خرید تور نوروزی

چرا نه اصلاح طلبان و نه اصولگرایان با اباذری همدل نمی‌شوند؟

آرمان ذاکری، کارشناس جامعه شناسی در یادداشتی در صفحه ی شخصی خود با روتیتر «مقاله ای در ستایش و ضرورت تولد جریان سوم»، نوشت:

1- این بار فلاسفه را مخاطب قرار داه است. هر بار که یوسف اباذری به میدان می‌آید، تا مدتی در بسیاری از محافل روشنفکری بحث از سخنانش بر سر زبانهاست. رد و نقد و ستایش و تمجید رسانه‌ها را در بر می‌گیرد. هر چه هست اباذری چیزهایی می‌گوید که جامعه روشنفکری ایران نمی‌تواند آنها را نادیده بگیرد. او این بار جمعی را که بنا به سنت تاریخی خود همواره دل‌نگران تقدم ماهیت بر وجود و ربط تاله و اشراق‌اند به نظام بازاری تذکر می‌دهد که «تمام حقیقت» را می‌گوید و جایی برای تاله و اشراق آنها باقی نمی‌گذارد. بازار اصل وجود آنها را بی‌معنا کرده است و چه تهاجمی از این دهشتناک‌تر؟

بازار به کنار؛ کنایه اباذری به رشد جریانات منتهی به ملی‌گرایی فاشیستی در کنار طرفداران «اندیشه ایرانشهری» تذکری دیگر به اهالی فلسفه و روشنفکری است که زبان در کام کشیده‌اند و جست‌وجوی حقیقت از طریق نقد اندیشه‌ها را رها کرده‌اند؛ شاید از هراس تندگویی‌های جواد طباطبایی…

2- نقد اباذری عمیقا «رادیکال»، «دموکراتیک» و «سیاسی» است. اگرچه محافظه‌کاری همیشگی‌ زبان او بخشهایی از حرفهایش را می‌پوشاند. او از فرآیندی صحبت می‌کند که نه محصول این جریان یا آن جریان سیاسی که محصول ساختار فکری و عملی است که بر همه کسانی که بعد از 1368، نسبتی با ساختار قدرت در ایران داشته‌اند، حاکم بوده است. همه آنها – خواسته و ناخواسته – در رقم خوردن این فاجعه سهیم‌اند. دکتر اباذری از سخن گفتن از افراد و سهم آنها بیزار است. همیشه بیزار بوده است. او در قامت یک جامعه‌شناس از یک فاجعه ساختاری سخن می‌گوید. از این نگاه، چه آنان که خواستند به نام خدا حقیقت را بگویند و چه آنها که حقیقت‌گویی را به بازار سپردند و چه آنها که فکر کردند می‌توانند این هر دو را با هم بیامیزند، همگی یکجا بوده‌اند: در ساختار حکومت؛ همه پایشان گیر است؛ چه فرقی می‌کند؛ اجرای اصل 44 و «خصوصی‌سازی» خواسته و مورد تایید «رسمی» همه آنها بوده است؛ «سیاستی از سیاستهای کلی نظام در همه دوره‌های پس از جنگ». آنها همه در این مسیر سیاستگذاری کرده‌اند و حالا نتیجه حقیقتی را که آنها خواستند بسازند می‌شود در حاشیه شهرها دید.

برای اباذری مطلقا مهم نیست که «اکنون مالک سرمایه‌های گرفته شده از دولت کیست؟». خصوصی یا خصولتی فرقی نمی‌کند. مساله این است که این سرمایه‌ها هر جا که هستند، در یک منطق اصالت کسب سود بیشتر از هر طریق ممکن در کوتاه‌ترین مدت، عمل می‌کنند، برایِ راحتیِ خود «مقررات‌زدایی می‌کنند» و به قول دورکیم در فقدان وجود «قاعده» در حیات اجتماعی، آزادی انسانها را از بین می‌برند. اینگونه «امکان مشارکت دموکراتیک مردم در حیات اجتماعی» مدام کاهش می‌یابد. «خود آزادی زاییده قاعده‌بندی است. من فقط هنگامی می‌توانم آزاد باشم که دیگری نتواند از برتری جسمانی، اقتصادی یا هر نوع برتری دیگرش بر من برای در بند کشیدن من و از بین بردن آزادی‌ام بهره گیرد و پیدا است تنها قاعده اجتماعی می‌تواند مانعی در سر راه اینگونه بهره‌گیری‌های نادرست از قدرت باشد.» (تقسیم کار اجتماعی؛ ص 11)

موقتی‌سازی قراردادها، خروج کارگاه‌های زیر ده نفر از شمول قراردادهای کار، تعدیل نیروی انسانی، پولی‌سازی آموزش عالی (در سال 93، تنها 13 درصد اموزش عالی کشور را دوره های روزانه تشکیل داده اند؛ نزدیک به 60 درصد بدنه اعضای هیات علمی دانشگاه های کشور، آموزشگران غیر هیات علمی یعنی حق التدریسی‌ها بوده‌اند) و حالا سخن خصوصی‌سازی بیمارستانها و لایحه اصلاح قانون کار، همگی محو کردن «قاعده‌»هایی است که «آزادی» انسانها را دست‌کم، اندکی ضمانت می‌کرده‌اند. اینها مصادیق عینی و تجربی اجرای سیاستهای نولیبرال در سه دهه گذشته است. اباذری خواب‌نمانشده است. مشابه این حرفها را از سالها پیش سحابی و موسوی و خیلی از چپ‌ها و نهادگراهای اقتصادی گفته‌اند. شواهد تجربی فراوان این روند در آرای فرشاد مومنی و حسین راغفر و پرویز صداقت و محمد مالجو و …. قابل مشاهده است. حالا کار به جایی رسیده که صدایشان بیشتر شنیده می شود.

محو قاعده‌بندی به کنار؛ «بخش خصوصی مستقل»، «رویایی» است که در هیچ کجای جهان چندان تحقق نیافته است. شلدون ادلسون، بزرگترین حامی ترامپ در انتخابات اخیر آمریکا است. این یهودی 80 ساله، مالک گردن کلفت کازینوهای لاس وگاس، در اسرائیل چند نشریه دست راستی را منتشر می‌کند، حامی جدی سیاست شهرک‌سازی در فلسطین است و برای حل مساله هسته‌ای ایران، پیشنهاد می‌کند آمریکا یک بمب اتم روانه کویر ایران کند و آنگاه سر میز مذاکره بنشیند. نولیبرالیسم واقعا موجود یعنی پیوند پیچیده رسانه و سرمایه و حکومت و نظامی‌گری برای کسب سود بیشتر؛ ایستادن در برابر آن آنقدرها هم ساده نیست …

3- اباذری توضیح می‌دهد که در طول این سالها بخشهای مهمی از جمعیت کشور (به گواه وجود 19 میلیون حاشیه نشین و ساکن بافت فرسوده؛ به گواه وجود 40 درصد جمعیت زیر خط فقر مطلق و … ) از مشارکت در حیات جمعی و دموکراتیک باز مانده‌اند. اینجا اباذری به تفاوت میان «آزادی» و «دموکراسی» می‌رسد. آنها همه آزادند که چهار سال یک بار بیایند و به این یا آن کاندیدا رای بدهند، اما حق ندارند بر سر چگونگی سامان حیات اجتماعی خود به صورت دموکراتیک مذاکره کنند. شهروندان تنها آزادند که مصرف کنند. آنها آزاد نیستند برای دستیابی به حقوق اجتماعی و سیاسی خود دورِ هم جمع شوند. حق تشکیل سندیکا و اتحادیه و جمع ندارند. دولت‌ها در ایران به دشواری جمع‌های آنان را به رسمیت می‌شناسد، – اگر بشناسد – با نمایندگان آنان به مذاکره ننشسته و خواسته‌های آنها را در سیاستگذاری لحاظ نمی‌کند که اگر کرده بود وضعیتِ اکنون، این نبود. انبوه کارگران واحدهای صنعتی، کارکنان شرکت‌های خدماتی، نیروهای شرکتی و قراردادی اینجا و آنجا، کشاورزان خرده‌پای روستاها، کارگران ساختمانی، کارمندان موقت دستگاه‌های دولتی، لشگر دستفروشان شهرهای مختلف، معلمان و … همه و همه بی‌نماینده مانده‌اند؛ دوزخیان روی زمین؛ حذف شدگان از فرآیند حیات دموکراتیک جمعی … ؛ آنها به رسمیت شناخته نشده‌اند. نهایت کاری که باید انجام بدهند آن است که در انتخاباتها رای بدهند و در راهپیمایی‌ها وفاداریشان به آرمانهای امام و شهدا و نظام را ثابت کنند. حداقل دستمزد و کار و بیمه بیکاری و سن بازنشستگی و شکل قرارداد و بیمه و … قابل مذاکره نیست.

4- اصلاح طلبان نمی‌توانند با اباذری همدل شوند، از آنها که متوجه اشتباهات اقتصادیشان نشده‌اند و همچنان دلبسته یافته‌های چیزی به عنوان «علم اقتصاد» هستند بگذریم، آنها که زحمت خواندن آخرین گزارش‌های صندوق بین المللی پول با عنوان «نولیبرالیسم گران فروخته شده» را هم به خود نمی‌دهند، آنها فقط باید بیشتر بخوانند؛
دلبستگان به چیزی به نام «علم اقتصاد بازار» به کنار؛ اصلاح‌طلبان تمامیت خود را به «حضور انتخاباتی» گره زده‌اند؛ برای حضور انتخاباتی، که تنها امکانش حسن روحانی است مجبوراند بخشهای مهمی از واقعیت را بپوشانند، وضع موجود را توجیه کنند، مرز خود را با جریانات فاسد درون خودشان شفاف نکنند، هر چه بدی است به گرده دولت های قبل و تحریم و انحصار طلبی انحصار طلبان هوار کنند و از گذشته خود اسطوره درخشانی بسازند که باید به آن بازگشت. اگر زمانی اصلاح‌طلبان از ایستادگیشان برای بسط آزادی‌های فرهنگی، مشروعیت می‌گرفتند و «مقاومت» آنها معنابخش «حیات اجتماعی»شان بود، حالا مدتهاست «سر عقل» آمده‌اند.

«عقب‌نشینی» و «عمل‌گرایی» را یاد گرفته‌اند و «نسوختن» را پیشه خود کرده‌اند. از حقوق‌های نجومی گرفته تا اصلاح قانون کار، صدایی از آنها شنیده نمی‌شود. از سویی به مرور مجال نیروهای آنها برای حضور در عرصه سیاست تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود، نیروهای قوی‌تر آنها حاشیه‌نشین می‌شوند و ضعفای قوم، فرصت‌طلبان و عافیت‌گزینان و عملگرایان هر چه بیشتر میدان‌دار می‌شوند. آنها معنای خود را هر چه بیشتر برای جامعه از دست می‌دهند در حالی که آماده انتخابات می‌شوند. آنها خیلی در همه چیز ضعیف‌اند.

نگاه خیره به انتخابات، راه تجدید نظر را برای آنها بسته است. نقد روحانی و از آن بیشتر نقد گذشته، اغتشاش است و تفرقه. برای آنها نقد اباذری ایجاد مزاحمت است و «خارج شدن از خط»؛ همه چیز در عرصه سیاست یعنی انتخابات: هیس! روحانی باید رای بیاورد. دیر نیست اما که انتخابات را هم واگذار کنند؛ همانگونه که هیلاری کلینتون واگذار کرد؛ شاید 4 سال دیگر…. و آنگاه صدای پای فاشیسم را بلندتر خواهند شنید اگر زودتر نشنوند.

سیاست به کنار؛ آنها با انتخاب کردن نوعی سیاست فرهنگی نخبه‌گرا و پافشاری لجوجانه بر آن، بخش مهمی از مردم را از عرصه فرهنگ هم حذف کرده اند. «گفت‌و‌گو» برای آنها گفت و گو میان «تمدنها» بود و «ادیان». «گفت‌وگو» برای «حداقل دستمزد» در این میانه جایی نداشت. «ارتباطات» برای آنها ارتباط با فلان فیلسوف و بهمان کشیش و رئیس جمهور بود؛ ارتباطات میان کارگر و کارفرما، کارگر و دولت و شبکه‌های ارتباطی فرودستان، ارزش وقت گذاشتن نداشت. گفت و گوی فرودستان با دیگر طبقات جامعه اینگونه ناممکن شد.

عبدالکریم سروش، این نماینده راستین سیاست فرهنگی نخبه‌گرا، با تقسیم اسلام به سه گانه ارزش‌گذارانه «معیشت‌اندیش» و «حقیقت‌اندیش» و «تجربت‌اندیش»، پیشاپیش حقارت و بی‌ارزشی «معیشت‌اندیشی» را اعلام کرد و مخاطب خود را «حقیقت‌اندیشان» و «معرفت‌اندیشان» و «تجربت‌اندیشان» قرار داد. او «اسلام هویت»، اسلام طبقات محروم را طرد کرد و جانب اسلام حقیقت گرفت. در حالی که فراموش کرده بود که «آنگاه که گرسنگی بیداد می‌کند از مائده‌های روحی سخن‌گفتن خیانت است».

اینگونه «صراط‌های مستقیم» و «بسط تجربه نبوی» و «هرمنوتیک، کتاب، سنت» و «عقلانیت و معنویت» زبان حال روشنفکران دینی شد و گوشِ شکم‌های گرسنه با کلام روشنفکران بیگانه شد. «نقد نولیبرالیسم مسلح» در آرای سروش نیز به محاق «رویای رسولانه» رفت تا هرگونه تجدیدنظر در سیاست فرهنگی اصلاح‌طلبی تا اطلاع ثانوی تعطیل بماند. (در این‌باره بیشتر خواهم نوشت) شریعتی نیز باید قربانی مناسک اعراض از مردم می‌شد.

5- اصولگرایان هم نمی‌توانند با اباذری همدل شوند، آنها در همه این سالها بیشترین منفعت را از خصوصی‌سازی برده‌اند. به یمن خصوصی‌سازی گسترده، مجموعه قابل توجهی از نهادها و بنیادها و دستگاه‌هایِ غیر دولتیِ حکومتیِ صاحب قدرت در ساختار حاکمیت شکل گرفته‌اند که حیات آنها وابسته به «انتخابات» و «آمد و شد دولت‌ها» نیست. آنها همیشه این‌جا و آنجا مشغول فعالیت‌های اقتصادی و فرهنگی و نظامی و اجتماعی و … اند. نتیجه کوچک شدن دولت، بزرگ شدن آنها بوده است.

اقتصاد به کنار، در عرصه اجتماع، اگر همیشه در میان اصلاح‌طلبان میلی به افزایش آزادی‌های سیاسی اقشار مختلف وجود داشته است، اصولگرایان همواره یکی از بزرگترین موانع در برابر افزایش مشارکت دموکراتیک اقشار مختلف در حیات اجتماعی بوده‌اند. فعالان مدنی از کارگر گرفته تا معلم و دانشجو و روزنامه‌نگار و … در ادوار مختلف توسط آنان به اسامی مختلف نفوذی و فتنه‌گر و خائن و فریب‌خورده و … ، آماج تهاجم بوده‌اند. آنان هیچ‌گاه با تشکل‌یابی مستقل کارگران و معلمان و روزنامه‌نگاران و دانشجویان و … سر به مِهر نبوده‌اند. کارنامه قضا که ملک همیشگیشان بوده از نظر خودشان هم قابل دفاع نیست. «تمرکززدایی» از ساختار قدرت و «شورایی شدن» اداره ساختارهای مختلف، کابوس همیشگی آنها بوده و هست. آنها در همه سالها مدام فلسفه ها و گفتارهایی تولید کرده اند که در برابر بسط مشارکت دموکراتیک مردم در حیات اجتماعیشان قرار داشته است. آنها خواسته و ناخواسته مردم را علیل و ناتوان خواسته و دانسته اند. حالا آنها فقط می‌توانند دل خوش کنند که اباذری، دولت روحانی را زد. چه باک؛ آنکه خودش را به خواب زده فقط با هوار شدن فاجعه بر سرش از خواب بیدار خواهد شد.

6- «سیاست» به مثابه یکی از «فضیلت‌های عقلی» زیر مجموعه «فرزانگی»، (فرونسیس یا حکمت عملی) آنچنان که ارسطو در اخلاق نیکوماخسی از آن بحث می‌کند، در ایران – شاید در همه جای جهان – در چارچوبهای موجود، کمابیش به بن‌بست رسیده است. راست افراطی در همه‌جای جهان شاخ و شانه می‌کشد. در ایران نیز ته‌مانده‌های فضائلی که انقلاب 57 با خود حمل می‌کرد (و شاید انقلابهای بزرگ جهان مثل انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا و … ) جای خود را به نزاعی عریان برای کسب و حفظ قدرت و سود بیشتر داده‌ است. آنگاه که سیاست معنای خود را از دست می‌دهد، راه برای برآمدن فاشیسم گشوده می‌شود. این همان چیزی است که روشنفکران را در همه جای جهان عمیقا نگران ساخته است. در ایران اما، اگر بستر مذهبی موجود جامعه را هم سرسری نگیریم، همینها کافی است برای اینکه سخنان اباذری همه ما و از همه مهمتر جریانات سیاسی ما را از خواب بیدار کند.

7- راه بقا، از دریچه تجدید نظر می‌گذرد. اصلاح‌طلب و اصولگرا تفاوتی نمی‌کند. ایران، اکنون نیازمند جریانی است که «عدالت اجتماعی» را در مرکز توجه خود قرار دهد تا بتواند مشارکت دموکراتیک همه بخش‌های جامعه را در حیات اجتماعی تضمین کند. ضرورت و ستایش تولد جریان سوم، همینجا معنادار می‌شود، اگر جامعه ایران نخواهد تن به فاشیسم بسپارد.

لینک به متن کامل سخنرانی دکتر اباذری

فلسفه انتقادی یا جنجالی؟

تحليل‌ یوسف اباذری از ظهور ترامپ

١٠ نقد‌‌‌ به سخنان اباذری د‌‌‌رباره نئوليبراليسم و فاشيسم

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا