استثنائی به بزرگی یک اسم: میرشمس الدین ادیب سلطانی | محمد زارع شیرین کندی
محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه در یادداشتی با عنوان «استثنائی به بزرگی یک اسم: میرشمس الدین ادیب سلطانی» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
چند سال پیش که به خود جرئت دادم وکتاب فلسفیِ کوچکی را به فارسی ترجمه کردم، بعد از انتشار آن، در صفحهای این کلمات را نوشتهام: من این کتاب را ترجمه کردم اما مترجم معاصر ما یکی است و او کسی نیست جز استاد ذوفنون دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی، این اسم بامسما. اویک فرد، یک استثنای بزرگ و یک اثر هنریِ تماشایی است. هرکس به دانش بسیار ژرف وگستردۀ او در ترجمۀ متون فلسفی اندکی توجه و دقت کند دیگر هیچگاه جرئت نمیکند هیچ کتابی را ترجمه کند.
بعد از گذشت حدود هزار سال از نهضت ترجمه در عالَم اسلام که نقش عظیمی درآشنایی جویندگان و متفکران و عالمان ایرانی با فرهنگ و فلسفۀ یونانی داشت، نام مترجمانی همچون ابن مقفع (روزبه)، حنین بن اسحاق و ثابت بن قره نه تنها فراموش نشده بلکه ماندگارگشته است.
آیا اکنون میتوان حدس زد که پس از گذشت صد سال، نه هزار سال، امکان زنده و جاودانه ماندن نام چند تن از مترجمان عرصۀ فلسفه وجود دارد؟ اگر احتمال دهیم که از مترجمان معاصر فقط چند تن، اندک شمارانی به عدد انگشتان یک دست، ماندگار شوند بی تردید ادیب سلطانی یکی از آنان خواهد بود بعد از محمدعلی فروغی و قبل از محمدحسن لطفی تبریزی، شرف الدین خراسانی و عزت الله فولادوند.
اصالت کار، دقت نظر، وفاداری به متن اصلی، باریکبینی و موشکافیِ ادیب سلطانی در کنار دانش تحسین انگیز و اعجابآور او در زبانشناسی و هنر و ادبیات و فلسفه از او چهرهای یگانه و ممتاز ساخته است. اما تمام بحث و سخن در روش وشیوهای است که او اتخاذ کرده است: ترجمۀ متون فلسفیِ بهغایت دشوار و پیچیدۀ غربی با نثر فارسی غریب و ناآشنا و آمیخته با لغات و تعابیر مهجور پهلوی و اوستایی و پارسی باستان، آن هم درمملکتی که در سراسر تاریخ و فرهنگاش آثار فلسفی به فارسی بسیار محدود و اندک است و اگر از دانشنامۀ علاییِ ابن سینا و چند رسالۀ سهروردی و برخی آثار ناصرخسرو و باباافضل کاشی بگذریم، شاید نتوان متون چندان مهمی در فلسفه به فارسی نشان داد.
از صدو پنجاه سال پیش، در برهوت فرهنگی ما، برای آشنایی اذهانی که به علل تاریخی تنبل و بسیط و ناتوان بار آمدهاند با فلسفههای جدید و معاصرغرب چاره و راهکاری جز حرکت گام به گام و آهسته آهسته نبود. متن “سیرحکمت دراروپا”ی محمدعلی فروغی نمونۀ عالی برای برداشتن نخستین گام بود اما متاسفانه هنوز که هنوز است این کتاب هم اولین مانده و هم آخرین! زیرا راه او در فهم درست و بیانِ روشن و روان (واضح و متمایز) مطالب بلند فلسفی رهروان فراوانی نداشته است.
زبان بیش ازحد تخصصیِ کانت و ویتگنشتاین و دیگر فیلسوفان بزرگ غرب را نمیتوان بهواسطۀ زبان مغلق و غامض و سرشار از مفاهیم و عبارات نامانوسِ پهلوی و اوستایی فهمید. در وضع تاریخی خاصی که زبان جدید فارسی به قدرکافی آشفته و سست و فقیر است و با زبان استوار و سنجیدۀ بیهقی و سعدی و حافظ فاصله ها دارد، اگر کسی بخواهد دشوارترین و سنگینترین کتابهای فلسفی غرب را نه به زبان سعدی و بیهقی بلکه به فارسیِ آمیخته با پهلوی و اوستایی برگرداند مسلما کمکی به فهم و شناخت فلسفۀ غرب نکرده است.
درفرهنگ و سنت تاریخی ما تفکر فلسفی امری بیگانه و گاه مذموم و منحوس تلقی شده است. از این رو زبان فلسفی رشد چندانی نداشته و هیچگاه رسا و پخته و غنی نشده است. حال، اگر کسی همان زبان ناقص فلسفی را رد و انکار کند و خود زبانی ویژه بسازد و با آن بخواهد معانی و مفاهیم فلسفههایی را که از درون خاک تاریخ و فرهنگ اروپا ریشه و نشئت گرفتهاند به ما منتقل کند، دستکم فایده و ثمرهاش را نسل ما نخواهد دید.
به هرحال، اگرچه ترجمههای ادیب سلطانی “سلطنت ادیبانه” و سیطرۀ فلسفی و احاطۀ زبانی او را بهخوبی نشان میدهند فاقد روشنی و حرارت “شمسوار”اند. زبان ادیب سلطانی، به گفتۀ یکی از نیرومندترین و در عین حال دلسوزترین منتقدان تاریخ و فرهنگ ایران، “زبان خصوصی” است یعنی زبانی که فقط خودش میفهمد و نیزکسانی که زبان خصوصی او را میدانند. به زعم آن نقاد هوشمند، زبان ادیب سلطانی” یکی ازصورتهای شبه زبان است.
