خرید تور نوروزی

«فلسفه مشتی ایده‌های تهی است»

«فلسفه مشتی ایده‌های تهی است» تیتر مطلبی است که پیتر آنگر، فیلسوف آمریکایی نوشته‌است و محسن اسلامی آن را برای سایت ترجمان ترجمه کرده‌است. متن کامل را در ادامه می‌خوانید.

پیتر آنگر معتقد است، فیلسوفان تصور می‌کنند چیزهای جدید و جذابی درباره‌ی چگونگی جهان می‌گویند، اما در واقع این‌ها یکسره توهم است. دانشجویان می‌خواهند چیزی راجع‌به سرشت غاییِ واقعیت و نسبت خودشان با آن بیاموزند. اما وقتی فلسفه می‌ورزید، حتی امید هم ندارید که به پاسخی معقول درباره‌ی این سوالات نزدیک شوید.

مقدمه

فلسفه؛ یا درکش می‌کنی یا نه. مدافعان پرشور خودش را دارد، اما منتقدانش می‌گویند فلسفه بی‌ربط، بی‌ثمر و برج عاج‌نشین است. اینک جبهۀ منتقدانِ فلسفه می‌تواند توّابی از جبهۀ مقابل را هم‌آوازِ خودش ببیند: پیتر آنگر، استاد فلسفهٔ دانشگاه نیویورک، در آخرین کتابش، ایده‌های تهی: نقدی بر فلسفهٔ تحلیلی، در مقابل این رشته قد علَم کرده است.

آنگر در طول دوره‌ی کاری خود، آثار فراوانی در موضوعات مختلف فلسفی نوشته است و دو کتاب جهل: دفاعی از شکاکیت (۱۹۷۵) و زندگی سطح بالا و واگذاشتن دیگران به حال مرگ: توهم بیگناهی (۱۹۹۵) از جملۀ شناخته‌شده‌ترین آثارش هستند. ایده‌های تهی که نقدی آزاد و بی‌محابا به جریان غالب فلسفهٔ تحلیلی است، در امتداد سبک نوشتاری شاخص و برانگیزانندهٔ آنگر قرار دارد.

من که سابقاً دانشجوی آنگر بودم، با او دربارهٔ ایده‌های تهی به گفت‌وگو نشستم. بحث‌های زیادی طرح شد، از نظراتش دربارهٔ ارزش فلسفه، ویتگنشتاین، برتراند راسل و دیوید لوئیس تا تفاوت فلسفه، بلوردرمانی و کتاب‌های خوددرمانی (پاسخ: چیز چندان مهمی نیست).

تری کوارکز دیلی —
گریس بوی: سلام پیتر. برای شروع می‌شود کمی دربارۀ کتاب ایده‌های تهی توضیح بدهی و بگویی دربارۀ چیست؟

پیتر آنگر: فیلسوفان به سادگی ایده‌هایی می‌یابند، و با استفاده از آن‌ها، صرفاً با در نظر گرفتن نکاتی که از پیش دربارۀ جهان می‌دانسته‌اند، قصه‌های عمیقی می‌نویسند دربارۀ اینکه جهان چگونه است؛ قصه‌هایی که صادق، یا تقریباً صادق هستند. به طور خاص منظورم جهانِ چیزهایی است شامل خود فیلسوفان، و هرچیزی که به نحو زمانی-مکانی با آن‌ها مرتبط است، یا هر آنچه تأثیر علِّی بر این فیلسوفان یا چیزهای دیگر دارد. فیلسوف‌ها فکر می‌کنند می‌توانند قصه عمیقی در این‌باره بگویند که چگونه امورِ جهان این‌طور گرد هم آمده‌اند و فکر می‌کنند این قصه عمیق‌تر، روشنگرانه‌تر و جامع‌تر از آن است که هیچ دانشمندی بتواند بگوید.

بنابراین فیلسوفان در نوشتن این قصه‌ها پیش می‌روند و تصور می‌کنند چیزهای جدید و جذابی دربارۀ اینکه جهان چگونه است می‌گویند؛ اما در واقع قصه‌هایشان یکسره توهم است. واقعاً برای آنکه دربارۀ جهان چیز تازه و جذابی بگویید باید حسابی با علم درگیر شوید. البته کار سختی است که چیز جدیدی بگویید، چون منظورم نکاتی است که بهره‌ای از عام بودن داشته باشند یا حتی جذاب باشند. اما فیلسوفان معدودی با علم درگیر می‌شوند یا لااقل عدۀ کم‌شماری خودشان را به این حوزه مربوط می‌کنند.

گریس بوی: خب پس این به اصطلاح قصه‌های عمیق‌‌ همان ایده‌های تهی، یا به تعبیر کتاب شما «ایده‌های از حیثِ انضمامی تهی» هستند. ایده‌هایی که ربطی به واقعیت انضمامی ندارند.

پیتر آنگر: درست است. فیلسوفان در پی تعمیم‌های هستند که هیچ مثال نقض ممکنی نداشته باشد، حتی مثال‌های بسیار دور از ذهن. هیچ لازم نیست این نمونه‌های نقض، واقع‌گرایانه باشند. لذا چنین مثال‌هایی را نیز در نظر می‌گیرند. تقریباً همیشه این تعمیم‌ها ناموفق‌اند و همکارانشان مثال نقضی پیدا می‌کنند. وقتی پیشنهادی در این مرحله شکست نخورد، معلوم می‌شود بدیهی و بی‌اهمیت است. تقریباً همۀ آن‌ها از حیث تحلیلی درست‌اند، ولی فیلسوفان متوجه چنین نکته‌ای نیستند.

در غالب موارد، پیشنهاد‌ها نادرست‌اند و مثال نقض دارند و مدام تغییر می‌کنند؛ تا اینکه بالاخره همه از آن موضوع خسته می‌شوند. آنگاه می‌روند سراغ موضوعی دیگر. اما اینطور نیست که اساساً چیزی اثبات شود، مگر اینکه امر بسیار بدیهی و بی‌اهمیتی باشد؛ چیزی هم رد نمی‌شود. بلکه بحث‌ها قدیمی می‌شوند و از مُد می‌افتند. اما چارچوب عمومی‌ای که این کار در قالبِ آن انجام می‌شود، ثابت مانده است. در حدی که می‌توانم بگویم، حدود هفتاد یا هشتاد سال است که در جریان غالب فلسفه انگلیسی زبان وضع این‌طور بوده است.

گریس بوی: این توضیح من را به سؤال بعدی می‌کشاند. در ایده‌های تهی، حمله‌ات به چهره‌های پیشروی خاصی در متافیزیک خیلی…

پیتر آنگر: فقط متافیزیک نیست، تقریباً همه چیز است. البته روی موضوعات مشخصی متمرکز شده‌ام. بیشتر موضوعات در متافیزیک است، اما گاهی هم معرفت‌شناسی و نمونه‌های شایانِ توجهی از فلسفه ذهن و فلسفه زبان؛ منظورم برون‌گرایی سمانتیک و این حرف و حدیث‌هاست. در واقع من زیاد به آن‌ها ورود نمی‌کنم، اما این‌ها همه به مهملاتی منتهی می‌شوند که اصطلاحاً به آن نظریه‌های ارجاع می‌گویند. نظریه‌های ارجاع هم مباحث چندان عمیقی نیستند و از این بحث می‌کنند که چطور افراد از واژه‌های مشخصی استفاده می‌کنند. بحث تحلیلی نیست، اما نسبتاً سطحی است.

به نظرم همه این‌ها تنگ‌نظرانه یا بدیهی و بی‌اهمیت‌اند. کسانی که برای تحصیل در رشتۀ فلسفه ثبت‌نام می‌کنند به فکرشان هم نمی‌رسد که قرار است کارشان به بحث دربارۀ این چیزها ختم شود. دانشجویان می‌خواهند چیزی دربارۀ «سرشت غاییِ واقعیت» و نسبت خودشان با آن بیاموزند. اما وقتی فلسفه می‌ورزید، حتی امید هم ندارید به چیزی نزدیک شوید که پاسخی معقول و درست به این سؤالات بجا باشد.

من به تعبیری، آنچه را ویتگنشتاین به ایجاز در پژوهش‌های فلسفی۱ گفته بود تفصیل می‌دهم. در دهه شصت، که کتاب تازه درآمده بود، دوبار آن را خواندم؛ آن موقع دانشجوی کار‌شناسی بودم. آن زمان به همه‌اش باور داشتم؛ یعنی خب، یک جورهایی باور داشتم. می‌دانستم، اما نمی‌خواستم بدانم، پس همین‌طور ادامه دادم. پژوهش‌های فلسفی اساساً می‌گوید در فلسفه‌ورزی قرار نیست چیزی بیابید. به چیزهایی بدیهی و بی‌اهمیت می‌رسید و توهم می‌کنید که در حال کار خاصی هستید، اما آنچه باید انجام دهید این است که از فلسفه‌ورزی دست بکشید و مشغول کاری ثمربخش‌تری شوید.

گریس بوی: اما تو دست نکشیدی.

پیتر آنگر: خودِ ویتگنشتاین هم دست نکشید. با شدت و حدت ادامه داد! چیزی که او را متوقف کرد سرطان لاعلاج بود. فقط سرطان این تأثیرِ مطلوب را داشت. البته سرطان هم پیامدهای نامطلوب خودش را داشت؛ منظورم این است که به زندگی‌اش پایان داد. (خنده)

شاید ویتگنشتاین را بیش از هر فیلسوف قرن بیستمی دیگری، لااقل در جریان غالب فلسفه، ستوده‌اند. با این حال، هیچ‌کس به نتیجه‌گیریِ اصلی او توجه نمی‌کند: هنگام پرداختن به فلسفه، در واقع هیچ کار نمی‌کنید، باید متوقف‌اش کنید. اساس حرف او این بود که باید بکوشید برای جوان‌هایی که می‌خواهند فلسفه را شروع کنند نقش درمانی داشته باشید، آن‌ها را از این رشته دور کنید و آن‌ها را به سمت کاری مفید‌تر برانید. این تلاش بی‌حاصل و خودفریبانه بیش از این به دردی نمی‌خورد. پس به واقع کار من تفصیل بخشی از‌‌ اندیشۀ ویتگنشتاین است.

گریس بوی: فکر می‌کنی افراد به حرف تو گوش بدهند و دست از فلسفه‌ورزی بردارند؟

پیتر آنگر: نه، معلوم است که نه. همانطور که فکر نمی‌کنم آدم‌ها زندگی فعلیشان را متوقف کنند تا هر روز هزاران کودک اینطور بی‌جهت و بیهوده در آفریقا نمیرند. این وضع حدود یک قرنی ادامه خواهد یافت.

گریس بوی: چرا فکر می‌کنی این همه آدم، این همه آدم بااستعداد، همه انرژی‌شان را صرف این سؤالات می‌کنند؟

پیتر آنگر: من روان‌شناس نیستم. تشخیصی ندارم.

گریس بوی: به پرسش ناتمامم بازگردم: در ایده‌های تهی به چند اسمِ معدود اما بزرگ و محترم تاخته‌اید. دیوید لوئیس، هیلاری پاتنم، سول کریپکی، و غیره. گویی برنامه کتاب زمین‌زدنِ نظام‌مند و فصل به فصل این اسامی و ایده‌های بزرگ است. فکر می‌کنی مردم و سایر فیلسوف‌ها چه واکنشی به این حمله‌ها نشان دهند؟

پیتر آنگر: تصوری ندارم که مردم چطور واکنش نشان می‌دهند. تا الان کتاب را به آدم‌های زیادی نشان نداده‌ام. به دیوید چالمرز نشان دادم. کتاب را جدی گرفت و به نظر می‌رسید فکر می‌کند بیشترِ آن درست است. همچنین به تیم مادلین که نظراتش در آخرین بخش کتاب دیده می‌شوند. او فکر می‌کند تقریباً همه‌اش درست است و کتاب را جدی می‌گیرد.

پیش از این هم تیم مادلین کار مشابهی را انجام داده است؛ لذا بیشتر اوقاتی که به فلسفه می‌پردازد، مشغول فیزیک نظری هم هست. بنابراین او این شانس را دارد که کاری انجام دهد که شبیه به ملغمه‌ای از فیزیک و فلسفه است. فلسفۀ محض نیست، نوعی فلسفه بلوغ‌ یافته است. از مقوله‌ای نیست که مدعیات‌اش جوری باشد که هر سناریوی متصور و دور از ذهنی بتواند مثال نقض آن شمرده شود. یعنی اگر سناریو بیش از حد دور از ذهن باشد، دیگر ربطی به کار مادلین پیدا نمی‌کند.

همان‌طور که در ایده‌های تهی می‌گویم، افراد نادری می‌توانند چنین کارهایی بکنند، آن هم در سطحی که تیم مادلین به آن مشغول است. شاید در هر مقطعی از زمان، فقط چهار یا پنج نفر در جهان. برای اینکه اینجور کارها جواب بدهد، شاید به پانزده نفرِ دیگر هم نیاز باشد؛ ولی به نوعی باید از این پانزده نفر کوتاه آمد.

گریس بوی: پس حدس می‌زنم در قیاس با این بیست نفر، باقی ما فیلسوفان چشم‌انداز تاریک‌تری داریم.

پیتر آنگر: کسانی که تربیت فلسفی زیادی داشته‌اند و ذهنشان مشی فلسفی دارد، می‌توانند در عرصه‌هایی که نیازی به نبوغ ریاضی ندارد ثمربخش باشند یا با مرزهایی از فیزیک نظری آشنا شوند. برای مثال، برخی جوانان در زبان‌شناسیِ تجربی مشارکت می‌کنند؛ و تعداد این دسته افراد باید صد‌ها برابر شود. در کتاب چیزی در این باره می‌گویم. آن‌ها می‌توانند به جد در روان‌شناسی تجربی کمک کنند.

گریس بوی: سخن از روان‌شناسی تجربی به میان آمد. متوجه شده‌ام یکی از کارهایی که اخیراً سعی کرده‌ای به آن بپردازی روان‌شناسی تجربی است.

پیتر آنگر: بله، تازگی آن را شروع کرده‌ام. آزمایش‌های خاصی را طرح ریخته‌ایم تا اجرا کنیم. حتی بهترین روان‌شناسان وقتی به حوزه‌ای می‌رسند که به احکام ارزشی انسان –پاسخ‌ها یا قضاوت‌های اخلاقی انسان- مربوط می‌شود افتضاح به بار می‌آورند. حتی روان‌شناسی به خوبیِ دنیل کاهنمن که یکی از بهترین‌هاست. احتمالاً او در زمره پنج-شش نفری است که در چهل سال اخیر بهترین بوده‌اند. از کارهایش که خبر داری؟ کاری انجام داده است در این باره که استدلال‌ورزی انسان از جهاتی عجیب است. کتاب پرفروش او، تفکر: تند و کند۲، پنج بخش دارد. وقتی کاهنمن به بخش پنجم می‌رسد و از قضاوت دربارۀ لذت و درد – عمدتاً درد – بحث می‌کند، کاملاً افتضاح به بار می‌آورد.

برخی آزمایش‌هایی که انجام خواهم داد برای اصلاح این فضاست. من هم مثل هر کس دیگری که تربیت فلسفی داشته باشد می‌توانم به روان‌شناسی بپردازم؛ مثلاً دربارۀ اینکه به هنگام قضاوت در این باره که زندگی مطلوب چیست، چه وضعی در جریان است، یا حتی اینکه چقدر درد داشته‌ایم و اموری از این قبیل. در این حوزه، کار من می‌تواند از بهترین روانشناسانی که تربیت فلسفی نداشته‌اند، نظیر دنیل کاهنمن، بسیار بهتر باشد. شاید به این علت که من باهوش‌تر از او هستم. اما احتمالاً توضیحی بیش از این نیاز است.

گریس بوی: اگر فیلسوفان در این امور بهتر باشند، فکر می‌کنی تربیت فلسفی نقشی در این برتری بازی می‌کند؟

پیتر آنگر: نمی‌دانم. یگانه راه برای دانستن پاسخ آزمودن گروهی از مردم است که تصادفی انتخاب شده‌اند. به آن‌ها صد هزار دلار پول می‌دهید، در تعلیم و تربیت آزادشان می‌گذارید، و به طور تصادفی برخی را بین دوره دکتری رایگان در فلسفه یا روان‌شناسی مخیر کنید و می‌ببینید چه اتفاقی می‌افتد. ممکن است آن ایده اولیه صرفاً اثر گزینش۳ باشد؛ یعنی شاید اساساً تربیت فلسفی ربطی به این قضیه نداشته باشد. صرفاً گمانه‌زنی است. همیشه می‌شود آزمایش کرد: اینکه آیا یکسره تأثیر گزینش است، یا در واقع تماماً اثر درمان۴ است یا ترکیبی از آن‌هاست؛ و در هر حالت، درصد این علت‌ها چقدر است.

حدس من این است که حدود یک دهم آن را می‌شود با اثر درمان توضیح داد و نُه دهم صرفاً اثر گزینش است. حدس من اینطور است. بیشترِ آن اثر گزینش است. اثر درمانی بسیار اندک است، به سختی اهمیت دارد، اما شایان توجه است.

