موقعیت مدرسه؛ دو تجربهی زیسته و هفت اشارهی راهبردی | عباس نعیمی جورشری
عباس نعیمی جورشری، جامعهشناس و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی نوشت:
[مهر ۱۴۰۲؛ پایه نهم]
کلاس شلوغ است. روز اول مدرسه است و کتاب هنوز توزیع نشده. قصد تدریس ندارم. بچهها جنب و جوش دارند. ایدهای به ذهنم می رسد.
روی تخته می نویسم:
«تن آدمی شریف است به جان آدمیت»
در سه نسخهی نستعلیق، شکسته و کتابی می نویسم. از بچه ها می خواهم برگه ای و مدادی آماده کنند و به انتخاب خود یکی از این سه الگو را تمرین نمایند.
با اما و اگر و امتناع و برخی هم بی میلی دست به کار می شوند.
دقیقهای بعد «ز مژگان سیه» را پخش می کنم از استاد آواز ایران؛
نجوای جادویی در کلاس منعکس می شود:
«دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است…»
قدم می زنم و ذیل موسیقی، از سعدی جان دکلمه میکنم:
«اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت»
[فلش فوروارد به پایه هفتم]
آقااا اقا این …!
چشمم می بیند. نیمکت آخر را می بینم.
نمی دانم چه کسری از ثانیه اما فاصله پای تخته تا نیمکت ردیف آخر را می دوَم.
جواد سرجایش خشک شده و می لرزد.
بچه ها دلهره دارند.
همهمه شده.
او را بغل می کنم و همزمان به بچه ها می گویم از کلاس خارج شوند.
تشنج کرده.
سریع او را به پهلوی چپ می خوابانم کف کلاس.
دهانش را باز نگاه می دارم.
در آغوشم می لرزد.
به ساعت و دقیقه نگاه می کنم. تایم می گیرم برای پرسش احتمالی و بعدتر پزشک.
می بوسمش.
نوازشش می کنم.
«من مراقبتم عزیز دلم»
می دانم صدایم را نمی شنود.
یکی از بچه ها را می فرستم پی مدیر و تماس اورژانس و…
میدانم تا بیایند دیر است.
چشم هایش رفته. باید طی شود. چاره ای نیست. امان از آن دقایق که آدمی تهی از چاره می گردد. مونولوگ؛
این لحظات رنج آور باید طی شود فقط کاش کف نکند. کاش. خدا. کاش.
در آغوشم دارمش.
اما
دهانش کف میکند!
احساس می کنم دارم می شکنم از درون.
نه نه نه
مرگ در فضا پیچیده است.
بمون با من عزیز دلم!
حواسم به دهانش است تا مسیر تنفسش باز بماند…
یکی از بچه ها دم در کلاس ما را نگاه می کند…
ترسیده…
[فلش بک به پایه نهم]
دقایقی متمادی از کلاس گذشته…
دیگر همهمه ای نیست
بچه ها مشغول نوشتن هستند.
شلوغ ترین آنها هم در خلسه ای فرو رفته
خط می نویسد. بچه های روستا جور دیگری اند. در سازماندهی اغلب میل دارم کلاس های مدرسه را در روستا بردارم. بعضی روزها حال عجیبی است. چرخش نسلی را طی یک روز می بینم. صبح ها مدرسه و عصرها دانشگاه. فرایند تغییر سن و هنجارها محسوس است. قبلتر که کلاس های ارشد هم داشتم این فرایند دیدنی تر هم بود: مدرسه ، لیسانس ، فوق لیسانس.
شجریان می خواند:
«من بدین طاهر سرگشته چه خواهم کردن»
امیرعلی با آن مدل موی عجیبش که همیشه ی خدا می خواهد مزه بپراند، آرام روی متن متمرکز شده و با خودکارش می نویسد. بالای سرش می ایستم. دستم را می گذارم روی شانه اش و تحسین اش می کنم. خوشحال می شود.
مبین را هم.
می گویم: آفرین مبین. استعداد خوبی داری در خوشنویسی. آفرین! لبخند رضایت روی چهره اش می نشیند. زیر چشمی بقیه کلاس را می پاید که یعنی دیدید آقا مرا تشویق کرد. از آن بچه هایی است که کمتر در عمرش تحسین شنیده. یقه اش باز است. سال پیش با ارفاق معلم ها قبول شده.
بالای سر تک تک بچه ها می روم.
آفرین!
احسنت پسرم!
آفرین! آفرین!
شجریان در تکرار می خواند:
«گر تو اش وعده دیدار ندادی امشب
پس چرا دیده ی من از همه بیدارتر است»
[فلش فوروارد به پایه هفتم]
نفسم بند آمده با نفس جواد.
به کف های دهانش نگاه می کنم.
دانش آموزم روز اول سال تحصیلی در آغوشم دارد جان می دهد و من جز این ها کاری از دستم بر نمی آید.
عجز از بدترین حس های آدمی است.
سه تا از بچه ها دم در کلاس هستند با چشم های نگران.
می بوسم پیشانی جواد را. با آن لباس روستایی و چهره کودکانه در آغوشم همچنان می لرزد.
لبم را می گزم که بغضم نشکند.
می گویم الان تمام می شود
تمام می شود.
انگار تمام بغض های یک سال اخیر الان اینجا این گوشه از هستی ریخته در دلم. کلی چهره جلوی چشمم ردیف می شود.
جواد جان الان خوب می شی.
و…
دوام می آورد. دوام می آورد.
نفس می کشد یک آن.
چشمش را باز می کند.
می دانم مرا نمی شناسد. فراموشی پس از حمله.
او را بغل می کنم و به دفتر منتقل می کنیم. دقایقی بعد اورژانس می آید و…
[ کات ]
پنجم اکتبر مقارن با ۱۳ مهر روز جهانی معلم است. روایت فوق، چیستی تنها یک روز از روزهای تدریس است. امری که به نظرم در سالهای اخیر متناظر با وخامت نظام آموزشی، دشوارتر و خطیرتر شده است. این همان موقعیت جامعه شناختی ماست که در عنوان آورده ام یعنی موقعیت مدرسه! موقعیتی که چنان تهدیدی ساختاری است. آرنت در «وضع بشر» شارح این نگرش است که «جهان و انسانهایی که در آن زندگی میکنند یکی نیستند. جهان آن چیزی است که میان انسانها وجود دارد؛ و این جهان است که به باور من، امروز موضوع بزرگترین نگرانیها و آشکارترین تردیدهاست». بر این اساس مایلم به عنوان یک معلم مدرسه و دانشگاه نکاتی را با همکارانم مطرح کنم. مخاطب این نکات هیچ یک از مدیران کلان کشوری یا مسولان اداری ارشد نیستند. زیرا چندی است از آنها امید بریده ام. مخاطب این سخنان مشخصاً همکاران فهیم و ارجمند من در مدرسه و دانشگاه هستند.
۱. ما در کلاس بیش از هرچیز به مهربانی نیاز داریم. کیفیت آموزشی -به فهم من- عمیقا در گرو محبتی قرار دارد که به شاگردان مان و محیط آموزش می دهیم. پیوند عاطفی بین ما و آنها نیکوترین پلی است که انتقال دانش را تسهیل می کند. مهر ورزیدن و عشق دادن به کلاس، ذهن ها را می گشاید و دل ها را نزدیک می کند. چیزی که در موقعیت کنونی بدان نیازمندیم. «تشویق» می تواند جهان عاطفی بینمان را وسعت بخشد چنانکه «تحقیر» آن را تخریب می کند.
۲. جایی میخواندم: «او تندخو نبود. آنها از سمت شکسته اش به او نزدیک می شدند». به نظرم این نکته یکی از مهمترین مفادی است که باید در رابطه با آدمیان لحاظ کنیم. او که ناپسند سخن می گوید، او که زبان به عصبانیت می گشاید، او که لحن تمسخر و تحقیر دارد، درونش از رنجی در عذاب است. در مواجهه با آنها و برخورد قهرآمیز، این نکته را مدنظر قرار دهیم. خاصه درباره شاگردان و محیط آموزش.
۳. به دانش اندک من مهمتر از درس و نمره، کسب بینش والاست. دادن نگاه به بچهها بسیار زیربنایی تر است از نکته های متصلب تست و کنکور و زیستبوم سمپادی. آموختن مفاهیم والای آزادی، عدالت، انصاف، اخلاق، ادب، انسان دوستی و خردورزی سنگ بنای بینشی است که نیاز داریم. چنانکه مهارتهای زندگی بر هر فرمول و تست و سوالی اولویت دارد. در راس این مهارتها نیز «درک کردن» قرار دارد. تذکر من وجهی فلسفی- روانشناختی- جامعه شناختی دارد. آدم ها بیشتر از دوست داشتن به درک شدن نیاز دارند. اینرا به بچهها بیاموزیم؛ با انجام آن!
۴. انسان در ماهیت وجودی خویش دارای کرامت است. چه از منظر الهیات دینی، چه از منظر الهیات غیر دینی و چه چشم انداز غیرالهیاتی، آدمی سزاوار احترام است. این قید بر آدمی قرار دارد نه بزرگسالان. کودکانو نوجوانان نیز به همان اندازه سزاوار حرمت نهادن هستند. بسیار مهم است آنها احساس کنند نزد ما محترم هستند. این امر در محیط مدرسه ضرورت دوچندان دارد. باید دقت داشت که هر دانش آموز/دانشجویی به مثابه یک تاریخ است. چنانکه پاپر در «جامعه باز و دشمنان آن» یادآور شده «تاریخ واقعی بشر اگر وجود میداشت، میبایست تاریخ همهٔ افراد آدمی باشد؛ زیرا هیچ انسانی از دیگران مهمتر نیست.»
۵. به نظرم بسیار مهم است که برای همدیگر امن باشیم. امنیت از آن صفاتی است که کشور ما بیش از هر زمانی بدان نیاز دارد. پژوهش های جامعه شناسی نشان می دهد که حس ناامنی در سطح وسیعی و در مولفههایی چندگانه بر حیات ایرانیان سایه افکنده است. این شرایط وظیفه ما را دشوارتر خواهد بود. ایجاد حس امن بودن برای اهالی کلاس بر دوش تک تک ماست. بدان تعبیر شاعرانه؛ سنگر همدیگر باشیم.
۶. خانواده های ایرانی در شرایط دشوار اقتصادی قرار دارند. وضعیت معیشت به طرز دهشتناکی بحرانی است. تعداد زیادی از کودکان و نوجوانان همزمان با تحصیل به کار مشغول هستند. این امر در روستاها بیشتر نیز به چشم می خورد. در فضای دانشجویی نیز به نحو دیگری این شرایط حاکم است تا خرج تحصیل فراهم شود. مهم خواهد بود نسبت به دانش آموزان و دانشجویان همدلی داشته باشیم و از سختگیری های آموزشی اجتناب کنیم. تعهد ما به دانش و پژوهش یک بایسته است اما نباید مانع از همدلی انسانی ما شود.
۷. ایران مادر ماست. زیستن در اینجا توام با رنج و درد است. حال ایران خوب نیست. اما سزاوار نیست مادرمان را در زمان بیماری رها کنیم. ما به او مدیون هستیم. این دین را از حیث فلسفه اخلاق فضیلت گرا یادآوری می نمایم. بنابراین اهمیت دارد که به دانش آموزان و دانشجویانمان امید دهیم. آنها را برای ساختن وطن و خردگرایی تشویق نماییم. آنچنان که باید دشواری های مسیر را شرح دهیم و راه برون رفت را بشکافیم. ترویج مهاجرت و تشویق به رفتن با این امر تضاد دارد.
[فلش بک به مدرسه]
نوای استاد شجریان در فضا می پیچد:
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است!
چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است!
/پایان
انتهای پیام
آخر کجاست انصافتان؟!