آلن دوباتن و دلیل محبوبیت جهانی او
ایمان فانی در سایت مدرسه زندگی فارسی نوشت: «شاید بدانید که به آلن دوباتن لقب «فیلسوف مهربان» داده شده. آیا تا بحال به این فکر کردهاید که چرا در این مقطع از زمان آموزههای مدرسه زندگی آلن دوباتن اینطور طرفدار پیدا کرد؟
آیا در سال 1950 یا 70 هم این اندیشهها همینقدر طرفدار میداشت؟ جوابی که شاید خیلیها بدهند این است که اندیشههایش درست است، حرفهایش بر اساس علم روانشناسی است، فلسفه اش برحق است.
اما جوابی که امیدوارم همراهان مدرسه زندگی فارسی برای این سوال داشته باشند، پیچیدهتر و ظریفتر است.
احتمالا جواب کسانی که تا بحال، اندیشه فلاسفه را دو به دو و بهصورت تز و آنتی تز، در مدرسه زندگی فارسی، از زبان آلن دوباتن و دیگران دنبال کردهاند، چیزی در این مایه هاست:
هر اندیشه را باید در ظرف زمان و مکان ارزیابی کرد.
در عصری که مسیح ظهور کرد، دنیا از فلسفه خوش بینی رم به دنیای فیزیکی و در عین حال بی رحمی مستتر در این فلسفه خسته بود. میلیتاریسم رمی و خودستایی امپراطوران رمی که خودشان را خدا معرفی می کردند مردم را دلزده کرده بود.
رشد اقتصادی کم شده بود. مدام از سرحدات امپراطوری خبر می رسید که بربرها به مرزها حمله می کنند. مرزدارها می رفتند و بر نمی گشتند.
سیاستمداران بیخرد، بد دهان و بدرفتار شده بودند. فصل کمدی درام نرون و کالیگولا بود.
وجدان جمعی از این همه زیاده روی و لودگی احساس گناه می کرد.
رم از هر طرف به دیوار سفت رسیده بود.
راهها به خوبی دوره اوج امپراطوری اداره نمیشدند، پر از راهزن بودند…سنگفرشهای ویا آپیا در حال فرسایش بود.
مردم عادی مثل گله رمیده شده بودند. سفره ها روز به روز خالی تر می شد. قانون خلل ناپذیر رمی دیگر به درستی جاری نمی شد، زورش نمی رسید، تفسیر به رأی می شد یا کلا نادیده گرفته می شد.
زمینها محصول نمی دادند و مالیات رمی بیشتر از معمول به مردم فشار می آورد. هر از گاهی شهری دچار قحطی می شد…
فرض کنید تاریخ به این گله رمیده حق انتخاب می داد که یکی از این دو فیلسوف را انتخاب کنند:
اولی: یک فیسلوف قهرمان که با زبان حماسی درباره ابر انسان حرف می زند و میگوید «خدا مرده است» ، مدام شعارهای حماسی میدهد و از آیندهای فناورانه و مادی و مثبت حرف می زند. احتمالا اگر نیچه در دوره زوال امپراطوری رم ظهور می کرد، طرفداری نداشت. مردم می گفتند: ابر انسان تو که شبیه همان امپراطورای رم است…فلسفه حماسی و پهلوانی تو اگر میخواست به جایی برسد تا حالا رسیده بود. انگار تو با فقیر و بیچاره ها بیشتر دشمنی تا پولدارا و زورگوها.
انتخاب دوم: یک فیلسوف مهربان که از رحم و بخشش و تسلی حرف می زند، مسیح در عین حال می پذیرد که اوضاع دنیای مادی اصلا خوب نیست و در آستانه آخرالزمان هستیم و همه وعده های شیرین در دنیای پس از مرگ محقق میشود. مسیح با نوعی بدبینی رواقی احتمالا می گفت که انسان باید پوستش را کلفت کند و آماده پیشامد بدترین ها باشد تا اگر بدترین پیش آمد ناامید نشود. تاکید می کرد که نقش سرنوشت را نباید دست کم گرفت و دایره انتخابها و ابتکار عمل انسان محدود است. این فیلسوف روی رحم و مهربانی و گذشت و انسانیت تاکید می کرد چون وقتی قانون رمی از کار بیفتد آدمها جز همدیگر چیزی ندارند…
حالا اگر مسیح در زمان نیچه و درست قبل از طلوع قرن بیستم ظهور می کرد، مردم چه می گفتند؟
احتمالا می گفتند:
«هزار سال است که اسم خدای تو را شنیدهایم. دیگر خیالبافی بس است، ما به آینده دانش محور و فناورانه امیدواریم، با ما از آن دنیا و سرنوشت حرف نزن، از ابرانسان به ما بگو…ما را ترسو و خیالاتی و تنبل و معتقد به قضا و قدر بار نیاور.»
احتمالا در زمان ظهور مسیح، نیچه هایی هم وجود داشتهاند که در انتخاب طبیعی حذف شدهاند و در زمانه نیچه هم مسیح هایی بودهاند که آنها هم در انتخاب طبیعی حذف شدهاند.
فیلسوف باید فرزند زمانه خودش باشد تا ماندگار شود، هزار سال بعد شما اسمش را بشنوید و بشناسید.
پس سوال این است:
زمانه ما، از کدام جنس است؟ وعده های این زمانه درباره آینده چیست؟
نیاز روانی بشر به یک چوپان تسلی بخش و مهربان است یا یک قهرمان و ابرانسان؟
در نیمه دوم قرن بیستم بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم بشر دلائلی داشت که خوش بینانه به آینده فکر کند:
مردم از تلویزیون، پا گذاشتن انسان به کره ماه را تماشا کرده بودند و کشفیات پزشکی، واکسیناسیون و آنتی بیوتیک امید به زندگی را بیشتر کرده بود. نرخ زنده ماندن مادر و نوزاد، مدام بهتر میشد. ملتها دسته دسته از فقر خارج میشدند.
هر دو فلسفه شرق و غرب نوید دنیای بهتر می دادند و مثل دو تا مغازه دار حریص سر مشتری با هم رقابت می کردند…تنها نگرانی این بود که نفت تمام شود یا جنگ اتمی اتفاق بیفتد. در مورد اول تکنولوژی قول داده بود خیلی زود انسان را از نفت بی نیاز کند و در مورد دوم خوش بینی به ذات انسان و قدرت فلسفه صلح، می گفت جهان روزی عاری از سلاح اتمی خواهد شد. معاهداتی وجود داشت برای کاهش حجم و گستردگی تولید سلاح اتمی.
عجیب است که در طی چند دهه، فضای روانی دنیاچقدر تغییر کرده است:
حالا دیگر پیشگوهای عذاب و آخرالزمان انبیای بنی اسرائیل نیستند.
اقلیمشناسها هستند:
به نظر نمی رسد نفت هرگز تمام شود. هر جای زمین را سوراخ کنیم به نفت و گاز میرسیم و آنقدر هست که کره زمین را بارها و بارها آتش بزنیم. تمدن یک موتور درون سوز حرارتی است که به نفت معتاد است. هیچ انرژی جایگزین جدی و واقع گرایانه ای در سطح جهانی مطرح و در سطح کلان عملی نشده. هیچ کشوری معاهدات کاهش مصرف را جدی نمی گیرد. حتی اگر جدی بگیرند اولا بسیار دیر شده و ثانیا مطالعات جدید نشان میدهد خروج دی اکسد کربن از جو در کوتاه مدت به دلیل پدیده ای به نام Dimming Effect اوضاع را بدتر می کند. تمدن به نفت معتاد است و انرژی های جایگزین در کوتاه مدت شبیه خیالبافی یک معتاد هروئینی درباره ترک اعتیاد است.
نفت تمام نمیشود ولی در عوض هوا در حال تمام شدن است و منابع آب و ماهیان دریا و تپه های مرجانی و جنگل ها و خاک.
حالا آرام آرام حرف از این است که کدام اقتصاددان کم سواد و کوته فکری گفته بود، بر یک سیاره با منابع محدود می توان رشد اقتصادی نامحدود ایجاد کرد؟ مگر ما با مخمر آبجو چقدر فرق داریم که آنقدر تکثیر می شود که با زائدات و مواد دفعی خودش یعنی الکل و دی اکسید کربن مسموم و خفه شود؟ چرا فکر کرده بودیم میشود نفع شخصی را مبنای نظریات اقتصادی قرار دهیم بدون اینکه یک اقلیت، زیستگاه اکثریت را از بین ببرند؟
حالا که شکم ماهی های رنگی کف اقیانوس پر از گوش پاک کن شده و دولفینهای دریا در پپسی بالا می آورند و نمک سفره پر از میکروپلاستیک شده و کشورهای جزیره نشین جمیعاً دارند به زیر آب میروند و مهاجرتهای سیصد میلیون تا هشتصد میلیون نفری در طی چند دهه آینده پیش بینی میشود، که شیرازه سیاسی عالم را از هم خواهد گسیخت، دنیا از نظر روانی منتظر چه نوع فیلسوفی است؟
فلسفه های موفقیت مثل دیل کارنگی و ناپلئون هیل و تونی رابینز و جیم رون و زیگ زیگلر و قانون راز، چند نفر از جمعیت نه میلیاردی آینده را می توانند از فرش به عرش برسانند؟ چند نفر از ما می توانیم مثل فیلمهای علمی تخیلی برویم روی یک سیاره دیگر چادر بزنیم؟
زمانی اینترنت قول فرصتهای برابر داده بود ولی داریم می بینیم که انحصار گوگل و فیس بوک و آمازون از انحصار فرعونها در مصرباستان فراگیرتر شده است. فروشگاهای بزرگ زنجیره ای همه روزه جایگزین مغازه هاو کسب و کارهای مردم میشوند.
در قرون وسطی رعیتها و سِرفها روی زمینی که مال خودشان نبود کار می کردند حالا هم ما دامِینهای اجاره ای و اکانتهای اینترنتی رایگان مان را داریم که در مالکیت ما نیست، اجاره نشین هستیم و در کار کشت و زرع و سوداگری توجه هستیم که نود درصد سودش را همین غولهای اینترنتی می برند.
کشفیات و اختراعات سرنوشت ساز یک قرن پیش مثل واکسن و آنتی بیوتیک به دلیل مقاومت و جهش میکروبی دارند بی اثر میشوند. مدتی است که میانگین کلی امید به زندگی بشر بالا نرفته. زمانی امید داشتیم همه بیماری های میکروبی را ریشه کن کنیم. نه فقط این نشد، بلکه تنها بیماری ای که فکر کرده بودیم ریشه کن کردیم، یعنی آبله، در باغ وحش های میکروبیولوژیک آماده بازگشت پیروزمندانه است.
می بینید که برداشت عقلای جهان این است که حال دنیا اصلا خوب نیست، مخصوصا در غرب که اگر آینده ای هم وجود داشته باشد، غرب آن آینده را بر خلاف قرن بیستم در انحصار خودش نمی بیند…حداکثر تا سال 2025 چین در رشد اقتصادی آمریکا را پشت سر میگذارد و همین حالا هم فاصله سیاسی اروپا با امریکا بیشتر شده و به چین نزدیک تر شده است.
جالب است که در ایران حس و برداشت قشر تحصیلکرده و کتابخوان برعکس است و آن خوش بینی مطلق به علم و فناوری و انتظار معجزه تکنولوژی هنوز در طبقه تحصیل کرده ما وجود دارد. گروه هایی از مردم ما هنوز منتظر کسی هستند که بیاید بگوید: «خدا مرده است» و پایان مذهب را اعلام کند. ایران هنوز در نیمه دوم قرن بیستم بسر می برد. بنابراین فلسفه آلن دوباتن که مخالف آتئیسم پیکاری است و برخی نکات مثبت مذهب را یادآوری می کند در اکوسیستم ایران در شرایط فعلی در میان نخبگان مستقل احتمالا موفقیت حداکثری پیدا نمی کند.
اما در فضای جهانی و مخصوصا فضای روانی تمدنهای دریایی می بینید که فلسفه رواقی که از انتظار شرایط سخت حرف میزند، طرفدار پیدا می کند و در مدرسه زندگیِ آلن دوباتن تبلیغ میشود. صدها ویدیوی جدید در یوتیوب درباره فلسفه رواقی پیدا می کنید که از نظر مشی زندگی مادی کم و بیش همان آیین مسیحیت است منتهی بدون جنبه های ماورالطبیعی. در مدرسه زندگی آلن دوباتن کمی از باور به بخت و اقبال صحبت میشود، کمی از سودا و بدبینی، کمی باور به نقش تغییر ناپذیر کودکی در سرنوشت بزرگسالی و از پذیرش شرایط و کم توقعی و عظمت خوشی های کوچک حرف زده میشود. به ما گفته میشود که شاید موفقیتهای شغلی چشمگیر و ستاره شدن نه مطلوب باشد و نه مقدور. به ما گفته میشود که برخلاف آموزه های قرن بیستم شاید مودب بودن از حاضرجواب بودن بهتر باشد. شاید کوتاه آمدن در انتخاب همسر و ادامه زندگی مشترک خیلی هم خفت بار نباشد. شاید بچه دار نشدن و طلاق گرفتن خیلی هم مترقی و افتخار آمیز و پیروزمندانه نباشد.
اما این ها که همه عقاید شش هزار سال پیش تا دویست سال پیش است! ولی این اندیشه ها دوباره برای این فضای جهانی بریده و دوخته شدهاند. در نیمه دوم قرن بیستم اگر این حرفها را می زدید بسیار واپس گرا و کوته فکر شمرده می شدید…چون آن موقع همه میخواستند خودشان را از نو بسازند، تا قبل از سی سالگی میلیونر بشوند، ابرانسان بشوند و بروند روی کره ماه ویلای مجردی با منظره کره زمین بخرند و با هوش مصنوعی کسب و کارشان را از راه دور اداره کنند.
شاید در آینده هم اگر روزی بوی بهبود همه جانبه از اوضاع جهان به مشام برسد، فلسفه های اقتصادی تهاجمی دوباره مد بشوند و احتمالا اندیشه های آلن دوباتن و فلسفه رواقی بایگانی میشود، تا دوره سختی و عسرت بعدی…
مهم این است که بدانیم چنین بایگانی وجود دارد و در هر زمانه ای کدام ابزار فکری را باید بیرون بکشیم و استفاده کنیم. هدف ما در مدرسه زندگی فارسی این است که شهروند جهانی تربیت کنیم، فرزند زمانه خودمان باشیم و در عین حال شاگرد آموزش پذیر فن روایت باقی بمانیم.
باید بتوانیم فضای ذهنی و جو روحی و روانی دنیا را رصد کنیم، از روی اندیشه هایی که در هر نسل و هر فصل محبوب میشوند، آینده میان مدت را پیش بینی کنیم. یاد بگیریم که تمام تاریخ و گذشته و حال و آینده را از یک منظر رفیع تر تماشا کنیم. با شنیدن یک فکر جدید نه عاشق بشویم نه متلاطم.
به قول سعدی:
به هیچ یار دل مبند و هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار»
انتهای پیام
بسیارعالی بود.درود برنگارنده ی متن که به درستی اشاره کردند ایران اکنون به یک نیچه نیازمنداست نه یک آلن دوباتن..آلن دوباتن اکنون برای غرب مناسب است.
آره دیگه راضیه خانم ، برای انسانهایی که هدفشون فقط روزمرگی و سر گردانی میان سراب های بی پایان هست همون نیچه خوبه ، که بعد از چند دهه دوباره دنبال سراب آلن دوباتن بگردند و چرخه باطل را از نو شروع کنند. تاکی هرز چرخی میان این سرابها؟؟؟؟
آیا واقعا راه دیگه ای نیست؟؟!!!!
استاد کتابتو بگو بخونیم
سلام
دست مریزاد ، عالی بود ، بخصوص زبان طنزش