خرید تور تابستان

«داوری اردکانی برای اولین بار توسعه را وارد ادبیات فلسفی کرد»

محمدجواد صافیان، دانشیار فلسفه دانشگاه اصفهان گفت: داوری در تاریخ ما اولین فیلسوفی است که «توسعه» و «توسعه‌نیافتگی» را وارد ادبیات فلسفی می‌کند و از این جهت فضل تقدم با ایشان است.

سارا فرجی در خبرگزاری مهر نوشت: «استاد رضا داوری اردکانی به لحاظ تألیف و انتشار کتب، مقالات و انجام سخنرانی‌هایی در باب مناسبات فلسفه، فرهنگ، تجدد و علوم انسانی و نسبت آن با وضع کنونی عالم ایرانی و تجربه مدیریت بزرگترین نهاد سیاست علمی کشور فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی در طول بیش از ۲۰ سال، در دو ساحت نظر و عمل با این مسائل روبرو شده است و از این لحاظ شخصیتی فرید و ویژه است. خبرگزاری مهر درصدد است در خلال گفت‌وگوهایی با صاحب نظران کارنامه علمی و عملی استاد داوری اردکانی را مورد ارزیابی قرار دهد.

رضا داوری اردکانی، رئیس سابق فرهنگستان علوم و فیلسوف معاصر کشورمان حدود چهل سال از عمرش در دانشگاه و به تدریس گذشته و در طول این سال‌ها شاگردان زیادی را تربیت کرده است. اکثر قریب به اتفاق شاگردان داوری، وقتی صحبت درباره تجربه درس خواندن نزد ایشان می‌شود، متفق‌القول هستند که داوری سرکلاس درس فقط نقل‌کننده مطالب نبوده و تفسیر و نظر خودش هم در کلاس ارائه می‌داده است، علاوه بر این چنان از دل و جان درس می‌داده که گویی در وسط همه آن اتفاقات و دوران حضور داشته است. محمد جواد صافیان که امروز دانشیار فلسفه دانشگاه اصفهان است یکی از شاگردان داوری در این سال‌ها بوده و از مقطع کارشناسی تا دکترا در کلاس‌های این فیلسوف با اخلاق حضور داشته است. در ادامه گفت‌وگوهایی که با افراد مختلف درباره آثار، تفکر و منش داوری انجام دادیم این بار سراغ محمد جواد صافیان رفتیم و با او گفت‌وگو کردیم، که حاصل آن را می‌خوانید:

برای شروع بحث کمی درباره شیوه آشنایی‌تان با دکتر داوری بفرمائید.

اولین مواجهه من با دکتر داوری به سال‌های ۱۳۵۸-۱۳۵۹ یعنی اوایل انقلاب بود؛ زمانی که من به خاطر علاقه‌ای که به رشته فلسفه داشتم تازه شروع به خواندن آثار ایشان کرده بودم و در تلویزیون هم برنامه‌ای با حضور ایشان پخش می‌شد. از سال ۱۳۶۲ که دانشجوی رشته فلسفه دانشگاه تهران شدم افتخار دانشجویی نزد ایشان را تا مقطع دکتری داشتم.

شما سال‌های زیادی است با دکتر داوری در ارتباط هستید؛ در دورانی که شاگرد ایشان بودید و بعدتر هم همکار و دوست ایشان شدید، کمی درباره سیر تفکر وی در این سال‌ها بگویید. خصوصاً چرخش فکری که در سال‌های انقلاب و پس از آن پیدا کردند.

دکتر داوری پس از آشنایی با دکتر فردید با توجه به زمینه‌های فکری‌ای که داشتند یک موضع فلسفی و بصیرت خاص پیدا می‌کنند که تحت عنوان «نقد فلسفی تفکر غرب» شناخته می‌شود. البته تفکرات انتقادی ایشان در این زمینه اختلافات اساسی‌ای با تفکر مرحوم فردید دارد ولی به هرحال متأثر از اندیشه‌های ایشان است. با این حال به این دوره فکری داوری دوره «داوری متقدم» گفته می‌شود. دقت داشته باشید که ایشان غرب را نقد فلسفی می‌کرد و نه نقد سیاسی. شبیه انتقاداتی که نیچه و هایدگر و سنت‌گرایانی مثل رنه گنون به غرب داشتند.

داوری در این دوره معتقد بود که تفکر مدرن غربی بر پایه خودبنیادی یا سوبژکتیوته شکل گرفته و فردی مثل دکارت که مؤسس فلسفه غرب است با «من خودبنیادی» فلسفه‌ورزی‎ش را آغاز می‌کند که ارتباط و اتصالی با فراتر از خودش ندارد و مبتنی بر سوژه بشری است نه آنگونه که متفکران دوران سنت می‌گفتند که تفکر از جای دیگری می‌آید و موهبت الهی است و با اتصال به عقل فعال تفکر انسان به فعلیت می‌رسد. نکته‌ای که به نظر من می‌رسد این است که «نقد غرب» با توجه به شرایط بعد از انقلاب تبدیل به یک امر فراگیر و سیاسی می‌شود و عده زیادی با توجه به سیاست آن دوران از مباحث انتقاد فلسفی غرب استفاده سیاسی می‌کنند و تا حدودی هم این نقدها به سمت ابتذال می‌رود پس از آن داوری متوجه می‌شود که آن چیزی که برای ما اولویت دارد و مهم است نقد تفکر غرب نیست و «نقد غرب» به اندازه کافی صورت گرفته است. داوری از یک جایی به بعد زاویه نگاهش به غرب را تغییر داد چون معتقد بود ما در وضعیتی قرار داریم که از تأمین نیازهای خیلی ساده هم عاجزیم و با اینکه با آرمان‌های والا هم انقلاب کردیم ولی عملاً نتوانستیم حداقل‌هایی را برای یک زندگی معمولی فراهم کنیم و خب در چنین شرایطی ما چرا باید به نقد کشورها و تفکراتی بپردازیم که مشکلات ما را ندارند و سطح زندگی و به طور کلی وضعیتشان از ما بهتر است. در چنین شرایطی نقد غرب بیشتر شبیه یک کاریکاتور است. داوری همیشه به زمان و زمانه اندیشیده و همیشه دنبال چیستی مشکل اصلی ما بوده و است.

چه شد که در سال‌های اخیر خیلی روی موضوع «توسعه» و «توسعه‌نیافتگی» متمرکز شدند.

به نظر ایشان نمی‌توان دلیل همه مشکلات را به گردن غرب انداخت؛ اصلی‌ترین مسئله ما در جهان کنونی «توسعه‌نیافتگی» کشورمان است. به نظر می‌رسد داوری تا یک مقطعی فکر می‌کرده که انقلاب این توانایی را دارد که نظم عالم کنونی را برهم بزند و بشارت یک عالم دیگر بدهد که در آن انسانیت، معنویت و ارزش‌های انسانی محوریت دارد اما از یک مقطعی به بعد متوجه می‌شود که اینگونه نیست و در افق چنین چیزی را مشاهده نمی‌کنند که به زودی بتوان به عالمی دسترسی پیدا کرد که عالم دینی باشد. در چنین شرایطی باید به این فکر کنیم که در وضعیت موجود چگونه می‌توانیم مشکلات خودمان را حل کنیم و ریشه آنها در چیست که به موضوع «توسعه‌نیافتگی» می‌رسند.

به عقیده ایشان در عالم کنونی ما دو راه بیشتر نداریم: راه اول اینکه دن‌کیشوت وار با اشباح بجنگیم که در این راه نهایتاً خودمان هم نابود می‌شویم راه دوم هم اینکه به وضعیت خودمان بپردازیم و راه توسعه را پیش بگیریم که آسیب‌های جهان توسعه‌نیافتگی را نداشته باشیم. از نظر ایشان توسعه‌نیافتگی یک وضعیت برزخی است بین متجدد بودن و در سنت قرار داشتن؛ یک نوع حالت آشفته و پریشان که مزایای سنت و تجدد را ندارد اما معایب هردو را دارد. بنابراین نظریات و تاملات ایشان روی موضوع «توسعه‌نیافتگی» و ویژگی‌های آن و شرایط امکان توسعه‌یافتگی متمرکز می‌شود که البته منظور ایشان از شرایط، شرایط فلسفی و کلی است نه شرایط مادی و اقتصادی.

داوری در تاریخ ما اولین فیلسوفی است که «توسعه» و «توسعه‌نیافتگی» را وارد ادبیات فلسفی می‌کند و از این جهت فضل تقدم با ایشان است.

با توجه به اینکه اشاره کردید داوری موضوع توسعه را وارد ادبیات فلسفی کرد می‌توان او را فیلسوف سیاست دانست؟

فیلسوف سیاست بودن با اهل سیاست بودن فرق دارد. خودِ دکتر داوری هم همیشه این تمایز را قائل شدند. به خاطر دارم که یک بار در یک جلسه‌ای گفتند که من اگر برخی از مناصب را مثل عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی قبول می‌کنم به خاطر این است که می‌خواهم از نزدیک با سیاست و پیچ و خم‌های آن آشنا شوم. به همین جهت می‌توان گفت داوری همیشه به سیاست توجه داشته و راجع به آن تأمل کرده ولی هیچ‌وقت یک فرد سیاسی به این معنی که موضع‌گیری سیاسی کنند نبوده است. ضمن اینکه این را هم بگویم که فیلسوف نمی‌تواند از سیاست و توجه به سیاست دور باشد. به همین جهت بخشی از تفکر داوری حتماً تفکر سیاسی است ولی از نوع فلسفی‌اش نه کنشگری سیاسی. ایشان حتی هیچ‌وقت نخواستند کنشگری روشنفکری هم داشته باشند. خاطرم است که یک بار در جمع دانشجویان اصفهان سخنرانی‌ای داشتند و یک دانشجو از ایشان سوال کرد که چرا شما در مقاطع مختلف موضع سیاسی نمی‌گیرید؟ ایشان پاسخ دادند که من اگر بخواهم کار روشنفکری و سیاسی کنم از کار فلسفی‌ام باز می‌مانم. به این جهت ایشان را نمی‌توانیم روشنفکر به معنی رایجش هم بدانیم چون کار روشنفکری و مراتب آن با کار فلسفی تفاوت دارد.

کمی از تجربه حضورتان در کلاس درس ایشان بگویید.

من ترم اول سال اول دانشجویی‌م (بهمن ماه سال ۱۳۶۲) با اینکه واحدهای درسی‌م عمومی بود به خاطر علاقه زیادی که به فلسفه داشتم به صورت آزاد در کلاس‌های درس ایشان شرکت کردم که آن زمان در آن کلاس تاریخ فلسفه اسلامی تدریس می‌کردند. با اینکه من یک آشنایی ابتدایی با مباحث فلسفه اسلامی داشتم ولی وقتی ایشان تدریس می‌کردند طوری مباحث را برای ما بیان می‌کردند انگار وسط همان ماجراها قرار داشتند به بیان دیگر مباحث را خیلی زنده برای ما بیان می‌کردند و این شیوه بیانشان برای من خیلی جذاب بود. کلاً هم شیوه تدریسشان این طور نبود که فقط نقل قول‌هایی از فیلسوفان بیان کنند بلکه با آنها وارد دیالوگ می‌شدند و مسائل فلسفه اسلامی را طوری بیان می‌کردند که انگار مسئله اکنون ماست نه یک مسئله‌ای که مربوط به گذشته ماست. البته بعدها که من در کلاس‌های فلسفه غرب ایشان هم شرکت کردم متوجه شدم که شیوه تدریس ایشان به این شکل است چون مسائل فلسفه غرب هم همانند فلسفه اسلامی زنده و با دیالوگ بیان می‌کردند. به تعبیر یکی از استادان فلسفه کشورمان، «فلسفه» چیزی نیست که به دکتر داوری اضافه شده باشد بلکه در ایشان تحقق یافته است چون درباره هر موضوع فلسفی که حرف می‌زدند برخاسته از دل و جانشان به همراه تفکر و تفسیر بود.

من داوری را صاحب نظر، صاحب سبک و مستقل در حوزه اندیشه می‌دانم و در بسیاری از جنبه‌ها بصیرت خاصی دارند که همین ویژگی ایشان را از بقیه متفکران متمایز می‌کند.

ویژگی اخلاقی برجسته داوری از نظر شما چیست؟

خصایص خوب ایشان زیاد است اما برجسته‌ترین آنها ادب و تواضع و سلامت نفس است. من حدود چهل سال است که ایشان را از نزدیک می‌شناسم و به عقیده من ایشان بسیار بسیار «سلیم‌النفس» هستند و وسعت نظر زیادی دارند. من هرگز ندیدم که از کسی حتی مخالفانشان و کسانی که با وی بی مهری کردند به بدی یاد کنند. ایشان در گذشته مجادلات فلسفی بسیاری با فیلسوفان آن دوران داشتند که یکی از آنها دکتر سروش بود. آن زمان عبدالکریم سروش در دانشگاه تهران به عنوان استاد مدعو درس «فلسفه علم» ارائه می‌داد و داوری هم مدیر گروه دانشکده بود. یک بار دکتر داوری به کارشناس گروه گفت که چرا برای آقای سروش درس نگذاشتید و کارشناس هم جواب داد: گفتند فعلاً برای ایشان درس نگذاریم. ایشان به کارشناس گفت: مگر گروه ملک طلق ماست که ما به رأی شخصی خودمان برای کسی درس بگذاریم یا نگذاریم. ایشان استاد فلسفه علم هستند و باید در گروه کلاس داشته باشند. من در همان جلسه شاهد بودم که آقای عبدالکریم سروش خیلی از چنین رفتار و دفاعی تعجب کردند چون آن زمان دوران اوج مجادلات و مباحث فلسفی داوری و سروش بود و داوری علی رغم مخالفت‌هایی که با سروش داشت ولی برای ایشان کلاس درس در برنامه قرار داد. داوری نه تنها هیچ‌وقت به خاطر این بحث و مجادلات دچار کینه‌توزی و بدخواهی با افراد نشد بلکه بارها به خود بنده گفتند کاش اصلاً وارد این مجادلات نمی‌شدم.

و به عنوان سوال پایانی، تاثیرگذارترین کتاب ایشان برای شما چه بوده است؟

کتاب «فلسفه چیست؟» نوشته داوری یک کتاب مبنایی است که سال ۱۳۵۸ چاپ شد و برای من خیلی تأثیرگذار بود و بارها هم آن را خواندم. از بقیه آثار ایشان هم مثل «راه دشوار تجدد»، «شاعران در زمانه عسرت» و «خرد توسعه» قابل تأمل است و من خیلی از آنها آموختم اما «فلسفه چیست؟» برای من کتاب دیگری است.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا