نکاتی دربارهی یک پایاننامهی جنجالی
محمد کاظمی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:
پیش از طرح دیدگاه خود ذکر دو نکته را ضروری میداند. یکم، یادداشتهای مفصلی تهیه کرده بودم که نقدی مشروح بر پایان نامه خانم لیلا حسین زاده و حواشی پیش آمده در جلسه دفاع ایشان بنویسم اما دیروز که نقد متقن، علمی و جامع جناب دکتر هاشمی مقدم را خواندم، از نقد مشروح برگشته و به همین مختصر بسنده کردم.
دوم، طرح دیدگاهها و نظریات مختلف و نقد و بررسی آنها در دانشگاه نه فقط بدون اشکال که ضروری است، هم از این رو هیچ استاد و دانشجویی را نباید به اتهام بیان عقایدش از دانشگاه تعلیق یا اخراج نمود. دانشگاه خانهی آنهاست. این حادثه نیز نباید بهانهای گردد برای مقابله با برخی از استادان گروه انسانشناسی و به ویژه استادان راهنما، مشاور و داوران پایاننامهی مذکور.
الف: اشکالات روش شناختی:
1- در همهی مجامع دانشگاهی «تز» نوشتن ویژهی دانشجوی دورهی دکتری است، به همین سبب رسالهی دورهی دکتری هر دانشجو را تز دکتری او میگویند. دانشجوی کارشناسی ارشد هرچقدر هم باسواد باشد، حق تز نوشتن و ارائهی نظری خاص ندارد.
این پایاننامه اگرچه اساسش بر نظریات مختلف استوار است، اما در عین حال منطبق بر هیچ یک نیست. دانشجو از ترکیب آنها شلهقلمکاری پخته است که مخصوص خود اوست. بنابراین جدا از درستی و نادرستی ، این «نظریه پردازی» در حد کارشناسی ارشد نیست. چنین عرفی در دانشگاههای معتبر جهان بیجهت نبوده است، دانشجو در دورههای مختلف لیسانس و فوق لیسانس آموزش میبیند و تمرین میکند، که در دورهی دکتری تز بنویسد.
2- بنیان این پایاننامه سیاسی است بنابراین باید در دانشکدهی علوم سیاسی دفاع گردد. با تسامح فراوان میتوان آن را بینارشتهای محسوب کرد و استاد مشاور آن یا راهنمای دوم آن میتواند یک دانش آموختهی انسانشناسی باشد.
ب: اشکالات نظری:
اساس بحث نظری این پایاننامه بر نظریهی دولت ملت در اروپا استوار است. نظریهای که متأسفانه مانند بسیاری از نظریههای دیگر و بدون توجه به تفاوت بنیادین تاریخ و فرهنگ ایران و اروپا، از سوی برخی دانشگاهیان برای جامعهی ما نیز تجویز میشود.
مردم ایران هزاران سال در کنار هم با صلح و دوستی زندگی میکردهاند تا اینکه نظریه پردازانی پیدا شدند که با نیات مختلف و در بهترین حالت به سبب ناآگاهی با تاریخ و فرهنگ ایران، به طرح دیدگاههای ایرانبرانداز اقدام کردند. صلح و دوستی بنیاد زندگی مردم ایران در مناطق مختلف را تشکیل میداده است. مقبرةالشعرای تبریز نماد این صلح و دوستی است. در کجای تاریخ ایران جنگ بین اقوام یا مذاهب میتوان سراغ گرفت؟ در کیش تا همین 30 سال پیش مکتبخانههایی بود که کودکان سنی و شیعه در کنار هم مینشستند و از ملایی سنی قرآن میآموختند. آیا کاتولیکها و پروتستانهای اروپایی شبیه این مناسبات را با هم داشتند؟
مشکل فقط نظریه دولت ملت نیست بلکه نویسنده ضدایرانیترین قرائت آن را با اندکی چاشنی از دیگران برای بررسی خود انتخاب کرده است. قرائتی که کامران متین از جمله مفسران آن است. به همین سبب نیز برای توضیح آن سراغ براندا شیفر نظریه پرداز تجزیه ایران رفته و بیش از 7 صفحه از او نقل قول مستقیم آورده است. برای نمونه از “ستم فارسها” که نتیجهی شکل گیری دولت-ملت بوده از قول برندا شیفر آورده است “آذربایجانیها طی اواسط دههی 1970 و در قیاس با فارسها در شرایط استاندارد معیشتی قرار نداشتند. (ص 11) و سپس از قول همو ادامه میدهد: «در دههی 1970 میزان باسوادی در تهران 62 و در آذربایجان 27 درصد، حضور کودکان تهرانی در مدارس 74 و در آذربایجان 44 درصد و در همان دوران میزان بهرهمندی قوم فارس از برق 75 درصد و این نسبت برای مردم آذربایجان 25 درصد بوده است» (ص 111) باید پرسید منظور از قوم فارس مردم کدام منطقهی ایران است؟ مگر در شهرهای الشتر، ازنا، الیگودرز در لرستان و شهرهای دهدشت و سیسخت در کهگیلویه و بویراحمد، دیلم و گناوه و دیر و دشتستان در بوشهر، و شهرهای خور و بیابانک و جندق در اصفهان، و شهرهای ارسنجان و ایزدخواست و فامور که در قلب استان فارس هستند مردم از همهی مواهب تمدن برخوردار بودند؟ بسیاری از شهرهای خوزستان که یکی از صنعتیترین مناطق خاورمیانه است، امروزه نیز آب سالم ندارند و مردم از تانکرهای گردان در کوچهها آب آشامیدنی خود را میخرند. مردم کدام منطقه از ایران گرفتار بیعدالتی اجتماعی نیستند؟ من خود به خوبی به یاد دارم که تا همین 20 سال پیش، و نه در دههی 70 میلادی، بسیاری از شهرهای یاد شده در بالا آب لولهکشی نداشتند. این شهرها را گفتم که چون احتمالا منظور ایشان از قوم فارس همین شهرهای مرکزی است. مهمتر اینکه مردم تهران را مگر فقط فارس زبانها تشکیل میدهند؟ من دربارهی میناب، بشگرد، بم، کهنوج، بافت، انار، کوهبنان، گناباد، تربت جام، فردوس، طبس،نهبندان، تایباد، سخنی نمیگویم.
نویسنده سیاستی را که نتیجهی آن ناعدالتی در سطح ملی بوده و کاملا فراقومی است، به امری قومی کاهش میدهد و آن را برای تبلیغ تجزیهطلبی به کار میبرد. طبیعی است که چنین تفکری برای تأیید خود باید سراغ ادله و مطالب کامران متین و براندا شیفر، مبلغ و نظریه پرداز تجزیهطلبی در ایران برود. براندا شیفر متولد آمریکاست، تحصیلات خود را در تل آویو گذرانده و رسالهی خود را با عنوان «سیاستهای قومیتی در ایران» در دانشگاه تل آویو دفاع کرده است. او به جد اعتقاد دارد که چشم اسفندیار ایران مسائل قومی است. برندا شیفر چند سالی به عنوان استاد مدعو در دانشگاه باکو تدریس کرده است.
ج- نکات دیگر:
1-بخشی از پایاننامه به نقد پژوهشهای گذشته در این حوزه اختصاص دارد. در یکی از این پژوهشها آمده است دولت باید برای پیشگری از سؤاستفادهی بیگانگان و اینکه امنیت ملی در خطر نیفتد، توزیع ثروت را در مناطق مختلف با عدالت اجرا کند. نویسنده در نقد این مطلب نوشته است: «در این پژوهش، مسئلهی ناسیونالیسم تورک و کورد در ایران با بار ارزشی منفی طرح شده و امنیت ملی که اصطلاحی ذیل گفتمان دولت مرکزی است محل توجه قرار گرفته است» (ص 13) اولا امنیت ملی و منافع ملی باید برای همهی اقشار جامعه اعم از حاکمان و حکومت شوندگان اهمیت یکسان داشته باشد. البته حاکمان مسئولیت اساسی در این زمینه دارند. برای مثال اگر کشوری به خاک ما تجاوز کرد، کسی مجاز است که آن را تأیید کند؟ ثانیا آنچه نویسنده در نقد طرح ناسیونالیسم کرد و ترک با بار ارزشی منفی از آن یاد کرده است، خود او به طریقی دیگر گرفتار آن است. چگونگی کاربرد واژههای کرد و ترک در این پایان نامه خود بیانگر نوع خاصی از برداشت نویسنده است. کیست که اندکی با مباحث قومی در ایران آشنا باشد و نداند که کاربرد کلمات ترک و کرد در زبان فارسی به صورت «تورک» و «کورد» نماد دیدگاه افراد تجزیه طلب است؟ کاربرد تورک و کورد در پایاننامه نیز نشان دهندهی داوری پیشاپیش نویسندهای است که قصد پژوهش داشگاهی دشته است.
2- نوشتهاند از سدهی 11 میلادی به بعد در پی افول قدرت خلفا امارتهای کورد متعددی به وجود آمد. (ص 71) کدام امارتها؟ کجا به وجود آمدند؟ در ارتباط با هویت کردی چه اقداماتی کردند؟
3- در بسیاری از بخشهای پایاننامه نقلقولهای مستقیم و متواتر آمده است به گونهای که گاه تا ده صفحه نقلقول از یک منبع یا یک نویسنده است. مثلا از ص 72 تا 83 از مک دوال، از ص 90 تا 101 از سوتیو خوفسکی و موارد فراوان دیگر از مراغهای، متین، براندا شیفر و سایرین آمده است. در همین ارتباط باید به نقلقولهایی از منابع دست دوم اشاره کرد. وی حتی سخنان صفرخان قهرمانی را از منبعی دست دوم نقل میکند.
4- نویسنده برای اثبات نظریه خود از روشهای نفاق افکنانه نیز رویگردان نیست؛ روایتی که از سخنان مردم ترک و کرد نقده ارائه میکند، روایتی به شدت نفاق افکنانه و به دور از پژوهشهای علمی است.
هم ترکها و هم کردها میگویند تا پیش از سال 1358 نزاعی میان کرد و ترک وجود نداشته است. (ص 138) همین نکته و همین یک خط به تنهایی بنیاد نظریه نویسنده یعنی ناسیونالیسم تدافعی در اقوام ایرانی را نقض میکند. اما نویسنده در قبال این واقعیات معمولا شیوهی پروکوست را پیش میگیرد. یا موضوع را بیجهت کش میدهد یا سر و ته آن را میزند.
5- نویسنده در موضعی از پایاننامه اصطلاح «سرو» را به جای رعیت در شرح نظام ارباب رعیتی به کار میبرد که نشان دهندهی عمق ناآگاهی او از تاریخ و فرهنگ ایران است. ( سرو اصطلاحی در نظام فئودالیسم اروپایی است و به کسانی گفته میشد که روی زمینهای فئودالها کار میکردند و به همراه زمین خرید و فروش میشدند)
6- مطالب قابل ذکر فقط به این موارد محدود نمیشود، اما برای پیشگیری از اطالهی کلام از آنها در میگذرم .
به استناد آنچه گفته شد این پایان نامه سزاوار پذیرش نبود و استادان محترم باید برای دفاع از ساحت علم و پژوهشهای علمی و دفاع از ساحت دانشگاه چنین پایان نامهای را رد میکردند. متأسفانه استادان حاضر در جلسه نه فقط چنین کاری را نکردند، بلکه بالاترین امتیاز را به آن دادند. اقدامی که امر را بر دانشجوی مذکور کاملا مشتبه نموده است. نگارنده در آگاهی و بیغرضی استادان یاد شده شک ندارد، اما با توجه به تجارب خود گمان دارد که استادان محترم پایاننامه را نخواندهاند؛ موضوعی که رسم رایج این روزهای دانشگاههای ما شده است وگرنه هیچ استاد آگاه و بیغرضی چنین متنی را به عنوان پایاننامه آن هم در دانشگاه مادر تصویب نمیکند.
انتهای پیام
تحمل شنیدن صدای حق را ندارید دنبال بهانه میگردید
متن ابهام دارد. چه کسی؟ نویسنده پایان نامه یا نویسنده مقاله.