خرید تور تابستان

فلسفه علم به چه جنس پرسش‌هایی می‌پردازد؟

فلسفه علم و موضوعات پیرامون آن در پادکستی با همین نام بررسی می‌شوند. سیاوش صفاریان‌پور، پژمان نوروزی و امیرحسن موسوی کارشناسان این برنامه هستند و متن پادکست را سهیلا علایی پیاده‌ کرده‌است که در ادامه می‌خوانید.

بنیاد جایزه چراغ نوشت: اهالی فلسفه علم، چه می‌کنند؟ چه نقش و تاثیری بر پیکره علم دارند؟ تجربه‌گراها یا عقل‌گرا‌ها، هر‌کدام درباره علم چگونه فکر می‌کنند و چه می‌گویند؟ خرد یک موضوع ضروری مستقل از انسان‌هاست و مستقل از زمان و مکان. ساختار جهان، تنها با نور عقل، قابل کشف‌شدن است. در این اپیزود درباره این بحث می کنیم که تا کجا می‌توانیم به روش‌هایی که در علم وجود دارد اعتماد کنیم. کمی هم در مورد کانت صحبت می کنیم.

خلاصه‌ای از مباحث مطرح شده در این قسمت

واژه فلسفه‌ی علم، در حدود صد سال است که ابداع شده است. اما پرسش‌های آن، بسیار قدیمی هستند.فیلسوف‌ها به دو گروه تجربه‌گرا و عقل‌گرا تقسیم‌بندی می‌شدند.در این اواخر رویکردهای اجتماعی نیز مطرح شده است. تجربه‌گراها، ماهیت علوم تجربی را، آن چیزی می‌دانستند که ریشه در تجربه دارد.عقل‌گراها که ماهیت علم تجربی را ریشه در عقل، استدلال و منطق می‌دانستنددیدگاه‌های جامعه‌شناسانه به علم، علم را چیزی می‌دانند که جامعه علمی بر آن اجماع کند.

مقدمه

بدیهی‌ترین مفروضات دانشمندان هم، قابل نقد است؛ البته باید به معنای نقد توجه کنیم. نقد‌کردنِ بدیهی‌ترین مفروضات دانشمندان، یکی از کارهایی است که فیلسوفان علم انجام میدهند.

فلسفه علم از جهتی که کند‌و‌کاوی فلسفی‌ست، به پرسش‌های باز می‌پردازد. درباره چیستی پرسش‌های باز، در اپیزود قبل صحبت کردیم.

در یک تعریف بسیار ساده، فلسفه علم کندو‌کاوی فلسفی، درباره مبانی، روش‌ها، و نتایج علوم تجربی است. مطمئنم، این تعریف خیلی شما را خوشحال نکرده و واقعیت هم این است که چیز زیادی دستگیر آدم نمی‌کند.

برای‌اینکه با حوزه‌ی فلسفه علم بیشتر آشنا شویم، به چند نمونه از پرسش‌هایی که در فلسفه علم با آن‌ها مواجه هستیم، بپردازیم. مثلا یکی از پرسش‌ها این است که ماهیت علم تجربی چیست؟ پرسش دیگر این که، علم چطور پیشرفت می‌کند؟ یک پرسش دیگر هم اینکه، ما مجازیم از کدام روش‌های تحقیق در علم استفاده کنیم. آیا هر چیزی که غیرعلمیست، بی‌معنی است؟ تا کجا می‌توانیم به روش‌هایی که در علم وجود دارد، اعتماد کنیم؟ آیا اگر حوزه‌ای از معرفت بشری، حوزه غیر‌قطعی باشد، حوزه‌ی غیر‌قابل‌اعتماد هم هست؟ و پرسش‌های متنوعی از این‌دست، در حوزه‌های هستی‌شناسی، متافیزیک، و روش‌شناسی علم وجود دارد.

بیاید یکی از این پرسش‌ها را کمی عمیق‌تر نگاه کنیم. مثلا پرسش :”ماهیت علم تجربی چیست؟” از زمان‌های خیلی دور، فیلسوف‌ها به این سوال پرداخته‌اند. ماهیت علم تجربی، پرسشی است که در حوزه‌ی فلسفه علم مطرح میشود.

واژه فلسفه‌ی علم، در حدود صد تا صد و پنجاه‌سال گذشته ابداع شده است. اما پرسش‌های فلسفه‌ی علم، پرسش‌های بسیار قدیمی هستند. ما فیلسوفانی داریم، از پیش از سقراط، که به ماهیت علم تجربی پرداختند و تلاش کردند که حوزه‌ی علم تجربی را روشن‌ کنند.

از زمان‌های دور، فیلسوف‌ها به دو گروه تجربه‌گرا (Empiricism) و عقل‌گرا (Rationalism) تقسیم‌بندی می‌شدند. در این اواخر رویکرد دیگری مطرح شده است که بیشتر در حوزه‌ی جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی علم است که به آن رویکردهای اجتماعی (sociology of scientific knowledge (SSK)) میگویند.

ما اندکی درباره تجربه‌گراها، عقل‌گرا‌ها و افرادی که رویکرد اجتماعی به علم‌ دارند در همین پادکست صحبت می‌کنیم.

تجربه گراها به این پرسش که ماهیت علم تجربی چیست؟ این‌طور پاسخ می‌دهند که ما در فلسفه علم تنها مجازیم به حوزه‌هایی ورود کنیم که ریشه در تجربه‌ی انسان داشته باشند. موضوعاتی که به تجربه‌ی انسانی گره خورده‌اند. در‌واقع تجربه‌گراها، میگویند علم چیزی است که تجربی باشد، یعنی یا باید مستقیما قابل مشاهده باشد، یا قابل اندازه‌گیری و آزمایش باشد یا دست‌کم غیر‌مستقیم به مواردی مرتبط باشد که آن موضوعات قابل‌مشاهده، قابل اندازه‌گیری یا قابل آزمایش باشند.

فیلسوفان بزرگی چنین رویکردی را دارند. اکثر فیلسوفان انگلیسی، فیلسوفان حوزه‌ی آنگلوساکسون، فیلسوفان تجربه‌گرا هستند. مثل لاک‌ (John Locke)، بارکلی (George Berkeley)، یا هیوم (David Hume) .در اپیزود‌های بعدی، درباره هر‌کدام از این فیلسوفان صحبت خواهیم کرد.

شاید این پرسش در ذهن شما مطرح شده باشد آیا دانشمند غیر‌تجربه‌گرا هم داریم؟ پاسخ بلی است. دکارت (Rene Descartes)، یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان تاریخ بشر، و فیلسوف بزرگ عقل‌گراست. او یکی از بزرگ‌ترین فیلسوف-دانشمندان دوره علم مدرن است که شاید یکی از بنیان‌گذاران علم مدرن هم باشد.

دکارت، اسپینوزا (Baruch Spinoza)، لایب‌نیتس (Gottfried Wilhelm Leibniz)، و اگر بخوایم به دانشمندان متاخرتر اشاره کنیم، اینشتین (Albert Einstein) جزو دانشمندان عقل‌گرا هستند.
عقل‌گراها، ماهیت علم تجربی را این‌طور تعریف می‌کنند. علم تجربی از اصول بدیهی و عقلی استفاده می‌کند. در‌واقع نقش عقل و نقش استدلال و ریاضیات را مقدم بر تجربه می‌دانند؛ حتی یک قدم جلوتر میایند و میگویند که حواس انسانی و چیزهایی که ما از طریق تجربه به دست میاوریم، خطا‌پذیرند و ما نباید به حواس انسان اتکا کنیم. استدلال‌های قدرتمندی هم دارند.

ما اگر قرار باشد صرفا به حواس خود اکتفا کنیم. وقتی به آسمان نگاه می‌کنیم، خورشید است که به دور زمین می‌چرخد. یا مجموعه‌ای از نقاط را می‌بینیم که به سقفی چسبیده اند. ما با مدل‌سازی‌های ریاضیاتی هست که می‌توانیم به عمق حقیقت پی ببریم. یا مثال‌های دیگری که عقل‌گرا میزنند. مثلا خطای دید موقعیتی است که به‌وضوح حواس بینایی انسان دچار خطا می‌شود. اگر ما قرار باشد علم را بر مبنای حواس و تجربیات خود بنا کنیم، احتمالا به بی‌راهه می‌رویم.

علم جدید در تحقیقات متاخر حوزه‌ی علوم شناختی (Cognitive science) و نوروساینس (Neuroscience) نشان داده است، که ذهن آدمی دچار سوگیری‌ها و خطاهای فراوان است. این موضوع هم نظر عقل‌گراها را تا حدی موجه‌تر می‌کند.

به‌هر‌حال، عقل‌گراها معتقدند که هر‌چقدر اصول ریاضی، اصول عقلی و اصول منطقی، در یک حوزه علمی ریشه‌های عمیق‌تری داشته باشد، آن حوزه، علمی تر است. ما تنها وقتی می‌توانیم تجربه را، وارد این بازی کنیم که پیش از آن، مبنای عقلانی مستقل از تجربه، ایجاد کرده باشیم.

یعنی ما نظریاتی فارغ از تجربه ایجاد کردیم که از طریق عقل و استدلال منطقی پشتیبانی می شوند. حال می‌توانیم سراغ تجربه برویم. در‌واقع تجربه ابزاری است برای سنجش استدلال عقلی ما.

بزرگترین مدافع عقل‌گرایی، دانشمند بزرگ، دکارت است که جمله‌ی معروفی دارد: «ساختار جهان تنها با نور عقل قابل کشف‌شدن است.»

دکارت از طریق روش‌های عقلی به قانون مهم بقای ماده رسید و معتقد است از‌ آنجایی‌که تجربه، امری متغیر و وابسته به تک‌تک انسان‌هاست، به این معنا که ممکن است تجربه من با تجربه شما، مشاهده من با مشاهده شما، متفاوت باشد؛ در‌نتیجه بنای مستحکمی برای بنیان‌نهادن علم نیست؛ و تنها چیزی که می‌تواند این بنای مستحکم را ایجاد کند، خرد است.به این دلیل که خرد یک موضوع ضروریِ مستقل از انسان‌هاست و مستقل از زمان و مکان.

این دیدگاه عقل‌گراها درباره ماهیت علوم تجربی ست.

البته ما می‌دانیم که انتقادات بسیاری به این دیدگاه وجود دارد و پادکست مستقلی را برای بررسی این انتقادات می‌طلبد. اما یکی از مهم‌ترین انتقادات به عقل‌گراها این است که ما امروز علومی داریم که آن‌ها را جزو علوم تجربی می‌دانیم که کاملا ریاضیاتی نیستند. مثلا در زیست‌شناسی اگرچه روش‌های ریاضیاتی به کار می‌رود، اما بخش عمده آن وابسته به مشاهده و تجربه است و بیشتر با استفاده از مشاهدات و شواهد، دنبال مدل‌سازی است. این مدل‌سازی‌ها الزاما در جهان کاملا عقلانی، قابل ساختن نیستند.

در این دقایق پایانی می‌خواهم به دیدگاه سوم در خصوص رویکردهای اجتماعی به ماهیت علم، که در ابتدای اپیزود این پادکست عرض کردم، اشاره کنم.

جامعه‌شناسان علم معتقدند که، ما در مقامی نیستیم که بدانیم ماهیت علم، وابسته به تجربه است یا وابسته به عقل آدمیزاد.

آن‌ها ملاک‌های جامعه‌شناسانه‌ای مثل اجماع جامعه علمی را، ملاک علمی‌بودن می‌دانند؛ و معتقدند که علم، همان چیزی‌است که دانشمندان انجام می‌دهند. و ما باید در دانشگاه‌ها، دانشمندان را مطالعه کنیم و ببینیم چه کاری می‌کنند. از چه روش‌هایی استفاده می‌کنند و همان روش‌ها، روش‌های علمی‌ست.

به این دیدگاه نیز انتقادات جدی وارد است. من به دو مورد از این انتقادات اشاره می‌کنم. اول آن که به نظر می‌رسد جامعه‌شناسان علم، دچار مغالطه‌ی خلط ‌علت و معلول شدند.

من از شما می‌پرسم که دانشمندان چه کاری انجام میدهند، شما به من می‌گویید که دانشمندها همان کاری را انجام میدهند که دانشمندها انجام میدهند، و این یک جور دور (باطل) است.

فلسفه علم به چه جنس پرسش‌هایی می‌پردازد؟
فلسفه علم به چه جنس پرسش‌هایی می‌پردازد؟

در‌واقع میشود از جامعه‌شناسان علم که معتقد به این دیدگاه هستند پرسید که، دانشمندان بر سر چه موضوعاتی توافق می‌کنند. شما به من می‌گویید که علم چیزی است که دانشمندان بر سر آن توافق می‌کنند. اما من باز می‌توانم از شما بپرسم که چه موضوعاتی‌ست که دانشمندان بر سر آن توافق می‌کنند.

نقد دوم هم که به نگاه اجماع جامعه علمی وارد است این است که، ما بسیاری از مواقع می‌بینیم که دانشمندان بر سر موضوعی توافق می‌کنند که چند سال بعد یا چند ده سال بعد، دیگر علمی نیست.

یا به این نتیجه می‌رسند که اجماع درستی نبوده است. یا موارد‌ دیگری داریم. مثلا می‌بینیم در یک جامعه علمی خاص، ممکن است موضوعی به دلایل فرهنگی و اجتماعی مطرح بشود که در جوامع علمی دیگر مطرح نمیشود.

برای مثال ما امروز در ایران دانشکده طب سنتی داریم. اگر بخواهیم با دیدگاه اجماع جامعه علمی، طب سنتی را بررسی کنیم می‌توانیم به این نتیجه برسیم که طب سنتی یک علم تجربی‌ست. ولی در جوامع علمی دیگر، و در خارج از ایران به آن میگویند کم (CAM: complementary and alternative medicine ). و آن را موضوعی در حوزه علم تجربی نمی‌دانند.

البته نه تنها طب سنتی علم تجربی نیست، خود پزشکی هم علم تجربی نیست. پزشکی یک پرکتیس (Practice) است. اینکه پرکتیس چیست و چرا علم تجربی نیست موضوع یک پادکست دیگری است که امیدوارم در پادکست فلسفه‌ی پزشکی به این سوال پرداخته شود.

در انتها، از سه دیدگاهی که مطرح شد یک جمع‌بندی انجام بدهم. دیدگاه تجربه‌گراها، که ماهیت علوم تجربی را، آن چیزی می‌دانستند که ریشه در تجربه دارد. دیدگاه عقل‌گراها که ماهیت علم تجربی را ریشه در عقل، استدلال و منطق می‌دانستند و دیدگاه نهادی به علم، یا دیدگاه‌های جامعه‌شناسانه به علم، که علم را آن چیزی می‌دانستند که جامعه علمی بر آن اجماع کند.

علاوه بر اینگونه پرسش‌هایی که در فلسفه علم وجود دارد، ما فلسفه‌های علم خاص هم داریم. مثلا ما فلسفه فیزیک داریم که به سوال آیا انسان می‌تواند به گذشته برگردد می‌پردازد. یا فلسفه‌ی مکانیک کوانتوم داریم که به موضوع علیت می‌پردازد. یا فلسفه‌ی زیست‌شناسی داریم که به موضوع حیات می‌پردازد. فلسفه‌های علوم خاص پرسش‌های خاص آن رشته را مطرح می‌کند.

چرا به فلسفه علم نیاز داریم؟ دانشمندان به طبیعت، می‌پردازند و فیلسوفان علم به دانشمندان و این هر دو برای فهم و یک بینش عمیق‌تر از طبیعت، لازم است.

چرا به فلسفه‌ی علم هم نیاز داریم. باز هم یک  پرسش باز است که پاسخ‌های متنوعی برای آن وجود دارد. بعضی از فیلسوفان علم، نقش فلسفه علم را یک نقش هنجاری می‌دانند. یعنی معتقدند که فیلسوف علم موظف است، دانشمندان را راهنمایی کند که روش علمی چگونه روشی است و راه را از بی‌راهه نشان دهد.

اما بعضی از فیلسوفان علم معتقدند که چنین جایگاهی برای فلسفه علم، بلند‌پروازانه‌ است و فیلسوف همین‌که بتواند رفتار دانشمند را توصیف کند، وظیفه خودش را انجام داده است. توضیح می‌دهند که خود توصیف‌کردن هم کار دشواری است. هر کسی که بتواند کاری را انجام بدهد، الزاما نمیتواند آن را توصیف کند.

پرسش و پاسخ

– پژمان نوروزی: حالا که وارد مبحث فلسفه علم شدیم و از سه رویکرد آن صحبت کردیم سوال من این است که آیا این رویکردها هم عرض یکدیگر هستند؟ یا برای مثال، تجربه‌گراها به عقل‌گراها تقدم دارند؟ یا نمیتوان گفت فرآیند تاریخی تکاملی دارند.

– امیرحسن موسوی:  تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی دو سنت مهم فلسفی هستند. ما عقل‌گراهای بزرگی در تاریخ داریم، مثل دکارت، اسپینوزا، مثل لایب‌نیتس؛ و تجربه‌گراهای مهمی هم داریم. مثل بارکلی، هیوم، برک. در ایران ما نام تجربه‌گراها را کمتر شنیده ایم که می‌تواند موضوع یک اپیزود بررسی چرایی آن باشد.

– پژمان نوروزی: شاید هم به‌خاطر ترجمه کتاب سنجش خرد.

– امیرحسن موسوی: کانت، نقطه ایست که این دو رویکرد را به هم اتصال داد یعنی آشتی تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی. مهم‌ترین خدمتی که کانت به بشر کرده، تعیین محدوده‌ی شناخت آدمی بوده است.

در فلسفه علم دیدگاه عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی به یک صورتی ترجمه‌ شده است و به کار برده می‌شود. عقل‌گراها در فلسفه علم، بیشتر رئالیست‌ها یا واقع‌گرایان هستند؛ و تجربه‌گراها در فلسفه علم به ضد واقع‌گرایی و شاخه‌های مختلف آن ترجمه شده است. مثلا نسبی‌گراها (Relativism) گونه‌ای از تجربه‌گرا‌ها هستند، در خود تجربه‌گراها گروه دیگری داریم به نام فیکشنالیسم (Fictionalism) که شاید بشود گفت تخیل‌گرایی(کنایه‌گرایی).

حال می‌خواهم با مثال تیئست‌ها (Theism)، آتیئست‌ها (Atheism) و آگنوستیک‌ها (Agnosticism) و شبیه آن موضوع را توضیح دهم. تیئست‌ها، خداباورها هستند؛ یعنی به ضرس قاطع می‌گویند جهان خداوندی دارد و خدایی هست. که از این جهت خداباوران را می توان با رئالیست‌ها (Realism)  در فلسفه علم مقایسه کرد: یک حقیقت مستقل از ذهن آدمی وجود دارد و علم به دنبال این حقیقت است.

آگنوستیک‌ها یا ندانم‌گراها که در کتاب‌های قدیم‌تر  لاادری نیز نامیده شده، می‌گویند که آدمی در مقامی نیست که پاسخ این سوال را بداند که آیا خدایی هست یا نیست؟ ما ابزارهای لازم را برای پاسخ به این سوال نداریم.

تقریبا اکثر اندیشمندان جدی فلسفه هم به این نتیجه رسیدند که ما ابزار لازم را نه برای اثبات خدا داریم، و نه برای رد خدا. منظور، با استدلال‌های عقلانی و دلیل هست.

کانت مهم‌ترین آدمی بود که ریشه تمام استدلال‌ها و دلایل برای وجود خدا را زد. البته کانت، فرد به‌شدت معتقدی بود و گفته است من این کار را کردم تا برای ایمان جا باز کنم. او معتقد است که اعتقاد به خدا به حوزه‌ ایمان ربط دارد و با علم و دلایل عقلانی نباید سراغ آن رفت.

چرا؟ پاسخ واضح است. برای اینکه دلایل آدمی خطا‌پذیر است، علم خطا‌پذیر است و ما اگر امروز با ابزار خطا‌پذیری چیزی را اثبات کنیم فردا به سادگی میشود آن را حذف کرد. او  این دو حوزه را برای همیشه در تاریخ اندیشه بشر از هم جدا کرد و گفت: برای مسائل حوزه ایمان دنبال دلایل علمی و عقلی نباشید.

در علم، ترجمه رویکردی کانتی، تجربه‌گرایی است که معتقد است که علم اگر به دنبال حقیقت باشد اگر حقیقت مستقلی در جهان هم وجود داشته باشد، ما آدم‌ها در مقامی نیستیم که قضاوت کنیم. علم باید نظریه‌های کارآمد برای ما بسازد.

فیکشنالیست‌ها در این تشبیه، آتیئست‌ها هستند. که میگویند حقیقتی وجود ندارد. اصلا حقیقتی وجود ندارد که علم بخواهد به دنبال آن باشد. به نوعی، به دیدگاه‌های جامعه‌شناسانه علم نزدیک می‌شوند. برخی از ایشان نیز یک قدم فراتر میروند و به این نتیجه می‌رسند که چون حقیقتی وجود ندارد، علم هم چیزی شبیه اسطوره است با زبانی مختلف. علم هم شبیه جادوست. و هر‌کدام دارند از منظری به چیزی نگاه می‌کنند که وجود ندارد.

– پژمان نوروزی: بین این سه رویکرد یا به عبارتی نحله فکری در فلسفه علم کدامیک اولویت یا دست بالا را دارد؟

– امیرحسن موسوی: بله، همان‌طور که در جهان اندیشه تقریبا آگنوستیک‌ها دست و بالا را دارند. جریان اصلی (Mainstream) فلاسفه‌ی دنیا، نظراتی شبیه کانت دارند و معتقدند که ما ابزارهای لازم را نداریم که بدانیم خدایی هست یا نیست و اگر می‌خواهیم خداپرست باشیم، باید از طریق ایمان سراغ آن برویم.

در فلسفه‌ی علم هم اردوگاه بین تجربه‌گراها و رئالیست‌ها تقریبا تقسیم می شود. یک گروه باریکی از فیلسوفان علم، فیکشنالیست هستند که بیشتر جنبه‌ی تاریخی دارد. یعنی در دهه هفتاد و هشتاد میلادی با کارهایی مانند کارهای فایرابند (Paul Feyerabend) یا کمی قبل‌تر از آن، تامس کوهن (Thomas Kuhn) نگاه‌های جامعه‌شناسانه به علم و اجتماع علمی رو پررنگ کرد، مطرح هستند.

– پژمان نوروزی:  یعنی ایده‌ها و نظریه‌های مثلا فایرابند و این‌ها یه‌باریکه است؟ ما در ایران خیلی بیشتر از آن ها می شنویم.

– امیرحسن موسوی: متاسفانه بله و  یک دلیل آن شاید تک‌صدایی باشد.

اهالی فلسفه علم، چه می‌کنند؟ چه نقش و تاثیری بر پیکره علم دارند؟ تجربه‌گراها یا عقل‌گرا‌ها، هر‌کدام درباره علم چگونه فکر می‌کنند و چه می‌گویند؟

خرد یک موضوع ضروری مستقل از انسان‌هاست و مستقل از زمان و مکان. ساختار جهان، تنها با نور عقل، قابل کشف‌شدن است. در این اپیزود درباره این بحث می کنیم که تا کجا می‌توانیم به روش‌هایی که در علم وجود دارد اعتماد کنیم. کمی هم در مورد کانت صحبت می‌کنیم.

بدیهی‌ترین مفروضات دانشمندان هم، قابل نقد است؛ البته باید به معنای نقد توجه کنیم. نقد‌کردنِ بدیهی‌ترین مفروضات دانشمندان، یکی از کارهایی است که فیلسوفان علم انجام میدهند.

فلسفه علم از جهتی که کند‌و‌کاوی فلسفی‌ست، به پرسش‌های باز می‌پردازد. درباره چیستی پرسش‌های باز، در اپیزود قبل صحبت کردیم.

در یک تعریف بسیار ساده، فلسفه علم کندو‌کاوی فلسفی، درباره مبانی، روش‌ها، و نتایج علوم تجربی است. مطمئنم، این تعریف خیلی شما را خوشحال نکرده و واقعیت هم این است که چیز زیادی دستگیر آدم نمی‌کند.

برای‌اینکه با حوزه‌ی فلسفه علم بیشتر آشنا شویم، به چند نمونه از پرسش‌هایی که در فلسفه علم با آن‌ها مواجه هستیم، بپردازیم. مثلا یکی از پرسش‌ها این است که ماهیت علم تجربی چیست؟ پرسش دیگر این که، علم چطور پیشرفت می‌کند؟ یک پرسش دیگر هم اینکه، ما مجازیم از کدام روش‌های تحقیق در علم استفاده کنیم. آیا هر چیزی که غیرعلمیست، بی‌معنی است؟ تا کجا می‌توانیم به روش‌هایی که در علم وجود دارد، اعتماد کنیم؟ آیا اگر حوزه‌ای از معرفت بشری، حوزه غیر‌قطعی باشد، حوزه‌ی غیر‌قابل‌اعتماد هم هست؟ و پرسش‌های متنوعی از این‌دست، در حوزه‌های هستی‌شناسی، متافیزیک، و روش‌شناسی علم وجود دارد.

بیاید یکی از این پرسش‌ها را کمی عمیق‌تر نگاه کنیم. مثلا پرسش :”ماهیت علم تجربی چیست؟” از زمان‌های خیلی دور، فیلسوف‌ها به این سوال پرداخته‌اند. ماهیت علم تجربی، پرسشی است که در حوزه‌ی فلسفه علم مطرح میشود.

واژه فلسفه‌ی علم، در حدود صد تا صد و پنجاه‌سال گذشته ابداع شده است. اما پرسش‌های فلسفه‌ی علم، پرسش‌های بسیار قدیمی هستند. ما فیلسوفانی داریم، از پیش از سقراط، که به ماهیت علم تجربی پرداختند و تلاش کردند که حوزه‌ی علم تجربی را روشن‌ کنند.

از زمان‌های دور، فیلسوف‌ها به دو گروه تجربه‌گرا (Empiricism) و عقل‌گرا (Rationalism) تقسیم‌بندی می‌شدند. در این اواخر رویکرد دیگری مطرح شده است که بیشتر در حوزه‌ی جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی علم است که به آن رویکردهای اجتماعی (sociology of scientific knowledge (SSK)) میگویند.

ما اندکی درباره تجربه‌گراها، عقل‌گرا‌ها و افرادی که رویکرد اجتماعی به علم‌ دارند در همین پادکست صحبت می‌کنیم.

تجربه گراها به این پرسش که ماهیت علم تجربی چیست؟ این‌طور پاسخ می‌دهند که ما در فلسفه علم تنها مجازیم به حوزه‌هایی ورود کنیم که ریشه در تجربه‌ی انسان داشته باشند. موضوعاتی که به تجربه‌ی انسانی گره خورده‌اند. در‌واقع تجربه‌گراها، میگویند علم چیزی است که تجربی باشد، یعنی یا باید مستقیما قابل مشاهده باشد، یا قابل اندازه‌گیری و آزمایش باشد یا دست‌کم غیر‌مستقیم به مواردی مرتبط باشد که آن موضوعات قابل‌مشاهده، قابل اندازه‌گیری یا قابل آزمایش باشند.

فیلسوفان بزرگی چنین رویکردی را دارند. اکثر فیلسوفان انگلیسی، فیلسوفان حوزه‌ی آنگلوساکسون، فیلسوفان تجربه‌گرا هستند. مثل لاک‌ (John Locke)، بارکلی (George Berkeley)، یا هیوم (David Hume) .در اپیزود‌های بعدی، درباره هر‌کدام از این فیلسوفان صحبت خواهیم کرد.

شاید این پرسش در ذهن شما مطرح شده باشد آیا دانشمند غیر‌تجربه‌گرا هم داریم؟ پاسخ بلی است. دکارت (Rene Descartes)، یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان تاریخ بشر، و فیلسوف بزرگ عقل‌گراست. او یکی از بزرگ‌ترین فیلسوف-دانشمندان دوره علم مدرن است که شاید یکی از بنیان‌گذاران علم مدرن هم باشد.

دکارت، اسپینوزا (Baruch Spinoza)، لایب‌نیتس (Gottfried Wilhelm Leibniz)، و اگر بخوایم به دانشمندان متاخرتر اشاره کنیم، اینشتین (Albert Einstein) جزو دانشمندان عقل‌گرا هستند.

عقل‌گراها، ماهیت علم تجربی را این‌طور تعریف می‌کنند. علم تجربی از اصول بدیهی و عقلی استفاده می‌کند. در‌واقع نقش عقل و نقش استدلال و ریاضیات را مقدم بر تجربه می‌دانند؛ حتی یک قدم جلوتر میایند و میگویند که حواس انسانی و چیزهایی که ما از طریق تجربه به دست میاوریم، خطا‌پذیرند و ما نباید به حواس انسان اتکا کنیم. استدلال‌های قدرتمندی هم دارند.

ما اگر قرار باشد صرفا به حواس خود اکتفا کنیم. وقتی به آسمان نگاه می‌کنیم، خورشید است که به دور زمین می‌چرخد. یا مجموعه‌ای از نقاط را می‌بینیم که به سقفی چسبیده اند. ما با مدل‌سازی‌های ریاضیاتی هست که می‌توانیم به عمق حقیقت پی ببریم. یا مثال‌های دیگری که عقل‌گرا میزنند. مثلا خطای دید موقعیتی است که به‌وضوح حواس بینایی انسان دچار خطا می‌شود. اگر ما قرار باشد علم را بر مبنای حواس و تجربیات خود بنا کنیم، احتمالا به بی‌راهه می‌رویم.

علم جدید در تحقیقات متاخر حوزه‌ی علوم شناختی (Cognitive science) و نوروساینس (Neuroscience) نشان داده است، که ذهن آدمی دچار سوگیری‌ها و خطاهای فراوان است. این موضوع هم نظر عقل‌گراها را تا حدی موجه‌تر می‌کند.

به‌هر‌حال، عقل‌گراها معتقدند که هر‌چقدر اصول ریاضی، اصول عقلی و اصول منطقی، در یک حوزه علمی ریشه‌های عمیق‌تری داشته باشد، آن حوزه، علمی تر است. ما تنها وقتی می‌توانیم تجربه را، وارد این بازی کنیم که پیش از آن، مبنای عقلانی مستقل از تجربه، ایجاد کرده باشیم.

یعنی ما نظریاتی فارغ از تجربه ایجاد کردیم که از طریق عقل و استدلال منطقی پشتیبانی می شوند. حال می‌توانیم سراغ تجربه برویم. در‌واقع تجربه ابزاری است برای سنجش استدلال عقلی ما.

بزرگترین مدافع عقل‌گرایی، دانشمند بزرگ، دکارت است که جمله‌ی معروفی دارد: «ساختار جهان تنها با نور عقل قابل کشف‌شدن است.»

دکارت از طریق روش‌های عقلی به قانون مهم بقای ماده رسید و معتقد است از‌ آنجایی‌که تجربه، امری متغیر و وابسته به تک‌تک انسان‌هاست، به این معنا که ممکن است تجربه من با تجربه شما، مشاهده من با مشاهده شما، متفاوت باشد؛ در‌نتیجه بنای مستحکمی برای بنیان‌نهادن علم نیست؛ و تنها چیزی که می‌تواند این بنای مستحکم را ایجاد کند، خرد است.به این دلیل که خرد یک موضوع ضروریِ مستقل از انسان‌هاست و مستقل از زمان و مکان.

این دیدگاه عقل‌گراها درباره ماهیت علوم تجربی ست.

البته ما می‌دانیم که انتقادات بسیاری به این دیدگاه وجود دارد و پادکست مستقلی را برای بررسی این انتقادات می‌طلبد. اما یکی از مهم‌ترین انتقادات به عقل‌گراها این است که ما امروز علومی داریم که آن‌ها را جزو علوم تجربی می‌دانیم که کاملا ریاضیاتی نیستند. مثلا در زیست‌شناسی اگرچه روش‌های ریاضیاتی به کار می‌رود، اما بخش عمده آن وابسته به مشاهده و تجربه است و بیشتر با استفاده از مشاهدات و شواهد، دنبال مدل‌سازی است. این مدل‌سازی‌ها الزاما در جهان کاملا عقلانی، قابل ساختن نیستند.

در این دقایق پایانی می‌خواهم به دیدگاه سوم در خصوص رویکردهای اجتماعی به ماهیت علم، که در ابتدای اپیزود این پادکست عرض کردم، اشاره کنم.

جامعه‌شناسان علم معتقدند که، ما در مقامی نیستیم که بدانیم ماهیت علم، وابسته به تجربه است یا وابسته به عقل آدمیزاد.

آن‌ها ملاک‌های جامعه‌شناسانه‌ای مثل اجماع جامعه علمی را، ملاک علمی‌بودن می‌دانند؛ و معتقدند که علم، همان چیزی‌است که دانشمندان انجام می‌دهند. و ما باید در دانشگاه‌ها، دانشمندان را مطالعه کنیم و ببینیم چه کاری می‌کنند. از چه روش‌هایی استفاده می‌کنند و همان روش‌ها، روش‌های علمی‌ست.

به این دیدگاه نیز انتقادات جدی وارد است. من به دو مورد از این انتقادات اشاره می‌کنم. اول آن که به نظر می‌رسد جامعه‌شناسان علم، دچار مغالطه‌ی خلط ‌علت و معلول شدند.

من از شما می‌پرسم که دانشمندان چه کاری انجام میدهند، شما به من می‌گویید که دانشمندها همان کاری را انجام میدهند که دانشمندها انجام میدهند، و این یک جور دور (باطل) است.

در‌واقع میشود از جامعه‌شناسان علم که معتقد به این دیدگاه هستند پرسید که، دانشمندان بر سر چه موضوعاتی توافق می‌کنند. شما به من می‌گویید که علم چیزی است که دانشمندان بر سر آن توافق می‌کنند. اما من باز می‌توانم از شما بپرسم که چه موضوعاتی‌ست که دانشمندان بر سر آن توافق می‌کنند.

نقد دوم هم که به نگاه اجماع جامعه علمی وارد است این است که، ما بسیاری از مواقع می‌بینیم که دانشمندان بر سر موضوعی توافق می‌کنند که چند سال بعد یا چند ده سال بعد، دیگر علمی نیست.

یا به این نتیجه می‌رسند که اجماع درستی نبوده است. یا موارد‌ دیگری داریم. مثلا می‌بینیم در یک جامعه علمی خاص، ممکن است موضوعی به دلایل فرهنگی و اجتماعی مطرح بشود که در جوامع علمی دیگر مطرح نمیشود.

برای مثال ما امروز در ایران دانشکده طب سنتی داریم. اگر بخواهیم با دیدگاه اجماع جامعه علمی، طب سنتی را بررسی کنیم می‌توانیم به این نتیجه برسیم که طب سنتی یک علم تجربی‌ست. ولی در جوامع علمی دیگر، و در خارج از ایران به آن میگویند کم (CAM: complementary and alternative medicine ). و آن را موضوعی در حوزه علم تجربی نمی‌دانند.

البته نه تنها طب سنتی علم تجربی نیست، خود پزشکی هم علم تجربی نیست. پزشکی یک پرکتیس (Practice) است. اینکه پرکتیس چیست و چرا علم تجربی نیست موضوع یک پادکست دیگری است که امیدوارم در پادکست فلسفه‌ی پزشکی به این سوال پرداخته شود.

در انتها، از سه دیدگاهی که مطرح شد یک جمع‌بندی انجام بدهم. دیدگاه تجربه‌گراها، که ماهیت علوم تجربی را، آن چیزی می‌دانستند که ریشه در تجربه دارد. دیدگاه عقل‌گراها که ماهیت علم تجربی را ریشه در عقل، استدلال و منطق می‌دانستند و دیدگاه نهادی به علم، یا دیدگاه‌های جامعه‌شناسانه به علم، که علم را آن چیزی می‌دانستند که جامعه علمی بر آن اجماع کند.

علاوه بر اینگونه پرسش‌هایی که در فلسفه علم وجود دارد، ما فلسفه‌های علم خاص هم داریم. مثلا ما فلسفه فیزیک داریم که به سوال آیا انسان می‌تواند به گذشته برگردد می‌پردازد. یا فلسفه‌ی مکانیک کوانتوم داریم که به موضوع علیت می‌پردازد. یا فلسفه‌ی زیست‌شناسی داریم که به موضوع حیات می‌پردازد. فلسفه‌های علوم خاص پرسش‌های خاص آن رشته را مطرح می‌کند.

چرا به فلسفه علم نیاز داریم؟ دانشمندان به طبیعت، می‌پردازند و فیلسوفان علم به دانشمندان و این هر دو برای فهم و یک بینش عمیق‌تر از طبیعت، لازم است.

چرا به فلسفه‌ی علم هم نیاز داریم. باز هم یک پرسش باز است که پاسخ‌های متنوعی برای آن وجود دارد. بعضی از فیلسوفان علم، نقش فلسفه علم را یک نقش هنجاری می‌دانند. یعنی معتقدند که فیلسوف علم موظف است، دانشمندان را راهنمایی کند که روش علمی چگونه روشی است و راه را از بی‌راهه نشان دهد.

اما بعضی از فیلسوفان علم معتقدند که چنین جایگاهی برای فلسفه علم، بلند‌پروازانه‌ است و فیلسوف همین‌که بتواند رفتار دانشمند را توصیف کند، وظیفه خودش را انجام داده است. توضیح می‌دهند که خود توصیف‌کردن هم کار دشواری است. هر کسی که بتواند کاری را انجام بدهد، الزاما نمیتواند آن را توصیف کند.

پرسش و پاسخ

– پژمان نوروزی: حالا که وارد مبحث فلسفه علم شدیم و از سه رویکرد آن صحبت کردیم سوال من این است که آیا این رویکردها هم عرض یکدیگر هستند؟ یا برای مثال، تجربه‌گراها به عقل‌گراها تقدم دارند؟ یا نمیتوان گفت فرآیند تاریخی تکاملی دارند.

– امیرحسن موسوی: تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی دو سنت مهم فلسفی هستند. ما عقل‌گراهای بزرگی در تاریخ داریم، مثل دکارت، اسپینوزا، مثل لایب‌نیتس؛ و تجربه‌گراهای مهمی هم داریم. مثل بارکلی، هیوم، برک. در ایران ما نام تجربه‌گراها را کمتر شنیده ایم که می‌تواند موضوع یک اپیزود بررسی چرایی آن باشد.

– پژمان نوروزی: شاید هم به‌خاطر ترجمه کتاب سنجش خرد.

– امیرحسن موسوی: کانت، نقطه ایست که این دو رویکرد را به هم اتصال داد یعنی آشتی تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی. مهم‌ترین خدمتی که کانت به بشر کرده، تعیین محدوده‌ی شناخت آدمی بوده است.

در فلسفه علم دیدگاه عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی به یک صورتی ترجمه‌ شده است و به کار برده می‌شود. عقل‌گراها در فلسفه علم، بیشتر رئالیست‌ها یا واقع‌گرایان هستند؛ و تجربه‌گراها در فلسفه علم به ضد واقع‌گرایی و شاخه‌های مختلف آن ترجمه شده است. مثلا نسبی‌گراها (Relativism) گونه‌ای از تجربه‌گرا‌ها هستند، در خود تجربه‌گراها گروه دیگری داریم به نام فیکشنالیسم (Fictionalism) که شاید بشود گفت تخیل‌گرایی(کنایه‌گرایی).

حال می‌خواهم با مثال تیئست‌ها (Theism)، آتیئست‌ها (Atheism) و آگنوستیک‌ها (Agnosticism) و شبیه آن موضوع را توضیح دهم. تیئست‌ها، خداباورها هستند؛ یعنی به ضرس قاطع می‌گویند جهان خداوندی دارد و خدایی هست. که از این جهت خداباوران را می توان با رئالیست‌ها (Realism) در فلسفه علم مقایسه کرد: یک حقیقت مستقل از ذهن آدمی وجود دارد و علم به دنبال این حقیقت است.

آگنوستیک‌ها یا ندانم‌گراها که در کتاب‌های قدیم‌تر لاادری نیز نامیده شده، می‌گویند که آدمی در مقامی نیست که پاسخ این سوال را بداند که آیا خدایی هست یا نیست؟ ما ابزارهای لازم را برای پاسخ به این سوال نداریم.

تقریبا اکثر اندیشمندان جدی فلسفه هم به این نتیجه رسیدند که ما ابزار لازم را نه برای اثبات خدا داریم، و نه برای رد خدا. منظور، با استدلال‌های عقلانی و دلیل هست.

کانت مهم‌ترین آدمی بود که ریشه تمام استدلال‌ها و دلایل برای وجود خدا را زد. البته کانت، فرد به‌شدت معتقدی بود و گفته است من این کار را کردم تا برای ایمان جا باز کنم. او معتقد است که اعتقاد به خدا به حوزه‌ ایمان ربط دارد و با علم و دلایل عقلانی نباید سراغ آن رفت.

چرا؟ پاسخ واضح است. برای اینکه دلایل آدمی خطا‌پذیر است، علم خطا‌پذیر است و ما اگر امروز با ابزار خطا‌پذیری چیزی را اثبات کنیم فردا به سادگی میشود آن را حذف کرد. او این دو حوزه را برای همیشه در تاریخ اندیشه بشر از هم جدا کرد و گفت: برای مسائل حوزه ایمان دنبال دلایل علمی و عقلی نباشید.

در علم، ترجمه رویکردی کانتی، تجربه‌گرایی است که معتقد است که علم اگر به دنبال حقیقت باشد اگر حقیقت مستقلی در جهان هم وجود داشته باشد، ما آدم‌ها در مقامی نیستیم که قضاوت کنیم. علم باید نظریه‌های کارآمد برای ما بسازد.

فیکشنالیست‌ها در این تشبیه، آتیئست‌ها هستند. که میگویند حقیقتی وجود ندارد. اصلا حقیقتی وجود ندارد که علم بخواهد به دنبال آن باشد. به نوعی، به دیدگاه‌های جامعه‌شناسانه علم نزدیک می‌شوند. برخی از ایشان نیز یک قدم فراتر میروند و به این نتیجه می‌رسند که چون حقیقتی وجود ندارد، علم هم چیزی شبیه اسطوره است با زبانی مختلف. علم هم شبیه جادوست. و هر‌کدام دارند از منظری به چیزی نگاه می‌کنند که وجود ندارد.

– پژمان نوروزی: بین این سه رویکرد یا به عبارتی نحله فکری در فلسفه علم کدامیک اولویت یا دست بالا را دارد؟

– امیرحسن موسوی: بله، همان‌طور که در جهان اندیشه تقریبا آگنوستیک‌ها دست و بالا را دارند. جریان اصلی (Mainstream) فلاسفه‌ی دنیا، نظراتی شبیه کانت دارند و معتقدند که ما ابزارهای لازم را نداریم که بدانیم خدایی هست یا نیست و اگر می‌خواهیم خداپرست باشیم، باید از طریق ایمان سراغ آن برویم.

در فلسفه‌ی علم هم اردوگاه بین تجربه‌گراها و رئالیست‌ها تقریبا تقسیم می شود. یک گروه باریکی از فیلسوفان علم، فیکشنالیست هستند که بیشتر جنبه‌ی تاریخی دارد. یعنی در دهه هفتاد و هشتاد میلادی با کارهایی مانند کارهای فایرابند (Paul Feyerabend) یا کمی قبل‌تر از آن، تامس کوهن (Thomas Kuhn) نگاه‌های جامعه‌شناسانه به علم و اجتماع علمی رو پررنگ کرد، مطرح هستند.

– پژمان نوروزی: یعنی ایده‌ها و نظریه‌های مثلا فایرابند و این‌ها یه‌باریکه است؟ ما در ایران خیلی بیشتر از آن ها می شنویم.

– امیرحسن موسوی: متاسفانه بله و یک دلیل آن شاید تک‌صدایی باشد.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا