خرید تور نوروزی

چرا دانشمندان هم باید داستان بخوانند

داستان خواندن نه فقط برای مردم که برای دانشمندان هم می‌تواند به همدلی و بالابردن کیفیت کار دانشمندان کمک کند. کیتلین آدامز مطلبی با عنوان «چرا دانشمندان هم باید داستان بخوانند» نوشته‌است که متن کامل آن را در ادامه می‌خوانید.

مجله نبشت در سایت خود نوشت: «داستان خوش‌ساختْ دانشمندان را تشویق می‌کند تا به پیامدهای اجتماعی کارشان فکر کنند. ناشناخته‌هایی را که نمی‌توانیم اندازه‌گیری کنیم توضیح می‌دهد، فهم ما را از علوم گسترش می‌دهد، و کنجکاوی ما را برمی‌انگیزد…»

مثل بیشتر شهرها، شهر من ونکوور هم در دورهٔ کرونا در بهار ۲۰۲۰ در قرنطینهٔ کامل بود. همهٔ ما آرزوی چیزهای مشابهی را داشتیم: دیدن دوستان، زندگی عادی، درآمد ثابت، و بازگشت زندگی به همان شکلی که بود. گذشته از این‌ها، میل شدید غواصی در آب سرد بعد از تقریبا دو سال در من زنده شده بود.

اما آن‌چه این میل در من برانگیخت، خواندن آثار ژول ورن رمان‌نویس فرانسوی معروف به پدر ژانر علمی تخیلی بود. یک روز از شدتِ ملالتْ قفسه‌های دفتر کار خانگی پدر و مادرم را جستجو می‌کردم تا عطر آشنای چسبِ قدیمیِ کتاب‌های داستانِ کلاسیکِ محبوبِ آن‌ها را، زمانی که هم‌سن من بودند، پیدا کنم. دنبال چیزی ابدی بودم؛ رها از محدودهٔ مقررات همه‌گیری. تا این‌که بیست هزار فرسنگ زیر دریا را پیدا کردم؛ رمانِ کلاسیکِ ژول ورن که زیستِ دریایی و معماهای اخلاقیِ ماجراجویانِ تنها مثل کاپیتان نمو را کاوش می‌کند.

این کتاب مرا به سفری برد، نه فقط به اقیانوس، که به عمق اهمیت آن در ذهن شخصیت‌هایی که همگی محصول ذهن خلاقِ ورن بودند. من همراه با کاپیتان نمو و پرفسور آروناکس، داخل یک نمونهٔ اولیه از لباس غواصی، از میان یک جنگلِ کتانجک درخشان عبور می‌کنم؛ گفتگوهای درونی عمیقی دربارهٔ رابطهٔ کاپیتان نمو با دیگر انسان‌ها به عنوان یک مسافرِ همیشه تنها داشتم؛ و زیردریایی آن‌ها موسوم به ناتیلوس ما را به سفرهای غافلگیرکننده‌ای برد ‌ــ‌ با استفاده از تکنولوژی‌هایی که الهام‌بخش نسل‌های بعدی کاوشگران اقیانوس شد.

اواخر شبْ کفِ اتاقِ خوابم دراز می‌کشم و خودم را جای ورن می‌گذارم. سعی کردم تصور کنم چه‌طور کسی بدون آن که دنیای طبیعی را مستقیما تجربه کرده باشد می‌تواند آن را مطالعه و کاوش کند.

شباهت‌هایی بین خودم و هر کدام از شخصیت‌های داستان یافتم؛ ورن چنان از تخیلش بهره می‌برد که انگار همهٔ آن‌ها آدم‌ها واقعی هستند. کتاب او مرا از حصار دنیای فیزیکی بیرون کشید و همزمان فهم مرا از جهان از دریچهٔ علم گسترش داد. من همزمان که برای شرکت در دورهٔ دریافت مدرک غواصی، به مطالعهٔ فیزیکِ فشار آب، اکولوژی دریایی، و کتب مهندسی مشغول بودم، او و شخصیت‌های او را همراه خودم داشتم.

تفکرِ نامتعارفْ سائقِ نوآوری است. پس چرا برای کاوش‌های علمی از جاهای نامتعارف الهام نگیریم؟ بیست هزار فرسنگ زیر دریا نمونه‌ای از ده‌ها کتاب تخیلی است که الهام‌بخش من در قلمروهای مختلف علم بوده‌اند.

داستان تخیلیِ خوش‌ساختْ دانشمندان را تشویق می‌کند تا به پیامدهای اجتماعی کارشان فکر کنند. ناشناخته‌هایی را که نمی‌توانیم اندازه‌گیری کنیم توضیح می‌دهد، فهم ما را علوم گسترش می‌دهد چون کنجکاوی ما را در مورد موضوعاتی که هرگز فکرش را هم نمی‌کردیم برمی‌انگیزد. به عنوان یک دانشمند علوم زیستی، خواندن داستان‌های تخیلیْ حس همدلی، خلاقیت و کنجکاوی را در من بیشتر می‌کند.

‌علمِ داستان

گذشته از برانگیختن کنجکاوی، من رمان‌هایی را که می‌خوانم منبعی بی‌نظیر برای پژوهش کیفی محسوب می‌کنم. دلیل لذت بردن من از رمان‌ها این است که آن‌ها از استعارات به جای ریاضیات برای توضیح چیزهایی که نمی‌توانیم اندازه بگیریم استفاده می‌کنند. مقالات علمیْ بینشی از زبانِ داده‌ها به ما می‌دهند، اما رمان‌ها این داده‌ها را با تحلیلی از رابطهٔ شخصیت‌ها با جوامع‌شان در مواجهه با مشکلاتْ ترکیب می‌کنند.

اگر دانشجوی رشته علمی باشید، احتمالا منتظر استدلالی آماری برای این هستید. اخیرا به یکی از زیررشته‌های علوم شناختی برخوردم که آن را علم داستان یا روان‌شناسی ادبیات هم می‌گویند، و کارش مطالعهٔ تغییر مغز با خواندن داستان تخیلی است. از آن‌جا که همهٔ انسان‌ها از نعمتِ انعطاف‌پذیری عصبی برخوردارند (منظور تواناییِ تغییر و رشد مغز در سراسر عمر است)، چرا از آن برای دانشمند بهتر شدن استفاده نکنیم؟

چرا دانشمندان هم باید داستان بخوانند
چرا دانشمندان هم باید داستان بخوانند

تحقیقِ علمی و داده‌ها تنها راه برانگیختن خلاقیت و نوآوری نیستند. فنونِ رواییِ رایج هم می‌توانند این کار را بکنند ‌ــ‌ حتی برای کسانی که به خواندن مقالات علمی و تفکر بر اساس ارقام عادت دارند. جامعهٔ علمی به تدریج این الگو را درک می‌کند، و محققان تلاش می‌کنند رابطهٔ بین رمان‌هایی که می‌خوانیم و چشم‌انداز ما به جهان را مطالعه کنند.

تکاملِ علمِ داستانْ خیلی قبل‌تر از پژوهش‌های معاصر شروع شده بود. الگوهای طرح داستان که به آن فنون روایت یا صناعات ادبی هم می‌گویند، از هزاران سال پیش تاکنون در رمان‌ها به کار رفته‌اند. اولین بار چند صد سال قبل از میلاد، ارسطو فیلسوف یونانی در مقاله‌ای ادبی به اسمِ شعریات از آن‌ها یاد کرد. شعریات در اصل برای تدوینِ صناعات ادبی رایج در اشعار کوتاه و حماسی نوشته شد، اما داستان‌شناسان شباهت‌هایی بین ساختار تمام انواع ادبیات تخیلی، شعر، و نثر پیدا کرده‌اند.

یکی از براهینِ اصلیِ ارسطو این بود که صناعات ادبیِ مورد استفاده در ادبیاتِ تخیلی را می‌توان برای نمایش مفاهیم دنیای واقعی یا اشیاء به کار برد و ذهن خواننده را تشویق کرد تا طرز فکرش را عوض کند؛ او این را فن تقلید نامید. به گفتهٔ او مولفْ با استفاده از استعارات، پی‌رنگ، و صحنه‌ها به جای توصیفاتِ واقعی، داستانی کامل خلق می‌کند تا موضوعاتِ جسورانه‌ای مثل مرگ و نابرابری را توضیح دهد. به باور ارسطو، تمام کارهای برتر ادبیات داستانی آن زمان این عناصر کلیدی را در خود داشتند.

اگر دانشمندان الگوها را در داده‌ها جستجو می‌کنند، آن‌گونه که ارسطو در شعریات گفته، مولفان الگوها را در رمان‌ها پیدا می‌کنند. وقتی من رمان می‌خوانم، همدلی خودم با شخصیت‌ها و سازگاری با تفاوت‌های همدیگر را در صورتِ برخورد با آن‌ها در دنیای واقعی بررسی می‌کنم. می‌توانم آن‌چه را از آن‌ها در رمان یاد گرفتم، برای بهبود آثار علمی خودم به کار ببندم.

داستان‌ها درسِ همدلی می‌دهند

اگر خواندن رمانْ کنجکاویِ نسل‌ها را بر انگیخته، باید مبنایی عصبی-شیمیایی برای آن وجود داشته باشد. علم داستان این موضوع را کاوش می‌کند که چه‌طور خواندن ژانرهای ادبی مختلف و داستان‌هایی با عناصر متفاوت، و انتخابِ آگاهانهٔ کتاب از طرف ما، شناخت ما را تغییر می‌دهد.

وقتی عامدانه آن‌چه را می‌خوانیم، تحلیل می‌کنیم، در مقایسه با حالتی که سرسری متن می‌خوانیم، مغز ما بیشتر تغییر می‌کند. مطابق پژوهش‌های علمی، ژرف‌خوانی یا خوانش دقیق، موجب تشدید فعالیت مناطق مربوط به حرکت و لامسه در مغز می‌شود، طوری که انگار خواننده به جای شخصیتِ داستان عمل می‌کند.

با آن‌که محققان هنوز کشف نکرده‌اند چه‌طور داستان تخیلیْ مغز را تغییر می‌دهد، این را کشف کرده‌اند که خواندن داستان، با رفتارهای اجتماعیِ عموما مثبت و هم‌احساسیْ مرتبط است. پژوهش‌های اخیر نشان می‌دهد که داستان تخیلی همان شبکه‌های عصبی را فعال می‌کند که برای تعامل با دیگران در هر کاری استفاده می‌کنیم ‌ــ‌ خواه حل مناقشه یا میانجی‌گری باشد، یا طرح پرسش‌های معنادار برای پرسیدن در یک مباحثه، یا یافتن دوستان تازه.

یکی از این مسیرهای عصبی موسوم به شبکهٔ حالتِ پیش‌فرض به ما کمک می‌کند تا تاثیر تصمیمات‌مان را بر احساس دیگران و دلیل آن را دریابیم. گفته می‌شود افرادی که این کار را به راحتی انجام می‌دهند، بهتر از بقیه می‌توانند ذهن دیگران را بخوانند، و این نقش مهمی در تعاملات اجتماعی آن‌ها دارد.

این شبکه همین‌طور وقتی فعال می‌شود که خواننده‌ها در حال خواندن دربارهٔ صحنه‌ای خیالی حاوی تصاویر واضح یا تعاملات اجتماعی هستند. مطابق تحقیقات، کسانی که همیشه داستان تخیلی می‌خوانند، در مقایسه با کسانی که اهل خواندن نیستند یا خوانندگانِ غیرداستان، نمر‌هٔ بالاتری در قضاوت‌های اخلاقی کسب می‌کنند.

آیا می‌شود درس‌هایی که از داستان‌های محبوب‌مان یاد می‌گیریم را در کارمان هم استفاده کنیم؟

در واقع نویسندگانِ موفق مرتبا از صنایع ادبی استفاده می‌کنند. این دست مولفان تجربهٔ عاطفی قوی‌تری را به خوانندگان‌شان القاء می‌کنند و تاثیر ماندگاری بر ذهن آن‌ها می‌گذارند. هرچند شاید ما جزئیات بهترین داستان‌ها را به یاد نیاوریم، اما با دیدن نحوهٔ تعامل شخصیت‌ها با مشکلات، با آن‌ها همدلی می‌کنیم، و همین حسِ هم‌احساسی است که ما برداشت می‌کنیم.

پیچش داستان یکی از معروف‌ترین و رایج‌ترین فنون ادبی است که در کتابِ شعریاتِ ارسطو هم از آن یاد شده و منظور از آن در اصل یعنی تغییر ناگهانی ماجرا به یک بداقبالی که داستانی تراژیک خلق می‌کند.

‌کمک ادبیات تخیلی به امر پژوهش

مطالعهٔ آماریِ جمعیت‌های مختلف به من آموخته است که علم به چه گروه‌هایی بیشتر کمک می‌کند، اما داستان‌ها تجاربِ انسانی را زمینه‌یابی می‌کنند که شاید ما زمانی که صرفا با داده‌ها کار می‌کنیم، آن‌ها را از دست می‌دهیم. رمانِ جزیرهٔ زنان دریا نوشتهٔ لیسا سی نمونه‌ای از این دست است که من اخیرا آن را خوانده‌ام.

این رمان که عمدتا در کرهٔ جنوبی در پس از جنگ جهانی و دوران جنگ سرد رخ می‌دهد، داستانِ هانیو را روایت می‌کند: هانیو یعنی زنان دریا و به زنانی گفته می‌شود که در استانِ ججو با غواصی امرار معاش می‌کنند. در بخشی از داستان بعد از آن‌که یکی از اعضای محبوبِ گروهِ هانیو دچار آسیب مغزیِ دائمی می‌شود، داستانْ تغییرِ رابطهٔ او بقیه را کاوش می‌کند. ترکیبی از اندوه، شرم، و عشقِ ماندگار که اعضای خانوادهٔ او ابراز می‌کنند، کمک می‌کند تا ناتوانی او نه به عنوان یک استثناء، که به صورت زنجیره‌ای از تجاربِ جلوه داده شود. اما علمِ معاصر عمدتا با مسئلهٔ ناتوانی به صورت یک استثناء برخورد می‌کند.

آثار تخیلیْ این نگاه را در قالبِ استعاراتْ تجزیه و تحلیل می‌کنند و کم‌کم دانشمندان هم دارند ناتوانی‌ها را به عنوان مجموعه‌ای از تفاوت‌ها چارچوب‌بندی می‌کنند که می‌توان آن‌ها را سازگار کرد؛ و این‌که چگونه جوانب دیگر سبک زندگی یک شخص، از جمله فقر یا کشور محل اقامت، می‌تواند مشکلات دسترس‌پذیری را برای معلولان تشدید کند.

هر کسی ناتوانی را طور متفاوتی تجربه می‌کند، و دسترسیِ متفاوتی به خدمات بهداشتی دارد، و رابطهٔ متفاوتی با نظام بهداشتی دارد، که این ممکن است ناشی از ترس، موانع فرهنگی و مشکلات دیگر، و مشکلات فردی خاص باشد. این شرایط می‌تواند دسترسیِ افراد معلول به خدمات موجود را متاثر کند.

حتی به عنوان یک داوطلب، کار من در حوزهٔ تنوع عصبی به من آموخته که چه‌طور خانواده و زندگی اجتماعی، بر استفادهٔ کودکان از خدماتِ مربوطه تاثیر می‌گذارند.

‌نقش همدلی در ارتقای کیفیت پژوهش

چرخش داستان و تغییر ناشی از آن در شخصیت‌ها، گذشته از آن‌که به جلب توجه در خواندن کمک می‌کند، به من کمک می‌کند تا با یکی از گیج‌کننده‌ترین متغیرها در علم به شکلی قابل پیش‌بینی‌تر تعامل کنم: این‌که آیا جمعیتِ هدف در پژوهشِ ما، از کار ما سودی می‌برد یا نه.

من امسال برای اولین بار کتاب ۱۹۸۴ اثر جورج اورول را خواندم؛ داستان کتاب نشان می‌دهد چرا مردم در رژیم‌های دیکتاتوری باید به دقت از اسرار و روابط‌شان محافظت کنند تا بتوانند زنده بمانند. وینستون قهرمان داستان توانست برای مدتی کوتاه مخفیانه علیه دولت بشورد و تاریخ را بازنویسی کند، تا این‌که دوستانِ معتمدش راپورتِ او را می‌دهند. من ابتدا امیدوار بودم که آیندهٔ خوبی در انتظار وینستون، که معشوقی در محل کارش پیدا کرده، رقم بخورد، ولی اورول خیلی زود مرا مایوس کرد. واکنش عاطفی من به خواندن ۱۹۸۴ مرا به این واقعیت رساند که کسانی که تحت ستم هستند، یا دچار محرومیت اجتماعی هستند، در تعامل با غریبه‌ها، از جمله محققان و دانشمندان، ممکن است بیشتر محتاط باشند.

در مطالعات بالینی که داده‌ها از شرکت‌کنندگانِ انسانی جمع‌آوری می‌شود، حجمِ نمونه و میزانِ نمایندگیْ متغیرهای بسیار مهمی هستند، چون دقتِ تحقیق را در بازنماییِ دنیای واقعی نشان می‌دهند. مثلا تحقیقاتِ زیست‌پزشکی به‌طور تاریخی عمدتا روی مردانِ سفیدپوست انجام می‌شده، حتی وقتی قرار بوده که داروها و معالجات برای گروه‌های جمعیتی دیگر ساخته شود. حالا دانشمندان تلاش می‌کنند معیار مشارکت‌کنندگان را بسط دهند تا شامل گروه‌های کمتردیده‌شده باشد.

من با محققان زیست‌پزشکی از همهٔ انواع زیرشاخه‌های پزشکی برخورد داشته‌ام. از نظر آن‌ها یک مانع مشترک برای ارتقای کیفیت داده‌ها وجود دارد که عبارتست از کوچک بودنِ حجم نمونه.

حتی وقتی محققان ابزارهای ساده و کوچکِ غربالگری را مستقیما به منزلِ بیمارانْ پُست می‌کردند تا آن‌ها خودشان در خانه بتوانند تست بگیرند، این بیماران از ارائهٔ نتایج آزمایش‌شان نگران بودند. این نگرانی ناشی از مدل تست نبود، بلکه ناشی از عدم اعتماد به تحقیقات پزشکی بود. شناسایی این مانع، گام مهمی در رابطهٔ دانشمندان و مردم عادی است.

از نگاهی منطقی، پُست کردنِ صدها تستِ غربالگری به آدرسِ بیمارانْ کاری زمان‌بر است، و بدون حجم بالای پاسخ، تیم‌های تحقیقاتی ممکن است در آیندهٔ بورس تحقیقاتی دریافت نکنند و پژوهش‌شان متوقف شود. حتی در کشوری مثل کانادا دولت کمتر از ۲۰ درصدِ درخواست‌های بورس پژوهشی را قبول می‌کند. بنابراین به نفع دانشمندان است که بررسی کنند چرا وقتی با گروه‌های اجتماعی و اقلیت‌ها کار می‌کنند، حجم نمونه به سرعت کاهش می‌یابد. و مطالعهٔ ادبیات داستانی می‌تواند یکی از راه‌های کمک به آن باشد.

‌یافتن یک راه میانی

با این اوصاف، موضوعاتی مثلِ حجم نمونه، اعتماد، و موانع فرهنگی چه ربطی به عشق و علاقهٔ من به داستان دارد؟

آدم‌های به‌شدت منطقی و مغزهای خلاق ممکن است هر کدام از جانب خود بگویند که مثلا تمرکز بر انحرافِ معیار یا استفاده از نثر احساسی، درک بهتری از مسائل به ما می‌دهد. اما من به یک راه میانی باور دارم.

نزدیک شدن به اعضای گروه‌ها و تحقیق دربارهٔ تجارب‌شان، مستقیم‌ترین راه برای رسیدگی به نیازهای آن‌هاست، اما نویسندگانِ خوب از شخصیت‌پردازی برای نمایش گروه‌های اجتماعیِ بی‌اعتماد به بیگانگان به‌خوبی بهره می‌برند.

مثلا جزیرهٔ زنان دریا این تنش را به خوبی نشان می‌دهد. این رمانْ داستان یک تیم از دانشمندان آمریکایی را روایت می‌کند که به استانِ ججو در کرهٔ جنوبی سفر می‌کنند تا میزانِ تحملِ آب سرد را در گروهِ هانیو اندازه‌گیری کنند و آن را با میزان تحمل مردم عادی آمریکایی مقایسه کنند. جوانترین هانیو بیش از بقیه مشتاق همکاری با دانشمندان بود، و دربارهٔ تجهیزات و متدهای آن‌ها کنجکاوی می‌کرد، در حالی که مسن‌ترها تمایلی به مشارکت نداشتند.

مردمِ ججو نگران بودند که دخالتِ آمریکا در سیاست کره، سنّتِ هانیو را به خطر بیندازد؛ در آن زمان، آمریکا در جنگ سرد بود و تلاش می‌کرد دولت کره را اصلاح کند. برخلافِ بیشتر جوامع غربیِ دوران جنگ سرد و قبل از آن، ججو یک جامعهٔ مادرسالار داشت که از زنانش انتظار می‌رفت کسبِ درآمد کنند. با گذشت مدتی از آزمایش دانشمندان، اعضای بیشتری از هانیو شروع به ترکِ آزمایش کردند چون به این مشکوک شدند که دانشمندان آمریکایی می‌خواهند با اعضای جوان‌ترِ هانیو رابطهٔ صمیمی برقرار کنند.

خواندن این رمان، اهمیتِ اعتمادسازی با بیمارانی که به فرهنگ‌های مختلف تعلق دارند را برای من به‌خوبی آشکار کرد.

دانشمندان یاد می‌گیرند که از جاهای غیرمنتظره الهام بگیرند ‌ــ‌ از جمله از صحبت‌های عادی هرروزه و دیدنِ آدم‌ها تازه ‌ــ‌ و متغیرها را به شیوه‌های غیرمنتظره به هم وصل کنند. خواندنِ داستانْ همان مسیرهای مغزی را تمرین می‌دهد. برای من داستانْ یک پژوهش علمیِ باارزش را با حسی از مکاشفه و حیرت دربارهٔ جهان طبیعیْ در هم می‌تند. اما در عین حال مرا وا می‌دارد تا دربارهٔ نحوهٔ تعامل مردم با جهان بر اساس شرایط محیط‌شان فکر کنم، و از طریق نثر به من می‌آموزد که چه‌طور از علم برای خدمت به جامعه و نه مرعوب کردن آن استفاده کنم.

اگر دانشمندان بدانند جوامعی که از آن‌ها خدمات می‌گیرند چه‌طور با تحقیقاتِ آن‌ها تعامل می‌کنند، علاوه بر تولید داده‌های معتبرتر و رضایت بیشتر از نتیجهٔ کارشان، تاثیر مثبت کارشان را به‌شکلی موثرتر در میان گروه‌های اجتماعیِ محروم توزیع می‌کنند.

من معتقد نیستم خواندنِ داستانْ تنها راه درک بهتر دیگران است. در واقع معتقدم که گفتگوی صادقانه با گروه‌های اجتماعی که می‌خواهیم آن‌ها را مطالعه کنیم، مستقیم‌ترین راه این کار است، اما نویسندگان می‌توانند آن‌چه را بیشترِ مردم نمی‌توانند ابراز کنند، صریح و روشن بیان کنند. مولفان می‌توانند به شکلی متمایز به سخنگویی برای تجارب انسانی تبدیل شوند، به شیوه‌ای که آمار و ارقام نمی‌تواند، و درک آن‌ها از کوچک‌ترین تعاملات می‌تواند جایگاه این تعاملات را در تحقیقات جدید به دانشمندان نشان دهد.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا