جایگاه نفحاتالانس در شرححال بزرگان تصوف
دهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی جامی با عنوان «نفحاتالانس و تذکرهالاولیا دو شیوه در تذکرهنویسی صوفیان» و با سخنرانی دکتر بهرام پروین گنابادی در روز چهارشنبه یکم آذر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
آناهید خزیر در سایت مرکز فرهنگی شهر کتاب نوشت: در درسگفتار «نفحاتالانس و تذکرهالاولیا دو شیوه در تذکرهنویسی صوفیان» با مقایسهی بخشهایی از نفحاتالانس با تذکرهالاولیا عطار مقایسه و افزون بر بحث دربارهی تطور تذکرهنویسی صوفیان، تفاوت نوعِ نگاه و شیوهی تألیف این دو تذکره معتبر بررسی شد.
دکتر بهرام پروین گنابادی سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: مقام بلند جامی در شعر، ادب و عرفان و نیز تألیفات ارزشمندش در حوزهی تصوف سبب شد که همپای اقبالِ امیران تیموری، دانشمندان، اهل علم و صوفیان سراسر جهان اسلام نیز آثارش را چونان ورق زر ببرند. در میان آثار جامی، نفحاتالانس به عنوان مأخذی دست اول و موثق در شرح حال بزرگان تصوف و بهویژه سلسلهی نقشبندیه جایگاه خاصی دارد به شکلی که مأخذ عمدهی تألیف تذکرههای بعدی و کتبِ مرجع اهل تصوف شد. مقایسه این دو اثر و مسئلهی تذکرهنویسی میان صوفیان اهمیت زیادی دارد. تذکرهنویسی در زبان عربی رواج بیشتری داشته است. تذکره به معنای یادکرد از هر دانشمند، حکیم یا شاعری است که رفتهرفته مختص شاعران شده است. سنت بیوگرافینویسی در ادبیات فارسی با تذکرهنویسی آغاز میشود و اوج میگیرد.
مسئله اصلی عارفان در تصوف این است که یک نفر نباید از خود سخن بگوید. تمام حکایتها را که بخوانیم میبینیم که هستهی مرکزی تمام حکایتهای عرفانی یک چیز است: «خود را نبیین که رستی». انسان باید به درجهای برسد که خودش را نبیند. در تصوف، بزرگترین حجابْ حجاب «من» است. وقتی ابوسعید میخواهد از خودش نام ببرد نمیگوید «من» بلکه میگوید «ایشان» یا خواجه نصیرالدین طوسی نیز با «او» از خودش یاد میکند. سخنگفتن از خود به نوعی تکبر محسوب میشده است. به همین دلیل ما در فرهنگ خود اتوبیوگرافی نداریم و همچنین تذکره تفاوتهایی با بیوگرافی دارد و تدوین آن متفاوت است.
مهمترین اتهامی که به صوفیان میزدند بدعتگذاری بود
نخستین کتابهایی که به عنوان تذکره داریم یکی لبابالالباب از محمد عوفی است که خوشبختانه اشتباهات کمی دارد. همزمان با جامی، تذکرهالشعرا از دولتشاه سمرقندی را داریم که از امیران تیموری بوده است. دولتشاه وقتی از نفحاتالانس وام میگیرد همه اطلاعاتش درست است اما وقتی از منابع دیگر استفاده میکند اطلاعات بسیار غلطی میدهد. نخستین کتابی که عنوان تذکره دارد تذکرهالاولیا است. رفتهرفته تذکره مخصوص شاعران و گاه عارفان میشود. صوفیان هیچوقت خودشان نمینوشتند و حالت عارفان را شاگردان مینویسند و مشکل این مسئله این بود که شاگردان بسیار اغراق میکردند. در مورد عارفان ما در قرون اولیه به زبان فارسی چیزی پیدا نمیکنیم و این تالیفات در زبان عربی شروع میشود. این تالیفات به این دلیل شروع شد که عارفان و صوفیان تلفات دادند و از سوی دیگر متهم به نادانی و نداشتن علم شدند. علمای اهل تسنن با صوفیان درگیر بودند.
در قسمتی از تذکرهالاولیا به جدال شیخ جنید و حلاج اشاره میشود و عطار به خوبی نشان میدهد که جنید اخطار داد اما حلاج گوش نداد. جنید به او گفت که: «زودا سر خود بر چوب پاره سرخ کنی» و حلاج میگوید: «آن روز که من سر چوب پاره سرخ کنم تو جامه اهل صورت پوشی». عطار به آینده میرود و میگوید روزی که قرار شد حلاج را اعدام کنند خلیفه گفت جنید باید خط بنویسد یا فتوا دهد. میخوانیم: «جنید دراعه و دستار پوشید و به مدرسه رفت و خط نوشت: نحن نحکم بالظاهر». یعنی ما به ظاهر حکم میکنیم و حلاج در ظاهر کشتنی است. از آنجاست که اهل تصوف شروع به نوشتن و تالیف میکنند و صورت پیشرفته این کتابها نفحاتالانس و تذکرهالاولیا هستند.
مهمترین اتهامی که به صوفیان میزدند بدعتگذاری بود. کتابهایی مثل رساله قشریه یا کشفالمحجوب الگویی دارند که توضیح میدهند که تصوف چیست و مقام چیست و هر کدام را توضیح میدهند. بسیاری از تفسیرها را نیز از تفاسیر اهل تسنن میگیرند. بعد شروع میکنند به ذکر احادیث پیامبر و بعد خلفای راشدین و در نهایت از اولیای اهل تصوف یاد میکنند. شیوه تالیف آنها مشخص است و علت آن این است که صوفیان میخواستند نشان دهند که برآمده از متن دین هستند و نه کافر. همه از همین الگو دنبالهروی میکنند. اولیا برای تصوف برابر است با امامت در تشیع. تصوف و تشیع را در راستای هم میگیرند و علتش نیز به همین اصل برمیگردد. در این تالیفات شروع میکردند از اولیا نقلقولکردن. مثلا در کشفالمحجوب شاید پنج تا ده تا از ابوسعید و جنید داریم. در واقع از آنجا شرححالنویسی صوفیه شروع میشود.
در تذکرهالاولیا استنادات تاریخی زیادی نمیبینیم
حکایتهای صوفیان به سبک «حکایت گزیده» نوشته میشده یعنی دارای نکات اخلاقی بوده است. مثلا حکایتی را میخوانیم که از کرامات خاص فردی در حضور ابوسعید یاد میشود اما ابوسعید توجهی نشان نمیدهد و میگوید: «مرد آن است که در بین خلق بزید و زن بستاند و به بازار رود و داد و ستد کند و یک لحظه از یاد خدا غافل نباشد». این مانیفست مکتب تصوف و مکتب ابوسعید است. صوفی کسی است که میان همه زندگی میکند. بازار در عرفان ما و عرفان مسیحی محل صید و شکارگری و کار شیطان است.
خواجه عبدالله انصاری طبقات صوفیه را ترجمه و آن را تقریر میکند آن اثر مبنای کار جامی میشود. بعد از آن ما تذکره الاولیا را داریم؛ ویژگی این اثر این است که دو رشته نسخه دارد. در یک بخش با امام صادق(ع) شروع میشود و با حلاج تمام میشود و در بخش دیگر به بررسی افراد دیگر میپردازد. تذکره الاولیا بنایش بر همین است که در واقع مثل حکایتهای عرفانی ضمن اینکه میخواهد از یک زندگی عارفانه سخن بگوید، قصد دارد تعلیم نیز بدهد. برخی از حکایتها بسیار بیپروا هستند.
اگر یک داستان و یک شخصیت را انتخاب کنید و در تذکرهالاولیا مقایسهاش کنید با نفحاتالانس متوجه میشویم که با دو مکتب متفاوت در تصوف و دو شیوه متفاوت در شیوه تذکرهنویسی روبهرو شدهایم. جامی در تذکرهنویسی متکی است بر کتاب خواجه عبدالله و روش را نیز از او میگیرد و اگر اطلاعاتی نداشته باشد چیزی اضافه نمیکند. جامی در منابعی که استفاده کرده است تذکرهالاولیا شاید درجه آخر باشد. مثلا در تذکرهالاولیا، حدود چهل و سه صفحه به بایزید بسطامی پرداخته شده است و در نفحاتالانس سه صفحه.
طبقهبندی جامی به این شکل است که عارفان را در طبقات تقسیم میکند و بعد توضیحات دیگر را ارائه میدهد. در تذکرهالاولیا استنادات تاریخی زیادی نمیبینیم یعنی مثلا درباره بایزید دو خط سجع مینویسد و در دل حکایتها این القاب را باز میکند. مثل اینکه پدر جد او یهودی بوده است و ایمان میآورد و دیگر چیزی نمیبینیم مگر اطلاعات کوتاهی. برعکس این اثر، جامی اطلاعات بیشتری میدهد و میگوید بایزید در طبقه اول جای میگیرد و نام کامل او را ذکر میکند. تاریخ وفات او را نیز ذکر میکند. این کار جامی در واقع کاری است که امروزه در دانشنامهها میکنیم. یعنی از عطار قرن ششم تا جامی قرن نهم تطوری میبینیم که دقت در آن زیاد شده است. مهمترین مسئلهای که میبینیم این بود که اگر مطلب را از کسی میگرفتند حتما منبع را ذکر میکردند.
جامی و عطار در پی حفظ فرقه صوفیه بودند
بایزید وصیت کرده بود که قبرش پایینتر از استادش باشد. جامی میگوید او از اصحاب رای بود. کسانی که اهل قیاس و اجتهاد بودند به این نام منتسب میشدند و غالبا به فقهای عراق این را میگفتند. و اینجا میگوید که تعلق بایزید به چه گروهی است. در ادامه میگوید شیخ الاسلام (خواجهعبدالله انصاری) درباره او گفته است:«بر بایزید فراوان دروغها بستهاند». هم خواجهعبدالله هم جامی و هم عطار همگی در پی حفظ فرقهی عرفان و تصوف هستند. بایزید و حلاج به دلیل شطحهای خطرناکشان همواره مورد توجه صوفیان بودند. بایزید گفته بود که: «سبحانی ما اعظم شأنی». یعنی من منزهام و چقدر شأن من عظیم است. حکایتهای دیگری نیز درباره حضور او در عرش خداوند نیز موجود است.
جامی استدلال میکند که این سخن درباره عرش خداوند در شریعت کفر و در طریقت بُعد است. در ادامه دلیل میآورد که جنید متمکن بود و حلاج در حالات گوناگون؛ متمکن اصطلاح عرفانی است به معنای کسی که حالش قرار پیدا کرده است و تغییر نمیکند و سخنان غرورآمیز نمیگوید. جامی برای تطهیر بایزید و اهل عرفان تلاش میکند تا آنها هدف تیر اهل شرع نشوند. او از جنید نیز نقل میکند که این حرف دروغ است. جامی به کلام دیگر بایزید اشاره نمیکند.
مسلک جامی نقشبندی است؛ در این فرقه یازده قانون وجود دارد و یکی از آنها گفتن ذکر مدام است و دیگری این است که هر کاری که میکنند باید به این ختم شود که منیت از بین برود. سعدی این حکایت را به زیبایی نقل کرده است و مینویسد: «طاووس عارفان بایزید بسطامی قدسالله روحیه یک شب در خلوتخانۀ مکاشفات کمند شوق را بر کنگرۀ کبریای او در انداخت و آتش عشق در نهاد خود برافروخت و زبان را از در عجز و درماندگی بگشاد و گفت یا رب متی أصل الیک بار خدایا تا کی در آتش هجران تو سوزم کی مرا شربت وصال دهی به سرش ندا آمد که بایزید هنوز تویی تو همراه توست اگر خواهی که به ما رسی دع نفسک و تعال خود را بر در بگذار و در آی». عطار نیز این حکایت را نقل میکند.
در تمام تذکرهالاولیا شیوهای وجود دارد؛ وقتی عارفی میمیرد پس از او کسانی خواب او را میبینند. در تصوف مهمترین کانال ارتباطی بنده با ماورا خواب است. در تصوف به این رسیدند که اولین اتفاقی که برای صوفی میافتد واقعه است؛ یعنی تلنگری وارد شود و صوفی تکان بخورد. همه کسانی که در تذکرهالاولیا هستند واقعه دارند به غیر از یک نفر. واقعه آن رویدادی است که باعث تغییر صوفی میشود. مثل داستان فضیل. این واقعه میتواند در بدترین حالتها و گناهان هم رخ دهد. بعد از واقعه صوفی توبه میکند و بعد مراحل دیگر را طی میکند.
عطار از کرامات بایزید بسطامی چه میگوید؟
بین هفت تا دوازده مقام داریم. این مقامات را که طی میکنیم دچار حالتی میشویم بسته به اینکه این مقامات را چگونه طی کرده باشیم. شاید سی سال طول بکشد اما کیفیتش مهم است. اتفاقاتی که در این مسیر رخ میدهد احوال نام دارند. احوال از خواطر است یعنی چیزی که به دل وارد میشود و اکتسابی نیست. یک لحظه است. احوال نیز شکلهای گوناگونی دارد. سعدی به زیبایی تمام به این مسئله میپردازد و مینویسد:
یکی پرسید از آن گمکردهفرزند که ای روشنگُهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت: احوال ما برق جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهان است
وقتی میگوید که جنید متمکن بود یعنی احوال را طی کرده بود و ثبات داشت اما حلاج هر بار به حالی دچار میشد. یک صورت از احوال در تصوف، خواب است. برای همین است که شما همیشه میبینید که مسئله خواب مطرح میشود. در مثنوی بارها این مسئله آمده است.
یکی از راههایی که ثابت میکند فلان عارف انسان شریفی بوده است یا نه این است که بمیرد و بعد از مرگش عدهای خواب او را ببینند و از این طریق متوجه جایگاه او شوند. در همه اثر عطار این مورد آمده است و برای برخی چند مورد ذکر شده است. درستی عارفان را خواب ثابت میکند. هر چقدر تقوای خواببیننده بیشتر باشد بهتر میتواند خواب را تعبیر کند.
عطار از کرامات بایزید میگوید و مینویسد: «و یکبار در خلوت بود بر زبانش برفت که سبحانی ما اعظم شانی چون با خود آمد مریدان با او گفتند چنین کلمهای بر زبان تو برفت. شیخ گفت خداتان خصم بایزیدتان خصم اگر از این جنس کلمهای بگویم مرا پاره پاره نکنید. پس هر یکی را کاردی بداد که اگر نیز چنین سخنی آیدم بدین کاردها مرا بکشید مگر چنان افتاد که دیگر بار همان گفت مریدان قصد کردند تا بکشندش خانه از بایزید انباشته بود اصحاب خشت از دیوار گرفتند و هر یکی کاردی میزدند چنان کارگر میآمد که کسی کارد بر آب زند هیچ زخم کارد پیدا نمیآمد چون ساعتی چند برآمد آن صورت خرد میشد بایزید پدید آمد چون صعوهای خرد در محراب نشسته اصحاب درآمدند و حال بگفتند شیخ گفت بایزید این است که می بینید آن بایزید نبود.» جامی چنین روایتی نمیآورد.
نفحاتالانس پایهای برای بسیاری از تذکرههاست
در روایتی دیگر عطار مینویسد: «نقل است که شیخ بسی در گورستان گشتی یک شب از گورستان می آمد جوانی از بزرگزادگان ولایت بربطی در دست می زد چون به بایزید رسید بایزید لاحول کرد جوان بربط بر سر بایزید زد بربط سربا یزید هردو بشکست جوان مست بود ندانست که او کیست بایزید به زاویة خویش بازآمد توقف کرد تا بامداد یکی را از اصحاب بخواند و گفت بربطی به چند دهند؟ بهای آن معلوم کرد و در خرقهای بست و پارهای حلوا به آن یار کرد و بدان جوان فرستاد و گفت آن جوان را بگوی که بایزید عذر میخواهد و میگوید دوش آن بربط بر مازدی و بشکست این زر در بهای آن صرف کن و عوضی باز خر و این حلوا از بهر آن تا غصه شکستن آن از دلت برخیزد. جوان چون بدانست بیامد و از شیخ عذر خواست و توبه کرد و چند جوان با او توبه کردند.» این داستان را سعدی نیز نقل میکند اما اسمی از بایزید نمیبرد.
روایتی دیگر: «نقل است که یک روز میگذشت با جماعتی در تنگنای راهی افتاد و سگی میآمد بایزید بازگشت و راه بر سگ ایثار کرد تاسگ را باز نباید گشت مگر این خاطر به طریق انکار برمریدی گذشت که حق تعالی آدمی را مکرم گردانیده است و بایزید سلطان العارفین است با این همه پایگاه – و جماعتی مریدان – راه بر سگی ایثار کند و بازگردد این چگونه بود؟ شیخ گفت ای جوانمرد این سگ به زبان حال با بایزید گفت در سبقالسبق از من چه تقصیر در وجود آمده است و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین در سر تو افگندند این اندیشه در سرّ ما درآمد تا راه بر او ایثار کرد.»
در حکایتی دیگر مینویسد: « نقل است که یکروز میرفت سگی با او همراه او افتاد شیخ دامن از او در فراهم گرفت سگ گفت اگر خشکم هیچ خللی نیست و اگر ترم هفت آب و خاک میان من و تو صلحی اندازد اما اگر دامن به خود باز زنی اگر به هفت دریا غسل کنی پاک نشوی. بایزید گفت تو پلید ظاهر و من پلید باطن بیا تا هردو بر هم کنیم تا به سبب جمعیت بود که از میان ما پاکی سر برکند.»
از این روایت میفهمیم که حیوانات برای عارفان مهم هستند. اگر میخواهیم این زبان را درک کنیم باید تذکرهالاولیا را بخوانیم و باید به این قائل باشیم که صوفیه به لحاظ نوع بیان سراغ تکنیکهای سورئالیستی میروند؛ سگ به زبان در میآید یا چاقو شخص را نمیکشد. این تصاویر مختص عرفان عاشقانه و عرفان خراسان است تا عرفان عراق. جامی این حکایت و حکایت ما اعظم شانی را نمیآورد تا خواننده فکر نکند که نویسنده دچار خرافات است. عطار چهار خواب برای بایزید نقل میکند اما جامی فقط یک خواب نقل میکند و به طور کلی روایتش عقلانیتر شده است. نفحاتالانس پایهای شد برای بسیاری از تذکرههای ما و اهمیت بالایی دارد.
انتهای پیام