خرید تور تابستان

گفتار ریچارد ولین، روشنفکر آمريکایی درباره پدیده ترامپ

ريچارد ولين، روشنفکر آمریکایی، استاد فلسفه و علوم سياسي در یادداشتی به پدیده ی ترامپ پرداخته که ترجمه ی آن در روزنامه ی اعتماد به چاپ رسیده است و در پی می آید:

بر آمدن ترامپ در امريكا، فراسوي تحليل‌هاي سياسي و مسائل روز، روشنفكران و پژوهشگران فلسفه و تاريخ را نيز نگران كرده است. ظهور چهره‌ها و نيروهايي ناشناخته در سياست جهان، آن هم از دل جريان‌هاي افراطي راست گرا با شعارهاي پوپوليستي اين روشنفكران را به ياد تجربه ظهور فاشيسم در اروپاي دهه‌هاي آغازين سده بيستم انداخته است، گو اينكه به نظر مي‌رسد بعد از برگزيت اين ماجرا در حال تكرار است و از هر سو در سياست روز مشخصه‌ها و مولفه‌هاي فاشيسم خودنمايي مي‌كند، مثل حمايت‌هاي توده‌اي، ادبيات و سياست‌هاي هويت خواهانه، تضادهاي طبقاتي و… برخي آن را ناشي از بحران اقتصادي جهاني كه در سال ٢٠٠٨ دامنگير سرمايه‌داري و سياست‌هاي نوليبرالي آن بود، مي‌دانند و سياست‌هاي اقتصادي را علت اصلي مي‌خوانند، گروهي ديگر جهاني شدن و تهديد خرده فرهنگ‌ها را برجسته مي‌كنند، عده‌اي ديگر از ناكارآمدي ليبرال دموكراسي داد سخن مي‌رانند. در جامعه خودمان يوسف اباذري جامعه‌شناس انتقادي در يك سخنراني تند و تيز به مناسبت روز جهاني فلسفه، پديده ترامپ را با ظهور فاشيسم مقايسه كرد و علت اصلي را سياست نوليبرالي خواند. او اين نقد را مستمسكي براي انتقاد از كارگزاران و داعيان سياست‌هاي نوليبرالي در ايران خواند و تهديدهاي مسيري كه مي‌پيمايند را به ايشان گوشزد كرد. اباذري در سخنراني‌اش به روشنفكران جهاني چون چامسكي و جوديت باتلر و كن لوچ (كارگردان انگليسي) نيز اشاره داشت. حالا ريچارد ولين، پژوهشگر امريكايي فلسفه سياسي و تاريخ روشنفكري و نظريه فرهنگي در يادداشتي كه به طور اختصاصي براي وب‌سايت فرهنگ امروز نگاشته، همان سخنان را تكرار مي‌كند. او در اين يادداشت كه با ترجمه كيوان خسروي منتشر شده، ظهور سياست‌هاي هويتي ترامپ را خطرناك مي‌داند و به بازگشت به جان ديويي و آموزه‌هاي او دعوت مي‌كند.

گرايش جهاني به پوپوليسم ملي فاشيستي

پيروزي دونالد ترامپ با گرايش جهاني به پوپوليسم ملي فاشيستي، برآمده از ضعف‎ها و فسادهاي دموكراسي ليبرال، همخوان است؛ بدين شكل حتي مي‎توان گفت پاسخي است به‌تعويق‌افتاده به ركود بزرگ ۲۰۰۸، به خصوص ميان طبقات گسترده راي‎دهندگاني كه از توهم سياست‎هاي نهادي سنتي بيرون آمده‎اند؛ اين راي‎دهندگان به اين باور رسيدند كه نمايندگان منتخب‌شان، در هر دو طيف سياسي، به موضوعات اقتصادي و فرهنگي مدنظر بيشتر آنها نسبتا بي‎علاقه‎اند. پيروزي حماسي ترامپ بحراني را در سيستم نمايندگي سياسي برجسته مي‎كند؛ بحران عدم اعتماد به ظرفيت سياستمداران حرفه‎اي در حل عمده چالش‎هاي سياسي مبرم در حوزه بيكاري و كم‎اشتغالي ساختاري، نابرابري اجتماعي، سيل مهاجرت بدون برنامه و شبح نزديك تهديدات تروريستي. بحران در نظام جمهوري ما بحراني در نظام آموزشي نيز هست. پيوسته اهداف سنتي آموزش ليبرال را به نفع غايات عمل‎گرايانه و تاكيد بر حياتي‎ترين مساله رها كرده‎ايم و اينگونه به دانش‎آموزان خود پيامي رو به قهقرا داده‎ايم: در اقتصاد پررقابت امروز، تلاش براي بررسي امر كلي يا تلف‎كردن زمان ارزشمند براي تامل در مسائل غيرمادي معنا و غايت فايده‎اي ندارد. نيروهايي كه صرف چنين مسائلي شوند، نه پيشرفت حرفه‎اي را رقم مي‎زنند و نه موجبات بهبود وضعيت دانشجويان پس از فارغ‌التحصيلي را فراهم مي‎كنند. پرورش فرهنگ گفت‎وگوي انتقادي غنيمتي است كه تحصيلات عاليه مي‎تواند مانع آن بشود. نقش تاريخي دانشگاه در يافتن «حقيقت» به لحاظ كيفي تقليل يافته است؛ اينكه مجبوريم اين اصطلاح را در علامت نقل‌قولي قرار دهيم، نشانه خوبي بر اين است كه تا چه حد سقوط كرده‎ايم. فيلسوف سياسي، جوديت شكلار، در كتاب خود، شهروند امريكايي، نوشته است كه سياست امريكايي همواره شامل نوعي «تلاش براي گنجانده شدن» بوده است؛ پروسه‎اي كه در آن «گروه‎هاي بيروني» با درجات مختلف موفقيت براي شهروندي برابر و كامل تلاش مي‎كنند؛ بااين‌حال، دهه‎هاست كه راي‌دهندگان سفيدپوست -كه نمايانگر هسته حوزه انتخاباتي ترامپ هستند- گواهي بر منازعات ميان زنان، آفريقايي‎ـ‎امريكايي‎ها جامعه LBGT و غيره است و نتيجه آن شد كه موفقيت‎هاي اين گروه‎ها با هزينه به دست آمده‎اند.

تحقير دموکرات‌ها

دموکرات‎ها نه تنها نبايد درگير كاويدن خود شوند، بلكه بايد به خودزني قديمي دست بزنند؛ روي‌هم‌رفته، ترامپ پيروزي خود را با تحقير آنها در ايالت‎هاي راست بلت (Rust Belt) كه به‌صورت سنتي دژ حزب دموکرات بوده ‎است، تحكيم بخشيد. از دهه ۱۹۹۰ حزب طبقه كارگر را با تشويق معاملات تجاري فراموش كرده است؛ مثل توافق تجارت آزاد در شمال امريكا كه آشكارا به ضرر اعضايش هست؛ طبقات كارگر نيز اجر اين عمل خيانتكارانه را با رفتن به سوي كانديدايي دادند كه به نظر مي‎رسيد به آنها متعهد است. نتيجه وحشتناك سه‎شنبه همچنين نشان‎دهنده شكست استراتژي كلينتون در رها كردن پيشرفت‎گرايي – و همراه با آن فراموشي طبقات كارگري امريكايي- به نفع رهيافت تثليثي (triangulation approach) بود؛ نتيجه اينكه اغلب تشخيص آمال دموکراتيك از سياست‎ها و اهداف جمهوري‎خواهي سخت شد. در سال‎هاي اخير روند رو به رشد سياست‎هاي هويتي را شاهد بوده‎ايم: نزاعي بر سر گروه‎هاي حاشيه‎اي براي اينكه هويت‎هاي‌شان شناخته و تصديق گردد؛ تاثير غيرقابل انكار آن، اين شد كه هويتي كه ناخوشايند به نظر مي‎رسيد يا به لحاظ سياسي آنها را معيوب مي‎دانستند و اين‎گونه خوار مي‎شمردند، همان طبقه كارگر مردان سفيدپوست بوده‎اند كه سه‎شنبه يكپارچه به ترامپ راي دادند، زيرا ترامپ قول داده بود كه صداي آنها باشد. چيزي كه ليبرال‎ها نتوانستند درك كنند اين بود كه توهين‎هاي زشت او به زنان و اقليت‎ها در حوزه‎هاي انتخاباتي او بسيار كارآمد بودند؛ رهيافت او به شكل وسيعي رهيافتي مردانه فهم شد؛ اين مساله در رسانه‎هاي اصلي، كمي به موضوعي براي ريشخند و استهزا تبديل شد.

بدنامي ليبرال دموكراسي

اگر به‌صورت تاريخي به مساله بنگريم، ليبرال‌دموكراسي به شكل حكومت سياسي بدنامي تبديل شده است. در ابتداي جنگ جهاني اول سه دموكراسي تراز در اروپا وجود داشت: فرانسه، ايتاليا و هلند. بعد از نتايج جنگ، اميد وودرو ويلسون براي اينكه جهاني امن براي دموكراسي بسازد كم‌وبيش به باد رفت، در عوض، در پاسخ به عدم كارايي محسوس دموكراسي، ديكتاتوري به شكل حكومتي مرجح تبديل شد. امروزه با روي كار آمدن حكومت‎هاي پوپوليستي فاشيستي در اروپا و ايالات متحده، ما خود را در وضعيتي موازي مي‎يابيم، هرچند بايد تفاوت‎هاي مهم را نيز در نظر گرفت. در طول جنگ‎هاي داخلي توهين به تعهدات مدني و رويه‎اي كه نيروي حيات ليبراليسم سياسي است بسياري از ملل اروپايي را به مسير ديكتاتوري پوپوليستي سوق داد. امروزه شايد غفلت از اينكه چگونه روابط مبتني بر ساديسم-مازوخيسم ميان رهبران و توده‎ها به درون رقابت‎هاي جغرافيايي-سياسي شديد و در نهايت، جنگ جهاني شد، آسان باشد.

هم آن‎ موقع و هم امروز يكي از خصيصه‎هاي اصلي پوپوليسم فاشيستي به خاطر مدل حكومت نمايندگي تمسخر شد و در عوض رهبر كاريزماتيك مستقيما اراده مردم را در بر داشت؛ مانند بيانيه ميثاق جمهوري‌خواهي ترامپ: «من صداي شما خواهم بود. «همانطور كه مارك مازور، استاد تاريخ در دانشگاه كلمبيا، در صفحه شخصي خود در فايننشال تايمز اشاره كرد، امروزه نگراني اول در رابطه با تهديد فاشيسم نيست، بلكه نگراني بر سر از دست دادن ايمان به حكومت پارلماني، سيستم كنترل و مقابله آن و آزادي‌هاي اساسي است بنابراين، در دهه‎هاي ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ قوه مقننه را به خاطر مصایبي كه جامعه به آنها گرفتار بود، سرزنش كردند و خواستند تا قدرت بيشتري را در دستان يك رهبر ببينند. پارلمان به خاطر اينكه بر لابي‎هاي بي‎شمار و اليت‎ها مهر تاييد زده بود، حذف شده بود و احزاب سياسي به سمت افراط رفتند و يكديگر را اساسا غيرقانوني مي‎دانستند؛ قوه قضاييه و پليس، سياسي شده بودند؛ بحران نهادهاي سياسي، توازي بسيار مهم وايمار و ايالت متحده امروزي را به وجود مي‎آورد.

در سال‎هاي اخير موارد مجارستان و لهستان نشان داده‎اند كه امتيازهاي اصول مشروطيت و حكومت قانون به‌راحتي مي‎تواند با آدم‎فريبي‎هاي اتوكراتيك خنثي شوند تا شؤونيزم پوپوليستي را پيش ببرند؛ در هر دو مورد، نتيجه جايگزين كردن دموكراسي مدني با دموكراسي نژادي بود. برابري در پيشگاه قانون، قرباني حقوق خام مبتني بر خون و اموال شد. ترامپ از همان ابتدا چنين اميال سياسي متحجرانه‎اي داشت و براي برانگيختن التهاب احساسي، گروه‎هاي آسيب‎پذيري مثل زنان و مسلمانان و اسپانيولي‎ها را خطرناك جلوه داد و به شكلي تراژيك، استراتژي او به نتيجه رسيد.

مسووليت دانشگاه

اعضاي نظام دانشگاهي در قبال اين تحول در سياست امريكا كه اخيرا اتفاق افتاده چه مسووليتي دارند؟ در ابتدا، درحالي كه پي‎جويي حقيقت شايد ارزش خود را در استحكامات حق‎ ويژه آموزشي، يعني جايي كه تعليم ليبرال معنادار باقي مانده است، نگه دارد، در جاي ديگر ايده‌آل‎هاي مطالعه اومانيستي اساسا به محاق رفته بودند؛ بدين روي، ما با دشمني مواجه شديم و او «ما» است. پيروزي سياست هويتي، نقش زيان‌آوري را نيز بازي مي‎كند. بر طبق عادت چندفرهنگ‎گرايي علوم انساني، دعاوي سخت هويت‎ گروهي را كه موقعيت سوژه نام دارد و شامل نژاد و گروه‎هاي فرهنگي مي‎شود، از موشكافي معاف مي‎كند و بدين‌وسيله آنها را از بازجويي‎هاي مخرب كه فرهنگ گفت‎وگوي انتقادي را محدود مي‎كند، مصون مي‎دارد. با برانگيختن اين تمايلات، روساي دانشگاه به‌راحتي از تعهد نسبت به اهداف فرهنگي و روشنفكرانه جدا شده‎اند؛ عجله آنها براي شرح نتيجه يك دوره چهارساله، بي‎شرمانه و از روي شوق به «نسبت» و «امر حياتي» دل بسته‌اند.

به‌صورتي تاريخي يكي از ماموريت‎هاي تحصيلات عاليه، به علاوه آماده كردن دانشجو براي سختي‎هاي شغل بازاري است. پرورش دادن ارزش‎هاي شهروندي فعال است كه تشويق و تهذيب شخصيت است و در ايده خودگرداني خلاصه مي‎شود؛ يعني افرادي را ايجاد كند كه شايسته ايجاد قضاوت‎هاي سياسي بالغ و همچنين تصميمات هوشمندانه براي زندگي است. اين رهيافت توسط جان ديويي فيلسوف توضيح داده شده است كه كليد ارتقاي فضيلت‎ها كه موجب شهروندي دموکراتيك مي‎شود همه طرق ضدفاشيستي و رهيافت ديالوگي سقراط را مي‎طلبد. بنابراين ديويي مي‎گويد كه تعليم رهايي‌بخش نيازمند رها شدن از كرختي ذهن است؛ وسيله‎اي كه با آن توانايي‌هاي ذهن انتقادي را تيز مي‎كند. ديويي متقاعد شده بود كه تجربه يادگيري مشاركتي كارآموزي‌اي است براي تمرين شهروندي دموکراتيك.

منتقد پست‌مدرنيسم

ريچارد ولين بعد از فارغ‌التحصيلي از كالج ريد، دوره‌هاي كارشناسي ارشد و دكترايش را در دانشگاه يورك تورنتو گذراند. او سپس در كالج ريد و دانشگاه ريس به فعاليت پرداخت. او از سال ٢٠٠٠ به عنوان استاد تاريخ و علوم سياسي در مركز فارغ‌التحصيلي دانشگاه شهر نيويورك (Graduate Center of the City University of New York) مشغول به كار شد. او به خاطر مباحثاتش پيرامون پسامدرنيسم و انتقادهايش به برخي صورت‌بندي‌هاي خاص از انديشه پسامدرن درباره متفكراني چون نيچه، هايدگر و باتاي شناخته شده است. از ولين تاكنون آثاري مثل «والتر بنيامين: زيبايي‌شناسي رهايي» (١٩٨٢)، «سياست هستي: انديشه سياسي مارتين هايدگر» (١٩٩٠)، «كارل لويت، مارتين هايدگر و نيست انگاري اروپايي» (ويراستار ١٩٩٥)، «هزار توها: كنكاش‌هايي در تاريخ انتقادي انديشه‌ها» (١٩٩٥)، «بچه‌هاي هايدگر: هانا آرنت، كارل لويت، هانس يوناس و هربرت ماركوزه» (٢٠٠١)، «اغواي بي‌خردي: عاشقانه روشنفكرانه با فاشيسم از نيچه تا پست مدرنيسم» (٢٠٠٤)، «مروري بر مكتب فرانكفورت» (٢٠٠٦) و «بادي از شرق: روشنفكران فرانسوي، انقلاب فرهنگي و ميراث دهه ١٩٦٠»  (٢٠١٠)  برجاي مانده  است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا