ضدیادداشتی بر دورهمی اخیر فردای اقتصاد با موضوع نقش ایدههای روشنفکری در توسعه یا ضد توسعهٔ ایران
سعید هاشمزاده در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
رسانهٔ فردای اقتصاد دورهمیای تدارک دیده بود با موضوع نقش ایدههای روشنفکری در توسعه یا ضد توسعهٔ ایران. این دورهمی با حضور اساتیدی چون موسی غنینژاد، ابراهیم صحافی، امیرحسین خالقی و علی میرزاخانی شکل گرفت و تحلیلها و انتقادات تندی بر روشنفکری ایران از دههٔ بیست به بعد شد؛ از گلستان و کیمیایی و آل احمد و شریعتی تا براهنی و ساعدی و غیره. انتقاداتی که به نظر درست میآمد و با تئوریهایی که الحق والانصاف در فصولی روشنگر بود و شنیدنی آمد.
اما پس از تماشای این دورهمی چیزی سرجایش نبود. پرسشها یک به یک میآمدند و میرفتند و نکاتی که مغفول مانده بود به ناگهان هویدا میشدند. اساتید این دورهمی طرفدار بازار آزاد و سرمایهداری بودند و به عقل هم درست میآمد که روشنفکرانِ ضد این نگرهها را بکوبند و بر آنان بشورند، اما چیزی گم شده بود، و من قرار است این گمشدهها را با پرسش مطرح کنم. نه از جنبهٔ اساتید اقتصاد و سیاست که در دورهمی این قسمت کنار یکدیگر بودند، بلکه از منظر یک معلم و منتقد هنر و سینما و تحصیلکردهٔ تئاتر، و در کل بخوانید یک اهل هنر.
اول. آقایان و اساتید چندین بار از علم گفتند، از پاسخ علمی به گفتهها و نظرات و اثبات علمی و تئوری، و این مسئله را روشن کردند که همهچیز در دنیای اقتصاد و سیاست توسعه بر پایهٔ علم میچرخد. درست است و خوب گفتند. از این گفتند که روشنفکران دربارهٔ اقتصاد چنین عقاید و نظراتی غیرعلمی داشتند و آنها را خواندند؛ نظراتی بسیار کودکانه دربارهٔ سیاست؛ نظراتی گاه منحرف و کمونیستی، و این هم درست است. در اینها تردیدی نبود.
اما چند چیز مغفول ماند و مهمترین آن همان علم بود که چندین و چندبار به آن اشاره شد. اگر میخواهیم بحثی علمی به میان آوریم، میتوانیم نظرات هنرمند را شالودهٔ عمر و اثرات او بدانیم؟ آن هم بریدههایی از نظرات را؟ و اگر این نظر را به عنوان یک پیشفرض در نظر میگیرید و چندین بار هم در این دورهمی تکرار میکنید که نظر روشنفکران و فکر مسموم آنها بر عامهٔ مردم اثر گذاشت که اوضاع اینچنین شد و شده، چرا این پیشفرض را به شکلی علمی اثبات نمیکنید؟! شکل علمیاش چگونه است؟ آمار! آمار شکل علمی اثبات تحقق نظرات روشنفکران در عامهٔ مردم و وضعیت اکنون است. آمار چه میگوید و از کجا میآید؟ از کلیگویی؟ متأسفانه خیر.
با اینکه اساتید و آقایان ظاهراً به هدف زدهاند، اما به شکلی علمی سخن نگفتند، کلیگویی کردند و پیشفرضها را اثباتشده در نظر گرفتند. در مسئلهٔ اول باید گفت که روشنفکرانی که از آنها نام میبریم، نظراتی دارند و آثاری. و آثار آنها، بیش از نظراتشان در جامعه وجود و حضور دارد. این دوستان آثار را نشئتٔگرفته از نظرات آنها میدانند و سم ظهورکرده از آثار آنها را باعث توسعهنیافتگی. باز هم گزارههایی کلی و بدون آمار و علم اثبات آماری.
حال باید پرسش دیگری هم مطرح کرد. آنها باید پاسخ دهند که آیدا در آینه (شاملو) و اسماعیل (براهنی) بهعنوان اشعار آیکونیک آن روشنفکران، چه تفکرات مسمومی دارند و چگونه به توسعهنیافتگی کمک کردهاند؟! چند میلیون نفر آنها را خواندند و در این اشعار چه بود که به آنها عمل کردند؟ که نتیجه بگیریم حاکمیت فکری دست این روشنفکران بود. اگر روشنفکران حاکم فکری جامعه بودند، گزارهای که چندینبار در این دورهمی تکرار شد، و اندیشهشان آنقدر نفوذ داشت، پس چگونه است که گنج قارونها و صمدها سالیان سال میتاختند و میفروختند؟! اندیشهٔ روشنفکران در مردم رسوخ کرده بود که آنها به دیدن فروزانها میرفتند؟ شوخی میکنید؟!
اگر گزارهای مطرح میکنید، حتماً آن را بهوسیلهٔ آمارهای اقبال مردم در عرصهٔ فرهنگی قیاس کنید و بعد به نتیجه برسید. این چگونه سلطهای است که تبلورش میشود بیش از هزار و دویست فیلمفارسی که هرکدام به نحوی سینماها را احاطه کرده بودند و مردمی که از سر و کول سینماها بالا میرفتند؟! این چگونه سلطهای است که بعد از انقلاب، تمام روشنفکران به گوشهای رانده شده و از اتفاقی که نیفتاده مینالند، درصورتیکه شما طوری صحبت میکنید که گویی ایدههای آنها محقق شدهاند؟! اساتید در واقع شوخی میکنند و آدرس را گم کردهاند. آنها تنها بریدههایی را میخوانند و پیشزمینهٔ آن دوران، یعنی علت اصلی بیان چنین نظراتی را حذف میکنند.
درصورتیکه روشنفکران معلول هستند و علت جای دیگر است. آنها گزارهٔ «فیلسوفان، پفیوزان تاریخاند» یا «چهگوارا امام حسین امروز است» را بدون ماقبل و مابعد تعریف میکنند؛ بدون پیشزمینه یا همان کانتکست تاریخی. (بهشخصه با هردوی این گزارهها مخالفم، اما مقصود این است که باید نقد این گزارهها را به شکلی علمی و با درنظرگرفتن تاریخ آنها و چرایی برداشتها تحلیل کرد) پس اگر داعیهٔ علم مطرح است، باید با دال و مدلول علمی و آماری سراغ نتایج رفت و نه با کلیگوییها و بریدههایی که از قبل بهعنوان پیشفرض اثبات شدهاند. دورهمیها از علم سخن میگویند، اما تحلیل علمی را فراموش کردهاند؛ و تحلیلی مبتنی بر پیشزمینه و آمار ندارند.
دوم. باید بهتندی گفت که خوب شد اساتیدی چون دکتر غنی نژاد و دیگر اساتید حاضر در این دورهمی مسئولیتی بر عهده نگرفتند، چراکه همان سخن ادارات ارشاد را تکرار میکنند و از سم درون آثار صحبت میکنند؛ یعنی پیام! آنها بههیچوجه هنر را نمیشناسند. اگر از روشنفکر صحبت میکنید، بکنید؛ مسائل تاریخی را با تئوریها بدوزید و گزیدهگویی کنید، که خود دارای اشکالات متعدد ذکرشده است، اما صحبت از هنر، صحبت از پیام نیست و در اینجا اشتباه رفتهاید.
هرقدر این روشنفکران را دوست نداشته باشم، هنر را دوست دارم و متأسفانه این روشنفکران آثار هنریای خلق کردهاند، و من چون هنر و زبان آن را خودبسنده میبینم، در بسیاری از تحلیلها مؤلفین را به حساب نمیآورم، زیرا معتقدم اثر بهتنهایی بیانگر است. از مباحث تئوریک این نظر حقیر بگذریم و به پیام بازگردیم. بله، پیام. این «پیام» زمانی به دنیای هنرسینما وارد شد که ایدئولوژی مارکسیستی به دنبال صادرکردن بیانیهها و نگرشهایش بود؛ درواقع، پیام آثار سینمایی در تاریخ سینمای بلوک شرق مورد تنفر همین اساتید، پررنگ جلوه کرد و شد پرچم سنجش اثر هنری.
در دورهٔ استالین نیز این نظر به اوج خود رسید؛ همان استالینی که شما از زبان گلستان میشنوید و به آن میخندید. خب، جای تعجب نیست که معیار استالین و شما از منظر سنجش اثر هنری پیام است؟ یعنی یک نوع برخورد با اثر هنری؟ استالین، سیاستمداری که عاشق سینما و فیلمهایش بود، آرزو داشت که براساس همین قدرت پیام، هالیوود را به جای تسلیحاتش داشته باشد (نقل به مضمون).
به تاریخ رجوع کنید و به چکیدهٔ سخن خود نگاهی بیندازید. نه از روشنفکران دفاعی میکنم و نه از فیلمهایشان(البته که ترجیح من دیدن آثاری چون کندو و گاو است تا ممل آمریکایی و گنج قارون) و نه از استالین؛ اما از تاریخ و رویکرد تاریخ به سینما و هنر میگویم و نیز قرابتی که بین شما و استالین وجود دارد و توجه هردویتان را جلب کرده است؛ یعنی توجه به «پیام».
در این دورهمی بیش از چند بار به پیامهای مسموم اشاره داشتید. از اسرار گنج درهٔ جنی گفتید و پیام مسمومش؛ از قیصر گفتید و پیام مسمومش و از کلیدر. شما یا درام را نمیشناسید یا به هر چیز آنقدر سمبلیک نگاه میکنید که دوستان ارشاد باید جلویتان لنگ بیندازند. مثلاً کشتن یک ژاندارم را بهمعنای تشویق به برهمزدن نظم امنیتی میپندارید. خب، تکلیف مشخص است. آنقدر تعمیمیافته تفسیر میکنید و جزمی و تکبعدی میاندیشید که بدون شناخت از هنر و واجبهای درامسازی باید دستتان را به سمت تاریخ هنر ببرید و مثلاً اثری چون بینوایان را بردارید و از تاریخ محو کنید، چراکه از منظر پارامترهای شما چنین اثری مسموم است.
متأسفانه یا خوشبختانه هنر پیام نیست؛ اما دارای آن است. و پیام نمادین نیست، اما گاه نمادین میشود؛ اما تحلیل آن از دریچهٔ نگاه شما غیرممکن است. کاش با درستی به تحلیل پدیدهای پیچیده به نام هنر میپرداختید و همانطور که درست گفتید که اهل ادب نباید سیاست را به دست بگیرند و دربارهٔ آن نظر دهند، شما نیز اجازهٔ نظردادن دربارهٔ پدیدهای که نمیشناسید را به خود نمیدادید. پدیدهای شگفتانگیز و بسیار بسیار پیچیده به نام هنر.
سوم. من طرفدار توسعه هستم، اما معتقدم که توسعه با نقد به وجود میآید. این چیزی است که از سینمای انگلستان و آمریکا یاد گرفتهام. کودکانه است؟ اثباتش کنم؟ در بدنهٔ سینمای آمریکا و انگلستان که دو نماد توسعهیافتگی اقتصادی در قرون اخیر هستند و قدرتهای سرمایهداری و لیبرالیسم محسوب میشوند، فیلمسازان با زبانهای تندی دست به نقد نهادهای قدرت و فساد آنها میزنند. فیلمسازان دههٔ ۶۰ و ۷۰ نیویورک آنقدر این نقد را دنبال کردند که زبان تاریخ سینما را نیز تغییر دادند. کن لوچ بهعنوان یک سوسیالیست هنرمند در انگلستان فیلم میسازد، بیمه را نقد میکند، جایزهٔ کن میگیرد و باز هم میسازد و میسازد و میسازد.
نقد در اینجا یعنی تحمل شنیدن نقصها، و این دو صنعت فیلمسازی جهان تحملش را دارند. بسیار هم دارند و با این کار دیالوگ برقرار میکنند و رشد مییابند. اما برنامهٔ شما فاقد دیالوگ است. شما منتقد خودتان را حذف کردید، اهل ادب و هنر را حذف کردید، اهل تاریخ هنر را هم حذف کردید، اما دربارهٔ آنها سخن گفتید. میزانسن شما میزانسن یکطرفه و مونولوگ است، و این هم قرابتی دیگر با شخصی است که از اشاره به آن توسط یک روشنفکر به حیرت آمدهاید، یعنی استالین. استالین جزو افرادی بود که تن به دیالوگ نمیداد؛ نه با کسی به گفتوگو مینشست و نه تحلیل و توجیهی میشنید. او یکطرفه سخن میگفت. بدون شنیدن سخن و نظر دیگری و بدون شنیدن منتقد! این شباهتها حیرتانگیز است. سخن دیگری را نشنیدن!
چهارم. و در آخر از زبان مرحوم طباطبایی خوب گفتید که ناقص را میتوان تکامل بخشید، اما ناقصالخلقه را هرگز. (نقل به مضمون) و این بیانات غیراصولی و غیرعلمی (با آنکه میتوان با فحوایش موافق بود) ناقصالخلقه است و متأسفانه ناقص نیست. کاش ناقص بود؛ آنوقت میشد تا اشتیاق گفتوگو با شما را داشت. اما زبان بدن اساتید این داعیه را حذف میکند. چگونه؟ از جناب غنینژاد تا دیگران، پس از هر نظر یا فکت تاریخی، خندهای به میان آورده میشد که معنایی مشخص از بیان بدنی است، یعنی مشخصبودن حقیقت نزد خود و یا همان حقبهجانب بودن و اطمینان از نظر خود داشتن و دیگری را به استهزا کشیدن.
دیگری که غایب است و به استهزا کشیده میشود. از نخستین دقایق دورهمی تا پایان آن را دنبال کنید و تعداد خندههای پس از بیانات را بشمارید. و آخرین فکت هم این است که لحظهای در گزارههای خود تردیدی نکردید، گیومهای نگذاشتید و لحظهای این گزاره را که دربارهٔ هنر باید اهل هنر نظر دهند را به میان نیاوردید. این خود نحوهٔ بیانی یکطرفه است که باید مراقبش بود. مراقب مونولوگ. مراقب حذف دیگری. حذف علم. مراقب اینها باید بود.
پینوشت: عنوان جلسهٔ دورهمی، عنوانی انتزاعیست و کلی، ایدههای روشنفکری در توسعه یا ضد توسعهٔ ایران. در اینجا روشنفکری به دو دسته نقسیم میشود و مفروض بر این است که این دو دسته با ایدههایشان اقتصاد را به این وضع کشاندهاند. متاسفانه اما این عنوان و نشست، پرسشهای مبنایی درستی در خود ندارد. پرسشهایی بجا که باید پاسخ داده شود: آیا باید به روشنفکرانی که نظراتشان با تحقق انقلاب فاصلهای بسیار دارد به چشم ایدهپرداز پس از انقلاب در اقتصاد نگاه کرد؟ یا اگر روشنفکران اینقدر نفوذ داشتند باید انقلاب را محصول آنها دانست؟! با اینکه به خوبی میدانیم راه انقلاب از آنها جدا شد و امروز آنها هیچ تاثیری ندارند، و اصلا مقدار تاثیر روشنفکران در میان توده مردم بیشتر بود یا نهادهای دیگر؟! … و اصلا بر فرض همراستا بودن ایدههای روشنفکران با نهادهای تاثیرگذار بر اقتصاد باید روشنفکران را مجرم دانست؟! آن هم با اندکی مخاطب و تاثیر در سیاست؟ زمانی که به طرح این سوالات مبنایی پرداخته نمی شود، باید هم این برنامه را حاصلی نادرست از یک ایده خوب دانست.
انتهای پیام