شاید نبوغ ادیب سلطانی و ابعاد گستردۀ دانستهها وآموختهها وآگاهیهای او در اتخاذ این طریقه در ترجمه بی تاثیر نبوده است. بی تردید او این ذوق، استعداد، توان ودانش را داشت که به زبان مالوف سخندانان و ادیبان و شاعران دورۀ اسلامی ایران ترجمه کند و بنویسد اما متاسفانه نکرد و ننوشت. رفت.
اما فقط درترجمه نبود که ادیب سلطانی راه نامتعارفی را برگزید بلکه در تالیف هم کاری کرد شگفت انگیز: درسال 1389/2010 نشر هرمس کتابی از او به زبان انگلیسی منتشر کرد باعنوان “مسئلۀ چپ و آیندۀ آن: یادداشت های یک ناظر”. او در جوانی هم گرایشهای چپی (تودهای) داشته است اما دیگر از یادها رفته بود.
انتشار این کتاب در حدود هشتاد سالگی او نشان داد که مترجم سرشناس ما هیچگاه دغدغههای انسان دوستانهاش را فراموش نکرده بوده وهمچنان به آرمانهای چپ مانند برابری و همبستگی و دموکراسی که او آنها را دنبالۀ آرمانهای روشنگری قلمداد میکند، وفادار مانده بوده است.
دراین کتاب به طور کلی از اندیشهها، فلسفهها، هنر و ادبیات غرب، از همه چیز غرب و همه کس آن، سخن به میان میآید: “دربارۀ مسئلۀ پیشا مدرن، مدرن و پست مدرن”. کتاب را می توان جُنگی ازسخنان و آرای متفکران غرب، اعم از قارهای و تحلیلی، چپ و راست (مارکسیست و لیبرال)، دانست اما جُنگی است که پیوستگی مطالب و مضامین آن و رویکرد و دیدگاه خاص نویسندهاش را نمیتوان نادیده گرفت.
ادیب سلطانی ازموضع چپاش عدول نمی کند اما موضعگیریاش نه متعصبانه و جزمگرایان است و نه ایدئولوژیک و چپ پرستانه. با تسامح و مدارای خاصی هر اندیشه و نظر مهمی ازدورۀ پیشامدرن گرفته تا پست مدرن به خدمت گرفته میشود تا حقانیت اندیشههای مارکس و انگلس و دیگر افراد و جریانهای چپ اثبات شود.
در کتاب او حتی دشمنان چپ، یعنی لیبرالها، هم به نوعی در چپ جذب و رفع میشوند. این جا هیچ فیلسوف غربی و هیچ جریان فکری مهمی حذف نمیشود و همه چیز در تلائم و هماهنگی با یکدیگر به پیش میرود. از تنش و تضاد دیالکتیکی خبری نیست. در این کتاب از تکوین چپ بحث میگردد و نگاهی به آیندۀ آن افکنده میشود از چشم و زبان ناظر زمانهای که با اندیشههای پست مدرن همه چیز دیگر شده است و هیچ حقیقت عینی و نابی وجود ندارد.
ادیب سلطانی از اهمیت تفکر هیدگر و پست مدرنهای متاثر از او غافل نیست. او نوعی تناظر و توازی میبیند میان فرایند بسط سوژۀ دکارتی – کانتی و ظهور چپ در اواخر قرن هجده، قرن نوزده و بیست، و میان نقد هیدگری/ ویتگنشتاینی/ پست مدرن از سوژه و زوال تدریجی چپ درربع آخر قرن بیست.
نویسنده ویتگنشتاین و هیدگر را دو متفکری میداند که در قبال فلسفۀ سوژه محور مدرن، مسئله و پرسش تازهای را طرح نمودهاند و چالش فکری بزرگی را ایجاد کردهاند. به زعم او، متفکرانی مانند نیچه، هیدگر، ویتگنشتاین و دریدا در برابر فلسفۀ آگاهی بینش، شیوۀ نگرش ما و تفسیر ما از اشیاء و امور را دگرگون کردهاند.
او “وجود و زمان” هیدگر، “تاریخ و آگاهی طبقاتی” لوکاچ و “تراکتاتوس” ویتگنشاین را سه اثر فلسفی سترگ قرن بیستم به شمار میآورد. اما مارکس، در نظر ادیب سلطانی، نابغهای بسیار بزرگ است و “مانیفست کمونیست” یکی از برجستهترین و درخشانترین اسناد در تاریخ فکر بشر. به هر حال، او به چپ معتقد و به آیندهاش امیدوار است اگرچه این چپ دیگر چپ سنتیِ سابق نیست و اندیشههای نافذ و انقلابی و رادیکالِ هیدگر/ ویتگنشتاین/ پست مدرن را از سرگذرانده است.
به نوشتۀ ادیب سلطانی، چپ باید سرزنده و سرحال بماند، با نیرو و شور و حرارت فکریِ سرشار. جهان بدون چپ تنگدستتر است، از جمله آن که دچار میانمایگی میشود. بینوایی چپ نتیجهای ندارد جز عقب ماندگی روحی بیشتر، ثروت مداریِ افسارگسیخته و پول پرستی؛ ضعف چپ به ضرر و زیان تودههای انسانی و به ضرر و زیان فرهنگ و اخلاق است.
انتهای پیام