زندگی روزمره با طعم فلسفهی باستان
«از آنجا که گویا اهداف بیرونی، شامل ثروت یا شهرت، هیچگاه واقعاً برآورده نمیشوند یا تحقق نمییابند، سازگار شدن با دیدگاهی خوشبینانهتر، اجتماعیتر، تشکرآمیزتر، دلسوزانهتر و انعطافپذیرتر نسبت به زندگی، بیشتر با پیشرفتهای معنادار رضایت از زندگی و رفاه همراه است.»
مجله نبشت در سایت خود منتشر کرد: «بهگفتۀ فیلسوف فرانسوی، پیر هادوت، فلسفۀ باستان موضوعی بود که باید در هر لحظه بهکار گرفته میشد و هدف آن تحول کل زندگی فرد بود. هادوت پی برد:«حکمت حقیقی صرفاً باعث نمیشود که ما بدانیم: بلکه باعث میشود ما بهگونهای دیگر باشیم.»
محور مطالعۀ هادوت از فلسفۀ باستان چیزی است که او بهاصطلاح «تمرینهای معنوی» مینامد. این تمرینها که اینگونه توصیف میشود:«تمرینهایِ ارادی و شخصی که ازطریق آنها میخواهیم روش موجودیت خویش و مشاهدۀ جهان را تغییر دهیم»، در روش بسیار متفاوت، امّا در هدف همواره ثابتاند. ممکن است فرد بخواند، بنویسد، با دیگران گفتوگو کند، مدیتیشن انجام دهد، امّا در همۀ این موارد فیلسوف عملگرا ازطریق این تمرینات در پی گفتوگو با خویش، متقاعد کردن و اقناعِ خود در مقطعی از زندگی، و تحقق توانایی خویش برای زیستن براساس حقیقت آن است. این تمرینات به تغذیۀ پایدار اندیشههای فلسفی نیاز داشت و به فیلسوف عملگرا ابزاری میبخشید که ازطریق آن میتوانست این ایدهها را حفظ کند و آنها را در روشهای خویش تعبیه سازد.
برای فیلسوفان یونان باستان و روم، فلسفه قرار بود دگرگونکنندۀ شیوۀ زندگیمان باشد، زیرا این فلسفه بود که وسیلۀ شکوفایی بشر، زندگی نیک و جلوگیری از عواطف دردسرساز زندگیِ بسیاری از ما را فراهم میکرد. ازمنظر این متفکران، فلسفه شفابخش بود، رشتهای که میتوانست ما را یاری کند تا خود را از شر رنج و اضطراب بیموردِ ناشیاز شیوۀ نادرستِ مشاهده و درک جهان خلاص کنیم.
ازمنظر افرادی چون: سقراط، رواقیون، اپیکورها یا کلبیان، بیشتر رنجهای انسانی ناشیاز آنچیزی است که آن را قضاوتهای نادرست میدانستند. آنها عقیده داشتند که این قضاوتهای نادرست ما را بهسمت ارزشگذاری اموری ـ همچون پول، اعتبار، آسایش مادی و غیره ـ سوق میدهند که میتواند مانع خوشبختی حقیقی باشند. به همین ترتیب، آنها ما را بهسوی احساسات منفیای ـ همچون غم، عصبیّت، حسادت و سایر موارد ـ سوق میدهند که درخور چنین احساساتی نیستند. این وظیفه فلسفه بود که به ما یاری کند تا چنین خطاهایی را برطرف کنیم و درنتیجه، شیوۀ زندگی خود را تغییر دهیم.
برای خوب زیستن، تمرکز ما باید بر روی ارزشهای بیرونیای باشد که تصور میکنیم خوشبختی را برایمان به ارمغان میآورد: قضاوتهایی که میکنیم، نحوۀ رفتارمان، چیزهایی که در پی آن هستیم و آنچه ارزشمند میدانیم. بهطور کلی، تحقیقات روانشناختی معاصر، برای خوشبختی، از این ایدهها حمایت میکنند. وقتی که فرد نتواند نیازهای اساسی زندگی را تأمین کند، افزایش درآمد تأثیر زیادی بر رفاه دارد، اما افزودن ثروت یا آسایش، بیشترازحد برآوردن نیازهای اساسی، تضمینی برای افزایش سلامتی ما نیست. آنچه پژوهشهای روانشناسی به ما میگوید این است که رفاه تا آنجا سلامتی ما را تحت تأثیر قرار میدهد که با کار بر روی جنبههای دنیای درونی و رفتار ما انجام گیرد. از آنجا که گویا اهداف بیرونی، شامل ثروت یا شهرت، هیچگاه واقعاً برآورده نمیشوند یا تحقق نمییابند، سازگار شدن با دیدگاهی خوشبینانهتر، اجتماعیتر، تشکرآمیزتر، دلسوزانهتر و انعطافپذیرتر نسبت به زندگی، بیشتر با پیشرفتهای معنادار رضایت از زندگی و رفاه همراه است.
فلاسفه باستان چنین یافتههایی را پیشبینی میکردند. باوجوداین، آنها همچنین تشخیص دادند که تغییر رویۀ زندگی و مشاهدۀ جهانِ همراستای این اهدافْ کار سادهای نیست. فرهنگ و عقاید رایجْ ما را به سمت این باور سوق میدهند که خوشبختی و رضایت را میتوان خرید، که بیشتر همواره بهتر است، و موفقیت وزنی بیشاز پایبندی اخلاقی دارد. گریز از این چشمانداز و زندگی مطابق با ایدههای فلسفیِ شخصی، خود نیاز به تلاش مداوم دارد و اینجا است که تمرینهای معنوی نقش اصلی را ایفا میکنند.
بیابید به چند نمونه از این ایدهها نگاهی بیندازیم. امپراطور روم و فیلسوف رواقی، مارکوس اورلیوس، برای ترغیب خود به نگرشی شفقتآمیز و خویشتندار، تمرینی بهجهت محیا کردن خویش برای روزِ پیشرو توصیف میکند:
«صبحگاهان که از خواب برمیخیزی، با خود بگو: امروز با فضولی، ناسپاسی، گستاخی، بیوفایی، سوءنیت و خودخواهی روبهرو خواهم شد ـ تمام اینها ناشی از آن است که خطاکاران نمیتوانند خوب را از بد تمیز دهند؛ ولی من دیدهام که ذات خیر همانچیزی است که درست است، و ذات شر همان چیزی است که خطا است؛ و دانستهام طبیعت خطاکار، خود شبیه من است…»
مارکوس با آمادگی ذهنی برای چالشهایی که هرروز ممکن است با آن روبهرو شود، خود را محیا میکند تا به روشی منطقی و متعادل واکنش نشان دهد. این تمرین با نگرشی شفقتآمیز به او یادآور میشود که تخطیهای آدمیان میتواند از روی درک نادرستشان از آنچیزی باشد که در زندگی خوب، بد، یا ارزشمند است، درنتیجه یادآور میشود، هرگز نباید این واقعیت را فراموش کند که او نیز همانند آن «خطاکار» یک انسان است.
مارکوس با زیستن در افراط و تفریط مادیِ دربار روم، تمرین دیگری را در زمینۀ تنزل ذهنی اشیاء به طبیعت اساسیشان توصیف میکند، بهگونهای که جذابیتشان را از آنها میگیرد:
«چه خوب است وقتی گوشت و دیگر غذاهای لذیذ را میبینی با خود بگویی: این مرغ، ماهی یا خوکِ مرده است؛ یا بگویی: این شراب فالرنی [بهترین شراب آن زمان] عصارۀ خوشهای انگور است؛ ردای بنفشم از خیساندن پشم بز در خون جانوری صدفدار به وجود آمده است!»
این عبارت آشکار میسازد که نیروی تحولآفرین این تمرینها، نهتنها در محتوای آنها، بلکه در نحوۀ بیان و فُرم آنها نیز نهفته است. در جهان غربی امروز، روانشناسی و درمانهای روانشناختیِ شواهدبنیاد، بهمثابۀ مجهزترین زمینههای درک و بهبود درد و رنج و یا ترویج شکوفایی و خوشبختیمان عمل میکنند. بااینحال، تصوّرات قابل توجه، بیان موجز و جالب، و سبک متقاعدکننده عاطفیای که در بسیاری از ایدهها و تمرینهای فلسفۀ باستان ارائه میشود، به این معنا است که آنها همچنان میتوانند در حمایت از تلاشهای ما برای یک زندگی خوب، سهم بهسزایی داشته باشند.
در میان تمرینهای متنوعی که در سراسر آثار مربوط به دوران باستان مییابیم، در تلاش برای تروج عادات خوب و درنتیجه تغییر نحوۀ تفکرمان، برخی خواهان تغییر رفتار علنی هستند. اپیکور و سنکا نیز در محیا شدن ما برای تغییرات بالقوۀ تقدیر و برای اینکه به ما یادآور شوند که به تجملات غیرضروری زندگی بیشازحد اهمیت ندهیم، زندگیِ حداقلی را توصیه میکنند. مثلاً سنکا در نامۀ ۱۸، از سری نامههای خود، دربارۀ اخلاق مینویسد:
«یک دورۀ چند روزه تعیین کنید که در آن به خوراکِ اندک و ارزانترین انواع لباسهای ناخوشایند و زخیم بسازید… آندم که ذهن عاری از اضطراب باشد، زمانی است که باید خودش را برای ناملایمات محیا کند.»
به این ترتیب، این تمرینات، در حمایت از فیلسوف عملگرا، طیف وسیعی از مهارتها را برای گنجاندن ایدهها و بهکارگیری آنها در روشهای متداولِ اندیشه و رفتار، در اختیار وی قرار میدهد. تکنیک دیگری که بهطور گسترده توسط این متفکران استفاده میشود مربوط به بیان ایدهها بهگونهای است که بهراحتی در لحظههای مورد نیاز به ذهن متبادر شوند. مثلاً: اپیکتتوس برای کمک به یادگیری انعطافپذیری بیشتر ما، به شاگردانش یادآور میشود که هر موقعیتی روشهای گوناگونی برای توجیه و تفسیر دارد. خواه تصور کنیم که مشکل برطرف میشود، خواه تصور کنیم که مانعی تسلیمناپذیر سدّ راهمان است، هر دو به خود ما بستگی دارد. در کتاب راهنما اپیکتتوس میگوید:
«هرچیز را میتوان به دوطریق پذیرفت… اگر برادرتان نسبت به شما ناعادلانه رفتار میکند، سعی نکنید این موضوع را اینگونه بپذیرید که او به شما ظلم میکند، بلکه بهجای آن بپذیرید او برادر شما است و با شما بزرگ شده است…»
اپیکتتوس، با تکیه بر بیانی موجز و جالب، سعی در حمایت از پیروان خود داشت تا آنها را ترغیب کند بهجای تمرکز بر چیزهایی که ندارند یا واقعاً به آنها احتیاج ندارند، از چیزهایی که اکنون دارند لذّت ببرند:
«اگر میخواهید کسی را توانگر سازید… به آنچه دارد نیفزایید، بلکه از آرزویش برای داشتن چیزهای بیشتر بکاهید.»
اپیکور و اپیکوریان در بیان اندیشههای خود به این روشها، پیروانشان را تشویق میکنند تا هنگام تبدیل این ایدهها به شیوههای عادی تفکر و رفتار، از ایدههایشان مراقبت کنند. فیلسوف عملگرا ممکن است هر صبح را با تأمل بر معنای چنین عباراتی شروع کند، یا در لحظات طاقتفرسای احساسات و خواستهها این عبارات را سریعاً به یاد آورد.
ایدههایی همچون این ایدههای ارائهشده میتواند همچنان درتلاش مداوم برای داشتن یک زندگی خوب در این روزگار منابع ارزشمند و مؤثری باشد. با مطالعه، بحث و پذیرش این ایدهها و الهامات فیلسوفان باستان، ما میتوانیم شکوفایی خویش را ازطریق این تمرینات معنوی تقویت کنیم.»
انتهای پیام