چرا نگذاشتید برای مردم ایران بخوانم؟ | بازخوانی مصاحبه اکبر گلپا
روزنامه همدلی نوشت:
شهر خلوت میشد و مغازهدارها، کرکرهها را پایین میکشیدند تا زودتر برسند به خانه و رادیو را بگیرند و «گلها» را بشنوند. همان «گلها»یی که گلپا آوازش را میخواند. تصور این صحنه حتی برای بازی تیم ملی فوتبال در جام جهانی هم شاید غیرممکن باشد؛ اما روزگاری صدای گلپا بازار واقعاً را بازار پایتخت را تعطیل میکرد.
اگر بگذریم از استعفای پیرنیا از مدیریت برنامه «گلها» و انتصاب هوشنگ ابتهاج بهعنوان مسئول این برنامه و تغییرات وسیع در چیدمان هنرمندان رادیو در آن سالها، بعد از انقلاب بود که دیگر صدای و تصویر هنرمندان بزرگی همچون گلپا، و بسیاری از ستارههای آسمان هنر ایران، مجالی برای دیده و شنیدهشدن در رادیو و تلویزیون رسمی ایران را نیافت و این گروهِ به انزوا کشیده شدهِ (البته نه از سوی مردم)، در اوج پختگی و توانایی شدند آدمهای ممنوعه. جریان حاکم بر موسیقی در آن دوران تصمیم گرفته بود به احیا و گسترش موسیقی ردیفی و دستگاهی دوره قاجار اما شاید هیچگاه کسی نپرسید آیا مردم هم با این تصمیم موافقاند؟ از سوی دیگر بازگشت به اصالت موسیقی بهانهای بود برای کنارگذاشتن ستارههای غیرقابلانکار موسیقی وگرنه جلیل شهناز، حسن کسایی، تاج اصفهانی، فرهنگ شریف یا هوشنگ ظریف مگر چیزی غیر از موسیقی ریشهدار ملی ایران ارائه میدادند؟!
اکنون بیش از چهار دهه از آن روزگار گذشته و بسیاری از افراد همان گروه خاص امروز از نوآوری در موسیقی ایرانی، سلیقه و انتخاب مردم حرف میزنند. برخی از سردمداران کنار گذاشته شدن استادان مسلم موسیقی ایران البته در فاصله زمانی کوتاهی خود مغضوب واقع شدند و کنار گذاشته شدند. در نهایت اما تأثیری که نگارش آن نامه عجیب و امضایش از سوی کسانی که حالا دیگر زنده نیستند که با نامبردن از آنان اتفاقی رخ بدهد یا دستکم مجبور به عذرخواهی شوند، آنچنان بود که بسیاری را یکشبه پیر کرد.
اگر واقعاً هدف نگارندگان آن نامه که توصیهای بود برای پاکسازی خوانندگان و آهنگسازان و نوازندگان به تعبیر آنان طاغوتی و البته رفتن سراغ نوعی از موسیقی که چهرههای تازه بتوانند در آن خودی نشان بدهند و البته ملاک و معیار در آن ایام، سلیقه و انتخاب جوانان بود، چرا در دو دهه ابتدایی امکان حضور صدایی تازه فراهم نشد و همه رفتند به سوی تقلید از شیوه خوانش و نوازندگی همان گروه خاص.
امروز سالهاست از آن روزگار گذشته و بسیاری از نامآوران و خاطرهسازان موسیقی ایرانی دیگر نفس نمیکشند؛ اما همان اندک نفراتی که هنوز در میان ما حضور دارند همچنان در انزوا هستند و مدافعان همان گروه خاص گاهی به درد دلهای «نسل ممنوع شده» چنان واکنشهای تندی نشان میدهند که انگار تجربه کردهاند بیش از چهل سال خانهنشینی را، آن هم نه به انتخاب مردم که به انتخاب رفقایی که روزگاری با هم همنشین بودند. شاید یکی از آخرین ستارههای نسل طلایی موسیقی ایران اکبر گلپا (گلپایگانی) بود که شنبهشب بعد از سالها ممنوعیت در خانه خودش در تهران؛ همان جایی که هیچوقت حاضر نشد ترکش کند، درگذشت. ما در روزنامه همدلی این فرصت را داشتیم که در سه سالروز تولد این هنرمند فقید با او به گفتوگو بنشینیم و حالا غمگین و دلشکسته ناچاریم یکی از همین گفتوگوها را اینبار نه در زادروز گلپا که برای درگذشتش با شما به اشتراک بگذاریم. جانمایه این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
*در ذهن بسیاری از علاقهمندان موسیقی در ایران یکی از نامهای جاودان، گلپا است. آقای گلپایگانی روز تولدتان برای مردم ایران چه حرفهایی دارید؟
میخواهم به همه هموطنانم بگویم مردم سرزمینم را دوست دارم و با هیچ آدمی دشمنی ندارم اما اگر کسی پایش را روی دستانم بگذارد، دردم میگیرد بنابراین ناچارم بگویم آخ! این واکنش اصلاً نه دلیل بر دشمنی من با کسی است و نه به سیاست ربطی دارد، فقط نشاندهنده درد گرفتن دستان من است! من به وضع امروز موسیقی ایران معترضم. مگر من همان کسی نیستم که روزگاری مردم کشورش را با آواز آشتی داد؟ از آدمهایی که در دوره انتشار «مست مستم ساقیا دستم بگیر»، زندگی میکردند، بپرسید: آن قطعه چقدر شنیده شد؟ مردم حتی روی دوچرخههایشان هم این قطعه را زمزمه میکردند.
*در روز تولد ظاهراً رسم جالبی وجود دارد که در آن میشود یک آرزو را بر زبان آورد. شما در هشتاد و چهارمین بهار زندگی آرزویی ندارید؟
راستش بهجای آرزو در این لحظه از کسانی که در این سالها نگذاشتند یا نخواستند مردم ایران آثار اکبر گلپایگانی را بشنوند، سؤال سادهای دارم. میخواهم بپرسم نقطهضعفهای من گلپا چه بود؟ تا بدانم و بروم خودم را اصلاح کنم. لطفاً نقاط ضعف مرا بگویند تا ببینم کدام یک از کارهایی که برای مردم در عرصه موسیقی انجام دادم، بد بود و اثرگذاری نداشت؟ یکی از دوستان گفت این موضوع را چرا باید مطرح کرد؟ گفتم چون میخواهم دلایل و آدمهایی که بر اساس این دلایل با من نامهربانی کردند، بشناسم. کاش بیایند و به من بگویند چرا نخواستند برای مردم ایران بخوانم؟ در این سالها از هرکدام از مسئولین که این سؤال را پرسیدهام، جواب تکراری به من میدادهاند. میگویند ما در این ماجرا نقشی نداشتهایم، شما از رفقای خودتان بپرسید که کدامشان این کار را بدعت گذاشتند؟ من میخواهم این دوستان نزدیک را بشناسم و از آنها فقط بپرسم چرا با من و مردم ایران این کار را کردید؟ نمیخواهم با این دوستانی که در مقابل من و بسیاری از بزرگان موسیقی دشمنی کردند، مسیر دشمنی را دنبال کنم بلکه میخواهم به جبران این بیمهریها به آنها محبت کنم. اما تاکنون کسی دلیل این رویه را به من نگفته و سالهاست فکر میکنم این راه، راه درستی نبوده است.
*امروز فکر میکنید چه کاری را دوست داشتید اما نتوانستید انجامش دهید؟
چهل و پنج از انقلاب گذشته است. اگر هر سال یک کار خوانده بودم، امروز چهل و پنج کار از من منتشر شده بود اما نگذاشتند و به مردم ایران ظلم کردند. من آن کاری که توانش در وجودم بود، انجام دادم و امروز لااقل شرمنده نیستم که چرا همه تلاشی را که امکانش بود، نکردم. این خاطره را قبل از این هم بارها بازگو کردهام اما شاید خوانندگان این گفتوگو هم بخواهند دربارهاش بدانند. روزی که قرار بود برای خواندن راستپنجگاه در ارکستر «گلها» در رادیو به استودیو بروم، مرحوم حبیبالله مشیر همایون شهردار که در راهرو رادیو ایستاده بود، از من پرسید کجا میروی؟ گفتم میروم این آواز را که کمتر خوانده شده، اجرا کنم. او همان جا گفت آواز مُرد، باید بروی پشت مرده بخوانی، بیا مثل ویگن «خنچه بیارید، لاله بکارید، خنده برآرید، میره به حجله، شاه دوماد» را بخوان. گفتم من این طور خواندن را بلد نیستم.
آن زمانها هم میگفتند مردم دیگر به موسیقی ایرانی علاقه ندارند اما اوضاع طور دیگری شد و «مست مستم ساقیا دستم بگیر» روزگاری واقعاً در میان مردم غوغا به پا کرد. موسیقی ایران در دوران آقای پیرنیا و برنامه «گلها» موسیقی فاخری بود اما مسیر این هنر از جاده اصلی خارج شد. عدهای آمدند و نگاه و قرائت خودشان را به آیندگانی که میخواستند وارد موسیقی ایرانی شوند، تحمیل کردند. به گمان من تحمیلکنندگان آن نگاه باعث و بانی نابودی موسیقی ایران هستند. من نمیتوانم در این باره سکوت کنم و آنچه میدانم برای مردم ایران که وارثان فرهنگ و هنر ایرانیاند، بازگو خواهم کرد. جشن هنر شیراز روزگاری شده بود سیبلی برای برخی از آقایان. همانهایی که میگفتند گلپا برای شاه آهنگ خوانده و با او رفیق بوده، خودشان در جشن هنر شیراز دست خانم فرح را هم بوسیدند. فیلمهای آن دست بوسی هم هست بنابراین نمیتوانند کتمانش کنند.
*امروز اوضاعواحوال موسیقی بهخصوص موسیقی ایرانی را در این روزگار چطور ارزیابی میکنید؟
ایجاد انحصار در موسیقی در دورهای دلزدگی نسلهای بعد را به دنبال داشت و نتیجهاش به انزوا رفتن موسیقی ایرانی بود. اما امروز جوانان ایرانی در عرصه موسیقی دارند تلاششان را میکنند. به گمان من باید آنها را تشویق کنیم.
*به قول برخی از اهالی موسیقی، اگر بزرگان موسیقی این جوانان را هدایت نکنند، این احتمال وجود ندارد که بیش از موسیقیهای خوب، زمینه تولید آثار بد فراهم شود. ما با این گزاره موافقید؟
موسیقی هنری است که از جانب خداوند میآید بنابراین نمیتواند بد باشد. به گمان آن کسانی که موسیقی را به بد و خوب تقسیم میکنند، خودشان در دل بدی دارند. عشق و محبت است که موسیقی را خلق میکند، چطور فرزند چنین موهبتهای خداوندی میتواند بد باشد. جوانها دارند کار میکنند. این ما هستیم که باید زیر پر و بالشان را بگیریم و حمایتشان کنیم. پرویز یاحقیها و حسن کساییها و جلیل شهنازها و فرهنگ شریفها و حبیبالله بدیعیها از میان همین جوانها سر بر میآورند.
*با وجود تنگناها و موانعی که برای فعالیت هنری شما در این سالها وجود داشته، آیا امکان حمایت و هدایت جوانان برایتان فراهم هست؟
من تلاشم را ادامه میدهم و میدانم ماه پشت ابر نمیماند. شاگردهای توانمند و با استعدادی دارم که حمایتشان میکنم و تا امروز حتی ریالی پول از آنها نگرفتهام. منتها عدهای این ثروتهای هنری را تا امروز اذیت کردهاند و مجوز فعالیتشان را نمیدهند و میگویند بروید نجاری یاد بگیرید. این کارها گناه است. موسیقی هیچوقت بد نمیشود؛ خودشان بد هستند و باید خودشان را اصلاح کنند و از مردم و کسانی که در حقشان جفا کردند، عذرخواهی کنند. من امروز شاگردی دارم که اگر اجازه فعالیتش را بدهند، تن شنوندگان را به لرزه میاندازد؛ اما حیف که نمیگذارند هنر مسیر خودش را طی کند.
*در طول این سالها خبر انتشار قطعاتی با هنرنمایی شما بسیاری از علاقهمندان به موسیقی را خوشحال کرده است. آیا مسئولان در دفتر موسیقی مجوز این آثار را هم برایتان صادر کردهاند؟
من احتیاجی به مجوز ندارم. کاری هم ندارم که بگذارند یا نگذارند در فضای تحتنظرشان آثارم را منتشر کنم یا برای مردمم کنسرت بگذارم. گلپا آوازهخوان مردم ایران در سراسر دنیا است. شبکههای مجازی هم امروز به یاری کسانی آمدهاند که صدایشان در رسانههای داخلی جایی ندارد؛ بنابراین کار را ادامه خواهم داد و تا روزی که زنده هستم برای مردمم نفس میکشم و اگر خدا بخواهد کار میکنم. خوشبختانه مردم از طریق تلگرام با من در ارتباط هستند و سایتها و شبکههای بینالمللی ماهوارهای هم آثار و کنسرتهایم را پخش میکنند.
*تاکنون بارها جریانی که از سالهای ابتدایی دهه پنجاه در موسیقی رادیوی ملی فعال شد، مورد انتقاد شما و آهنگسازان و نوازندگانی قرار گرفته که روزگاری در ارکستر «گلها» حضور داشتند. مسائل شخصی در این جهتگیری چقدر اثرگذار بوده است؟
خوب است این تغییرات را کمی توضیح بدهم. دوستانی که در آن گروه میخواندند و مینواختند در کنار شاعری به نام آقای ابتهاج تصمیم به کنارگذاشتن تعداد زیادی از فعالان عرصه موسیقی گرفتند. هرچند درباره رفتار این آقایان با خودم نیز گله دارم؛ اما چرا با استادانی همچون حسن کسائی، جلیل شهناز، پرویز یاحقی، حبیبالله بدیعی و همایون خرم اینطور رفتار کردند؟ اگر اجازه میدادند موسیقی راه خودش را برود و آنها هم میآمدند و آن موسیقی که دنبالش بودند، ارائه میکردند، الان این حرفها نبود؛ اما آنها با درنظرگرفتن سلیقه و منافع شخصی در کنار گذاشته شدن و خانهنشینی هنرمندان فعال در رادیو پیش از انقلاب بیشترین اثر را داشتند. پس از انقلاب هم تنها به خودشان امکان حضور در جریان رسمی داخلی را دادند و عملاً راهی را آغاز کردند که به دلزدگی عمومی از آثارشان رسید و به نام تمامشدن موسیقی ایرانی هم از آن یاد شد.
*چند سال قبل ویدئویی از زندهیاد شجریان منتشر شد که در آن توضیح میداد: «همایون و طرفداران موسیقی او حق دارند؛ چون هر نسلی از سنت نسل پیش از خودش عبور میکند». با این توضیح، از نگاه شما، موسیقی رادیو دهه پنجاه (پس از «گلها»)، چاووش و دو دهه بعد از انقلاب در ایران صدای دوره خودش بود؟
روزگاری با شعار رجعت به اصالت و احیای سنت، هنرمندان شناخته شده آن دوره را از برنامههای رادیو کنار گذاشتند، سالها بعد کل سیستم مدیریت داخلی موسیقی را به دست گرفتند و هیچ صدایی امکان عرضاندام پیدا نکرد و تنها آن کسانی که شیوه مطلوب آقایان را تقلید میکردند، امکان حضور پیدا کردند آن هم نه در مرکز توجهات که دور و برشان و نتیجهاش هم شد تکصدایی که در دهههای بعد به دلزدگی مردم از موسیقی ایرانی تعبیر شد. این جوان کارش پاپ است، چطور نامش میشود موسیقی بیرونآمده از دل موسیقی اصیل ایرانی. اولاً مگر «گلها» بر پایه موسیقی سنتی ایران نبود و مگر آثار تولید شده در آن دوران به جز آواز نام دیگری میتواند داشته باشد؟
دوم اینکه چه اتفاقی افتاده که پس از گذشت بیشتر از چهل سال از آن زمان و اجبار به حضور نوع خاصی از بهاصطلاح موسیقی، حالا این ترانهخوانیها که فاصله زیادی با موسیقی اصیل ایرانی دارد، میشود برآمده از موسیقی ایرانی؟ متأسفانه در این سالها به موسیقی ما خیانت شد. این هنر را که در فرهنگ و تاریخ ما ریشه دارد، به تعزیه و روضه تبدیل کردند. البته روضه و تعزیه بسیار ارزشمند است؛ اما نه اینکه جای موسیقی ایرانی را بگیرد. اتفاقاً مدتی است باخبر شدهام که وزارت فرهنگ و ارشاد به مداحان و روضهخوانها هم مدرک لیسانس اعطا میکند. شاید مدتی بعد مدرک دکترا هم به این گروه بدهند.
*شما معمولاً بین ترانهخوانی و آوازخوانی تفاوت قائل میشوید. لطفاً درباره فرق میان این دو کمی برایمان بگویید…
ترانهخوان میرود دنبال کسی که آهنگی را ساخته و باید مجری مسیری باشد که او طراحی کرده، اما آوازهخوان است که نوازندگان را با خودش همراه میکند و در اصطلاح ابداعکننده است. ملکالشعرای بهار وقتی با عارف قزوینی اختلاف پیدا کرد، به او گفت تو تصنیفخوانی نه آوازهخوان. این جمله فارغ از مسائل پیشآمده بین این دو چهره هنری، حرفهای بسیاری در خود دارد. امروز اما بعضی از خوانندگان یکی دو ترانه میخوانند و در اصطلاح مدتی هم میتوانند موفقیتهایی مالی هم داشته باشند. به هر شکل من برایشان آرزوی موفقیت دارم. انشاءالله سربلند باشند. به هر شکل ترانه خواندن از بیکاری بهتر است.
انتهای پیام