اشغال لانه جاسوسی آمریکا و پرسشهای بیپاسخ
فاروق قریشی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «اشغال لانه جاسوسی آمریکا و پرسشهای بیپاسخ» نوشت:
در آبان سال 1358 جمعی از دانشجویان مسلمان وفادار به رهبری دینی و سیاسی امام خمینی تصمیم گرفتند (و شاید دیگران برای ایشان تصمیم گرفتند) یک حرکت بی سابقۀ ضد امپریالیستی انجام دهند. آنها با این کار خود نه تنها همۀ جناحهای سیاسی داخلی بلکه بلوکهای مختلف و متقابل جهانی را نیز غافلگیر کردند. این دانشجویان مذهبی و انقلابی که بلافاصله تحت نام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بیانیه دادند و هویت صنفی و سیاسی و دینی خود را معرفی کردند بخشی مهم از مجموعه دفتر تحکیم وحدت یا اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان سراسر کشور بودند. اینکه قصد واقعی آنها چه بوده و نیز اینکه چه کسی برای این اقدام برنامه ریزی و هدفگذاری و تصمیمگیری کرده بود همچنان از پرسشهای بی پاسخ تاریخ انقلاب اسلامی است. در هر حال دانشجویان پس از شروع حرکت رادیکال خود اعلام کردند در اعتراض به سیاست های خصمانه ایالات متحده و پذیرش شاه مخلوع ایران در خاک آمریکا سفارت آن کشور را اشغال کردهاند. اما انگیزه و قصد آنها هر چه بوده و تصمیمگیر و برنامهریز اصلی هم هر که بوده، این اقدام (یا به تعبیر منصفانهتر و واقعبینانهتر گامهای بعدی و تبعات این اقدام)، مجموعهای از دردسرهای زنجیرهای به کشور تحمیل و کلافی سر در گم را در زمین سیاست خارجی ایران و نظام جمهوری اسلامی رها کرد که هنوز هم جمی غفیر و جمعی کثیر از عقلای ملت نتوانستهاند گرههای کورش را باز کنند.
پس از پایان جنگ تحمیلی و روی کار آمدن دولتهایی با رویکرد تنشزدایی، تمام تلاشها برای باز کردن این گره کور و کلاف سر در گم ناکام ماند. به طور مشخص از دولتهای سازندگی، اصلاحات و اعتدال میتوان یاد کرد که هر سه کوشیدند یک دور برگردان در مسیر این جادۀ یکطرفه بیابند یا بسازند اما نتوانستند. چرا؟ چون از همان روزهای نخست اشغال سفارت مرکز ثقل دیپلماسی ایران از وزارت امور خارجه و نخست وزیری و شورای انقلاب رخت بربست و به محافل و کانونهای تاثیرگذار اما غیر مسئول و غیر رسمی منتقل شد. البته ظاهر ماجرا آن بود که کانون تعیینکنندۀ تصمیمگیر در این زمینه وسط خیابان و در بطن تودههای مردم است. دیوارهای ساختمان بزرگ جاسوسخانه آمریکا در تقاطع خیابان طالقانی و مفتح (تخت جمشید و روزولت سابق) به عنوان مرکز تجمع ملت و نقطۀ تجمیع ارادۀ ملی؛ هر روز و شب پذیرای خیل جمعیتی بود که نفرت ضد امپریالیستی را با احساساتی سرخ فریاد میکشید. اما میتوان از منظری دیگر نیز به ماجرا نگریست و فرض کرد (البته فقط فرض و نه بیشتر) که برنامهریزی برای اشغال لانۀ جاسوسی در لایههایی پنهانتر از آنچه گفته میشود صورت گرفت و انگیزههایی داشت فراتر از آنچه اعلام شد. القصه مهندس بازرگان نخست وزیر دولت موقت و یارانش درمانده شدند و حتی آنان نیز از این جریان که منجر به سقوط دولت مستعجل موقت شد به ناچار حمایت کردند. و البته چه کسی حمایت نکرد؟
با توجه به سوابق عینی عملکرد آمریکا در ایران و نیز در جهان از یک سو، و با توجه به سابقۀ ذهنی روشنفکران و مردم نسبت به آمریکا، امپریالیسم، استعمار و غرب از سوی دیگر؛ حمایت همه جانبه و عمومی از این حرکت اعتراضی طبیعی بود؛ بهخصوص که از همان آغاز رهبر فرهمند انقلاب نیز از آن با جدیت و با لحنی حماسی حمایت و حجت را بر همگان تمام کرد و آن را انقلاب دوم نامید و بزرگتر از انقلاب اول ارزیابی کرد. در انقلاب اول شاه از کشور اخراج شد و در انقلاب دوم ارباب بزرگش آمریکا. واقعیت اما این است که این انقلاب دوم خرابیهای انقلاب را داشت اما نتایج و دستاوردهایش را ابدا.
برای ارزیابی واقعبینانه و نقد منصفانۀ اشغال سفارتخانه آمریکا در آبان 1358 باید اجزا و ابعاد مختلف پرونده آن هم مرحله به مرحله و در مقاطع مختلف زمانی با دقت و حوصله مو به مو و روز به روز و حادثه به حادثه بررسی شود. کاری که در این مجال و مقال ممکن نیست. اما در عین حال میتوان فهرستوار به بخشی از زوایای چنین پروندهای و صرفا به عنوان فتح باب اشاره کرد تا شاید روزی دیگر و روزگاری دیگر اهل تحقیق و تدقیق حق مطلب را ادا کنند.
بیرون کشیدن سلاح مبارزه با آمریکا از دست چپهای تندرو
برخی این فرضیه را پیش میکشند که در گرماگرم رقابتهای داخلی میان جناحهای مختلف سیاسی، و با توجه به ژستهای ضد امپریالیستی گروههای چپگرا اعم از مارکسیست و مسلمان؛ اشغال سفارتخانۀ آمریکا به دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام خمینی عملا همۀ گروههای تندرو را منفعل و به اصطلاح خلع سلاح کرد. این فرضیه به عنوان انگیزۀ اقدام یادشده میتواند در جای خود برای پژوهندۀ تاریخ انقلاب ایران جذاب و قابل توجه باشد، اما نباید فراموش کنیم دوستان جوانی که میخواستند از مجاهدین و فدائیان در اتخاذ مواضع ضد امپریالیستی سبقت بگیرند در عمل همان کاری را با ایران آشفتهحال ماههای پس از انقلاب کردند که همانها قرار بود بکنند: انزوای بین المللی کشوری که سالی پیشتر چشم همه جهان را به انقلاب نمونه خود خیره کرده بود. قصد آن نیست که ادعا شود حملۀ عراق به ایران یا خصومتهای آمریکا با کشورمان معلول و محصول اشغال لانۀ جاسوسی بود، اما دستکم این را می توان گفت که نقض قوانین بین المللی در مورد دیپلماتها و مکانهای دیپلماتیک آن هم نه از سوی دانشجویان بلکه از سوی نهادهای حکومتی عملا ما را در جامعۀ بین الملل تا حدودی خلع سلاح و منزوی کرد. فراموش نشود که سفارتخانه را دانشجویان اشغال کردند ولی مدتی بعد تصمیمگیری در مورد سرنوشت گروگانها عملا به دست نهادهای حکومتی افتاد و در نهایت نیز همانها تصمیم اصلی را برای معاملۀ بزرگ در الجزایر گرفتند. لب مطلب اینکه در بازی نامتقارن سیاسی، دانشجویان پیرو خط امام با اشغال سفارت آمریکا سه گل پیاپی به حریف زدند و از او پیش افتادند اما با طولانی شدن نامتعارف بازی تیم ایران دچار سر در گمی در تصمیمگیری شد و در نهایت برای جلوگیری از دریافت گلهای بیشتر با شش گل خورده زمین را با عجله ترک کرد. اگر کسی روند مذاکرات برای آزادی گروگانها را به دقت و از آغاز تا پایان مطالعه کند احتمالا این قضاوت را ناعادلانه تلقی نخواهد کرد. باید تاکید شود اشغال سفارت و گروگانگیری در مرحلۀ اول و به دست دانشجویان یک چیز بود و طولانی شدن ماجرا و مداخلۀ نهادهای حکومتی در آن چیزی دیگر.
سوء سابقۀ آمریکا در ایران و جهان
برخی نیز ممکن است برای توجیه ماجرا به ماهیت امپریالیستی آمریکا و سابقۀ خصومتش با دولتهای مستقل و ملی استناد کنند و اشغال جاسوسخانۀ آمریکا در تهران را برای جلوگیری از کودتایی شبیه کودتا علیه مصدق و آلنده و غیرهما ضروری بدانند. این سخن موجه است اما طولانی شدن گروگانگیری و مداخلۀ حکومت در موضوع را نمیتواند توجیه کند.
قطعا در سوء سابقۀ امپریالیستی آمریکا در ایران و دیگر نقاط جهان هیچ حرفی نیست. کودتای 28 مرداد 1332 علیه دولت ملی دکتر مصدق و سپس برنامه ریزی برای کودتا و سرکوب مردم در کشورهای مختلف از بولیوی و شیلی و آرژانتین گرفته تا پاکستان و ترکیه، همگی نقاط سیاه کارنامۀ سیاست خارجی مداخلهجویانه و توسعهطلبانۀ آمریکایند. در توطئهچینی سفارتخانۀ آمریکا در تهران علیه انقلاب نوپای 57 نیز حرفی نیست. قطعا آمریکا به عنوان سرکردۀ کشورهای توسعهطلب غرب نمیتوانست نسبت به منافع نامشروع خود در منطقه بی تفاوت باشد. چه منافعی که با سقوط شاه در ایران از دست رفته بود و چه منافعی که در کشورهای مسلمان خاور میانه به نظر میرسید در حال از دست رفتن است. امنیت اسرائیل با پیروزی انقلاب ایران به طور جدی تهدید میشد و آمریکا نمیتوانست نسبت به آن بیتفاوت باشد. علاوه بر همۀ اینها ایران کشور بزرگی در مجاورت اتحاد جماهیر شوروی یعنی رقیب بزرگ آمریکا بود. در زمان شاه این همسایۀ جنوبی شوروی ژاندارم آمریکا زیر گوش رقیب بزرگ بود و بعد از انقلاب نه تنها این دژ فروریخت بلکه ممکن بود با قدرت گرفتن کمونیستها و دیگر نیروهای چپگرا از جمله مجاهدین خلق به دژ مستحکم و بزرگی برای شوروی بدل شود. آن هم درست چسبیده به افغانستان اشغال شده از سوی ارتش سرخ و در مجاورت یک دولت نزدیک به شوروی (یعنی دولت بعثی عراق). تصور اینکه شوروی زنجیرهای از دولتهای نزدیک به خود در افغانستان، ایران، عراق و سوریه (یعنی از مرزهای چین و هند تا مدیترانه) داشته باشد، میتوانست برای آمریکا کابوس بزرگی باشد. خاصه آن که در آن روزگار هند هم از دوستان شوروی بود.
بنابراین انتقاد از اشغال سفارت آمریکا به معنای تطهیر و تبرئۀ آمریکا نیست. اصل اشغال سفارت از سوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نیز محل انتقاد نیست. به هر حال در هرجای دنیا ممکن است عدهای برای اعتراض به عملکرد یک دولت سفارتخانه آن در کشوری دیگر را اشغال کنند و از این طریق صدای خود را به گوش جهانیان برسانند. اما همچنانکه گفته شد اشغال سفارت آمریکا از سوی دانشجویان یک چیز است و نگهداری طولانی مدت گروگانها آن هم با تصمیمگیری و مداخلۀ برخی مسئولان چیزی دیگر. با توجه به گامهای بعد از اشغال و تبعات قابل پیشبینی و قابل پیشگیری آن (تاکید میشود تبعات قابل پیشبینی و قابل پیشگیری آن) میتوان گفت اگر چه شروع حرکت مقبول و منطقی بود اما تداوم طولانیمدت آن نه تنها مشروعیت اعتراض را زیر سوال برد بلکه به دست آمریکا و متحدانش نیز بهانه داد تا اقدامات خصمانه خود را علیه ایران توجیه کنند.
البته آمریکا بدون اشغال سفارتخانهاش در تهران نیز معلوم نبود دست از سر ایران و انقلاب تازه پیروز و حکومت نوپایش بردارد؛ اما اشغال طولانی مدت سفارتخانه و نقض مصونیت دیپلماتیک کارکنان آن بر خلاف قوانین و مقررات پذیرفته شده بین المللی بود و میتوانست برای ایران و دیپلماتهایش نیز تبعاتی داشته باشد.
سفارتخانه یا لانۀ جاسوسی؟
ممکن است افرادی این شبهه را مطرح کنند که سفارتخانه آمریکا محل جاسوسی و کارکنان آن هم جاسوس بودند و بنابراین اشغال آن ضرورت داشت. سخن حقی است که ممکن است از آن نتایج ناحق استنتاج شود. قطعا سفارت دولت عراق در میدان ولی عصر تهران نیز در همان زمان محل جاسوسی و توطئه و حتی برنامهریزی برای خرابکاری بوده اما همگان میدانند که تا سالها پس از آغاز جنگ تحمیلی و تا زمان قطع کامل روابط دیپلماتیک با آن کشور نیز آن محل با تابلوی آشکار از مصونیت دیپلماتیک و مسئولیت دولت ایران برای حفاظت و تامین و تضمین امنیت برخوردار بود. نباید از یاد برد که ما نیز در واشنگتن و نیویورک دفاتر دیپلماتیک و غیر دیپلماتیک داشتیم و کارکنان این دفاتر مشغول فعالیت در جهت منافع ایران بودهاند. قطعا دیپلماتهای ایران در کشورهای دیگر و اساسا دیپلماتهای هر کشور در سفارتخانههای محل خدمت خود در کشور میزبان مشغول پخت سمنو یا حل کردن جدول نیستند و با میزانی از پنهانکاری به جمعآوری اطلاعات یا ایجاد ارتباطات در جهت منافع خود مشغولند. اما در زمان کشف اقدامات نامناسب معمولا برخی کارکنان به عنوان عنصر نامطلوب شناخته شده و دستور اخراجشان به سفارتخانه میهمان ابلاغ میشود. به هر حال وقتی میخواهیم طبق قوانین بین المللی از مصونیت دیپلماتیک برخوردار باشیم باید آن را در مورد دیگران هم به رسمیت بشناسیم.
انقلابیگری آری، شلختگی سیاسی هرگز!
فاش و بدون رودربایستی باید گفت در اوایل انقلاب برخی انقلابیگری را با شلختگی سیاسی و دیپلماتیک و حقوقی اشتباه گرفته بودند. و البته این “برخی” شامل خیل عظیمی از کنشگران سیاسی میشد. چه آنها که در قدرت و همسو با قدرت بودند و چه آنها که بر قدرت بودند. واضح است که روش آنان انقلابیگری به معنای واقعی کلمه نبود بل توهم انقلابیگری بود. مثل چریکبازی که ادا و اطوار خودنمایانۀ مبارزۀ چریکی است. چه اشکالی دارد انقلابی باشیم اما به معاهدات بین المللی هم پایبند باشیم و دست کم به سائقه عملگرایی بند تدبیر و دوراندیشی را به آب ندهیم و لحظهای بیندیشیم که نقض مصونیت دیپلماتیک کارکنان یک سفارتخانه شق القمری نیست که تنها از دستان معجز اثر ما ساخته باشد و بس. صدام و طالبان و دیگران هم میتوانند چنین کنند و دست ما را در حنای تحسر و پشیمانی فرو کنند که کردند. عراق شهید تندگویان وزیر نفت وقت را به اسارت گرفت و پاسخگوی مصونیت دیپلماتیکش نبود و به تمسخر اعلام کرد “کسانی مدعی مصونیت دیپلماتیکند که خودشان دیپلماتها را به گروگان میگیرند”.
چهارصد و چهل و چهار روز گذشت و دست آخر دولتمردان ایران دست از پا درازتر و مثل کودکی خطا کرده و انگشت نما و خزیده در کنج هم چوب را خوردند و هم پیاز را. البته تاوان خوردن چوب و پیاز را هم ملت داد. باری گروگانها آزاد شدند اما به نفع رونالد ریگان و در جهت پیروزیاش در انتخابات ریاست جمهوری 1980. او هم ناسپاسی نکرد! و در دوران ریاست جمهوریاش یک دم از مقابله با ایران باز نایستاد و حتی به هواپیمای مسافربری ما نیز رحم نکرد. سر و ته ماجرای گروگانگیری در حالی به هم آمد که تحریم شده بودیم و جنگی سراسری به ما تحمیل شده بود. جنگی که طولانی ترین جنگ سده بیستم بود. سر و ته جنگ نیز مثل گروگانگیری به هم آمد، از سر اضطرار و درست در لحظه انفجار.
ابهامها ماندگار و پرسشهای بیپاسخ
سخن گفتن از انزوای ایران در ماجرای گروگانگیری افسانهپردازی و گزافهگویی نیست. فاکت و آمار است. تحلیل نیست بلکه خبر خالص و صاف و پوست کنده است. جز چند کشور کوچک و غیر مهم که از این اقدام ایران حمایت کردند یعنی کره شمالی، ویتنام، لائوس و آلبانی ( به تعبیری مجمع الجزایر کولا!) اکثریت کشورهای جهان مخالف اشغال سفارت امریکا در ایران بودند. کشورهای دوست ایران اگر این اقدام را محکوم نکردند اما تایید هم نکردند. راستی چه حسابی پیش خود کرده بودیم که گمان بردیم این فکر بکر به کله انقلابیون شوروی، کوبا و حتی همان آلبانی و کره شمالی نرسیده است! حتی کوبا و سوریه هم منتقد و مخالف بودند چون می دانستند این اقدام در بافتار دیپلماسی جهانی چه معانی و دلالتها و چه عواقب و پیامدهایی دارد. مرحوم حافظ اسد که پس از هجوم احمقانه صدام به ایران یک تنه در برابر تمام جهان عرب ایستاد تا خلاف ادعای ملک خالد شاه وقت عربستان را اثبات کند (که گفته بود این منازعه جنگ همه اعراب است علیه ایران)؛ منتقد این اقدام غیر دیپلماتیک و ناپخته ایران بود. حافظ اسد صدام را خائن به آرمان فلسطین و منافع اعراب و مصالح مسلمین معرفی کرد. او لولههای نفت عراق را به سوی دریای مدیترانه بست و از منافع این انتقال محروم شد و چون جبههای بالقوه در پشت عراق آتش تهیه سیاسی به نفع ایران فرو میریخت، اما چون تجربه داشت و سیاست و دیپلماسی را میفهمید و میدانست چرخ را قرنها پیش از او اختراع کردهاند با اشغال سفارت هر کشور در کشور دیگر مخالف بود از جمله اشغال سفارت امریکا در ایران. وگرنه به عقل آن کله سیاسی هم میرسید که اشغال سفارت امریکا در دمشق و افشای اسناد جاسوسی سیا در سوریه ابرقدرت سیه روی دنیا را رسوا و تحقیر میکند. اما ثم ماذا؟ گامهای بعدی در برابر اقدامات حریف یا مقابله به مثل او چه خواهد بود؟
یکی از موضوعاتی که باید از بوتۀ ابهام به در آید و برای نسلهای آینده روشن شود مقولۀ افشای اسناد لانۀ جاسوسی است. بعد از اشغال سفارتخانۀ آمریکا در تهران تا ماهها سند پشت سند رو شد و شور و احساسات ضد امپریالیستی مردم بالا گرفت، به نفع قهرمانان جوانی که از دفتر تحکیم به لانه جاسوسی نقل مکان کرده و نام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بر خود نهاده بودند، و به زیان به اصطلاح جاسوسانی که افشا می شدند. افشای اسناد قربانیان زیادی داشت. از مهندس بازرگان نخست وزیر دولت موقت و مهندس امیر انتظام معاون وی گرفته تا آیت الله شریعتمداری و دیگران. بازرگان که نه ماه پیش از آن به عنوان نخست وزیر انقلابی امام خمینی در تظاهرات میلیونی مردم رای اعتماد گرفته بود سکه یک پول شد و بر پیشانی امیر انتظام داغ جاسوسی خورد و حتی به استادی با سابقه چون دکتر مهدی حائری یزدی فرزند موسس حوزه علمیه قم و همدرس رهبر فقید انقلاب هم رحم نشد و خلاصه شد آنچه نباید میشد. دو ابهام اساسی در مورد اسناد افشا شده موجود است. نخست شک و تردید در صحت و اصالت برخی اسناد. و دوم نحوۀ گزینش اسناد و تصمیمگیری در مورد افشای برخی و اخفای برخی دیگر. در هر دو مورد میتوان پرسشهایی را مطرح کرد و البته این غیر از مساله دلالت اسناد بر برچسبهای ادعایی است. به عنوان مثال یکی از اتهامات مرحوم امیر انتظام در دادگاه انقلاب آن بود که چرا بر اساس تشریفات نامه نگاری رسمی از سوی یکی از دیپلماتهای آمریکایی “آقای امیر انتظام عزیز” خطاب شده. قطعا اگر دیپلمات یادشده قصد میکرد در دفاع از امیر انتظام نامهای توضیحی خطاب به مرحوم آیت الله محمدی گیلانی حاکم شرع دادگاه انقلاب نامهای بنویسد، او را آقای محمدی عزیز خطاب میکرد.
به هر روی پس از قهرمان بازی بدفرجام گروگانگیری اما “بچههای لانه” از این نان که در دامن ملت نهادند هر یک به فراخور نقشی که داشتند جایزهای گرفتند. برخی وزیر و وکیل و برخی نیز استاندار و مدیرکل و معاون وزیر و حتی فرمانده بسیج و نیروی انتظامی یا معاون دادستان کل کشور شدند. اما یک دهه بعد شوخی تلخ تاریخ دوباره تکرار شد و اشغالگران لانۀ جاسوسی آمریکا پرچم بهبود روابط و حتی برقراری روابط با آمریکا را بالای دست گرفتند تا در مسیر بازگشت هم پیشگام باشند.
به هر روی هنوز سوالات بلاجواب بسیار در مورد آن واقعه باقی مانده. از جمله این سوال ذهن سوز که آن اقدام با کدام خط کش و سنجه عاقلانهای انجام شد و در قبال این همه زیان که تحمل کردیم و میکنیم کدام منفعت جز تحقیر کردن رقیب چه نصیبی بردیم؟ آن تحقیر تاریخی هم با جنایت هدف قرار دادن هواپیمای ایرباس و نظایر آن جبران شد.
البته پرسشهای جدی در دو مورد دیگر نیز وجود دارد. اول در مورد روایت جاری و متعارف از این ماجرا و رایزنیها و برنامهریزیهای پیشین و پسین آن. افکار عمومی حق دارد بداند چه اتفاقی افتاد و چرا و چگونه افتاد و چه کسانی آن را رقم زدند و چگونه پیش بردند. دوم در مورد مانعتراشیها بر سر راه حلهای متعددی که برای حل و فصل مصلحت اندیشانه و بههنگام این بحران پیشنهاد میشد. در هر دو مورد میتوان به تفصیل سخن گفت و پرسشها و ابهامات و شبهات را مطرح کرد. اما متاسفانه پاسخ دقیق و قطعی این پرسشها را به سادگی نمیتوان دریافت مگر آنکه دستاندرکاران اصلی و مباشر آن ماجرا صادقانه به تاریخ پاسخ گویند و زوایایی از حقایق را روشن کنند.
ولی متاسفانه حتی امروز نیز پس از گذشت چهل و چهار سال کسی حاضر به پذیرش خطای خود نیست. به گمان برخی حق همانست که ما گفتیم و صواب همانست که ما کردیم. چرا که شرایط چنان اقتضا می کرد! با این توجیه کلیگویانه، به عملکرد چه کسی میتوان نقدی وارد کرد؟ مگر نه اینکه اگر امروز جماعتی دیگر دلقکمآبانه از دیوار سفارت انگلستان یا عربستان بالا می روند همان میکنند که دیگران دیروز کردند، پس جه جای توجیه و تبرئه دارد؟
خردمندی و انصاف اقتضا دارد به خطای خود اعتراف کنیم و واقعیتهای پشت پرده را فاش بگوییم تا دیگران عبرت آموزند و دوباره تجربهای تلخ از این دست نیندوزند. بالا رفتن از سفارت امریکا اگر کاری قابل دفاع بود اما نگه داشتن گروگانها توسط دولت جمهوری اسلامی با هیچ معیار حقوقی و اخلاقی و دینی و حتی منفعت طلبانه قابل دفاع و توجیه نیست. اگر امروز کسانی که این واقعه را رقم زدند خود به نقد منصفانه خویش ننشینند فردا دیگران چنین خواهند کرد و بی رحمانه تیغ تیز نقد را از غلاف جستجوگریهای تاریخی بیرون خواهند کشید.
انتهای پیام
این مقاله بلند نوشته شده که چه چیزی راسابت کند
بالا رفتن از دیوار یک سفارت به خاطر سوابق آن کشور جایز است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما در قوانین بینالملل، کنوانسیون ۱۹۶۳ وین را داریم که مباحث مرتبط با سفارتخانهها، ذیل این کنوانسیون تعریف شده است. بند چهل کنوانسیون، سفارتخانهها و کنسولگریها را مصونیت میدهد و بند ۳۱ هم، راجع به مصونیت دیپلماتهاست. زمانی که صحبت از این مصونیتها میشود، به همین بند چهل و بند ۳۱ اشاره میشود؛ منتها کنوانسیون، یک بند ۴۱ هم دارد که زمانی که کشوری این مصونیت را دریافت کرد، دو نکته را باید رعایت کند.
* نقض ماده ۴۱ کنوانسیون وین توسط سفارت آمریکا در تهران
نکته اول این است که باید به قوانین کشور میزبان احترام بگذارد. اینکه سفارتخانهای مصونیت دارد، بهمعنی نقض قوانین کشور میزبان نیست که ما قوانین را نقض کنیم، بعد هم مصونیت داشته باشیم. نکته دوم این که در امور داخلی کشور میزبان دخالت نکند. این هم نکته مهمی در ماده ۴۱ کنوانسیون ۱۹۶۳ وین است.
آقا مهدی بنازم به سواد فارسی و..سواد. دیپلماتیک جنابعالی
این مقاله نشون میده که از همون اول انقلاب پروژه خالص سازی کلید خورده و هر سال حلقه خلوص کوچکتر شده تا دیروز اصلاح طلبان و اصولگرایان میانه رو جزو نا خودیها تصفیه شدن و امروز کار به جایی رسیده که حتی خیلی از اصول گرایان تندرو و سوپر انقلابی هم در حال اخراج از دایره قدرت هستن و در حال حاضر فقط دو جریان پایداری و شریان خودی حساب میشن و بنظر میرسه رسیدیم به فینال و بزودی این دو جریان هم میوفتن بجون هم و اوج حماقت خودشون رو بیشتر از قبل به نمایش میزارن.
سلام
قصد من دفاع از گرفتن سفارت نیست ولی در مثال سوریه ، همین الان آمریکا اونجا حضور داره ، نفت میبره، دخالت میکنه ، در جنگ سوریه دخالت و نقش داشته …
شاید اگر سفارت آمریکا در ایران جمع نمیشد ما هم الان همچین وضعی داشتیم.