خرید تور نوروزی

کنشگر مرزی دست چپ دولت است و دموکراسی عمیق می‌خواهد

مقصود فراستخواه، جامعه شناس می‌گوید: کنشگر مدنی در پی دموکراسی سریع است، اما کنشگر مرزی به دموکراسی عمیق اعتقاد دارد. دموکراسی عمیق را من از کنشگران مرزی گرفته‌ام. کنشگر مرزی درواقع دست چپ دولت است که نمی‌خواهد سریع یک دولت را دموکرات یا بیشتر دموکرات کند.

داداد خادم در بخش دوم و پایانی مقدمه گفت و گوی خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با مقصود فراستخواه نوشت:

مقصود فراستخواه مبدع نظریه کنشگران مرزی، با ارائه این نظریه معتقد است که با مطالعه تاریخ میانی و کنشگران آن کنشگرانی را ببیند که در تاریخ تاثیرگذار بودند اما معمولا کمتر دیده می‌شدند. او معتقد است، پاردایم حاکم پارادایم فقدان بود و او آن را عوض کرده‌ است. پارادایم حاکم پارادایم فقدان بود یعنی ما فاقد نهادهای دموکراتیک و خیلی چیزهای دیگر هستیم و نهایتا نظریه عقب‌ماندگی ایرانی است و تاریخ استبدادی دارد. فراستخواه در بخش نخست این گفت‌وگو می‌گوید: «من در مقابل پاردایم فقدان، پارادایم امکان را مطرح کرده‌ام. یعنی ایرانی می‌تواند از دل محرومیت‌ها امکان بسازد و کنشگر مرزی یک کنشگر امکان‌ساز در فضای محدودیت‌هاست. ولی قهرمان نیست پس یک تیپ ایده‌آل جدیدی از کنشگر را در ایران ساخته‌ام.»‌ در ادامه درباره این نظریه و کتابی که با همین عنوان یعنی «کنشگران مرزی» منتشر شده با وی به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه بخش دوم را می‌خوانید.

می‌پذیرید…

می‌پذیرید، گفتگو می‌کنید. به همدیگر فحش و بد وبیراه نمی‌گویید. ولی وقتی که فرد به این حد از تربیت و جامعه‌پذیری و فهم از دیگری و گشودگی به غیر نرسیده و قابلیت گفتگو ندارد خود این یک سیکل معیوب شده است. دولت مشکلاتی دارد که مدام از طریق آموزش و پرورش و دستگاه‌های تبلیغاتی خود، آنها را بازتولید می‌کند و سیستم سفله پرورش مدام این روحیات ناقص رفتاری را تشدید می‌کند تا از آن بهره‌برداری کند و جامعه هم مدام با این نقایص دولت را بازتولید می‌کند. قدرت را بازتولید می‌کند، یک چرخه و سیکل معیوبی می‌شود که مدام یک وضعیت نفرین شدگی ایجاد می‌کند. اما راه برون شدن از این چرخه معیوب کسانی است که عاملیت دارند. یعنی دوباره اینجا به عاملیت می‌رسیم. اینکه من در کتاب اخیرم عاملیت اخلاقی را تاکید کرده‌ام، یعنی باید نهایتا برگردیم به عاملیت و کسانی باید جلو بیفتند و ارزش‌های رشد و شکوفایی را اهمیت دهند و ارزش‌های بقا را در خودشان محدود کنند، ارزش زیستن به شرط اندیشیدن، باید در جامعه وجود داشته باشد، تا فردی پیدا شود که بگوید زندگی بدون اندیشه ارزش زیستن ندارد.

این خود یک نوع پروسه شخصی است. پس درواقع همیشه ما به یک برنامه توسعه شخصی به یک برنامه خودسازی و قابلیتی که از دل معانی دربیاید نیازمندیم. ارزش‌هایی که من دارم و ارزش‌هایی که من به آنها پی می‌برم. ارزش خودم را داشتن و بودن آنقدر برای من مهم نمی‌شود که تمام بودن خودم را از دست بدهم. این چیزی است که همچنان به ما می‌گوید که عاملیت مهم است. باید باقی بماند تا بتواند ساختارها را توسعه دهد. پس اینجا فرمودید که یک طرف داستان دولت است با تمام رانت‌ها و امکاناتش، قدرتش و … که می‌خواهد مدام خودش را حفظ کند. از طرف دیگر این قدرت تنها مشکل ما نیست که جایی هم از آن در جامعه هست، در فرهنگ هست، در خلق و خوی ما هست آن چیزی که من دنبال می کردم و درگیرش بودم که هنوز هم درگیرش هستم. صادقانه طرح ما ایرانیان، همچنان از مهمترین دغدغه‌های ذهنی من است و آن را دنبال می‌کنم. مهم است و همیشه باید به ما بودن خودمان توجه داشته باشیم که ما کجای داستان هستیم. اما نه به این معنا که نهادها را از یاد ببریم که دارند نقایص ما را بازتولید و بیشتر می‌کنند.

اینجاست که یک نوع شبکه عاملان می‌توانند این نهادها را اصلاح کنند و هر مقدار که نهادها را اصلاح می‌کنند امکان رشد این عاملیت‌ها و رفع این نقایص رفتاری و خلق و خویی هم بیشتر می‌شود. هر چه ساختارها بهبود پیدا می‌کنند رفتارها هم بهبود پیدا می‌کنند.
اما به داستان مرزی برگردیم، ما نیاز به عاملیت داریم، عاملیت مدنی، عاملیت محلی، عاملیت حرفه‌ای، صنفی، سمنی و… اما فردی هم پیدا می‌شود که چون جایی در سیستم دارد که مثلا نماینده مجلس یا مدیری است و قدرت علمی یا اختیارات معرفت‌شناختی، آموزشی یا پژوهشی یا … دارد اینجا باز آن عاملیت اخلاقی مثلا در مثال امیرکبیر یا سیاسی سبب می‌شود بودنش در دولت مانع از عاملیت اخلاقی‌اش ‌نشود. بخشی از دردهای جامعه را می‌فهمد.

یکی از منتقدان آقای منصور لفته می‌گوید فراستخواه کنشگران مرزی را از طریق یک سزارین از شکم تاریخ ایران درآورده است. چرا؟ چون من به کنشگرانی متوسل شده‌ام که در فقدان کنش‌های مدنی کافی با وجود اینکه پایی در قدرت داشتند، ولی آن صور خیال ایرانی و آن حافظه تمدنی و آن بنیان اخلاقی در پس پشت این جامعه و فرهنگ این جامعه و تحت تاثیر تحصیلات، ارتباطات اجتماعی، مدنی و … بخشی از دردهای جامعه را خواسته‌اند تقلیل دهند. بخشی از رنج‌های جامعه را از طریق ترددهای میان دولت و جامعه خواسته‌اند کاهش دهند و بخشی از قوانین و ساختارها را ایجاد کرده‌اند. مثلا ساختارهای قضایی ایجاد کرده‌اند.

ساختارهای مدنی ایجاد کرده‌اند. این کنش‌های مرزی یک نوع بقیه السیفی از یک جامعه بوده که در آن یک نوع عسرت، سختی و پرهزینه‌ای بودن در ارتباط با کنش‌های اجتماعی هست. بنابراین در مجموع می‌توانم بگویم کنشگر مرزی نیامده به عنوان یک راه جادویی و سحرآمیز علاج درد جامعه ایران را برای همیشه بکند. همچنین نیامده جایگزین کنش‌های دیگر شود، بلکه یک کنشگری است که گویا به چشم نمی‌آمد و لازم بود که ما آن را روئیت‌پذیر و تعریف کنیم تا این شکاف دروغینی که بین ملت و دولت ایجاد شده که ملت یک قهرمانی است که همیشه شهید می‌دهد و می‌خواهد آزاد زندگی کند و برای همه چیز هم آمادگی دارد و دولت نمی‌گذارد. از این دوتایی تاریخ کلان یا درشت، عبور کردن و به تاریخ خرد رسیدن و انحای مختلف کنش ایرانی‌ها را دیدن، سبب می‌شود از دوگانه دولت و ملت هم که می‌تواند گمراه کننده باشد عبور کنیم. متوجه می‌شویم که بخشی از ملت از طریق کنش‌ها درون دولت زیست می‌کند و این اسطوره‌ای که دولت خیلی مستبد است و هیچ کاری با دولت نمی‌شود کرد، هم شکسته می‌شود و دولت خودش مقهور بخشی از جامعه است.
مثلا می‌آید و یک فرد را محدود می‌کند اما از عهده افرادی که در اطرافش به شیوه‌های مختلفی به آن خدماتی با زبان علمی می‌دهند و بخشی از حقوق اجتماعی و عرف جهانی را تا حدی به دلیل رشته‌های تحصیلی و تخصصشان فهمیده‌اند، به درجاتی عقلانیت اجتماعی را به سیستم تحمیل می‌کنند. در نتیجه افسانه دولت شکسته می‌شود افسانه‌ای که باید دولت را به هر طریقی سرنگون کرد تا برای همیشه از مشکلش رها شد. این دولت چنین دولتی نیست، این نظریه کنشگران مرزی درواقع به جامعه قدرت می‌دهد که تنها نیستی، کنشگران اجتماعی و مدنی و … تنها نیستند، بلکه پشتوانه‌ها و عقبه‌ای در درون ساختارها و لایه‌های میانی مدیریتی، کارشناسی و آکادمیک به رغم تمام محدودیت‌هایی که در این لایه‌ها وجود دارد باز هم وجود دارد و بخشی از مطالبات اجتماعی از طریق زبان علمی و زبان کارشناسی و برنامه‌ریزی و مدیریتی به سیستم منتقل می‌شود و سیستم به نوعی اهلی می‌شود و به بخشی از خواسته‌های اجتماعی تن می‌دهد هرچند که همچنان محدودیت‌های خودش را دارد و باید هم کنش‌های مدنی ادامه پیدا کند.

استاد اگر بخواهیم از فرمایش قبلی‌تان یعنی جایی که می‌فرمایید که کارتان تاریخ امکان است، پلی به حرف کنونی‌تان بزنیم باید بگویم این تاریخ امکان درواقع جامعه را به جایی می‌رساند که طبقه متوسط آن بزرگ و بزرگتر می‌شود و کنشگری مرزی از آن سطحی که افرادی مانند داور، تیمورتاش و غیره دارند و عدلیه درست می‌کند، بالاتر می‌رود هرچند رضا شاه وقتی قدرت می‌گیرد آنها را از جلوی راهش برمی‌دارد، شاید کنشگر مرزی ما الان فردی در سطح داور نباشد، بلکه در طبقه متوسط دانشگاهی و … گسترده شده باشد، آیا این روندی است که در جامعه رخ می‌دهد یا به تعبیری جامعه کنشگری مرزی را در این افراد دارد تجربه می‌کند؟

خیلی نکته مهمی است. کنش‌های اجتماعی هم از نوع مدنی و هم رسانه‌ای، محلی، صنفی و هم مرزی … گسترش پیدا می‌کنند. نمی‌خواهم بگویم که اسطوره تکامل به صورت خطی جامعه همیشه پیش می‌رود. ولی با یک افت و خیزهایی، یک ذخیره‌ای از رشد در جامعه باقی می‌ماند. ارزش بقا پیدا می‌کند. چیزهایی در جامعه پیدا می‌شود، ته نشست نتیجه کنش‌های قبلی می‌شود و به اندام و رگ و پوست جامعه تبدیل می‌شود. جامعه رشد می‌کند نه به عنوان خطی، جامعه با تمام بالا و پایینش. در نتیجه شما یک نکته بسیار جالبی مطرح کردید و من هم با شما موافقم. در واقع جامعه از آن نخبه‌گرایی قدیمی‌اش فاصله می‌گیرد با بوجود آمدن نخبگان معمولی و انتقال بخشی از نخبگی، قدرت فکری و هنری و اخلاقی، نخبگی به بدنه جامعه منتقل می‌شود. مثلا یک زمانی یک شاعری مانند سعدی لازم بود که بگوید در بیابان سگ تشنه، تا آن سگ تشنه و دوست داشتن این حیوان و فهم و درک تشنگی یک حیوان در یک بیت زیبایی برای ما به تصویر کشیده شود. اما الان هر بچه محل یا خانواده، هر شهروند ایرانی، بخش بزرگی‌شان به یک نوع بازنمایی تازه‌ای از حیوانات رسیده‌اند و حیوانات را دوست دارند و حیوان آزاری به شکل فرهنگی و اخلاقی تا حد زیادی در جامعه مرتفع شده است.

بخشی از ارزش‌های اخلاقی جدید را با خودش ایجاد کرده است. مثلا دوست داشتن حیوانات که می‌خواهد زندگی کند، می‌بینید که درجاتی از رشد ارزش بقا پیدا می‌کند. یک زمانی در انرژی متراکم معنایی در یک شاعر که در یک بیت بیان می‌کند یک وقتی یک فرهنگ عمومی می‌شود و می‌ماند و ارزش بقا پیدا می‌کند این ته نشست آن ارزش‌های تکینه بوده که در یک جامعه تبدیل به یک وضعیت نهادینه می‌شود. در حوزه کنش مرزی هم همینطور است. کنش مرزی از شکل نخبه‌گرایانه تکینه معدود خودش به کنش‌های ساختاری مرزی، کنش‌های وسیع‌تر مرزی در قالب کارشناسی‌ها و… تبدیل می‌شود. مثلا پژوهشگران که زبان فنی‌دارند، زبان علمی و آکادمیک دارند، خود زبان آکادمیک یک نوع قدرت مرزی ایجاد می‌کند که می‌تواند از طریق استدلال و درستی روش‌های تحقیق اعتبار خودش را به ثبت برساند و تا حدی آن قدرت عریان برهنه را محدود کند و حتی از طریق گفتگوهای اجتماعی؛ وقتی کتابی منتشر می‌شود، نویسنده کتاب در سیستم دولتی است، اما کتابش منطقی مستقل از دولت و در مسیر اجتماعی طی می‌کند. در نتیجه زبانی بوجود می‌آید که به نوعی دولت در محاصره آن زبان قرار می‌گیرد. الان زبان دولت یک زبان ایدئولوژیک است و یک نوع زبان سنت‌های ایدئولوژیک شده‌ای است که زبان خاصی برای حکومت در کنترل جامعه ایجاد کرده است. اما وقتی به داستان حجاب می‌رسد همین قدرت بخش بزرگی از لایه‌های کارشناسی خودش را از دست می‌دهد. بخش بزرگی از لایه‌های کارشناسی، دیگر به او سرویس نمی‌دهند. او را تنها می‌گذارند.

او باید با همان قدرت عریانش آن را به یک کمیسیون خاصی ببرد و به نوعی این لایحه را به جایی برساند. اما در عین حال پشتوانه کارشناسی حتی در دور وبر خودش ندارد. حتی در مجلس فرمایشی خودش هم به طور علنی نمی‌تواند آن را محقق کند، چون می‌داند که انواع و اقسام گفتگوها خواهد شد که قابل کنترل نیست. پس می‌بینید که مجلس به عنوان جایی که کنش‌های مرزی در آن فراوان است و نماینده با محل و مردم ارتباط دارد، افرادی از آن نتیجه می‌شوند. درواقع کم و بیش از اینجا امکان کنش‌های مرزی سر می‌زند. می‌بینید که انباشت دانش، اطلاعات، کارشناسی‌ها، زبان علمی، معرفت علمی سبب می‌شود که کنش مرزی از آن حالت معدودی چهره‌ها تا حدی نهادینه شده، سازمان یافته می‌شود، وسعت پیدا می‌کند و در عین حال ما را از کنش مدنی بی‌نیاز نمی‌کند. ولی تفاوت‌ها و تمایزهای خاص خودش را دارد.

معمولا از تفاوت کنش مرزی با کنش مدنی سخن می‌گویید اگر ممکن است برخی از این تفاوت‌ها را برای مخاطبانمان بفرمایید.

من خلاصه بحث را در قالب جدولی در گفتگو با کمال رضوی بیان کرده‌ام که نهایتا کنش مرزی با کنش مدنی متفاوت است. منطق متفاوتی دارد یعنی سرجای خودش همچنان هست و نمی‌تواند جای کنش مدنی را بگیرد. اما تعامل دارند و با همدیگر بده بستان دارند. مثلا هرچقدر کنشگران مدنی زور بیشتری داشته باشند و فشار بیشتری به سیستم وارد کنند سیستم شنوایش از کنشگران مرزی بیشتر می‌شود. این یک نکته است که سیستم به کنشگران مرزی بی اعتناست اما وقتی دچار بحران می‌شود از طریق چه بسا خیابان، بخشی از شنوایی سیستم‌هایی که ناشنوایی سیستماتیک در آنها هست نسبت به دور وبر کنشگران مرزی خودش ممکن است بیشتر شود. لذا در دوره بحران معمولا گوش‌های شنواتری نسبت به کنشگران مرزی داشته‌اند. یا کنشگران مرزی ظرفیت‌ها و فضاهایی برای کنشگران مدنی ایجاد می‌کنند. اینها مراوداتی با هم دارند اما هیچ وقت جای همدیگر را نمی‌گیرند.

کنشگر مدنی زبان جدلی دارد و می‌خواهد حکومت را محکوم کند اما کنشگر مرزی زبان فنی دارد و می‌خواهد موفق شود. کنشگر مدنی محاجه‌گر است و صف‌بندی اجتماعی علیه قدرت و استیلا ایجاد می‌کند، اما کنشگر مرزی متقاعدساز است تا مهاجه‌گر و به جای تولید صف‌بندی توافق تولید می‌کند. کنشگر مدنی دانش خطابه‌ای دارد، اما کنشگر مرزی دانش خبرگی دارد، شریعتی دانشی خطابه‌ای دارد اما علی اکبر سیاسی دانش خبرگی دارد. کنشگر مدنی گفتمان‌ساز است اما کنشگر مرزی معناساز است، کنشگر مدنی بازخواست می‌کند درصورتیکه کنشگر مرزی بازاندیشی ایجاد می‌کند. البته بین این دو کاملا ارتباط وجود دارد و به همدیگر سرویس می‌دهند.
کنشگر مدنی تولید اجتماعات سیاسی می‌کند، کنشگر مرزی تولید اجتماعات سیاستی می‌کند. کنشگر مدنی تعویض‌گرا و تحول آفرین است اما کنشگر مرزی عمل‌گراست، پراگماتیست است و کارآفرین است. بیش از آنکه تحول‌گرا باشد کارآفرین است هرچند گاهی هم تحول‌آفرین می‌شود. کنشگر مدنی زبان تحریک دارد اما کنشگر مرزی زبان تشریح دارد. کنشگر مدنی ارتباط با ضمیر مدنی و سیاسی جامعه دارد، کنشگر مرزی ارتباط با ضمیر مدیریتی و سیاستی دارد. شاه غرور نفتی‌ که داشت نگذاشت تا سخن سمیعی یا عالی خوانی را گوش کند و در تاریخ‌های شفاهی می‌بینید که به این افراد بی اعتناست و می‌گوید شما نمی‌فهمید، بلکه من می‌فهمم.

کنشگر مدنی در پی دموکراسی سریع است، اما کنشگر مرزی به دموکراسی عمیق اعتقاد دارد. دموکراسی عمیق را من از کنشگران مرزی گرفته‌ام. کنشگر مرزی درواقع دست چپ دولت است که نمی‌خواهد سریع یک دولت را دموکرات یا بیشتر دموکرات کند. بلکه سعی می‌کند صنف‌ها، قانون و… قدرت بگیرند و اینها سبب می‌شود که یک دموکراسی عمیق اجتماعی رخ بدهد.

کنشگر مدنی در معرض رادیکالیزم و آوانگاردیزم است، البته این همواره اینگونه نیست برخی از کنشگران مدنی معقول هم وجود دارند اما معمولا یک معرض‌های سقوط دارند و معمولا بخشی از کنشگران مدنی دچار رادیکالیزم می‌شوند. این را در انقلاب 57 دیدیم و الان هم داریم چوب آن را می‌خوریم. همچنین آوانگاردیزم، که بدتر از رادیکالیزم است یعنی شعارهایی می‌گوییم که جلوتر از همه بگوییم، چیزی بالاتر از بقیه بگوییم. این خطری برای کنش مدنی و سیاسی است عقلانیت و دوربینی کمتر داریم. اما کنشگر مرزی هم در معرض محافظه‌کاری است. چسبندگی به قدرت پیدا می‌کند و به هر قیمتی می‌خواهند قدرت را حفظ کنند. که گاهی بی‌فایده است.

کنشگر مدنی ایدئولوژی‌گرا و هژمونیک است گاهی یک ادبیات هژمون می‌شود همانطور ادبیات مذهبی هژمون شد یا روشنفکری دینی یک نوع هژمون شد. ایدئولوژی انسجام می‌دهد حداقل شریعتی به من انسجام داد. در سال‌های دهه 50 هر چه شریعتی را می‌خواندم به من انسجام می‌داد و هر چه بازرگان را می‌خواندم انسجامم را به هم می‌ریخت. در کنشگر مرزی به جای ایدئولوژی‌گرایی خبره‌گرایی هست. مثلا قانعی راد وقتی درباره دانشگاه صحبت می‌کند به عنوان یک کارشناس در این زمینه کار می‌کند. کنشگر مدنی به تعبیر گرامشی هژمونی ایجاد می‌کند اما کنشگر مرزی هرمونتیک است. با قدرت تفسیر، کار می‌کند و می‌گوید من از این قانون تفسیری ارائه بدهم به نفع جامعه. به جای قدرت هژمونیک قدرت هرمونتیک دارد.

در متن کتاب اشاره کرده‌اید که تجربه مرزی چگونه موجب اعمال مرزی در بین کنشگران می‌شود. همچنان در متن آمده است که بایگانی دگرگونی‌های دنیا در نیمه دوم سده 1100 تا 1210 توسط نخبگان ایرانی تکمیل شده است که همان انباشت تجاربی است که صورت می‌گیرد. اما به این مهم بپردازیم که کارمندان سازمان‌ها و نهادهای دولتی چه تفاوتی به کنشگران مرزی دارند.

کنش با رفتار متفاوت است. توجه کنید یک کارمند دولت یک رفتار دارد، رفتاری که نوعا بیشتر از ارزش‌های بقا برمی‌خیزد. فرض کنید من به کلاس درس می‌روم باید در آن زمان درس بدهم تا حقوقم را بگیرم، شاید در کلاس مطالبی را هم مطرح کنم اما اگر حقوق نباشد خیلی معلوم نیست که به کلاس بیایم و وقت بگذارم … در واقع آن حقوق سر ماه است که من را به درس دادن می‌کشاند. این رفتار سازمانی است و کمتر عنصر خودآگاهی در آن وجود دارد. بیشتر از ارزش‌های خودشکوفایی ارزش‌های بقا مطرح است خیلی خط فاصله ستبری وجود ندارد، اما به هر حال این تمایزها هست. در رفتار عنصر خودآگاهی کم است، ارزش‌های بقا بیشتر است. کمتر خلاق است و بقیه ویژگی‌هایی که سازمانی‌تر است. اما وقتی به کنش می‌رسیم عنصر خودآگاهی بالا می‌رود و ارزش‌های خودشکوفایی بیشتر مطرح می‌شود.
ویژگی‌هایی که در رفتار است دیگر در آن نیست ویژگی‌های متمایزی پیدا می‌کند که ریشه در خودآگاهی‌های انسان، ریشه در یک سری ارزش‌هایی فراتر از ارزش‌های سیانت نفس، کاهش رنج دیگران، ارزش‌های اخلاقی، نوع دوستانه نوعی همبستگی اجتماعی در آن وجود دارد، کمتر فردی است و خلاقیت‌های فردی در آن است. این تعریف کنش است که پشت آن یک نیت وجود دارد، به معنای وبری کلمه فهمی وجود دارد و از دل یک توسعه شخصی و یک سری علایق خاص غیر فنی و غیر ابزاری ناشی می‌شود. وقتی به این کنش‌ها می‌رسیم فرق یک کارمند با کنشگر مرزی مشخص می‌شود.
فرض کنید من و شما در یک جا کار می‌کنیم. شما علاوه بر اینکه من وظیفه شناس هستم و درست کار می‌کنم و سعی می‌کنم به ارباب رجوع درست پاسخگو باشم. چون می‌خواهم یک رفتار سازمانی خوب داشته باشم اما شما علاوه بر اینها یک ظرفیت تازه‌ای در سیستم به نفع مراجعان ایجاد می‌کنید. شما یک کنش خودآگاه خلاق فراتر از رفتار سازمانی، رفتار معمولتان دارید از طریق خلایق یا اطلاعاتتان از جهان، به عنوان یک کنشگر مرزی یک فضایی ایجاد می کنید که مراجعان زحمت نکشند و راحت‌تر بتوانند حقوق خودشان را دنبال کنند. در نتیجه یک نوع ابداع فضا، ابداع ساختار، ابداع ظرفیت و یک نوع توانمندسازی برای جامعه ایجاد می‌کنید یک نوع اختیارسپاری به نهادهای محلی ایجاد می‌کنید یک نوع ظرفیت تازه به نفع حقوق مردمان یا دیگری شده‌هایی که به طور سیستماتیک من به آنها نمی‌رسم، چون رفتار دارم و دیگری‌ها به من دسترسی ندارند، اما شما عین من در این سازمان هستید ولی به دلیل رفتار خودآگاهتان، به دلیل ارتباطاتی که دارید فضایی را ایجاد می‌کنید.

مثلا علی اکبر سیاسی یک کنشگر مدنی و علمی بود وقتی به سیستم وارد می‌شود، متوجه می‌شود که استقلال دانشگاهی یعنی چه؟ وقتی به سیستم می‌آید آزادی آکادمیک را می‌فهمد. این کنش همان کنش مرزی است که غیر از یک رفتار سازمانی است. کنشی است که از طریق استعلایی در سطح تعالی رفتار است که در آن یک نوع خودآگاهی و ارزش‌های خاصی وجود دارد و در نتیجه وقتی می‌گوییم که کنش مرزی به سطوحی از کارشناسی و مدیریت تبدیل شده است به این معنا نیست که هر کس در این سطوح هست کنشگر مرزی است. بلکه از طریق ساختارهای تازه‌ای که بوجود آمده است امکان‌های کنش برای آن بوجود آمده تا بتوانند لایحه‌ای بنویسد. در سیستم برخی اقدامات درونی است و برخی از اقدامات بیرونی. کارمندان اقدامات درونی را دنبال می‌کنند اما کنشگران مرزی اقدامات بیرونی را دنبال می‌کنند. از روی تجربه‌های کشورهای دیگر، از روی فضای عمومی، و… مثلا شما در رسانه و حوزه عمومی فعالیت دارید و من که خواننده کارهای شما هستم آنها را به درون سیستم می‌آورم. من واقعا این‌ها را جمع‌آوری کرده‌ام که چگونه گفتمانی که در حوزه عمومی جریان پیدا می‌کند نفوذ می‌کند و به یک گفتمان اداری تبدیل می‌شود و فشاری که از طریق حوزه عمومی به صورت بیرونی به سیستم وارد می‌شده، بخشی از آن فشار به شکل درونی و از درون سیستم به سیستم وارد می‌شود.

نکته پایانی…
کاملا مرزهای این دو مشخص هستند و جابه جا هم نمی‌شوند که بگوییم که دیگر دوره کنشگر مدنی یا مرزی تمام شده است. اصلا وجود ندارد. کنشگر مرزی خیلی متواضعانه دارد کار می‌کند. این نظریه خیلی فروتن است. در میان این دو قطب یعنی مردم و حاکمان من محل‌هایی برای ایستادن و کار کردن پیدا کرده‌ام. از همه مهمتر مکانی است برای کاستن هیمنه قدرت، که هر کار می‌کند به ما که ما مصلوب الاختیاریم و از درون آن نظریه فقدان، عقب ماندگی و یاس در می‌آید. که بخشی از این یاس هم در یک زمانی به شکل رادیکالیسم ظاهر می‌شود. چون مایوسیم و می‌گوییم آب از سر گذشته است. کنش مرزی یک فرصت تازه و یک امید تازه و یک امکان تازه ایجاد می‌کند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا