خرید تور نوروزی

نقدهایی به هگل

محسن آزموده، دانش‌آموخته‌ی فلسفه، شرح این نقد را در آکادمی فلسفه نوشته‌است. به باور او، هگل جنبه‌ی اجتماعي يا اقتصادي آزادي را درنظر نگرفته‌است.

انتقاد اول به هگل اين است كه اگرچه هگل به معناي سردستي و ساده‌انگارانه نيست، با وجود اين در فلسفه او نوعي از خوش‌بيني مندرج است. مهم‌ترين نقد آن است كه همين ايده آزادي كه در دوران مدرن به وجود آمده، همزمان همراه با به وجود آمدن دولت مدرن و همزمان با وجود آمدن قدرت دولت مدرن است.

هر چه اين ايده پيشرفت كرده، همزمان قدرت دولت مدرن هم بيشتر شده است. يعني سلطه قدرت دولت مدرن در همه جاي دنيا در زندگي افراد نسبت به قبل بيشتر شده است.

مثلا در زمان خود هگل، فيشته، فيلسوف آلماني قرن هجدهم و نوزدهمي، به اتهام الحاد از دانشگاه ينا اخراج شد و چند سال زندگي سختي داشت تا اينكه در برلين مشغول به كار شد، آن‌هم به اين دليل كه ساختار آلماني به شكل امروزي وجود نداشت و يك دولت- ملت واحدي كه فقط يك قانون داشته باشد، نبود. به همين علت توانست از بنا خارج شود و به جاي ديگري برود و كار پيدا كند.

بنابراين وقتي ايده آزادي مدرن هست، ايده دولت مدرن هم مي‌آيد. هرچه اين ايده آزادي مدرن به صورت تجربي پيشرفت كرده، ايده قدرت دولت مدرن هم بيشتر شده و تسلط قدرت دولت مدرن بر زندگي انسان‌ها خيلي بيشتر شده است. در قديم ممكن بود يكي شاه شاهان و شاهنشاه باشد، اما توانايي اين را نداشت كه در زندگي روزمره آدم‌ها چندان دخالت كند و صرفا خراج مي‌گرفت. اما الان در همه جاي دنيا، قدرت دولت مدرن چنان است كه در مورد همه ابعاد زندگي انسان‌ها توانايي دخالت دارد.

انتقاد دوم به هگل اين است كه او در كتاب تاريخ فلسفه، به آزادي اجتماعي توجه نمي‌كند. البته در فلسفه حق به آن توجه دارد. يعني هگل از سه ايده مركزي انقلاب فرانسه يعني آزادي، برابري، برادري يا همبستگي، در فلسفه تاريخ تنها به آزادي و حقوق توجه مي‌كند. اما آنچه اهميت دارد، همبستگي اجتماعي و برابري اجتماعي هم ايده‌هاي بنيادين انقلاب فرانسه هستند كه به‌طور كامل محقق نشدند و هگل هم در فلسفه تاريخ چندان به آنها نپرداخته است.

يعني وقتي نابرابري اقتصادي آنچنان عميق باشد كه انسان‌ها به صورت صوري (فرمال) آزاد باشند، اما اصلا نتوانند از اين آزادي در زندگي روزمره‌شان استفاده كنند، يعني «تجربه زيسته آزادي» نداشته باشند، در آن صورت آن آزادي به دردي نمي‌خورد.

جنبه اجتماعي و جنبه اقتصادي آزادي اهميت دارد، يعني نبايد اختلاف طبقاتي عميق باشد. زيرا اين اختلاف طبقاتي شديد باعث عدم همبستگي انسان‌ها مي‌شود. توماس پيكتي در كتاب «سرمايه در قرن بيستم» (2013) يك تز كلي دارد و با كار آماري دقيق و جزييات نشان داده كه جريان حركت و گرايش و تمايل (tendency) سرمايه‌داري به گونه‌اي است كه نابرابري اجتماعي و نابرابري اقتصادي بيشتر و بيشتر مي‌شود. او به صورت مستند نشان داده كه در دويست- سيصد سال اخير نابرابري اجتماعي غير از دوره كوتاهي بين جنگ‌هاي جهاني اول و دوم و بعد از جنگ جهاني دوم به علت دولت رفاه كه جريان نابرابري اجتماعي متوقف و حتي كم شد، در دوره‌هاي ديگر افزايش مي‌يابد. تز كلي پيكتي اين است كه سرعت افزايش ثروت و سرمايه خيلي بيشتر از سرعت افزايش درآمد است، به همين جهت هرچه زمان مي‌گذرد، يك نوع اقتصادي رانتي پديد مي‌آيد.

اگر ادعاي اصلي دوران مدرن اين بوده كه انسان‌ها به‌مثابه انسان بودن‌شان تعريف مي‌شوند و نه به واسطه جايگاه اقتصادي و اجتماعي‌شان، در آن صورت مي‌توان گفت كه اين نابرابري اقتصادي كه در طول زمان بيشتر و بيشتر شده و جامعه سرمايه‌داري اين خصوصيت دروني را دارد كه اين نابرابري را بيشتر هم بكند، در اين صورت با ايده‌آل‌هاي جامعه مدرن كاملا در تضاد قرار مي‌گيرد. قرار بود كه از جامعه آريستوكراتيك و اشرافي، گذر كرده باشيم و انسان‌ها براساس جايگاه تولدشان تعيين نشوند. پيكتي تاكيد زيادي بر ايده وراثت دارد و مي‌گويد همين ايده وراثت و اين ثروتي كه به وجود مي‌آيد، در طول نسل‌ها منتقل مي‌شود، نشان مي‌دهد كه انسان‌ها هنوز هم آن‌طوركه بايد و شايد آزاد نيستند و به شرايط اجتماعي كه در آن قرار دارند، وابسته هستند.

به همين جهت انتقاد اصلي كه من به هگل دارم اين است كه در فلسفه تاريخش (و نه در فلسفه سياسي و فلسفه حق) اين جنبه اجتماعي يا اقتصادي آزادي را درنظر نگرفته و صرفا به جنبه سياسي آن توجه كرده است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا