خرید تور تابستان

«نامه ای به هادی خرسندی عزیز» | احمد زیدآبادی

احمد زیدآبادی در کانال تلگرامی نوشت: آقاهادی خرسندی از خودش بدش آمده است و علتش نیر همان شعری است که در ایام حبسم برای من سروده بود.
اینک او با انزجار از خود، در واقع با تلخکامی آشکار، نه فقط شعرش را پس گرفته بلکه ندامت و پشیمانی را هم پشت‌بند آن کرده است.
آقاهادی طنزپرداز مطبوعی است و اگر طنزش را گاه به تعرضِ شبیبه به اهانت به “مقدسات اهل ایمان” آلوده نمی‌کرد، برای مثل منی مطبوع‌تر هم می‌شد. اما چه می‌توان کرد که کسی مثل او انتخابش این است که عده‌ای را به بهای زخمی کردن عواطف عده‌ای دیگر بخنداند!
به نظرم اگر آقاهادی خرسندی مرا از نزدیک می‌شناخت، به دو دلیل، آن شعر را در باره‌ام نمی‌سرود.
دلیل نخست اینکه هادی خرسندی شعرش را برای فردی سروده که من به آن فرد شباهت چندانی ندارم. به عبارت روشن‌تر، خرسندی به تصور اینکه “من از جمله انقلابی‌های دوآتشه‌ای هستم که برای نجات خلق، حاضرم آنها را از دریای خون عبور دهم”، شعرش را تقدیمم کرده است. حال آنکه من آدمی اهل تساهل و تعامل و گفتگویم و به انقلابی‌های مورد علاقۀ او هم کاملاً بی‌علاقه‌ام. در حقیقت، آقاهادی شعرش را برای خودش یا تصورات خودش سروده است نه برای من که نیازی به اظهار ندامت پیدا کند.
دوم آنکه ظاهراً آقای خرسندی، منظورش از سرودن آن شعر نوعی معامله با من بوده است. او اکنون با زبان بی‌زبانی به من حالی کرده که در ازای آن شعر، توقعی از من داشته که برآورده نشده است. توقعش هم این بوده که من دانش و شناخت و درک و تحلیل و تجربه و وجدان و اندیشه و صلح درونی خود را نادیده بگیرم و به جایش از دانش و شناخت و درک و تحلیل و تجربه و اندیشۀ او پیروی کنم تا سزاوار و مستحق آن شعر باشم! حال که راه خودم را رفته‌ام و نه راه او را، پس شعرش را با عبارتی گزنده پس می‌گیرد تا همه جای من بسوزد!
خدمت آقاهادی عرض کنم که متأسفانه مرا بیش از حد دست‌کم گرفته است. راستش از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، در همان زمان بازداشت سال 79 که هنوز کم و بیش جوان بودم و جویای نام، معامله‌های بسیار چرب‌تر و شیرین‌تر و پر و پیمان‌تری از وکالت و وزارت گرفته تا بورس تحصیلی در خارج به من پیشنهاد شد و من با عصبانیت پس زدم، حالا چطور ممکن است در آستانۀ شصت سالگی که فرزندانم بزرگ شده و خودم نیز از توک و پا افتاده‌ام، صرفاً برای شعری اراده و استقلال خود را بفروشم؟
نه. من نه آنقدر بزرگم که در آن شعر وصف شده و نه اینقدر کوچکم که پس گرفتن آن دلم را بلرزاند.
محض اطلاع جناب خرسندی عرض می‌کنم که در شرایط کنونی نفع شخصی من در این است که ناسزایی نثار آقای خامنه‌ای کنم و یا با فراخوان جوانان به خیابان آنها را به دم تیغ بفرستم و یکراست راهی اوین شوم تا سیل تمجیدها و تشویق‌ها و ستایش‌ها از چهارگوشۀ جهان به سویم روان شود و القاب پرطمطراق بار دیگر رونق گیرد، اما این کار را نمی‌کنم! چرا؟ کاش آقای خرسندی یک بار با فاصله گرفتن از علایقش از خود می‌پرسید؟ براستی چرا؟ چرا فردی که حبس از جمله حبس انفرادی را با آرامش و حوصله تحمل می‌کند و آن همه مورد تمجید و ستایش بوده است به طوری که با بیان یک جمله می‌توانست شهرۀ آفاق و محبوب قلوب خیلی‌ها شود، ناگهان اینگونه به همۀ آنها پشت کرد و به جایش فحش و نفرین و ناسزا به جان خرید؟
پاسخ به همین پرسش است که فاصلۀ خودِ واقعی مرا را از آنچه آقاهادی در ذهن دارد، آشکار می‌کند.
باری ضمن احترامی که برای هادی خرسندی قائلم و ضمن درک رنجی که از آوارگی کشیده است و ضمن تشکر از اینکه با پس گرفتن شعرش مرا از رهن منت خویش آزاد کرده است، به او پیشنهاد می‌کنم که از این به بعد اگر خواست برای فردی شعر بسراید، در ازای آن از او نخواهد که اندیشۀ خودش را نادیده بگیرد. راه خودش را نرود. وجدان خودش را زیر پا بگذارد.
جز این باشد، از جنس معامله است! آن هم معامله‌ای متأسفانه شرم‌آور!

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا