فلسفه برای همه نیست، همانطور که بتهوون برای همه نیست
«فلسفهٔ محض» قرار نیست برای زندگی روزمره فرمول بدهد
«فلسفه برای همه نیست» نام مطلبی است که کیرن ستیا آن نوشته و در تاریخ ۴ می ۲۰۲۳ با عنوان «Quadruple Tremolo» در سایت لندن ریویو آو بوکز منتشر شده است. این یادداشت با ترجمۀ علیرضا شفیعینسب در وبسایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده که در ادامه متن کامل آن را می خوانید.
کاربرد فلسفه چیست؟ عنوان کتابی است که سال گذشته به قلم فیلیپ کیچر منتشر شد. او در این کتاب ادعا میکند فلسفهٔ امروز، برخلاف گذشته، درگیر مباحث خشکِ فنی است و مخاطبی جز اهالی فلسفه ندارد. ازاینرو، کیچر خواهان فلسفهای است که نیازهای عملی انسان را برآورده سازد و به ما کمک کند تا دید وسیعتری به زندگی داشته باشیم. اما کیرن ستیا، که خودش استاد فلسفهٔ دانشگاه امآیتی است، نظر کیچر را قبول ندارد و معتقد است کارکرد فلسفه چیزی جز ارائهٔ فرمول برای زندگی روزمره است. آنچه میخوانید نقد صریح ستیا بر این کتاب و مباحث مختلف آن است.
کیرن ستیا، لندن ریویو آو بوکز— ماه اوت ۱۹۷۷، نیویورکتایمز متنی در معرفی سول کریپکی منتشر کرد که در آن زمان سیوشش سال داشت. کریپکی در هفدهسالگی نتیجۀ جدیدی را در منطق موجهات (منطق ضرورت و امکان) به اثبات رسانده بود و برای این کار مدلی ریاضیاتی از «جهانهای ممکن» ساخته بود. او فلسفه را متحول ساخت و سؤالات متافیزیکیای را که به دست فراموشی سپرده شده بود احیا کرد. چه چیز باعث میشود ما این انسانهای خاصی شویم که هستیم؟ آیا علم، علاوه بر اینکه به ما میگوید جهان چگونه است، این را نیز به ما میگوید که جهان چگونه باید باشد؟ کریپکی در سیسالگی سخنرانیهایی ایراد کرد که او را به شهرت رساند (در سال ۱۹۷۲ مجموعۀ این سخنرانیها با عنوان نامگذاری و ضرورت1 منتشر شد) و بعداً کتابی خطشکن دربارۀ فلسفۀ متأخر ویتگنشتاین نوشت. اما بر اساس مقالهٔ نیویورکتایمز، کریپکی بهرغم تمام این دستاوردها خارج از حوزۀ خود چندان شهرتی نداشت. «فلسفه چنان رشتۀ مرموزی شده که بیشتر افراد غیرمتخصص میگویند اصلاً اینها یعنی چه!». ضمناً فلسفه بر اساس دو نگرش کاملاً متفاوت دو شاخه شده بود: «فیلسوفان فنی آرزو دارند یک شاهکلید بسازند که بتواند تمام فلسفه را به علم تبدیل کند. از آن سو، رمانتیکها رؤیای ’حرکتی عظیم‘ را در سر دارند که دنیا را دوباره به چنگ فلسفه بیندازد و ثابت کند که چشمۀ شهود فلسفی هنوز نخشکیده است».
فیلیپ کیچر با رمانتیکهاست. او در ابتدای دوران حرفهایاش در عرصههای نسبتاً فنیِ فلسفۀ ریاضیات و علم کار میکرد، اما پس از چندی به مسائل مناقشهبرانگیز زیستشناسی (از جمله آفرینشباوری و روانشناسی تکاملی) و نیز ماهیتِ اجتماعیِ علمورزی روی آورد. کیچر طی سالهای اخیر دربارۀ حلقۀ نیبلونگن2 واگنر، بیداری فینگانهای 3 جیمز جویس، اومانیسمِ سکولار و ترقی اخلاقی نوشته است. کتاب جدید او، کاربرد فلسفه چیست؟، این رشته را بررسی میکند. آنچه کیچر در فلسفۀ امروزی میبیند بحثهای فنی خشکی است که مخاطبش صرفاً متخصصان هستند. او از وسواسِ شفافیت و استفادۀ بیدلیل از فرمالیسم مینالد و از روششناسیای گلایه میکند که شهودهات تخیلی را با دعاوی معرفت پیشینی («پاشیدن گردِ جادویی») در هم میآمیزد. او فیلسوفان را متهم میکند که به حد کافی دربارۀ علومی که لازمۀ کارشان است نمیدانند و هرگز ارزشمندیِ پروژههای خود را به پرسش نمیگیرند. او خواهان فلسفهای است که به کار دانشمندان بیاید یا بتوان از آن برای حل مشکلات اجتماعی استفاده کرد. او همچنین خواستارِ چشماندازهای ترکیبی جدید است، جهانبینیهایی که رشتههای مختلف را در راستای شکوفایی انسان گرد هم بیاورند.
کیچر خواهان «بازسازی فلسفه» است. اما آیا سیمایی که از فلسفه ارائه میدهد دقیق است؟ تردیدها از همان صفحۀ دوم پیشگفتار سر برمیآورند. او ادعا میکند «روزگاری عموم مردمِ هیجانزده مکتوبات فیلسوفان را با اشتیاق میخواندند». نمیگوید کِی، اما قطعاً آن روزگاری نبوده که سقراط، که هیچچیز نمینوشت، به جرم توهین به مقدسات محاکمه شد، یا روزگاری که اسپینوزا تکفیر شد، یا روزگاری که رسالۀ دربارۀ طبیعت آدمی دیوید هیوم «به دست مطبوعات در نطفه خفه شد و دیده نشد». «یقین بیشازپیش [کیچر] به اینکه فلسفۀ معاصر انگلیسیزبان مخاطب خود را از دست داده است» نشان از آن دارد که او به گذشتۀ نزدیک میاندیشد. مینویسد «درواقع هنگامیکه به دهۀ ۱۹۷۰ و اوایل دهۀ ۱۹۸۰ مینگرم، به نظرم میآید که تفاوت میان آنچه ’فلسفۀ اصلی‘ خوانده میشود از مسائلی که دغدغههای همگانیاند در آن زمان کمتر بوده است. در آن زمان، فلسفۀ حرفهای انگلیسیزبان به دیگر رشتههای آکادمیک نزدیکتر بود. راحتتر میشد دوستش داشت». اما در نظر غیرخودیهایی که دقت به خرج میدادند اوضاع اینگونه نبود. در روزگاری که فمینیسم و مطالعات پسااستعماری رفتهرفته علوم انسانی را دگرگون میکردند، فلسفه عمدتاً رشتهای منزوی و دروننگر بود. کیچر گویی از روزگاری سخن میگوید که هرگز وجود نداشته است.
اگر لااقل دربارۀ زمان حال درست بگوید، شاید صحبت از این گذشتۀ غیرواقعی مشکلی نداشته باشد. درست است که فلسفۀ آکادمیک سردرگم است، سخت میتوان گفت وجه مشترک انواع موضوعات و روشهایی که فیلسوفان کندوکاو میکنند چیست. این فینفسه جای تأسف ندارد: فلسفه مأمن سؤالاتی است که بلد نیستیم پاسخ بدهیم و این التقاطگرایی واکنشی شایسته به این وضعیت است. در گروه خودمان در مؤسسۀ فناوری ماساچوست، اخیراً رسالههای دکتریای با موضوعات رضایت جنسی، جایگاه ارزشها در علوم، اخلاقیاتِ قتل، ماهیت زبان و متافیزیکِ رویدادها ارائه شده است. روششناسی شاید از نوع فمینیستی، میانرشتهای، پیشینی، ترکیبی از این سه یا کلاً چیز دیگری باشد. جدیدترین رساله در زمینۀ معرفتشناسی، شاخهای از فلسفه که مؤسسۀ فناوری ماساچوست به آن مشهور است، مدلی فرمال از عدم قطعیت دربارۀ شواهد بود که از ابزارهای نظریۀ احتمال بهره میگرفت.
این نمونه تصویری نسبتاً کلی در اختیارمان میگذارد از آنچه فیلسوفان این روزها در پیاش هستند. لاجرم ناقص است، چون تاریخ فلسفه را حذف میکند، تاریخی که توجه بیشتری به چهرههای مغفول نشان میدهد. فیلسوفان دربارۀ زیباییشناسی، آگاهی، ایدئولوژی، نژاد، جنسیت، منطق و زندگی هم مینویسند. شواهدی هم هست مبنی بر وجود «آسیبهایی» که کیچر ذکر میکند: فنیگوییِ بیجهت، غفلت از علوم، رکود و زوال برنامههای پژوهشی. اما اینها فقط بدین معناست که مشغولیت فلسفه هم، مثل هر رشتۀ دیگری، کامل نیست. تشخیص کیچر دقیقتر از این حرفهاست: او باور دارد که این آسیبها آبشخور مشترکی دارند: «وظیفۀ محوری فلسفه ارائۀ تحلیل از مفاهیم به شمار میرود، تحلیلهایی چنان دقیق که مفهوم را کاملاً روشن کند». تحلیلگرانِ مفهومی میکوشند مفهومی (مثلاً «معرفت»، «عقل»، «شخص») را به گونهای تشریح کنند که در کاربست آن جای هیچ مناقشهای نماند. ازآنجاکه این پروژه هم بیفایده و هم بیسرانجام است، کیچر اینگونه نتیجه میگیرد که کار بیشتر فیلسوفان هم بیفایده و بیسرانجام است.
اگر کیچر درست میگفت، یا باید با مرگ فلسفه کنار میآمدیم یا با تنفس مصنوعی احیایش میکردیم. اما روایت او از فلسفه زمانپریشانه است. تحلیل مفهومی شاید در اواسط قرن بیستم محورِ اصلی فلسفۀ تحلیلی بوده، و البته هنوز هم هواخواهانی دوآتشه دارد، اما دستکم از زمان کریپکی بیشتر فیلسوفان از تحلیل مفاهیم دست برداشتهاند و بهسوی بررسی متافیزیکیِ خود چیزها سوق یافتهاند: سوژۀ آنها کلمات و معنایشان نیست، بلکه جهانی است که این کلمات بازنمودش هستند. مثلاً فیلسوفان معاصرِ حوزۀ ذهنْ ماهیت آگاهی و ارتباط آن با فیزیک را بررسی میکنند، نه معنای کلمۀ «آگاهی» را. تمایزهای مفهومی شاید به روشنسازی پرسشهایشان کمک کند، اما پاسخی به این پرسشها نمیدهد؛ هدف از ایجاد این تمایزها بههیچروی شفافیت کامل نیست.
در بحث واقعیتهای مادیِ تحصیلات تکمیلی و اشتغال آکادمیک هم کیچر به بیراهه میرود. در «نامه به بعضی فیلسوفان جوان» که پایانبخش کتابش است، میگوید در مسابقۀ جستوجوی شغل که روزبهروز سختتر میشود «خبرگان ’فلسفۀ اصلی‘» (متافیزیک، معرفتشناسی و فلسفۀ زبان) «یکدو دور جلوتر از بقیهاند». اما در چند سال اخیر، فقط حدود ۱۰ درصد از شغلهای آگهیشده مربوط به این عرصههای «اصلی» بوده، حالآنکه بیش از ۳۰ درصد از آنها مربوط میشده به فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ اجتماعی و فلسفۀ سیاسی.
اما به نظر من ایراد اصلی نقدِ کیچر این نیست که دربارۀ تاریخ یا جامعهشناسیِ فلسفه اشتباه میکند، بلکه اینکه انتظار دارد فلسفه همیشه به نیازهای عملی پاسخ بدهد به نظرم نافرهیختگی است. کیچر در اینجا ملهم از جان دیوییِ پراگماتیست است که خود کیچر او را «مهمترین فیلسوف قرن بیستم» میداند (گمانم دلتنگی کیچر برای روزگاری که فیلسوفانْ روشنفکرِ عمومی بودند عمدتاً دلتنگی برای خودِ دیویی است، شخصیتی تک و ویژه در تاریخ فلسفۀ آمریکا). دیویی «ادعا میکرد کار روشنفکرانه باید با تقسیم اجتماعی کار همسو باشد، یعنی تحقیقات انجامشده باید به افراد خارج از جرگۀ کمشمار محققان نیز خدمتی برساند». دیویی و کیچر، در پاسخ به اتهام نافرهیختگی، خواهند گفت که فلسفه از نظرشان چیزی فراتر از اخلاق کاربردی و بهرهرسانی به علوم عملی است، هرچند اینها مهم و ارزشمند باشند. آنها خواهان فلسفهای ترکیبیاند که «فرمولهای جهانی» (پرسشها، مفاهیم، قیاسها، آرمانها) را ارائه دهد و از این راه به ما کمک کند دید وسیعتری نسبت به زندگی بشر داشته باشیم.
آنچه نمیخواهند فلسفهای بدون ارزش عملی است، معادلِ فلسفیِ علم محض. کیچر کتاب خود را با تمثیلی آغاز میکند که در آن نوازندگان صرفاً بر مهارت فنی تمرکز میکنند: «در مقایسه با مسابقهای که در آن یک پیانیست قطعۀ ’چندگام ۹۳۷‘ را در کمتر از ۷ دقیقه و ۱۰ ثانیه اجرا کرده و دیگری ’ترمولو چهارضرب ۴۱‘ را با یک تریل اضافه»، آنها به خود دلداری میدهند که «اجرای سونات ’هامرکلاویر‘ 4 که تشویق حضار را برانگیزد واقعاً کار پیشپاافتادهای است». از نظر کیچر، ارتباط این «قصۀ غمناک» با وضعیت فعلی فلسفه آشکار است. اما از نظر من ارزش موسیقی به قدرت برآوردن نیازهای غیرموسیقایی نیست: موسیقی فینفسه ارزشمند است. همین را میتوان دربارۀ فلسفۀ محض هم گفت. نیازی را برآورده میسازد، اما آن نیازْ فلسفی است و ریشه در کنجکاوی دربارۀ سؤالات بنیادینی دارد که علوم طبیعی و اجتماعی از پس پاسخش برنمیآیند. فلسفۀ محض برای همه نیست، همانطور که فیلیپ گلس 5 هم برای همه نیست. بعضیها مجذوب عنوانهای «چندگام ۹۳۷» و «ترمولو چهارضرب ۴۱» میشوند، آهنگهایی که من هم بدم نمیآید بشنوم. اشتباه است انتظار داشته باشیم موسیقی به کسانی که نسبت به آن بیاعتنایند فایدهای برساند.
فلسفۀ محض معمولاً به دشواریهایی میپردازد که ما در درک حقایق ساده به آنها برمیخوریم. ارتباط کلمات با جهان را در نظر بگیرید. شاید خیال کنید جملۀ «فنجان روی نعلبکی است» دو وسیله («فنجان» و «نعلبکی») را نام میبرد، رابطهای میان آنها مشخص میکند («یکی روی دیگری بودن») و بدینترتیب یک فکت میسازد. اما اینکه نعلبکی زیر استکان است چه؟ همان وسایل، رابطۀ متفاوت: زیرِ چیزی بودن دقیقاً نقطۀ عکس روی چیزی بودن است. شاید در اینجا دو رابطۀ مجزا در کار است که جهتهای مخالف هم دارند. در این صورت، چه دلیلی دارد با هم باشند؟ آیا اتفاق است؟ قانونی ناشناخته از طبیعت است؟ شاید بهتر باشد بگوییم فقط یک رابطه میان فنجان و نعلبکی هست، یک فکت که میتوانیم به شکلهای مختلف بیانش کنیم. اگر فقط یک رابطه هست، در آن صورت انتخاب بین «روی چیزی بودن» و «زیر چیزی بودن» کاملاً خودسرانه و دلبخواهی به نظر میآید. آیا رابطۀ واقعیْ چیزی غیر از این دو است، ارتباطی وصفناپذیر که برای بیانش کلماتی عادی نداریم؟ یا اصلاً شاید تمام این سیر استدلال بر پایۀ یک اشتباه است؟ در این صورت، چه اشتباهی؟ این جنس سؤالات بود که ذهن برتراند راسل، لودویگ ویتگنشتاین و فرانک رمزی را در اوایل قرن بیستم درگیر میکرد. راسل چهرهای عمومی شد از آن دستهای که کیچر تأیید میکند؛ آثار ویتگنشتاین را غیرفیلسوفان نیز میخوانند؛ و رمزی پراگماتیست بود. اما کیچر غیرمستقیم میگوید آنها اشتباه میکردند که پیِ چنین سؤالاتی میرفتند، سؤالاتی که هیچ هدف عملیای ندارند.
سخت میتوان استدلال کرد که چیزی فینفسه ارزشمند باشد. اما فقط من نیستم که سؤالات فلسفۀ محض را دیوانهکننده و در عین حال مسحورکننده میدانم. من برخلاف استدعای کیچر مبنی بر پایاندادن به فلسفۀ محض از هممسلک پراگماتیستِ دیویی یاد میکنم: چارلز سندرز پیرس، واضع قانونی «که باید آن را بر تکتک دیوارهای شهر فلسفه حک کرد: مانع راه تحقیق نشوید».
ازآنجاکه کتاب کیچر جدلنامه است، همانطور که خودش هم پیشبینی کرده انکار و مواضع دفاعی را برمیانگیزد. آدم وسوسه میشود اعتراض کند که کاریکاتوری که او ارائه داده آسیبزا و غلط است. ولی اگر این کار را کنیم، ممکن است حرفهای درست او را از قلم بیندازیم. من با او موافقم که فیلسوفان خیلی کم به مخاطب خود میاندیشند. غیرفیلسوفان معمولاً مجذوب رابطۀ سردرگمکنندۀ کلمات و جهان میشوند و فیلسوفان معاصر باید بکوشند این کنجکاوی را ارضا کنند و کار فنی خود را با شوق به آنها ارائه دهند، مثل کاری که رِی مانک و چریل میساک زندگینامهنویس کردهاند.
کیچر از این لحاظ هم درست میگوید که فلسفۀ ترکیبی مورد توجه قرار نمیگیرد. فیلسوفان اکراه دارند فرمولهای جهانی ارائه دهند. این تا حدی به دلیل فروتنی است، اما انعکاس یکی از آسیبهایی که کیچر شناسایی میکند هم هست. انتظار بیشازحدِ شفافیت میتواند مانع راه تحقیق شود و فیلسوفان را به سمتی سوق دهد که اگر نتوانند چیزی را با دقت و صحت موردِ انتظار همکارانشان بگویند اصلاً لامتاکام حرف نزنند. درعمل، انتظار شفافیت تبدیل میشود به انتظار دقت بیشتر. اما چنانکه ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی میگوید، «نشان مرد فرهیخته این است که در هر دستۀ اشیا فقط به اندازهای در پی دقت باشد که ماهیت سوژهها اجازه بدهد». یا به قول جیمز ریچاردسونِ قصارگو، «از یک جایی به بعد، دقتِ بیشتر در استدلال بر حیثیت علمی نمیافزاید، بلکه از آن میکاهد، مثل سنجیدن قطر یک پروتون تا شش رقم معنیدار با نوار مدرج». باید اقرار کنیم که فرمولهای جهانی ما، در بهترین حالت، تقریباند و مجبوریم همچنان از این فرمولها ارائه کنیم؛ یا میتوانیم دیگر هیچوقت ارائهشان نکنیم. من نیز، مانند کیچر، واکنش اول را ترجیح میدهم.
انگار این به نوعی سنت تبدیل شده که فیلسوفان هر عصر بر وضعیت رشتۀ خود مویه کنند. این سنت حتی در سخنرانیهای جان دیویی6، که با حمایت انجمن فلسفی آمریکا برگزار میشود، شکل نهادی هم به خود گرفت. سه بار در سال، از فیلسوف بازنشستهای میخواهند، «با نظر به تجربیاتِ خود، دربارۀ فلسفۀ آمریکا» سخنرانی کند. این سخنرانیها معمولاً همراه با گلایه است. گاهی تمرکزشان بر عواملی است که تحصیلات عالی را تهدید میکند: کاهش بازار کار، فشار برای اینکه هرچه سریعتر آثار به انتشار برسد و وضعیت اسفناک اساتید مدعو. اما بر افزایش فنیگویی و تخصصیکردن فلسفه، ناتوانی آن برای اینکه مخاطبان بیشتری را درگیر کند و غیبت غولهایی همچون کریپکی از صحنۀ معاصر نیز مویه میکنند. کتاب کیچر برگرفته از سخنرانی دیویی است که در سال ۲۰۲۱ ایراد کرد.
من بهشخصه با طرز فکر او همدلم، اما خطراتی هم در میان است. تخصص خودم فلسفۀ اخلاق است و آثار دیگر شاخههای فلسفه (متافیزیک و معرفتشناسی) امروزه گاهی چنان فنی است که نمیتوانم بخوانم: مجبورم از خیر فهم استدلالها بگذرم و امید داشته باشم که شاید درکی کلی از آنچه میخواهند نشان دهند به دست آورم. دلسردکننده است، ولی یک دلیل دیگر هم دارد: تحصیلات تکمیلی من بیستوپنج سال پیش بود و از آن پس وقت نکردهام خودم را بهروز کنم. اگر حالا دکتری میخواندم، ابزار موردنیاز برای درک درست این آثار را به دست میآوردم. ماجرا نسلی است. اینطور نیست که اهلفن نتوانند استدلالهایشان را به دغدغههای کلیتر متصل کنند؛ نویسندۀ رسالهای که اخیراً دربارۀ عدم قطعیت در مؤسسۀ فناوری ماساچوست ارائه شد در انتها به مسئلۀ عقلانیت دودستگی سیاسی میپردازد.
باآنکه فیلسوفان جوانتر آثارشان بعضاً فنی است، در عین حال، در مقایسه با بیست سال پیشِ من و بیشترِ همدورههایم، به نوشتن برای مخاطبان غیرآکادمیک علاقۀ بیشتری دارند و تواناییشان هم در این کار بیشتر است. پس هرچند دوست دارم آن ترکیبی را که کیچر سنگش را به سینه میزند بیشتر ببینم، ولی نسبت به جهت حرکت فلسفه خوشبینتر از او هستم. بچهها کارشان بد نیست، بهخصوص اگر منابع موردنیاز برای انجام کار در اختیارشان باشد و کسی الکی به آنها فشار نیاورد که چیزی منتشر کنند، بهخصوص اگر فرصتها و امنیت شغلی کمتر و کمتر نشود. کتابهای همسو با این پیشداوری که فلسفه امروزه ارزش دنبالکردن ندارد نمیتوانند یاور ما در مبارزه برای بقای این رشته باشند.
این مطلب را کیرن ستیا نوشته و در تاریخ ۴ می ۲۰۲۳ با عنوان «Quadruple Tremolo» در وبسایت لندن ریویو آو بوکز منتشر شده است و برای نخستینبار در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۴۰۲ با عنوان «فلسفه برای همه نیست، همانطور که بتهوون برای همه نیست» و با ترجمۀ علیرضا شفیعینسب در وبسایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.
کِیرِن سِتیا (Kieran Setiya) استاد فلسفه در ام.آی.تی است و در مطبوعات نیز مینویسد. عمدتاً در زمینه اخلاق، معرفتشناسی و فلسفه ذهن کار میکند. نوشتههای او در لندن ریویو آو بوکس، ایان، نیویورک تایمز و دیگر جاها به انتشار رسیده است. از کتابهای او میتوان به میانسالی: راهنمایی فلسفی (Midlife: A Philosophical Guide) و زندگی سخت است: چگونه فلسفه میتواند به ما در یافتن راه کمک کند (Life Is Hard: How Philosophy Can Help Us Find Our Way) اشاره کرد.
پاورقی
1
Naming and Necessity
2
Der Ring des Nibelungen
3
Finnegans Wake
4
نام دیگرِ سونات پیانو شمارۀ ۲۹ اپوس ۱۰۶ اثر بتهوون که از برترین سوناتهای پیانو تاریخ به حساب میآید [مترجم].
5
Philip Glass: آهنگساز و پیانیست آمریکایی که از تأثیرگذارترین آهنگسازان اواخر قرن بیستم به شمار میآید [مترجم].
6
سخنرانیهایی که از سال ۱۹۸۱ در دانشگاه شیکاگو آغاز شد و به افتخار جان دیویی نامگذاری شد [مترجم].