانی بنشین ببینیم چه میشود. بالاخره اینجا را باید بگیری. یک جایی باید بروی بنشینی.» بنده هم به مرحوم منصور گفتم بله. گفت، «مهندس الهی را که بههرحال چون خیلی پرونده داشت باید عوض کرد.» و ما هم صبح به مهندس الهی پیغام دادیم که
س- باید بروید بیرون.
ج- «آقای نخستوزیری به خدمت شما خاتمه دادند و ما داریم میآییم به دفتر شما.»
به این ترتیب بنده رفتم در دفتر رئیس بانک ساختمانی که خیلی هم جای بدنامی بود ولی بههرحال چارهای نبود غیر از این.
س- بله.
ج- در دفتر رئیس بانک ساختمانی نشستم و
س- شروع به کار کردید.
ج- وزارت آبادانی و مسکن از آنجا شروع به کار کرد. چند دقیقه بعد از اینکه وارد شدیم به بانک ساختمانی سروکله آقای مهندس سیفالدین مرعشی رئیس سازمان خانهسازی پیدا شد در آنجا. که آمد خیلی با، اصلاً مرد شریفی است مهندس مرعشی، آمد با عصبانیت که «آقا اگر شما میخواستید یکی از این سازمانها بروید ما هم یک سازمان خانهسازی داریم که آن هم لابد ادغام میشود در آبادانی و مسکن بیایید دفتر ما بنشینید.» (؟) یک دفتر دوم هم پیدا کردیم. گفتم که «خیر حالا فعلاً اینجا هستم. یک دفتر هم آنجا برای بنده فراهم کنید آنجا هم میآیم که روز دوم و سوم بنده صاحب دو تا دفتر شدم و به رقابت گاهی میرفتم آنجا گاهی اینجا. ولی خوب، تشکیلات بانک ساختمانی بهتر بود و بیشتر چند روزی درآنجا بودم، تا اینکه ساختمان آبادانی و مسکن که ساختمان سابق بانک ساختمانی بود با یک تغییراتی سه چهار ماه بعد آماده شد و بنده رفتم به آنجا و آن شد در پارک سنگلج.
به این ترتیب دولت منصور تشکیل شد و بنده
س- و شما هم شروع به کار کردید در
ج- وزیر آبادانی و مسکن شدم تا انشاءالله بار آینده.
س- در مورد، ببخشید، مغضوب شدن گودرزی و اینکه چرا گودرزی را نتوانستند …
ج- این البته خیلی بعد است مربوط به …
س- آها بله.
ج- سال ۴۷ است. ببخشید سال ۵۰ است.
س- ۵۰ است.
ج- اعلیحضرت، این هیچ ارتباطی به این ندارد یک جایی باید گذاشت. اعلیحضرت به هیچوجه دوست نمیداشت که کسی وقتی که ایشان دستوری میدهد اطاعت نکند و اگر کسی دستور ایشان را اطاعت نمیکرد دیگر به او شغلی نمیداد. این را هم همه میدانستند در ایران. این قانون بازی سیاسی ایران بود. موقعی که بنده در دانشگاه پهلوی بودم که خواهم گفت به شما چطور شد که آمدم به دانشگاه تهران، مرحوم علم به من گفت که «اعلیحضرت دستور دادند که گودرزی هم آدم باسوادی است و هم خیلی درباره قانون استخدام تعصب دارد و این قانون استخدام را باید یک جوری به هم زد. برای اینکه این را به هم بزنیم باید گودرزی را از سازمان امور استخدامی محترمانه رد کرد. برو به گودرزی بگو که اعلیحضرت امر کردند که برود رئیس دانشگاه پهلوی بشود.»
بنده هم آمدم تابستان شاید نفر سومی بود که میدانست که اصلاً رئیس دانشگاه پهلوی قرار است عوض بشود، کسی نمیدانست این مطلب را. خرداد، ببخشید عید سالی بود که اینها مثلاً اردیبهشت سالی بود که بنده در مردادش آمدم به دانشگاه تهران. نه خیر خرداد بود. اردیبهشت نبود خرداد بود دقیقاً. و یک شبی دکتر گودرزی آمد شام خانه ما. فقط کسی هم بهنظر من نبود. شاید کیکی زن سابقش هم بود نمیدانم. آره مثل اینکه بود. خوب، انگلیسی حرف میزد کاری به کار ما نداشت. و از هشت شب تا دو صبح اصرار و التماس من که «آقا اعلیحضرت امر کردند که تو بروی به دانشگاه پهلوی.» و گودرزی گفت، «من زیر بار نمیروم. اعلیحضرت هم اگر مرا نخواهند مرا عوض نمیکنند.»
س- اگر مرا نخواهند
ج- اگر من نخواهم بروم به دانشگاه پهلوی
س- بله.
ج- مرا از سازمان، من اینجا میخواهم قانون استخدام را به ثمر برسانم. چنین کنم و چنان کنم. خلاصه زیر بار نرفت، دکتر گودرزی زیر بار نرفت. و من هم فردایاش به مرحوم علم گفتم که این مرد بههیچوجه حاضر نمیشود. گفت، «من خودم میخواهمش.» مرحوم علم گودرزی را خواست. خیلی هم به او احترام داشت. به همدیگر احترام داشتند. «که بیا برو به دانشگاه پهلوی.» باز هم همان حرفها را علم شنید از
س- گودرزی.
ج- دکتر گودرزی. و در نخستین تغییرات گودرزی را به کلی از کار برکنار کردند برای اینکه شاه غضبش کرده بود که چرا حرفش را گوش نکرده.
س- بله.
ج- و دیگر هم به او شغل دولتی داده نشد. که بهزحمت رفتند واسطه شدند و اجازه گرفتند که رئیس شرکت ارج بشود.
س- این ماجرای دکتر گودرزی بود و مغضوب شدنش که تمام این چیزهایی هم که دربارهاش گفتند همهاش دروغ است همین است فقط. واقعاً به این خاطر بود و من به یاد دارم، این هم جزو داستانهای رسمی است. گلشاییان را میخواستند استاندار آذربایجان شرقی بکنند. پیغام داد که «قربان بنده وزیر بودم و چه بودم و چه بودم، آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی را با هم ادغام بکنید من استاندار کل آذربایجان میشوم.» نه تنها این را به او ندادند در سناتوریش هم دیگر تجدید نکردند. ده دوازده سال بعد اعلیحضرت هر سلامی که به گلشاییان میرسید به طعنه به ایشان میگفت، «شما باز هم میخواهید استاندار هر دو آذربایجان بشوید؟» این حالت را ایشان گه گاه میگرفت که چرا یک کسی حرفش را گوش نکرده. البته در مورد پسیکولوژی اعلیحضرت که هشتاد درصدش خوب و بیست درصدش بد است که بعضیهایش هم قابل انتشار فعلاً نیست، عرایض بنده چیزهای factualاش نه چیزهای شخصیاش انشاءالله در بار دیگری صحبت خواهیم کرد.
س- إنشاءالله.
ج- پایان صحبتهای بیسروته بنده.
س- نه خواهش میکنم. خیلی متشکرم و انشاءالله یک جلسه بعد.
پایان دومین جلسه مصاحبه با جناب آقای دکتر هوشنگ نهاوندی.
انتهای پیام