کنشگر مرزی یک امکانساز در فضای محدودیت است؛کنشگر مرزی قهرمان نیست
کنشگر مرزی از نظر مقصود فراستخواه، جامعه شناس: همیشه عاملیت مهم بوده و تا به امروز هم مهم است. چون ساختارها هرچقدر هم توسعه پیدا کنند جای عاملیت را نمیگیرند. اما عاملان را سبکبال میکنند. یعنی بخشی از کارهای کنشگری از طریق خود سیستم از طریق کنشهای قبلی یعنی ذخیره کنشهای مدنی و اجتماعی و فرهنگی و … انجام میشود.
خداداد خادم در بخش نخست مقدمه گفت و گوی خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با مقصود فراستخواه نوشت: مقصود فراستخواه مبدع نظریه کنشگران مرزی، با ارائه این نظریه معتقد است که با مطالعه تاریخ میانی و کنشگران آن کنشگرانی را ببیند که در تاریخ تاثیرگذار بودند اما معمولا کمتر دیده میشدند. او معتقد است، پاردایم حاکم پارادایم فقدان بود و او آن را عوض کرده است. پارادایم حاکم پارادایم فقدان بود یعنی ما فاقد نهادهای دموکراتیک و خیلی چیزهای دیگر هستیم و نهایتا نظریه عقبماندگی ایرانی است و تاریخ استبدادی دارد. فراستخواه میگوید: «من در مقابل پاردایم فقدان، پارادایم امکان را مطرح کردهام. یعنی ایرانی میتواند از دل محرومیتها امکان بسازد و کنشگر مرزی یک کنشگر امکانساز در فضای محدودیتهاست. ولی قهرمان نیست پس یک تیپ ایدهآل جدیدی از کنشگر را در ایران ساختهام.» در ادامه درباره این نظریه و کتابی که با همین عنوان یعنی «کنشگران مرزی» منتشر شده با وی به گفتوگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
ابتدا تعریفی از کنشگر مرزی را برای مخاطبانمان بفرمایید که اساساٌ منظورتان از کنشگر مرزی چیست؟
حدود 12 سال است که درگیر این مفهوم هستم. اصل داستان این است که ابتدا به این رسیدم که ساختارهای ایرانی خیلی سنگین و متصلب هستند. پس زمینههای استبدادی و همه ویژگیهای جامعه ایرانی سبب شده است که سیستم حکمرانی و ساختار قدرت در ایران ویژگیهای داشته باشد که امکان هوشمندی را از او میگیرد و نسبت به جامعه یک نوع شکاف ملت و دولت شکل میگیرد. چون سیستمهای ما عقلانی، اخلاقی و هوشمند نیستند در نتیجه این یک مخاطره بزرگی برای ایران میشود. چون سیستم میخواهد حکمرانی کند و هیچگونه هوشمندی ندارد که اندامهای حسی داشته باشد تا بتواند مشکلات جامعه را حس کند و به آنها پاسخ دهد و پاسخگوی اجتماعی باشد، مثلا نارضایتیها را بفهمد و نیازهای جامعه را حس کند. قدرتی است که فقط حفظ خودش مهم میشود.
پس ساختارها متصلب و غیرعقلانی و غیرهوشمند و غیراخلاقی هستند. البته این به لحاظ روانشناسی نیست که آدمها غیر اخلاقی و … هستند، بلکه ساختار اینطور است. یعنی اگر بهترین آدمها هم بروند، ساختار کودن است. اینجا به مخاطرهای برای ایران رسیدم که عاملیت در ایران مهم است. ساختار، سیستمهای ایمنی لازم و هوشمندی لازم را ندارد و درنتیجه در مقایسه با ساختار باید به عاملیت توجه بیشتری کنیم. یعنی بحث عاملیت و ساختار که در بین جامعهشناسان هست که به گیدنز میرسد و آنها را جمع کرده و بیان کرده است وقتی به لحاظ تجربی میخواهیم آن را تحلیل میدانی کنیم. در بعضی از جوامع ساختار خیلی از مسائلشان را حل میکند. مثلا در ساختار دمکراتیک خودبخود بخشی از مسائل حل میشود و نیازی به عاملیت نیست.
مثلا در کشورهایی که روند دموکراسی آغاز شده، خیلی نیاز نیست که قهرمانها بیایند و کار کنند یا در جامعه خیلی مقاومتهای جدی داشته باشند. جامعه و سیستم دموکراتیک است و بخشی از حق و حقوق و عقلانیت را سرویس و انجام میدهد چون هوشمند است. وقتی این نیست پس عاملیت مهم میشود. وقتی ساختار منقبض و نفوذناپذیر است و انسداد دارد، متصلب و بزرگ است و خیلی چیزها را در حوزه خودش نگه داشته است و مدام جامعه را کوچک نگه میدارد، اینجا اگر عاملیت نباشد جامعه نابود میشود. یعنی وقتی سیستم هوشمند نیست، اگر آدمهای هوشمند وجود نداشته باشد، جامعه نابود میشود. چون سیستم مدام جامعه را نابود میکند. تمام ظرفیتها، قابلیتها و منابعش را از او میگیرد و نمیگذارد این جامعه زندگی کند و خودش را با شرایط و تغییرات زمانه تطبیق دهد و سازگاری خلاق داشته باشد. بنابراین عاملیت برای ایران مهم میشود. عاملان تغییر، اگر عاملان مدنی را در نظر بگیریم مانند عاملان سازمانهای مردم نهاد، عاملان سازمانهای مدنی، محلی، صنفی، حرفهای، اینها به دلیل تصلب ساختار خیلی ضعیف میمانند، یعنی هزینه کنش مدنی در چنین جامعهای خیلی بالا میرود. در نتیجه کنشهای مدنی، کنشهای مستقل از دولت به تنهایی گویی نمیتوانند از عهده این ساختار بربیایند، چون خیلی پرهزینه و سخت است. هرچند هم لازمند و هم کار میکنند. ولی به تنهایی نمیتوانند. اینجاست که نبوغ ایرانی و قابلیتهای فرهنگی و حافظه فرهنگی و تاریخی و پسزمینههای تمدنی در ایران و همچنین صور خیال ایرانی سبب میشود که شکل دیگری از کنش را در پیش میگیرد که آن کنش مرزی است. یعنی ایرانیها دست برنمیدارند هرچند که کنش مدنی میکنند چون پرهزینه است و نمیتوانند با کنش مدنی گرهها را باز کنند و راههای پیشرفت زندگیشان را بگشایند و سرکوب میشوند. این است که آن صور خیال و آن سازگاری ایرانی و تنوع عرصههای ذهن ایرانی که در طول تاریخ بدست آورده است که در هنر، فرهنگ و اندیشههایش هم هست. آنجاست که گونه دیگری از کنش را تخیل اجتماعی میکند و یک گونه متفاوتی از کنش را در پیش میگیرد.
نژاد تازهای از کنشگری در ایران شکل میگیرد که من آن را کنشگری مرزی نامیدهام. ویژگی آن هم در میان بودگی، در قدرت تعامل، عملگرایی، واقعگرایی، قدرت گفتوگو، ایجاد امکان از لابهلای محدودیتها، بازی نه فقط با امکانها بلکه بازی با محدودیتها. اینجاست که آن درمیان بودگی سبب میشود که اینها قدرت چانه زنی داشته باشند، قدرت گفتوگو، ایجاد توافق دارند. کنشگر مدنی با قدرت احتجاج میکند و سعی میکند قدرت را زیر سوال ببرد اما کنشگر مرزی که ممکن است کنشگر مدنی هم باشد، اما بیش از آنکه با یک قدرت محاجه کند میخواهد گفتوگو و در نهایت متقاعدش کند.
درواقع حلقهای واسط بین کنشگر مدنی با دولت میشوند.
با دولت و جامعه، مثلا بخشی از صنفها، بخشی از حرفهها. مثلا صنف معماران یا بخشی از حرفهها مانند پزشکان، یا بخشی از دانشمندان، علما و منجمان. مثلا ابوریحان بیرونی میآید و با سلطان محمود غزنوی کار میکند. عرب حمله کرده و زبان ایران نابود شده است، کل ایران تحت یک خلافت متعصب دینی و عربی قرار گرفته است و این امر از بیرون هم هست. اینجا فردوسی که یکی از دهقانان ایرانی و ریشه در این خاک دار. نمیآید که در مقابل اینها قد علم کند و مبارزه کند. بلکه روح آن صور خیال ایرانی فردوسی را میسازد که میآید و حتی از طریق غزنویان به تعبیر خودش سی سال تلاش میکند تا زبان ایرانی را حفظ کند. وقتی زندگی فردوسی را مطالعه میکنید میبینید که در درون سیستم دیوان دولت میرود و سعی میکند گرنت از آن بگیرد و گاهی قهر میکند، گاهی آشتی میکند. گاهی حتی مدح میکند و گاهی هم میتوپد. در مقابل عرب شعوبیه یک جنبش اجتماعی است. ولی در کنار شعوبیه برمکیها و خاندان نوبخت هستند که نمیروند مانند شعوبیان در خیابان علم سیاه بردارند و مسئله تسویه و برابری و … مطرح کنند، علیه آن تبعیضی که خلافت عربی نسبت به ایرانیان یا به تعبیر خودشان موالی ایجاد میکنند، اما این خاندانها در دورن میرود و نهاد وزارت درست میکند و نفوذ میکند و خلیفه عربی را تحت یک عقلانیتی نسبتا محدود قرار میدهد و ساماندهی سیاست ایرانی را به او یاد میدهد و سعی میکند وارد مدیریت کشور شود و حفظ آن فرهنگ و علوم و در نهایت بیتالحکمه ایجاد میشود. من اینها را به لحاظ تبار تاریخیشان بیان کردم وگرنه کنش مرزی مسئله امروز است.
وقتی دوره معاصر یعنی کمی قبلتر از لحظه عباس میرزایی را بررسی کردهام و مثلا گفتهام که سنخی از تاجران، ماموران دولت، سنخی از شاعران، سنخی از دانشمندان، سنخی از نویسندگان قدرت یعنی مستوفیان، منشیان، دبیران و… اینها به نوعی در فضاهای میان ایوان جامعه و دیوان دولت تردد میکنند. ویژگیهای روحی، ذهنی، معرفتشناسیشان یک نوع بینانیت تربیت در میان است.
یک زمانی است که من با شما میخواهم بجنگم و اثبات کنم و شما هم تلاش میکنید که بگویید این حقیقت است. اما یک زمانی است که معتقدیم که حقیقت در میان ماهاست. من از فیلسوفان میان فرهنگی خیلی استفاده کردهام. من در نظریه کنشگران مرزی واقعا به شکل استقرایی جلو رفتهام یعنی در فلات اکنون ایران این جامعه، درگیر شدم و یک نوع درونمان بودگی، درونمانی در دیدگاه من است. در فلات دویدم و دویدم و شواهد مختلفی دیدهام تا رسیدم به کنشگر مرزی که استقرایی بوده است و از شواهد و جزئیات به این نظریه رسیدهام. زمانی که نظریه را توسعه دادم گفتم باید قابل مقایسه با نظریههای جهانی بشود. وقتی من کلبهام را میساختم باید با آن برجهای بزرگ مقایسه میکردم.
آمدم آن را با شانزده عرصه نظری مقایسه کردم. این که من میگویم از درون ایران است و از درون جامعه درآمده است اما قابل مقایسه با دست چپ و راست بوردیو است. بوردیو هم که این همه دولت را نقد کرده است اما در نیمه دوم کارهایش به این رسیده است که دولت فقط دست راست سرکوبگر ندارد، بلکه دست چپی هم دارد که کارکنان اجتماعی است و میخواهند به جامعه خدمات اجتماعی بدهند.
یکی از شانزده نظریه فیلسوفان میان فرهنگی است. پس من از فیلسوفان میان فرهنگی به کنشگران مرزی نرسیدم بلکه ده، پانزده سال زجر کشیدم و تاریخ خواندم. چون وقتی فرضیه اولیه این نظریه برای من مطرح شد، یعنی حدود 12 سال پیش و اولین کسانی هم که این دیدگاه را برای من ایجاد کردند کسانی مانند غلامحسین صدیقی بودند. چون وقتی زندگی ایشان را میخواندم، یا زندگی فروغی را میخواندم دیدم که اینها چقدر در تاریخ ایران معاصر بودند، اما در میان دولت و جامعه بودهاند. اولین باری که این نظریه را در جامعه مطرح کردم در دانشکده علامه در بزرگداشت غلامحسین صدیقی بود که گفتم غلامحسین صدیقی یک آدم مرزی بود. از همان لحظه همکارانی مانند شما و استادان دانشگاه و … همه این را قاپیدند. تا حالا نبوده است که بحثی بکنم و این همه از آن استقبال کنند. من از این بازخورد که از همکاران گرفتم همچنان تشویق شدم و چندین ماه دیدم که دیگران هم در سخنرانیشان گفتند همانی که فراستخواه میگوید؛ کنشگران مرزی. در جلسهای که چند سال بعد در پژوهشگاه علوم انسانی بود آقای قادری و بنده و مرحوم خان بابایی بودند، در آنجا یکی از اولین و سیستماتیکترین مقالههایم درباره کنشگران مرزی را ارائه کردم. یادم هست که دبیر نشست که از اعضای رشته تاریخ آنجاست وقتم که تمام شد به من گفتند که ادامه بدهید. هیچ کس اعتراض نکرد. من بعد روی آن کار کردم و به یک نظریه رسیدم که این نظریه یک تیپ ایدهآلسازی از کنشگر ایرانی است. یعنی مانند همان کاری که وبر میکند و تیپ ایدآلسازی میکند در کتاب توضیح دادهام، یک تیپ ایدهآل از کنشگر ساختهام و گفتهام بین قهرمانان و اهریمنان، بین قاتلان و شهیدان، یک کنشگری دیگری پیدا کردهام که نه قهرمان است، نه قاتل است. نه اهریمن است، نه فرشته است. بلکه یک کنشگر مرزی است اینجاست که من تاریخ میان و خرد را ارائه کردهام، چون ما تا کنون تاریخ کلان داشتیم.
که تاریخ کلان را حاکمان نوشتهاند…
پادشاهان و حاکمان نوشتهاند و محکومان هم علیه آن صحبت کردهاند. من آمدهام و تاریخ میان ایران را کاویدهام. که در این میان خیلی کنشگر وجود داشته است. در این میان این کارگزار، این دبیر، این مستوفی وجود دارد. این محمد علی فروغی، ابوالحسن فروغی، … اینها را من در این کتاب توضیح دادهام. که از جنسهای مختلفی هستند که از عباس میرزا شروع میشود و نه به تعبیر برخی به عنوان حاکم خوب، چون عباس میرزا با پدرش یک چالش نسلی داشت. یک ارتباطی با آدمهای داخلی و خارجی از عارف تا صوفی و مامور خارجی و محقق و جامعه داشت و درنتیجه چیزهایی میفهمید و در نهایت میگفت باید ترقی کنیم. در نتیجه آن لحظه عباس میرزایی و پرسش عباس میرزایی از آن درآمد. مسئله «پروگره» را مطرح کرد. پیشرفت را متوجه میشد.
نتیجه پرسش عباس میرزایی انقلاب مشروطه میشود.
درود برشما، پیشامشروطه شکل میگیرد که من یکی از موثرترین کنشگران پیشامشروطه را کنشگران مرزی میدانم. مانند مستشارالدوله و … حتما توجه دارید که کنشگر مرزی نیامده است که قهرمان جدید بسازد، اصلا کنشگر مرزی قهرمان نیست. او یک آدم معمولی است که چه بسا برای سود خودش میخواهد کار کند. میخواهد ابراز وجود یا عرض اندام کند، اما از نحوه کار او بخشی از نقائص و کمبودهای اجتماعی ایران تامین میشود و بخشی از انسدادها و فروبستههای سیستم پاسخ داده میشود. من درواقع یک گذار پارادایمی کردهام. یعنی پاردایم حاکم پارادایم فقدان بود و من آن را عوض کردهام. پارادایم حاکم پارادایم فقدان بود یعنی ما فاقد نهادهای دموکراتیک و خیلی چیزهای دیگر هستیم و نهایتا نظریه عقبماندگی ایرانی است و تاریخ استبدادی دارد. اما من در مقابل پاردایم فقدان، پارادایم امکان را مطرح کردهام. یعنی ایرانی میتواند از دل محرومیتها امکان بسازد و کنشگر مرزی یک کنشگر امکانساز در فضای محدودیتهاست. ولی قهرمان نیست پس یک تیپ ایدهآل جدیدی از کنشگر را در ایران ساختهام.
فرمودید که این مختص جامعه ایرانی است، میخواستم آن را با غرب مقایسه کنید، آیا غرب را هم مطالعه کردهاید؟ اساسا غرب چه زمانی عاملیت را پشت سر میگذارد؟ درباره تجربه غرب، در این زمینه میخواهم ببینم عاملیت کی ضعیف شده و چگونه بوده؟ شاید بازگو کردن این تجربه برای جامعه ما مهم باشد.
همیشه عاملیت مهم بوده و تا به امروز هم مهم است. چون ساختارها هرچقدر هم توسعه پیدا کنند جای عاملیت را نمیگیرند. اما عاملان را سبکبال میکنند. یعنی بخشی از کارهای کنشگری از طریق خود سیستم از طریق کنشهای قبلی یعنی ذخیره کنشهای مدنی و اجتماعی و فرهنگی و … انجام میشود. عاملان در غرب به یک ذخیره ساختاری تبدیل شده است. از آگرای یونان یعنی میدان عمومی یونان چون در آنجا گفتگو و دمکراسی و… بود، هرچند در آن دمکراسی، زنان، بردگان و غیر یونانیان نبودند، اما به هر حال برای خود مردم آتن که آزاد بودند یعنی مرد آزاد حلنی و آتنی یک تجربه ناب دمکراسی داشت و در میدان میآمدند و آرا مطرح میشد و گفتگو میشد. که من وارد ارزیابی آن مدل دمکراسی آتنی نمیشوم. اما به هر حال از ابتدا در آنجا جامعه چالاک بود و دولت نمیتوانست همه کاره باشد به دلیل جایگاههایی که جامعه داشت به لحاظ اقتصادی مالکیت بود به لحاظ زیست عمومی حوزه عمومی بود. و تنوع گروههای اجتماعی بود و کثرت بود. کثرت نهادینهای در جوامع اروپایی بود. نوع باستانی آن آتن بود تا حتی دوره قرون وسطی و قبل از تحولات رنسانس و روشنگری کثرتی در آنجا وجود دارد. یعنی آنجا افرادی کار اقتصادی میکنند که تا حد زیادی مستقل از دولت هستند به دلیل طبقات درخود و مالکیتی که وجود دارد روی مالکیتشان میتوانند بایستند و بگویند من.
همچنیین امکان تحرک برای جامعه هست. که به تعبیر مونتسکیو که به تفکیک قوا انجامید، وجود دارد در نتیجه این امکان تحرک اجتماعی و این جامعه فعال بود که به تفکیک قوا انجامید و به کنشهای اجتماعی انجامید و سالنهای عمومی که هابرماس تعریف میکند شکل گرفت. حاشیه نروم شواهد زیادی وجود دارد که هیچ وقت کنش نمیتواند متوقف شود و جامعه همیشه نیازمند کنشهای مستقل آزاد متکثر متنوع و همکنشهای خلاق است. در اروپا چالاکتر بود و میدان برایش وسیعتر بود و امکانات فراوانی برایش وجود داشت و کنشگران هم هزینههای بزرگی پرداخت کردند. تا اینکه توانستند دورههای دیکتاتوری را پشت سر بگذارند و به تفکیک قوا رسیدند. تفکیک قوا گونهای است از هوشمند شدن ساختارها که ریشه در تفکیک اجتماعی دارد. ما بحثی به عنوان تقسیم کار اجتماعی و تخصصی شدن داریم که دورکیم آن را مطرح میکند. فرایند تخصصی شدن و تقسیم کار اجتماعی در اروپا نهادها را هوشمند کرده است و ساختارهایی بوجود آورده که جای پاهایی نهادینه و سیستماتیک برای جامعه و گروههای ذی نفع در نهادها بوجود میآید. وقتی تفکیک قوا میشود خود به خود بخشی از استعداد جداسری، تک سالاری و .. محدود میشود. و از همین طریق است که میتوانند پادشاهان و خودکامگان را کنترل کنند.
در واقع جامعه غربی نان کنشهای خود را خورده و ذخیره ساختاریش به ساختارهای هوشمند تبدیل شده است. در همین کتاب توضیح دادهام که تغییراتی در خود ساختار قدرت داریم مثلا شاهزادگان، در اروپا چگونه بخشی از کنشگران اجتماعی را جذب دستگاههای خودشان کردهاند. یعنی تحولات نسلی که در ساختارهای قدرت اتفاق میافتاد سبب میشد نسلهای جدید با شهر، زندگی شهری، غوغای شهر و کمونهای شهری اتحادیههای شهری و اصناف شهری …پدیدار شوند.
چیزی که در اینجا خیلی به چشم میآید صنف و حرفه است. در اروپا هم بازار، هم صنف و حرفه و هم محله، اجتماع ایالت و هم شهر چالاک است. میدان برای آن خیلی فراوان است. چیزی که خیلی مهم است تفکیک اجتماعی است که در اروپا طی میشود و سبب میشود بخشی از عاملیتهایی که مردم در شهر دارند به ساختار منتقل شود. یعنی کنش فردی به کنش سیستماتیک تبدیل میشود و سیستم یک نوع وظیفه نهادی و ساختارمند میشود.
ریشه آن در همان گفتگویی است که ریشه در میدان داشت.
گفتگوهای میدانی، حوزه عمومی و نهادهای اجتماعی مانند صنف که خود یک جای پایی دارد. در آنجا صنف قوی است. برای خودش هنجارهایی دارد و سود مشترکشان را دنبال میکند قدرت لابی کردن و چانهزنی با حکومت دارند. بخشی از اختیارات اجتماعی را در دست دارد. مثلا صنف نساج داریم که ما در ایران هم زمینههایی برای آن داشتیم. اهل فتوت و جوانمردان و عیاران را داریم. جوانمردی و سنت عیاری در ایران جای پایی بود. چون در ایران یک سنت جوانمردی و عیاری بود اینها خودشان یک قدرت محلی بودند. قدرت شهری میشدند و حتی میآمدند صنف آهنگران و نساجان و نجاران و … را سامان میدادند و برای اینها منشورهای اخلاقی مینوشتند. مانند فتوتنامهها و … هرچند گاهی اوقات خود این اهل فتا (جوانمردان) وسیلهای برای کشاشهای قدرت میشدند، اما گاهی هم نهادهایی برای تحدید قدرت یکجانبه حاکمان ایجاد میکردند. حاکم در برابر جوانمردان احساس ترس داشت که اینها میتوانند متشکل شوند و شهر را علیه من برآشوبند. به هر حال همان مثال کوچک از سنتهای جوانمردی و فتوت در فتوتنامههایشان یک جریان صنف را در ایران توانستند تقویت کنند، اما نتوانستند کامل به آن صورتی که در شهرهای اروپایی است شکل بگیرد. در ایران نتوانست از زیر یوغ جباریت استبداد و سیستم استبدادی رها شود. که ریشه در آب سالاری داشته و کشوری پهناور بوده و تاریخ پر حادثهای داشته و موقعیتی ژئوپلیتیک داشته و در نتیجه همیشه ناامنی بوده که ناامنی داستانی میشد برای مستبدین که اسطوره دولت را درست کنند که دولتی است که میتواند آب شما را تامین کند و از راههای دور قنات بکشد و امنیت آن را تامین کند و دزدان و راهزنان را کنترل کند و اختلافات قبیلهای و حمله غارتگران بیرونی و ازبکها و عثمانی و …استعمار را دفع کند. یعنی در ایران همیشه افسانه دولت بود که میتواند امنیت آب و کشت و زرع ما را تامین کند و میتواند در مقابل حملات بیگانگان و زد و خوردهای محلی، فضایی برای ما فراهم کند. خود این افسانه دولت سبب میشد که استبداد ریشه بدواند.
به مقداری که استبداد ریشه میدوانید حوزه عمومی تنگ میشد نهادهای مدنی ضعیف میشد مالکیت صنف و حرفه از بین میرفت. حرفه به صورتی که در اروپا قوی است، در ایران ضعیف است. وقتی حرفه، صنف، اجتماعهای محلی، شهر و مالکیت، حوزه عمومی و گفتوگو هست و کنش و همکنشی هست سبب میشود جریان تفکیک اجتماعی و انتقال بخشی از خواستههای جامعه، حقوق جامعه و منافع جامعه به ساختارها منتقل شود. مثلا خود حقوق بشر نتیجه جنبشهای مدنی بینالمللی است. بعد از جنگ آنقدر تلاش کردند که دولتها را ملزم به برخی کنوانسیونها، اعلامیههای حقوق بشری کنند. هر کسی فارغ از نژاد و جنسیت و قبیله و… میتواند زندگی کند و حقوق اولیه دارد. نتیجه کنشها میشود اعلامیه جهانی حقوق بشر و سازمان ملل و بخشی از کنوانسیونها و اعلامیههای بینالمللی. در یک مقیاس ملی هم همین اتفاق میافتد و نتیجهاش مجلس، تفکیک قوا و بقیه داستانها میشود. خلاصه کنم که نمیشود گفت در آنجا معجزهای در ساختارها روی داده و کنش بلاموضوع شده است و دیگر لازم نیست. نه آنجا کنش به سطوح عالی خودش منتقل شده است و دوره بخشی از سطوح اولیه کنشهای اجتماعی که زمانی پرهزینه بوده و برای اروپاییها قرین رنج و تحمل شرایط بوده، سپری شده است و بخشی از این کنشها به آن صورت پرهزینهای که در جوامع استبدادی داریم در آنجا بلاموضوع است و بخشی از تامین حقوق و تضمین منافع اجتماعی و آزادیهای مردمان و حقوق انسانها خود به خود در قوانین نوشته شده و حقوق و عرفهای نانوشته منتقل شده است و قدرت را اهلی کرده است و درواقع در قدرت نسبت به جامعه تمکین نهادی و قانونمند ایجاد کرده است. پذیرش حقوق اجتماعی که نمیتواند زور بگوید و دیگر امکان زور مردم آزاری ندارند. مانند آن چیزی که شاعر در ادبیات ما میگوید چقدر باید شکر کنم که زور مردم آزاری ندارم. دقیقا حکومتهایی که بیشتر دموکراسی شدهاند زور مردم آزاری ندارند. نه اینکه آدمهای خوبی هستند. بلکه اصلا زور مردم آزاری ندارند و این نتیجه کنشها بوده است. اما کنش همواره باقی است.