گریس بوی: مایلم فکر کنم که در حقیقت تعلیم فلسفی در افزایش مهارت‌های تفکر انتقادی دانش‌جویان آنقدر‌ها هم بی‌فایده نیست.

پیتر آنگر: می‌شود آن را سنجید؛ ربطی به این ندارد که تو مایلی چطور فکر کنی. حالا که این بحث پیش آمد، می‌دانی تفاوت اثر گزینش و اثر درمان چیست؟

گریس بوی: بله، می‌دانم.

پیتر آنگر: این اصولی‌ترین معیار در علوم اجتماعی است و در بیست سال اخیر هم چنین بوده است. نباید این دو را خلط کرد. آن‌ها که در علوم اجتماعی تربیت شده‌اند کمتر و کمتر دچار این خلط می‌شوند، اما دیگرانی مثل تو همواره آن را تکرار می‌کنند. کسانی که می‌گویند «مایلم فکر کنم… آه مایلم فکر کنم گذراندن دروس بیشتر در فلسفه فرد را در نوع خاصی از تفکر انتقادی تقویت می‌کند» و حرف‌هایی از این دست.

صرفاً حرف بی‌حساب است. باید آزمونی بر اساس نمونه‌های تصادفی داشته باشی، به آن‌ها که علاقه‌مندند مشوق بدهی. من در دوران کار‌شناسی هم به روان‌شناسی تجربی علاقه داشتم و هم به فلسفه. درس‌های زیادی هم در روان‌شناسی پاس کردم، بیش از آنکه برای فارغ التحصیلی تک‌رشته‌ای نیاز بود. اما فلسفه گریبانم را گرفت، متأسفانه.

خب، البته نباید بگویم متأسفانه. اوقات خوشی داشتم. از فلسفه‌ورزی بسیار به من خوش گذشت. هیچ اکتشافی نداشتم؛ برخلاف یکی از همکلاسی‌هایم که سراغ روان‌شناسی تجربی رفت. اما من اوقات بهتری را سپری کردم. او بازنشسته شد – در واقع وقتی تقریباً ۶۲ ساله بود به ریاست دانشگاه پنسیلوانیا۵ رسید و به بخش مدیریت رفت. قبل از آن هم دیگر از اکتشافات روان‌شناختی خسته شده بود. و وقتی ۶۸ یا ۷۰ سالش بود یکسره بازنشسته شد. اما هنوز به من حسابی خوش می‌گذرد و در ۷۲ سالگی با همین خرت و پرت‌ها می‌پلکم؛ و انتظار دارم تا ۸۰ سالگی همینطور باشد. تا آن موقع هم احتمالاً دیگر قادر به شنیدن، دیدن، تایپ‌کردن، یا کار دیگری نیستم. البته اگر تا آن موقع هنوز زیر خاک نرفته باشم که امیدوارم نرفته باشم.

گریس بوی: بله، فلسفه سرگرم‌کننده است. این ممکن است خوب باشد یا بد. اما شاید به نظر بعضی‌ها ارزش عمده فلسفه صرفاً همین واقعیت باشد که فلسفه سرگرم‌کننده است.

پیتر آنگر: البته که مایه سرگرمی است، فلسفه‌ورزی بسیار سرگرم‌کننده است. منطق متحیر می‌کند، زبان متحیر می‌کند، و همینطور باقی شاخه‌ها. در نظر بعضی مردم شطرنج سرگرم‌کننده است، اما گروه بیشتری از مردم بازی بریج۶ را سرگرم‌کننده می‌دانند، گروه دیگری هم ساختن یا حل جدول متقاطع لغات را. با این وصف، برای خیلی از مردم هم فلسفه‌ورزی سرگرم‌کننده است.

با قید خاصی، می‌شود گفت فلسفه یکی از اَشکال لذت‌بخش ادبیات است؛ دست کم برای افرادی با آموزش‌ها و طبع خاص اینطور است. نکته‌اش این است که بخش معتنابهی از فلسفه به جای واژه، علائم خاصی دارد که آن را به شکل چیزی از مقوله علم، تقریباً مثل معادله، درمی‌آورند. ریاضیات، منطق نمادین، غیره و غیره. فیلسوفان این‌ها را در کارشان داخل می‌کنند و برای خودشان متصور می‌شوند که دارند کاری «آآآآه، به شدت علمی۷» می‌کنند؛ کاری چنان مهم که مستلزم ریاضی بوده است. این‌ها باعث می‌شود برای من کمتر لذت‌بخش باشد. خواندن آن چیز‌ها را دوست ندارم. اما از این نوشته‌های بی‌مصرف و متظاهرانه که بگذریم، فلسفه نوعی لذت ادبی است – فقط باید وقت بگذارند و آن را بیشتر باب طبع مردم کنند.

برای مثال کتاب درک پارفیت، دلایل و اشخاص. این کتاب چهار بخش دارد. خواندن بخش نخست لذت‌بخش نیست، چون از نظریات متعددی بحث می‌کند و آن‌ها را با حروف برچسب می‌زند. نمی‌توانی متن را پی بگیری، در کنار متن به فهرست سوابق حروف۸ نیاز داری. اما سه بخش دیگر طور دیگری‌اند و خواندن آن‌ها فوق‌العاده لذت‌بخش است، لااقل برای بعضی کسانی که مقداری تربیت فلسفه‌ای داشته‌اند و طبع آن را دارند. متن شگرفی است، شگفت‌انگیز است.

کتاب دلایل و اشخاص به شدت لذت‌بخش است. اما آیا پارفیت چیزی کشف کرده است؟ نه، هرگز. آیا بیان معتبر و جذاب تازه‌ای دربارۀ واقعیت انضمامی داشته است؟ نه، هرگز. اما ادبیات لذت‌بخشی برای افراد پرشماری است.

گریس بوی: برگردیم به ایده‌های تهی. حدس می‌زنم فکر می‌کنی مردم باید به جای اینکه فکر کنند کار فیلسوف‌ها خیلی مهم یا عمیق است، با آن کنار بیایند و بس.

پیتر آنگر: احتمالاً. نتیجه‌گیری ویتگنشتاین همین بود. البته من خودم را چیزی در مایه‌های یک نابغه شبه‌عرفانی (که برخی دربارۀ او قائل بودند) نمی‌دانم. من یک کودنِ۹ معمولی‌ام که از سر اتفاق در مقایسه با سایر فیلسوفانِ جریان غالب چشم‌انداز بیشتری دربارۀ امور دارم.

و من از بیشتر آن‌ها باهوش‌ترم. معدودند همکارانی که از من باهوش‌ترند. اما، به استثناء تیم مادلین، همه یا چشم‌اندازی کمتر از من دارند، یا اساساً چشم‌اندازی ندارند. هیچ تصوری از این ندارند که چه می‌کنند، تصور محدود و مختصری از این دارند که مشغول چه کاری‌اند یا اساساً تصور مخدوشی از کاری که می‌کنند دارند.

کیت فاین از آن کسانی است که باهوش‌تر از من‌اند. دفتر کارش درست کنار دفتر من است. در یکی از فصول ایده‌های تهی از او بحث می‌کنم. در اینکه تصوری از کاری که می‌کند ندارد عین ارسطو است؛ با این تفاوت که در روزگار ارسطو عذری بود: هیچ کس چیزی نمی‌دانست. اما امروزه این عذر بدتر از گناه است.

گریس بوی: چرا یک‌دفعه الان تصمیم گرفتی ایده‌های تهی را بنویسی؟

پیتر آنگر: خب، یک‌دفعه نبود. این کتاب به مرور در ذهن من رشد کرد.‌‌ همان موقع که مشغول نوشتن کتاب قبلی‌ام همه توانِ در جهان۱۰ بودم، در عین اینکه نمی‌خواستم کاملاً بدانم، آن را می‌دانستم. کتاب که تمام شد با خودم گفتم آنچه را طی آن سال‌ها ناخودآگاه، یا نیمه‌آگاه، در ذهنم حاضر می‌شد خواهم نوشت. منظورم از آن سال‌ها ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵ بود که مشغول نوشتن همه توانِ در جهان بودم.

پس این کتاب در ۱۹۹۸ شروع شده بود و الان در ۲۰۱۴ هستیم. فکر نمی‌کنم چندان یک‌دفعه باشد. البته نوشتن آن را در پاییز ۲۰۰۵ شروع کردم. از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵ جوانه می‌زد. آن موقع هم دربارۀ آن ایده‌هایی داشتم اما چیزی روی کاغذ نیاورده بودم. نوشتن آن شروع نشد تا اینکه شد نیمه دوم ۲۰۰۵. با این اوصاف، مربوط به چند وقت قبل است.

گریس بوی: بسیار خوب. از این جهت پرسیدم که ایده‌های تهی در اواخر کار‌هایتان ظاهر شده است. امیدوارم از این گفته ناراحت نشوی. در واقع منظورم بهترین حالت ممکن آن است، احساس می‌کنم با این اثر اخیر همه کارهای سابق خود را خراب کرده‌ای.

پیتر آنگر: مطمئناً بیشتر کار‌هایم را. اگر هزینه حرف‌هایم این است، خب باید هزینه‌اش را پرداخت.

ببین، بگذار برگردیم به ویتگنشتاین. او هم دو دوره داشت. در دوره نخست تراکتاتوس را نوشت که در زمره پنج اثر کلاسیک فلسفه تحلیلی در قرن بیستم به حساب می‌آید. اما دوره دوم؛ همه‌اش خراب کردن تراکتاتوس. همه کارهایی که در جوانی کرده‌ام مهمل است. همین است. باید از نو آغاز کنم و الان می‌گویم انجام آن نوع کار‌ها شدنی نیست. نمی‌توانی از آن مقوله کارهایی که مردم فلسفه می‌دانند انجام دهی. نمی‌توانی، همین؛ آن کار هیچ به حساب نمی‌آید. وقتی فلسفه می‌ورزی، همه‌اش باد هواست، دمی است که به هوا می‌رود. ویتگنشتاین هم چنین نظری پیدا کرده بود. اما نتوانست این باد هوا را متوقف کند!

برویم سراغ برتراند راسل. او از معدود فیسلوفانی است که جایزه نوبلِ ادبیات را برد. خب ادبیات است! راسل چند داستان کوتاه نوشت که آنقدری مورد پسندیده نشد – آن‌ها را برای نوشته‌های فلسفی‌اش یا نوشته‌های اجتماعی شبه‌فلسفی‌اش نوشت. او دربارۀ طرفداری از صلح، زندگی مشترک پیش از ازدواج و این‌جور چیزها می‌نوشت. همینطور تعلیم و تربیتِ پیشرفت‌گرا.

نقل قول زیر از کتاب کوچکی نوشته برتراند راسل در ۱۹۱۲ است که امروز هم به عنوان متن درسی استفاده می‌شود: کتاب کوچکی به نام مسائل فلسفه۱۱. اینجا راسل از ارزش فلسفه می‌گوید:

«پس خلاصۀ بحث دربارۀ فایده و ارزش۱۲ فلسفه این است که فلسفه را نباید به خیال رسیدن به پاسخ‌هایی صریح و قطعی به سؤالاتی که می‌پرسد مطالعه کرد، زیرا صحت و سقم این پاسخ‌ها را نمی‌توان به قطع معلوم کرد، بلکه باید آن را برای اطلاع از خود این مسائل بررسی نمود. زیرا این مسائل و مشکلات دایره مفاهیم ما را دربارۀ امور ممکن وسیع‌تر می‌کند و تخیل عقلانی ما را مایه می‌دهد و از یقین و اطمینانی جزمی که دریچه ذهن را به روی تفکرات نقدی و نظری می‌بندد جلوگیری می‌کند و از همه بالا‌تر، به واسطه خوض و تأمل در عظمت عالم، ذهن را نیز وسعت و عظمت می‌بخشد و آن را مستعد اتحاد با جهان می‌سازد و همین اتحاد است که خیر اعلی و غایت اقصا بشمار می‌رود۱۳».

بخش دوم نوشتۀ راسل، بعد از «از همه بالا‌تر»، به نظر یکسره مهمل است. معنای این حرف‌های اعصاب‌خردکن چیست؟ نوعی مهملات عرفانی است، نه؟ این‌ها از یکی از دو بنیانگذاران منطق جدید است؛ کسی که در بنیان نهادن مبانی منطق نمادین و ریاضی فقط نسبت به گتلوب فرگه دوم است.

بگذار برویم سراغ بخش اول، قبل از «از همه بالا‌تر». راسل می‌گوید این سؤالات، و نه سوالاتی دربارۀ شیمی یا پرنده‌شناسی و غیره، فهم ما را از امکان گسترش می‌دهند. حتی به سختی می‌توانم بفهمم معنای این حرف چیست. اما در ادامه چیزهایی می‌گوید که فهم آن‌ها دشواری کمتری دارد، مثلاً اینکه فلسفه تخیل فکری شما را غنی می‌کند. کار دومی که من آن را متمایز می‌دانم این است که فلسفه اطمینان دگماتیک شما را کاهش می‌دهد.

همانطور که پیش از این هم گفتم، این‌ها را می‌شود آزمود! اینکه این‌ها اثر درمان‌اند یا اثر گزینش. آزمون‌هایی برای تعیین سطح خلاقیت افراد یا میزان دگم بودنشان داریم. دانشجویان فلسفه را در انتها، روز بعد از فارغ‌التحصیلی بیازمایید. آن وقت می‌بینید که این حرف‌ها صادق‌اند یا نه.

هیچ وقت برتراند راسل به خود زحمت این را هم نداد که فکر کند آیا این حرف‌ها را می‌توان به آزمون‌هایی برای افراد انسان مربوط دانست و اینکه چه آزمون‌هایی ممکن است مربوط باشند و قضیه از چه قرار است. این‌ها همه مهملات است، این مرد همیشه پر از مهملات بود. او به نظریه نسبیت می‌پردازد، اما فکر می‌کنی هیچ به آزمایش‌های روان‌شناختی مربوط به این باد هوایی که ایجاد می‌کند توجه دارد؟ هیچ وقت به آن‌ها فکر هم نکرد.

گریس بوی: نکته دیگری هست که مایل باشی دربارۀ کتاب یا جز آن بگویی؟

پیتر آنگر: همانطور که گفتم، در فلسفه بسیار به من خوش گذشته است. خوشحالم که وارد این رشته شدم، چون اوقات خوشی داشتم. تا جایی که می‌دانم، من از سه نفری که باهوش‌ترین‌های کلاس ما بودند، خیلی فاصله نداشتم، اما جزو آن سه نفر نبودم. دو نفر از آن‌ها دانشمند فیزیک نظری شدند. سومی رفت سراغ فلسفه – دیوید لوئیس؛ او با فاصله زیادی تأثیرگذار‌ترین فیلسوف در پنجاه سال اخیر بوده است. هیچ کس حتی به او نزدیک هم نمی‌شود.

دیوید لوئیس هیچ‌گاه چیزی کشف نکرد. همه‌اش باد هوا بود! جز یک چیز دربارۀ چند-عالمی۱۴ و جهان‌های منزوی از یکدیگر – که باد هوا نبود بلکه گمانه‌زنی بی‌هزینه و رایگان بود. در این حد که یک هفته‌ای دربارۀ آن فکر کنی، خب، سرگرم‌کننده است. اما بیشتر از آن… کوتاه بیا! آن وقت او ۳۰ سال دنبال این قضیه بود. عقل از سرش پریده، هان؟ اما آدم خارق‌العاده‌ای است.

گریس بوی: آن تحقیق دربارۀ ارجاع‌های فراگیر نخبگان را دیده‌ای، نه؟

پیتر آنگر: (پیتر از کامپیو‌تر شخصی خود به وبلاگ کیرین هیلی۱۵، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه دوک، متصل شد. دو مقاله‌ای که از این وبلاگ به آن‌ها ارجاع می‌شود «یک شبکه‌ هم‌استنادی۱۶ برای فلسفه» و «لوئیس و زنان»‌اند.)

در این تحقیق خطاهای زیادی هست، اما محور اصلی درست است. کار هیلی به این ترتیب است که چهار ژورنال فلسفی را که دارای بیشترین اعتبارند انتخاب کرده – یعنی Philosophical Review، Journal of Philosophy، Nous، و Mind. او همه مقالات و مرورهای منتشرشده در این مجلات را طی ۲۰ سال (منتهی به ۲۰۱۳) گردآورده و بررسی کرده است که مطالب این مجلات به چه آثار ارجاع داده‌اند. بررسی کرده است که این مجلات بسیار بااعتبار که در صدر رشته خود هستند به چه آثاری ارجاع می‌دهند.

خب چنین چیزی حاصل شد. می‌توان گفت طی بیست سال اخیر این چهار مجله تحت سیطره دو فیلسوف بوده‌اند: سول کریپکی و دیوید لوئیس. در ایده‌های تهی از هر دو به تفصیل بحث می‌کنم. می‌بینی که، دنبال طعمه کوچک نرفته‌ام. در نظر همه کسانی که به سطوح عالی فلسفه نزدیک‌اند، کریپکی و لوئیس بزرگ‌ترین و باهوش‌ترین هستند.

همانطور که در نمودار زیر (برگرفته از «یک شبکه‌ هم‌استنادی برای فلسفه») دیده می‌شود، نامگذاری و ضرورت۱۷ از کریپکی و درباب کثرت جهان‌ها از لوئیس دو قلب دوقلوی این شبکه هم‌استنادی‌اند. نامگذاری و ضرورت ۱۸۰ استناد از نخبگان گرفته و کثرت ۱۳۱.

(در اینجا آنگر از روی جدول نخست «لوئیس و زنان» می‌خواند)

این جدولی از بیست اثری است که بیشترین تعداد استناد را داشته‌اند. البته به سبب حفظ برخی پیوند‌ها کمی بیش از بیست مورد ذکر شده. هیلی در این باره می‌گوید:

«طریقه معمولی که محققان بر حوزه کاری خود تأثیر می‌گذارند این است که کتاب یا مقاله‌ای بنویسند که همه بخواهند دربارۀ آن سخن بگویند. اثری که یا باید مستقیماً دربارۀ آن بحث کرد یا توضیح داد که چرا می‌شود از بحث تفصیلی دربارۀ آن پرهیز کرد. در هر صورت، باید به آن استناد کرد. البته به ندرت کسی در دوره کاری‌اش چنین چیزی می‌نویسد. عده قلیلی که چنین می‌کنند، معمولاً بیش از یک اثر که چنین تأثیری داشته باشد نمی‌نویسند.»

طبق این داده‌ها، نامگذاری و ضرورت به تنهایی تأثیرگذار‌ترین اثر است. فقط درباب کثرت جهان‌ها به آن نزدیک می‌شود (و فقط به همین دو کتاب بیش از ۱۰۰ استناد شده است). پس تأثیر کریپکی به طریق معمول است، غالباً به واسطه یک اثر.

لوئیس اینگونه نیست. برای آنکه کسی در رشته‌اش مرکزیت پیدا کند نوشتن کتابی با تأثیر درباب کثرت جهان‌ها زیادی هم هست. با این حال اگر نظرمان فقط به کثرت معطوف شود، تأثیر لوئیس بر مباحث فلسفی مجلات در بیست ساله اخیر را به شدت دست‌کم گرفته‌ایم. نگاهی به بیست اثر پراستناد کنید. نامگذاری و ضرورت، واژه و شیء، دلایل و اشخاص، نظریه عدالت،۱۸ ذهن آگاه، و تنوع ارجاع همه کتاب‌های بسیار مهمی‌اند. این آثار تأثیری بسیار مهم – و‌گاه سرنوشت‌ساز – بر زیرشاخه‌های حوزه خود و حتی فرا‌تر از آن داشته‌اند. تیم ویلیامسون و دانلد دیویدسون هر کدام دو اثر در میان ۲۰ اثر اول دارند و از این جهت نامعمول‌اند. اما لوئیس شش اثر در میان بیست مورد اول دارد. در میان صد اثر اول، سیزده مورد از لوئیس است. در میان همه ۵۲۶ اثر بررسی‌شده – که پایه نمودار هم‌استنادی‌اند – سی و سه اثر از لوئیس است. و او در همه جای نمودار دیده می‌شود، نه اینکه فقط در زمینه اصلی خود، یعنی متافیزیک، باشد.

وضع لوئیس چنین است – دوم، پنجم، نهم، شانزدهم، هجدهم… هشتاد و دو… و کریپکی خلاف اوست. در قیاس با لوئیس او موش است! بعد از نامگذاری و ضرورت، اثر بعدی کریپکی در رتبه ۵۳ است و بعد به ۱۹۵ می‌آید و سپس ۳۲۴ و تمام. او چهار اثر در میان ۵۰۰ تا دارد. من چهار یا پنج اثر در ۵۰۰ تای اول دارم. (خنده) خب، چه اهمیت دارد. همه این‌ها مهمل‌اند، از جمله کارهای خودم. سپس کیلی نکته‌ای هم دربارۀ زنان در این آمار می‌گوید. در کل، نوزده اثر را زنان نوشته‌اند، یعنی ۳.۶ درصد. در قیاس، ۶.۳ درصد آثار از دیوید لوئیس است.

پس فهمیدی اوضاع دیوید لوئیس چگونه است. خیلی شبیه است به نوام چامسکی در زبان‌شناسی – آن مقام شامخ! هیچ وقت هم چیزی نگفته! جز همین حرف‌ها دربارۀ جهان‌های منزوی از یکدیگر. از آنکه بگذریم، یکسره تلاش برای رسیدن به جملاتی تحلیلی است. ۹۵ درصد تلاش‌ها ناموفق‌اند. می‌ماند ۵ درصد – خب که چه؟ آن‌ها صرفاً جملاتی تحلیلی‌اند.

باید‌‌ همان ایام کار‌شناسی، در سال دوم که دیوید لوئیس هم با ما بود، بهتر از این می‌فهمیدم. ما پژوهش‌های فلسفی را دو بار کامل خواندیم و متن را با ماژیک زرد علامت می‌زدیم. می‌دانستیم، اما نمی‌خواستیم بدانیم. به باد هوا پرداختیم و کلی ورق سیاه کردیم.

گریس بوی: قبل از جمع کردن گفت‌وگو، یک نکتۀ دیگر هم دارم. وقتی ایده‌های تهی را که می‌خواندم، به نظرم رسید این کتاب بیانی جزئی و دقیق از تلقی بسیاری از غیرفیلسوفان دربارۀ این رشته است. فکر می‌کنم خیلی از آن‌ها از این جهت کتاب را می‌ستایند.

پیتر آنگر: در واقع همه غیرفیلسوف‌ها اینطور فکر می‌کنند. جز… کسانی مثل آنکه در هواپیما با دوستم جیمز ون کلیو (فیلسوفی در دانشگاه کالیفرنیای شمالی) همسفر شده بود. جیم خودش را فیلسوف معرفی کرده بود. طرف هم گفته بود: وای جداً؟ می‌شود به برخی جملات قصار خود اشاره کنید؟ (خنده) جملات قصار!

گریس بوی: خیلی بامزه است. بعضی از دوستانم که با فلسفه آشنا نیستند می‌پرسند آیا در کلاس‌های تحصیلات تکمیلی فلسفه مدیتیشن را یاد گرفته‌ام و آیا «بصیرت»‌ی دارم که برای آن‌ها بیان کنم.

پیتر آنگر: مخصوصاً کتابفروشی‌ها. بیشتر کتابفروشی‌ها قسمتی به نام «متافیزیک» دارند. همه آن بخش دربارۀ مدیتیشن و بلوردرمانی۱۹ و چیزهایی از شرق و… است.

گریس بوی:اخیراً به ساحل دیتون در فلوریدا رفته بودم. آنجا فروشگاهی با تابلوی «کتاب و متافیزیک۲۰» دیدم و هیجان زده شدم. فکر کردم فروشگاه کتب فلسفی است، وارد شدم. البته اشتباه فکر کرده بودم. نیمی از فروشگاه کتاب‌های بی‌ارزش بود و نیم دیگر سنگ‌های مربوط به بلوردرمانی و مجسمه‌های بودا. (خنده) همچنین توجه کرده‌ام در خیلی از کتابخانه‌ها کتاب‌های فلسفه میان کتاب‌های خوددرمانی۲۱ و انگیزشی و امثال آن‌ها پراکنده شده‌اند. کمی ناراحت‌کننده است.

پیتر آنگر: چه چیز آن ناراحت‌کننده است؟

گریس بوی: خب به نظرم ناراحت‌کننده است که مردم فکر می‌کنند موضوع مطالعه فیلسوفان این قبیل مباحث است.

پیتر آنگر: چرا ناراحت‌کننده است؟ مگر تصور آن‌ها ضرری دارد؟

گریس بوی: به نظرم اگر نسبت به آثار و کار خودت احساس افتخار کنی، از اینکه مردم تصور کاملاً اشتباهی از آن دارند ناراحت می‌شوی.

اگر حرف‌های من درست باشد، هیچ امر خاصی در میان نیست که تصور اشتباه مردم از آن اهمیتی داشته باشد. پس به هر حال چندان جای افتخار هم ندارد؛ به همین ترتیب تصور اشتباه مردم دربارۀ آنچه در فلسفه جریان دارد خسران مهمی نیست! مردم فکر می‌کنند فلسفه آن دسته از امور «نه چندان مهم۲۲» است، در حالی که این دسته از امور «نه چندان مهم» است. به نظرم این تفاوت ضرر خاصی ندارد.

اطلاعات کتاب‌شناختی:
آنگر، پیتر، ایده‌های تهی: نقدی به فلسفۀ تحلیلی، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۴
Unger, Peter. Empty ideas: A critique of analytic philosophy. Oxford University Press, 2014

پی‌نوشت‌ها:

  • این مطلب در تاریخ ۱۶ ژوئن ۲۰۱۴ با عنوان Philosophy is a Bunch of Empty Ideas: Interview with Peter Unger در وبسایت تری کوارکز دیلی منتشر شده است.
    [۱] ترجمه فریدون فاطمی از این کتاب در ۱۳۸۰ از سوی نشر مرکز منتشر و باز آن چند بار بازچاپ شد.
    [۲] Thinking Fast and Slow
    [۳] Selection effect
    [۴] Treatment effect
    [۵] Penn
    [۶] Bridge. یکی از بازی‌هایی که با ورق انجام می‌شود. (مترجم)
    [۷] Scientifically
    [۸] در متن scorecard، به معنای کارت شمارش امتیاز، آمده است. منظور کارتی است که در آن سوابق امتیاز هر بازیکن را می‌نویسند تا جریان بازی از دست خارج نشود. (مترجم)
    [۹] Schlub
    [۱۰] All the Power in the World
    [۱۱] منوچهر بزرگمهر به سال ۱۳۴۷ Problems of Philosophy را با عنوان «مسائل فلسفه» ترجمه و شرکت سهامی انتشارات خوارزمی آن را منتشر کرد. چاپ دوم در ۱۳۵۲ و چاپ سوم در ۱۳۵۶ صورت گرفت. (مترجم)
    [۱۲] بزرگمهر «فایده و ارزش» را معادل value استفاده کرده؛ عنوان فصل را نیز به «فایدهٔ فلسفه» برگردانده است. (مترجم)
    [۱۳] این قطعه از ترجمهٔ منوچهر بزرگمهر (ص ۱۹۹) نقل شده است.
    [۱۴] تعبیر Plura-verse در مقابل uni-verse جعل شده است. (مترجم)
    [۱۵] Kieran Healy
    [۱۶] به میزانی که آثار بیشتری به دو منبع الف و ب در کنار هم استناد کنند، رابطه هم‌استنادی میان آن‌ها بیشتر است. (مترجم)
    [۱۷] در سال ۱۳۸۱، هرمس ترجمه کاوه لاجوردی از این کتاب را منتشر کرد. (مترجم)
    [۱۸] این کتاب از رالز دو ترجمه به فارسی دارد. نخست ترجمه محمدکمال سرویان و مرتضی بحرانی که در ۱۳۸۷ و توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دیگری در ۱۳۹۳ به ترجمه مرتضی نوری از سوی نشر مرکز منتشر شد. (مترجم)
    [۱۹] از جمله شبه‌علم‌ها درمان با استفاده از سنگ و کریستال است که آن را crystal healing می‌نامند. (مترجم)
    [۲۰] Books and Metaphysics
    [۲۱] Self-help
    [۲۲] Nothing much

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. فیلسوف کسی است که در تاریکی به دنبال حقیقت است.
    حیران و سرگشته و خسته!
    غافل از آن که حقیقت در روشنایی است!

    1
    3

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا