معنای واقعی «سرمایه داری» را فراموش کردهایم
معنای واقعی سرمایه داری از نظر مایکل سانِنْشر، نیشن، استاد بازنشستهی تاریخِ دانشگاه کیمبریج، تعریف خاصی دارد. این مطلب با عنوان «Was the True Meaning of Capitalism Forgotten?» در سایت نیشن منتشر شده است. این متن با ترجمهی محمدابراهیم باسط در سایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. متن کامل این مقاله را در ادامه میخوانید.
بهتازگی کتابی منتشر کرده که درک ما را از یکی از کلیدیترین اصطلاحات علوم انسانی متحول میکند. ساننشر میگوید چهبسا امروز واژۀ «سرمایهداری» را با نظام صنعتی، تولیدکنندگان، رقابت یا بازار مرتبط بدانیم، ولی روزگاری بوده که این اصطلاح معنای خاصی داشته و ما اکنون آن معنا را کمابیش فراموش کردهایم. آنچه میخوانید مصاحبه با مایکل ساننشر پیرامون این کتاب و معنای قدیمیِ «سرمایهداری» است.
گفتوگویی با مایکل سانِنْشر، نیشن— بسیاری اوقات فکر میکنیم معنای کلمات را میدانیم، بدون اینکه از تاریخچۀ پیچیدۀ آنها و تغییراتی که در تعریفشان رخ داده آگاه باشیم. یکی از نمونههایش کلمۀ «سرمایهداری» است. مایکل ساننشر در کتاب جدیدش با نام سرمایهداری: داستان پشت جهان میگوید تعریف این کلمه هنوز هم دشوار است، با اینکه معانی بیشماری را تداعی میکند. ساننشر، که مورخ اندیشۀ سیاسی در دانشگاه کیمبریج است، معتقد است ما میتوانیم سرمایهداری را به نظام صنعتی، تخصص فنی، تولیدکنندگان، رقابت، یا بازار ربط بدهیم. ولی هدف اصلی کتاب او این است که بگوید گرچه امروزه میتوان سرمایه داری را مفهومی فراگیر در نظر گرفت که طیف متنوعی از امور ذیل آن میگنجند، ولی زمانی بوده که معنای بسیار خاصی داشته و ما آن معنا را تقریباً فراموش کردهایم.
کلمۀ «سرمایه داری» در فرانسۀ قرن نوزدهم ابداع شد و در آنجا به سرمایهگذاریِ ثروت خصوصی در بدهی دولتی اطلاق میشد، بهویژه بهعنوان ابزاری برای تأمین مالی جنگها. این یعنی سرمایه داری محصول مالکیت خصوصیِ سرمایه بوده است. ساننشر در کتابش مینویسد «کسانی که از آن نفع میبردند مالکان سرمایه بودند، درحالیکه قربانیان کسانی بودند که سرمایهای نداشتند». به عبارت دیگر، سرمایه داری، در اصل، یک نظریۀ مالکیت بوده است. با این نگاه، خود سرمایه داری اصولاً در استثمار اقتصادی مقصر نبوده است، بلکه روی سؤال باید با کسانی باشد که مالک سرمایه بودهاند.
ساننشر معتقد است آنچه بسیار بدتر از سرمایهداری است شیوۀ تقسیم کار مدرن است، که هیچ راهحل روشنی هم برای آن وجود ندارد. تصادفی نیست که تقسیم کار را در ابتدا، برخلاف امروز، امری مجزا از سرمایه داری مینگریستند. منظور ساننشر از «تقسیم کار» بهطور مشخص وابستگی متقابل و تخصصیشدنِ فنی/شغلیِ دولتِ تجاری مدرن است که نوسان بازارها و قیمتها آن را اداره میکند. برخلاف سرمایه، چنانکه ساننشر میگوید، بازارها و قیمتها از آن چیزهایی که واقعاً بتوان آنها را تحت تملک درآورد نیستند -نمیشود مثل یک خانه یا زمین آنها را اشغال کرد- که این توضیح میدهد چرا ذات آنها بیرحم و ظالمانه است. جمعبندی ساننشر این است که عمدۀ نقدهایی که امروزه بر سرمایه داری وارد میشود درواقع نقد تقسیم کار است.
من گفتوگویی با ساننشر داشتم و از او دربارۀ این فهم قدیمیتر از سرمایه داری پرسیدم، این که چرا اکنون تقسیم کار یکی از وجوه اساسی سرمایه داری دانسته میشود و اینکه آیا هیچ راهحلی برای آن میتوان یافت.
دانیل اشتاینمتس-جنکینز: شما دربارۀ تعریف سرمایه داری میگویید «گرچه هنوز تعریف آن سخت است، کماکان بهراحتی میتوان آن را مشاهده کرد». منظورتان از این حرف چیست؟
مایکل ساننشر: منظرۀ شهر را در نظر بگیرید. در منظرۀ شهر شاهد خیابانها، خانهها، مغازهها، کارگاهها، مردم، و حیوانات هستیم. آن شهر ممکن است رُم یا آتن باشد. ممکن است لیون یا بروژ باشد. ممکن است شیکاگو یا شانگهای باشد -یا یک منظرۀ شهری در برزیل، زیمبابوه، یا بنگلادش. اما باز هم مؤلفههای بیشمار دیگری نیاز خواهد بود تا این بتواند شبیه به یک منظرۀ شهری سرمایهدارانه بشود یا منظرهای که خانۀ کشاورزی یا صنعت، اقتصاد، یا تجارت سرمایهدارانه است. قطعاً دربارۀ اینکه چه مؤلفههای دیگری مورد نیاز است اختلافنظر وجود دارد، اما برخی از مؤلفههای بدیهی عبارتاند از ساختمانهای صنعتی یا واحدهای کشاورزی بزرگ؛ ساختمانهای اداری بلندمرتبه؛ فرایندهای مکانیکی، اتوماتیک، یا الکترونیک برای تولید؛ تراکم شهرها و حاشیۀ شهرها؛ شبکههای ترابری، ارتباطی، اطلاعاتی، یا مالی فراگیر؛ و هزاران شغل و فعالیت انسانی متفاوتی که اینجا خانۀ آنهاست. سرمایه داری، به زبان ساده، قابل مشاهده است -در محیطی که در آن زندگی میکنیم وجود دارد. اما این بدان معنا نیست که سرمایهداری شفاف و روشن است.
اشتاینمتس-جنکینز: با این حساب، تعریف خودتان از «سرمایهداری» چیست؟
ساننشر: سرراستترین تعریفی که به ذهن من میرسد «کار برای زندگیکردن» است، در مقابل «زندگی برای کارکردن». اما در این حرف، همانقدر که منظورم سرمایهداری است منظورم تقسیم کار هم هست، چون، همانطور که تلاش کردهام در کتابم نشان دهم، سرمایهداری اساساً یک نظریۀ مالکیت است، درحالیکه با تعریف آدام اسمیت از «جامعۀ تجاری»، تقسیم کار اساساً یک نظریۀ بازار است (اسمیت میگوید تقسیم کار محدود به وسعت بازار است). مِلک را میشود تملک کرد، اما بازار را باید مدیریت کرد، با آن بازی کرد، بر آن پیشدستی کرد، تحملش کرد یا بهطور کلی با آن تعامل کرد. ایدۀ زیربنایی این تعریف این است که از همان ابتدا هیچ انتخابی وجود ندارد. کلمۀ «سرمایهداری» در کاربرد اولیهاش معنایی کاملاً متفاوت از امروز داشت، چون به موضوع بدهی دولتی و تأمین مالی جنگ مربوط میشد. بنابراین سرمایهداری مفهومی آمیخته است که بیشتر به تصحیح اثرات تقسیم کار ربط دارد تا افزایش آنها.
در این بستر، اولین اندیشهها متعلق به روسو و بررسی او از «تقسیم حرفهها» است. او میگوید انقیاد کشاورزی نسبت به صنعت -یا تولیدکنندگان مواد اولیه به سایر تولیدکنندگان- به علت تقسیم حرفههاست. همچنین همین تقسیم حرفهها توضیح میدهد که چرا تولید ضروریات -در مقابل تولیدِ به قول ما «کالاهای اختیاری» یا به قول قرن هجدهمیها «لوکس»- کلید فهم شکلهای مهمی از نابرابری اجتماعی و اقتصادی است. در تعابیر امروزی، این تفاوتها را عمدتاً با کلماتی نظیر توسعهیافته و در حال توسعه، شمال جهانی در مقابل جنوب جهانی، امپریالیسم و استثمار، … توصیف میکنند.
اما به نظر من رویکرد اولیۀ روسو به این تفاوتها هنوز هم ارزش بررسی دارد، چون فضای بزرگتری برای اندیشیدن به سیاستگذاریها، تقسیم کار، و تاریخ اندیشههای سیاسی فراهم میآورد. مردم باید بخورند و بنوشند. این یعنی مردم، با احتمال بالایی، هر جا و هر زمان که لازم داشته باشند شروع به تولید کالاهای حیاتی میکنند. این کالاها فاسدشدنی هستند و، برخلاف کالاهای کارخانهای، سفارش تولید آنها چندان راحت نیست. بنابراین ذاتاً این احتمال وجود دارد که مطالبۀ امنیت غذایی به معنای تولید کالاهای حیاتی در هر جا و تحت هر شرایط اولیۀ نامساعدی باشد. از نظر روسو، به همین دلیل است که بازده بخش کشاورزی بهصورت استاندارد کمتر از بازده بخش صنعتی خواهد بود و به همین دلیل است که مطالبۀ امنیت غذاییْ نابرابری را برای بخشهایی از جامعه به ارمغان خواهد آورد که کمترین توانایی را در مواجهه با مشکلات برآمده از نابرابری دارند.
یک راهحلِ خلاف انتظار این بود که تولید و تجارت آزاد افزایش پیدا کند. راهحل دیگر، در پرتو این زوج، این بود که فکر کنیم چطور میشود راههایی پیدا کرد که از منافع تولید و تجارت آزاد بهره ببریم بدون اینکه گرفتار منطق مارپیچی نابرابریای شویم که تجارت آزاد میتواند به بار بیاورد. کتاب من راجع به همین موضوع است: راجع به این است که چطور اعتبار و سرمایه، محصولات و چرخههای تولید، پول و قیمتها، اداره و مزایا، دولت و رفاه میتوانند به کار گرفته شوند تا آثار ظالمانۀ تقسیم کار را خنثی کنند. همچنین، به صورتی کلیتر، راجع به انواع دولتها و فرمهای سیاسیای است که به نظر میرسد توانایی قابلتوجهی در استقرار این کارکردهای خنثیکننده، ثباتساز، ریسکگریز، و گاهی خلاقانه به دست آوردهاند.
اشتاینمتس-جنکینز: پس اجازه دهید اینجا به عقب برگردیم و این تعریف را در بستر تاریخی بزرگتری قرار دهیم. کتاب شما تأکید دارد که در نیمۀ نخست قرن نوزدهم تفاوت تاریخی بنیادینی بین سرمایهداری و تقسیم کار وجود داشت. میشود این را بیشتر توضیح دهید؟
ساننشر: این تفاوت برآمده از همین تعریفی است که از «سرمایهداری» ارائه کردم. برای شروع، مهم است که ببینیم به همان اندازه که درمورد ترتیبات تاریخی و واقعیتهای تاریخی صحبت میکنیم، درمورد مفاهیم نیز صحبت میکنیم. تفاوت اساسی تاریخی بین سرمایهداری و تقسیم کار این بود که «سرمایهداری» در ابتدا به تأمین مالی جنگ و بدهی دولتی دلالت داشت، درحالیکه «تقسیم کار» در ابتدا از یک سو به تخصص فنی و شغلی و، از سوی دیگر، به بازارها و قیمتها دلالت داشت. خلاصه اینکه مفهوم سرمایهداری در ابتدا ربطی به مفهوم تقسیم کار نداشت.
بااینحال، هر دو آنها ربط وثیقی با سرمایه داشتند و دارند. سرمایه ممکن است فقط یک منبع پولی یا مالیِ صِرف نباشد، بلکه یک دارایی مولد، مالکیت معنوی، منبع خلاقه، کالای مادی، موهبت فرهنگی یا مزیت رقابتی هم باشد. سرمایه ممکن است شکلی از مالکیت یا جزئی از یک نظام باشد. سرمایه را میتوان تحت تملک درآورد، اما مشخص نیست که آیا میتوان تقسیم کار را هم تحت تملک درآورد یا نه، چون مشخص نیست که آیا میتوان قیمت یا بازار را تحت تملک درآورد. البته قیمتها و بازارها را میتوان مدیریت کرد، کنترل کرد، خنثی کرد یا دور زد. تقسیم کار یعنی «کار برای زندگیکردن»، زیرا به این معناست که زندگی انسانها بهطور برگشتناپذیری به یکدیگر وابسته شده است. سرمایه یعنی «زندگی برای کارکردن». بسیاری از ما برای زندگیکردن باید کار کنیم و، خوب یا بد، باید با عواقب آن نیز زندگی کنیم.
اشتاینمتس-جنکینز: مارکس چه نقشی در تبدیل «جامعۀ تجاری» اسمیت به «سرمایهداری» داشت؟ چطور شد که او سرمایهداری را با تقسیم کار اشتباه گرفت؟
ساننشر: موضوع مالکیت یکی از اجزای مرکزی اندیشۀ مارکس است، اما مفهوم مالکیت یکی از لغزندهترین جنبههای اندیشۀ مارکس هم هست. فکر نکنم بحث دربارۀ درست یا غلطبودن حرف مارکس فایدهای داشته باشد، چون این کاری است که سالها تکرار شده و نتیجۀ چندانی هم نداشته است. بااینحال، فکر میکنم که موضوع مالکیت ارتباط وثیقی با نقش مارکس در تبدیل مفهوم جامعۀ تجاری به مفهوم سرمایهداری داشته است. هر کسی که مارکس بخواند متوجه میشود که تمرکز اندیشۀ او بر این است که چطور میشود امور جزئی را، مثلاً آن رودخانه، آن جوجهها یا آن خانه را، همچون اموری کلی دید، مثل دارایی، کالا یا پول. مارکس ادعا میکرد که با گذر زمانْ تاریخ، سرمایهداری و مبارزۀ طبقاتی، آن امور کلی چیزی شبیه به جزئیهای خودشان را بازیابی میکنند، اما این بار در مرتبهای از جزئیت که بسیار برتر و غنیتر است. مالکیت کلید این فرایند تباهی و بازیابی است، زیرا موتوری است که کلید تبدیل جزئی به کلی، نیروی کار به فردیت، واقعیت مادی به واقعیتِ بُتشده، عاملیت به ازخودبیگانگی و غیره را میچرخاند.
اشتاینمتس-جنکینز: به نظرم خیلیها تعجب میکنند وقتی میفهمند که مارکس با ایدۀ برابری خصومت داشته است. دقیقاً دلیل این خصومت چه بوده است؟
ساننشر: خصومت مارکس با ایدۀ برابری مبتنی بر این ایدۀ اولیه بوده که قوانین یا قواعد مانند بازارها و قیمتها کار میکنند، چون بهطور فراگیر بر همه اِعمال میشوند، فارغ از اینکه افراد در واقعیت چه تفاوتهایی دارند. بازارها، به قول معروف، اموری غیرشخصی هستند، چون چیزهایی که امکانِ وجود بازار را فراهم میآورند، مثل کمیتها و قیمتها، قابل اندازهگیریاند. اما مردم شخصیت دارند، و برخی وجوه شخصیتی را نمیشود با چیزی اندازه گرفت. خصومت مارکس با برابری در پیوند با مجموعهای از تفکیکهاست که بین جزئی و کلی، خاص و عام، نامعقول و عقلانی وجود دارد -یا اگر مستقیمتر بخواهم بگویم، بین هر چیزی که موجب تفاوت من با شما میشود در عین حال که هر دو انسان هستیم و از این جهت تابع فرایندهای علّی یکسانی هستیم که در زندگی طبیعی و انسانی وجود دارند. بهطور خلاصه، ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن تعین علّی حاکم است و میل به قراردادن امر خاص ذیل امر عام برآمده از همین ایدۀ علیت است که میگوید میتوان امری کاملاً کلی را به امری کاملاً جزئی اِعمال کرد.
ایرادی که مارکس میگرفت این بود که انتقال این نوع اندیشۀ علّی به روابط میان انسانها موجب میشود جزئیت به کلیت تبدیل شود و فردیت تکتک انسانها به یکریختی همه با هم بدل گردد. مبنای این ایراد فقط بازار نبود، بلکه به معنایی بنیادینتر ایدۀ برابری بود. برابری با انسانها همان کاری را میکند که قیمتها با کالاها میکنند: هر چیزی را که موجب تشخصیافتن آنها میشود از میان میبرد. شخصیت فردی را تحت انقیاد کلیت غیرشخصی میبرد و خلاقیت فردی را به نیروی کار بدل میکند. به همین شکل، مارکسیستها هم برابری را با مفاهیم ازخودبیگانگی یا شیءشدگی هممعنا میدانستند، و برعکس، معمولاً مفهوم کمونیسم را با ایدۀ فردیت، شخصیت و شاید خودمختاری همعنان میکردند. مدعای مبنایی این است که چیزی شبیه به روابط علّیِ ساختهشده در درون سرمایهداری نهایتاً بشریت را از روابط علّی ساختهشده در ایدۀ برابری بیرون میکشد -و اگر قرار است چنین شود، برابری باید راه را برای فردیت باز کند. رهیافت مارکس به فهم برابری روی دیگرِ پذیرش اولیۀ مفهوم شخصیت نزد اوست.
اشتاینمتس-جنکینز: به نظر میآید ادعای اصلی شما در کتاب این است که با سرعت موردنظر مارکس و دیگران نمیتوان بر تقسیم کار غلبه کرد. اما درمورد تلاشهایی که برای غلبه بر آن از طریق ترتیبات زندگی اشتراکی انجام شده چه میتوان گفت؟ یا درمورد بدیلهای ضداستعماری تقسیم کار جهانی، مانند «نظم جدید اقتصاد بینالمللی» در دهۀ ۱۹۷۰؟ برای نمونه، مارتین هاگلوند، استاد فلسفۀ دانشگاه ییل، گفته است که صَرف یک ساعت در هفته برای تِیکشیدن کف کلاس و روشنکردن ماشین ظرفشویی کافه تریا نشاندهندۀ تعهد او به استاد دانشگاه بودن است، و جامعه را میتوان به همین ترتیب برای همه سازماندهی کرد. چرا این نمونهها از نظر شما قانعکننده نیستند؟
ساننشر: سؤالاتی که درمورد مارکس مطرح میشوند همیشه جالباند، اما سؤالات مربوط به روسو، اسمیت، هگل، دیوید ریکاردو و حتی آگوست سیشکوفسکی هم، که همگی به اندازۀ مارکس در کتاب من برجسته هستند، جالباند. نوشتن درمورد این افراد و همچنین نوشتنِ مختصری درمورد مارکس نکتهای داشته است، زیرا یکی از دلایل اولیۀ من برای نوشتن کتاب این بود که فرضی را به چالش بکشم که به نظر من زیربنای سؤال شماست. آن فرض این است که روشهای مدرنِ خوب و روشهای قدیمیِ بد برای مواجهه با تقسیم کار وجود دارند. بخشی از هدف کتاب من نشاندادن این نکته بود که مشکل از همان ابتدا وجود داشته و مدتها قبل از اینکه بحثی از ترتیبات زندگی اشتراکی، نظم جدید اقتصاد بینالمللی، یا روشنکردن ماشینهای ظرفشویی مطرح شود، بحثهایی به همین اندازه جالب و متنوع وجود داشته که چطور میشود به طرق مختلف با بسیاری از جنبههای مسئلهساز تقسیم کار مواجه شد، آنها را مدیریت کرد، دور زد، به چالش کشید یا نادیده گرفت.
شاید باید درمورد چرخههای تولید و نوآوری در تولید یا فرایند بیشتر میگفتم؛ درمورد قیمتسازی و قیمتگیری؛ بازارهای چندبخشی و بازارهای رقابتی؛ خانوارها، کار و کارهای خانگی؛ مزایای قانونی و رقابت قانونی؛ تمرکزگرایی و تمرکززدایی نهادی؛ هزینههای معامله و شخصیت شرکتی و مواردی از این دست. چیزی که به نظرم در همۀ این چیزها مشترک است یافتن راههای باثبات، بادوام و پایدار برای مقابله با تقسیم کار است. هدف من از این کار این بود که چهرۀ دوگانۀ سرمایهداری را بیشتر نشان دهم. سرمایهداری در آغاز نامی بود برای ابزارهای تأمین مالی جنگ. این مفهومِ مبتنی بر بدهی از سرمایهداری تبدیل شد به ابزارهای تأمین مالی رفاه. در این بستر، سرمایهداری راهحل بود نه مشکل، زیرا مشکل اصلی را در ابتدا تقسیم کار در نظر گرفته بودند. این به نظر من جالب است. در برخورد با تقسیم کار مسئله همیشه تلاش برای یافتن راههایی بوده که بشود قدرت بازارها و قیمتها را دور زد، خنثی کرد یا منحرف کرد. گاهی اوقات هم، البته بسیار کمتر از آنچه در یک انتخاب دوگزینهای انتظار میرود، تلاش شده هر دو آنها را هدایت کنند. اما، تا آنجا که من میدانم، هرگز انتخاب دوگزینهای بین تقسیم کار و بدیلهای آن در میان نبوده است. به همین دلیل است که نمونههای قدیمی به اندازۀ نمونههای جدید جالب و برجستهاند.
اشتاینمتس-جنکینز: پس میخواهید از مفهوم قدیمی سرمایهداری چه چیزی را بازیابی کنید، بهویژه اگر، همانطور که گفتید، نمیتوان بر تقسیم کار غلبه کرد؟
ساننشر: من در بریتانیا زندگی و کار میکنم و، بهویژه از سال ۲۰۱۰ به بعد، اغلب از این ناراضی بودهام که نه چپ سیاسی و نه راست سیاسی چیز قابلتوجهی برای ارائه به هواداران بالقوۀ خود نداشتهاند که حداقل برای من خیالانگیز، خلاق و بنیادی به نظر برسد. چپهای بریتانیا، حداقل از این نظر، دارند بهتر میشوند، اما هنوز چیزهای بسیار بیشتری هست که میشود به آنها فکر کرد، کشفشان کرد و درمورد آنها حرف زد. به همین دلیل است که به نظر من فرض زیربناییِ بخش آخر سؤال شما نومیدکننده است. این واقعیت که نمیتوان بر تقسیم کار غلبه کرد باید همانقدر دلسردکننده باشد که نمیتوان بر آبوهوا غلبه کرد. تقسیم کار دارایی است، نه دِین [که بتوان آن را پرداخت کرد و تمام شود]. منظورم این نیست که چه تقسیم کار و چه آبوهوا حتماً نعمتاند. میگویم میشود، بهجای سوءاستفاده، از آنها استفاده کرد، بهجای کسرکردن، به آنها اضافه کرد. به همین دلیل است که تلاش برای بازیابی بخش بزرگتری از محتوای -و روابط بین- موضوعاتی که در فهم قدیمی از سرمایهداری وجود داشته ارزشمند است. چنانکه سعی کردهام نشان دهم، اینها زمانی تحت عناوینی مانند «سوسیال دمکراسی»، «لیبرالیسم» یا ایدۀ نظام «نمایندگی» در کنار هم قرار میگرفتند. عناوین، بهخودیخود، اغلب به همان اندازه که میتوانند راهنمای اندیشه باشند، میتوانند مانع اندیشه هم بشوند. به همین دلیل است که انجامدادن کار تاریخی ارزشمند است.
این مطلب را مایکل ساننشر نوشته و در تاریخ ۱۸ ژانویۀ ۲۰۲۳ با عنوان «Was the True Meaning of Capitalism Forgotten?» در وبسایت نیشن منتشر شده است و برای نخستینبار در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۲ با عنوان «معنای واقعی «سرمایهداری» را فراموش کردهایم؟» با ترجمۀ محمدابراهیم باسط در وبسایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.
دانیل اشتاینمتس-جنکینز (Daniel Steinmetz-Jenkins ) استادیار کالج مطالعات اجتماعی در دانشگاه وسلین است. او در نشریۀ نیشن با نویسندگان و اندیشمندان مصاحبه میکند.
Sonenscher, Michael. Capitalism: The Story behind the Word. Princeton University Press, .2022
مایکل ساننشر (Michael Sonenscher) از ۱۹۸۸ تا ۲۰۱۴ استاد تاریخ دانشگاه کیمبریج بود. او اکنون مشغول تألیف و تدریس در زمینۀ تاریخ اندیشۀ سیاسی است. از جمله کتابهای مهم او میتوان به Jean-Jacques Rousseau: The Division of Labour, the Politics of the Imagination and the Concept of Federal Government، Sans-Culottes: An Eighteenth-Century Emblem in the French Revolution و Work and Wages اشاره کرد.
انتهای پیام
اینجا همه کمونیست هستند حتی اگر خودشان ندانند.
جالب بود ای کاش بیشتر از این مقالات بشه دید