کنش در واقع زیر سایه نهادها رفته است. آیا میتوانیم این نهادها را مرزی بنامیم؟
بله، دقیقا، بخشی از این نهادها اتفاقا نهادهای مرزی است که در کتاب توضیح دادهام که به یک وضعیت متخللی به نام دولت و جامعه تبدیل شده است که مرزهای قانونی، کارشناسی، مدیریتی و حرفهای و صنفی وجود دارد. بخشی همچنان در جامعه وال استریت و جنبش میشود. بخشی همچنان بیرون سیستمهای اجتماعی است. یعنی بخشی از کنشهای اجتماعی همچنان سرکش است. همچنان توفنده است و گاهی اوقات به قدرت، بازار و … هجوم میآورد. نابرابریها را نقد میکند. همانطور که در اروپا و امریکا جنبشهای مختلف اجتماعی وجود دارد که نابرابریهای اجتماعی، سلب آزادیها را نقد میکند. مانند مسئله همجنسگرایی، محیط زیست و… جنبش صلح، چیزهایی که در امریکا در ارتباط با جنگ رخ داد. الان جنبش سبزی(محیط زیستی) که در همه جای دنیا وجود دارد، اینها هنوز کنشهای سرکش اجتماعی هستند که اهلی نشدهاند و همچنان نظامهای نابرابر و بازار و دولت و سیستم را به چالش میکشند. اما بخشی از کنشهای متعارفی که هنوز باید ما برای آن هزینههای بزرگی بپردازیم به درون سیستمها و ساختارها رفته یا در مرز میان سیستم و زندگی از طریق نهادهای کارشناسی، مدیریتی، نمایندگی، وکالت فعالیت میکند. مثلا نهاد وکالت وجود دارد یک وکیل میتواند وکالتنامه بنویسد و پیجویی کند و در مرز میان حقوق اجتماعی و سیستم با استفاده از قوانین خود سیستم به آن فشار آورد. الان پسر بایدن مثال خیلی روشنی است که به دلیل اینکه فرم برای اعلام اعتیاد ننوشته است و بعد اسلحه خریده است که برای یک معتاد ممنوع است. این میتواند حتی انتخابات یک کشور را جابه جا کند. همانطور که در دوره ترامپ هم این اتفاق افتاد. این مقدار قدرت چالش برای جامعه (چه درست چه غلط) بخشی از اینها در حوزه مدنی جریان پیدا میکند و بخشی دیگر در مرز سیستم و قوانین است.
اما چون در ایران استبداد در گذشته خیلی وسیع بوده و متاسفانه شرایط ترس سالاری بسیار فراهم بوده، نهادهای اجتماعی و مدنی بسیار محدود و همچنین هزینه کنش اجتماعی و مدنی بسیار بالا بوده است، سرکوب و استبداد عریان و جباریت بوده و … سبب شده است که صور خیال ایرانی کار بکند و بخشی از کنشگریها به صورت کنش مرزی ظاهر شود تا ضامن بقای یک تاریخ شود. چون یک ملت میتوانست با تمام تمدن و فرهنگش در اثر قدرت سرکوب و … از بین برود و نابود شود. در نتیجه به نظر میرسد که در اروپا مرزهای میان دولت و جامعه ساختارمند و نهادینه شده در مرز میان قدرت و ثروت و جامعه لایههای مختلف کارشناسی و مدیریتی و امکانهای مختلف نهادی وجود دارد. از یک طرف قدرت و ثروت و منزلت اجتماعی و معرفت است. توجه کنید چهار منبع بزرگ در بالا وجود دارد. منبع قدرت، ثروت، منزلت و منبع معرفت. اینها در بالا میخواهد یک نوع اتوریته، سلطه و … ایجاد کند. در مقابل این دو جریان وجود دارد. یک جریانهای مرزی ساختارمندی است که درنتیجه کنشهای فردی بوجود آمده است و یکی هم درباره کنشهای داخل شهر و جامعه که در اروپا در جریان است. اما در ایران این چهار به صورت خیلی شدید وجود دارد که در دهههای اخیر دیانت هم ذیل معرفت و منزلت آن را تشدید و پیچیده کرده است. اینها در ایران وجود دارد اما دو تا مشکل هست یکی اینکه ساختارهای مرزی توسعه پیدا نکردهاند و خیلی نظام مدیریتی مستقل، نظامهای حرفهای و صنفی مستقل و نظامهای مرزی در قالب حرفهها، صنفها و… ساختارمند نشده است. اختیارات محلی و خبرگی ساختارمند نشده است. ضعیف هستند چون هنوز انباشت کنشها به یک سطح کافی نرسیده است و هم در عرصه مدنی قدرت کنشگری محدود است. چون هزینه آن خیلی بالاست و کنشگران اجتماعی سرکوب میشوند و انواع محدودیتها برایشان وجود دارد، اینجاست که کنش مرزی به جای اینکه سیستماتیک و قانونی و نهادمند بشود. در قالب کنشگران فردی، نخبگان در ردههای مختلف و اخیرا در ایران نخبگان محلی دنبال میشود. تا نتیجه این کنشهای مرزی تبدیل به ذخیرههای مرزی شود و دوباره ساختارمند شود نیاز به کنش دارد. در نتیجه برای همین است که در کتاب صحبت از امیرکبیر، قائم مقام یا میرزا حسین مشیرالدوله میکنم.
ولی همین میرزا حسین مشیرالدوله و امیرکبیر بخشی از امکانهای مرزی را در همان دوره توانستهاند بوجود بیاورند. بخش از نهادها، قوانین و ساختارها را ایجاد کردند، البته خیلی ثبات نداشتند و مدام آسیبپذیر بودند.
مثلا علی اکبر سیاسی توانسته است روز استقلال سیاسی را به ثبت تاریخ برساند و لایحه استقلال دانشگاهی را تصویب کند. اما دورهای میرسد که از ریاست دانشگاه استعفا میدهد و همان استقلالی را که در سه دوره کاریش توانسته بود به یک جایی برساند باز روئینتن نیست و همچنان بعد از کودتای 28 مرداد دوباره برمیگردد و محدودیتهایی برای استقلال دانشگاه بوجود میآید و بعد از انقلاب هم با انقلاب فرهنگی دوباره هجمه دیگری در استقلال دانشگاهی را شاهدیم. یا مثلا فروغی کنشگر مرزی است که میتواند دولت بسازد ولی همان دولت او را میبلعد و مغضوب دولت میشود ولی کنش مرزیش را ادامه میدهد. بنابراین میبینید که همچنان آدمهای هوشمند و متخلق یعنی عاملیتهای انسانی اخلاقی و معرفتی و مدنی و اجتماعی خیلی مهماند. اینجا عاملان خیلی مهماند چون ساختارها هنوز تثبیت نشدهاند. توسعه کافی پیدا نکردهاند و برگشتناپذیر نشدهاند. ما به یک رشد بیبازگشت نیاز داریم که جنگلینه شود واز درختها و تکینگی دربیاید و به جنگلینگی برسد. برای اینکه به این رشد بی بازگشت که در جامعه ما درجاتی از آن اتفاق افتاده، برسیم کنش نیاز داریم. افرادی باید هزینههایی بدهند تا دیگران بتوانند نان آن کنشها را از طریق بیبازگشت شدن رشدی که نتیجه فداکاریها و جانفشانیهای میرزا آقا خان کرمانی و دیگران است بخورند. او کشته میشود برای مبارزه با استبداد بعد از مشروطه یک قدرتی که میرزا آقا خان علیه آن میجنگیده تا حدودی خود به خود در تفکیک قوا مهار میشود. مجلسی بوجود میآید اما هنوز روئینتن نیست و در دورهای که رضا شاه قدرتش بیشتر میشود، قدرت مجلس کم میشود.
بنابراین اروپا هم یک تافته جدا بافته نیست بلکه با یک تقسیم کار اجتماعی و تفکیک قوا و قوانین تقسیم اجتماعی توانسته است توسعه پیدا کند و این توسعه خودبه خود و اللهبختکی نبوده و این طور نبوده که ملتهای خوش شانسی باشند، بلکه هزینه دادهاند. بخشی در حوزه مستقل مدنی و بخشی هم در حوزههای مرزی اتفاق افتاده که بخشی هم از این کنشهای مرزی توانستهاند به ساختارهای مرزی میان ملت و دولت تبدیل شوند. در نهایت دولت – ملت بوجود آمده است.
یکی از کارهای میرزا حسین مشیروالدوله قانون بود که خود قانون یک مرز است. فرض کنید من حکومت میکنم و شما شهروند هستید چگونه بتوانید در میان منِ قدرت و خودتان حرکت کنید؟ یک جایی لازم است که مرزی است و به یک ماده قانونی انگشت میگذارید و من را استنتاق میکنید. اینجا مرزی است که شما به من میرسید و یک مرز حائل است که میتوانید در آنجا دوام بیاورید و این مرز جلوی هیمنه قدرت من را میگیرد. منتها تا زمانی که این مرز کاملا نهادینه و ساختارمند نشده سهم عاملان زیاد است. بنابراین یک معادله وجود دارد که هر مقدار عاملیتها دوام دارد و اثربخش است، تبدیل به ساختار یا نهاد عامل میشود. و این نهادهای عامل مرزی میان ملت و دولت یک حریم امن ایجاد میکند. هر مقدار هم که نمیتواند ساختارمند شود و دوام داشته باشد آسیبپذیر است. همچنان کنشهای مرزی در عاملیتهای فردی اهمیت و موضوعیت پیدا میکند.
ساختارها در جامعه ما هنوز ضعیف هستند، بخش زیادی از این ضعف به ساختار متصلب دولت برمیگردد اما چقدر از آن به ضعف جامعه و همچنین تربیت ما برمیگردد. یعنی ما از بچگی تا بزرگسالی به گونهای تربیت میشویم که یک مستبد کوچولو در نهادمان وجود دارد. این ساختار ما را به گونهای بار میآورد که خیلی از چیزها را بپذیریم. اگر ممکن است ارتباط این موارد را هم اشاره کنید.
ضعف جامعه مدنی، ضعف اخلاق شهروندی، استقلال رای، عقلانیت، استقلال قدرت تصمیمگیری، همبستگی اجتماعی، دیدن منافع عمومی، دیدن دیگری تعمیم یافته، وقتی شما یک دیگری تعمیم یافته را میبینید پا روی چمن نمیگذارید. دست مال کاغذی استفاده شده را روی زمین نمیاندازید. اینجا یک دیگری تعمیم یافته است. اینجا یک دیگری است که او را باید رعایت کنیم. دیگری را میبینید و روئیت میشود.
ادامه دارد…