کودکان اولین قربانیان فساد طبقاتی
صاحبه پویانمهر در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «کودکان اولین قربانیان فساد طبقاتی» نوشت:
نزدیک به یکسال از اکران علفزار میگذرد اما محتوای آن هنوز هم پویاست، معتقدم آسیب به کودکان محور اصلی فیلم علفزار به نویسندگی و کارگردانی کاظم دانشی و تهیه کنندگی بهرام رادان است.
فیلم در بطن طبقهای ضعیف از جامعه شروع میشود که کودکی قربانی خلافکار بودن همسایهاش شده و با شلیک هوایی توسط یک مامور بهصورت ناخواسته کشته میشود، پس در گام نخست شاهد قربانی شدن جسم یک کودک هستیم. سپس میرسد به آریو که شاهد تجاوز به مادرش بوده و در گامی دگر دختر بچهای ده ساله که قربانی پدری بی کفایت و مادری معتاد است و در نهایت کودکی بیمار که از حضور پدر به دلیل مشغلههای زیاد کار محروم است.
در تمام مدت فیلم شاهد رفتارهای متفاوت خانواده های کودکان قربانی هستیم که هریک به نحوی به دنبال احقاق حقوق خود هستند اما در این بین با مادری معتاد مواجهیم که نه به دنبال احیای حقوق فرزند خود بلکه در پی فروش اوست، البته که اگر پیکره داستان از تیغ سانسور در امان میماند شاهد کودک همسر شدن دختری بی پناه میبودیم.
اما اصلیترین تاکید فیلم در رابطه با پسربچهایست که شاهدِ تجاوز به مادرش بوده، تقلاهای سارا هم نه برای گرفتن حق که خود میداند قابل دریافت نیست بلکه برای این است به آریو، فرزندش بگوید که بهعنوان مادر تمام تلاشش را میکند تا بتواند آسیبی که دیده را جبران کند، هرچند میداند که این هم امکانپذیر نیست، تجاوز اصلی به روح آریو صورت گرفت نه خانوادهاش و سارا این را خوب میفهمد، نمونه آشکار درماندگی سارا را در صحنههای پایانی فیلم شاهد هستیم که با دستمالی سعی بر پاک نمودن دستان آریو پس از بازی با آن دختربچه و مادر معتادش دارد، این رفتار نمود بیرونی تلاش یک مادر برای پاک کردن ذهن آسیب دیده فرزندش است که در نهایت از عجز به گریه میافتد.
در این فیلم ماجرا برای تک تکِ کاراکترها با نتیجه های مشخص تمام میشود اما برای سه نفر نه، نخست پسربچه ای که باقی عمر را باید بفهمد چه دیده و چرا دیده و حالا که دیده چگونه درمان شود و آیا درمان میشود یا خیر و دیگری دختر بچه ای مظلوم که کودک همسر میشود و در آخر هم فرزند امیرحسین بازپرس پرونده که بخاطر دشمنی هایی که با پدرش میشود از او دور میماند حالا شما بگویید کودکی را در این بین میبینید که قربانی نباشد؟
علفزار استاندارد فیلم سینمایی سه پرده ای را به خوبی رعایت کرده است حتی بصورت زمانی، شروع فیلم با شوک حاصل از کشته شدن کودک به قدری عالی است که مخاطب را میخکوب میکند تا چشم از صحنه برندارد، خیلی زود متوجه میشویم با داستانی روبرو هستیم که کودک کشی محور اصلی آن است، درواقع قتل غیر عمد یک کودک، نماد بیرونی کشتن روح باقی کودکانیست که در ادامه میبینیم، اما هنر آنجایی رقم میخورد که در دقیقه دهم فیلم، داستان از پرونده قتل به تجاوز تغییر میکند.
کاشت، داشت و برداشت هر کاراکتر به خوبی در نظر گرفته شده، بجز یک مورد که آن هم حضور ناگهانی برادر سارا، یک ساعت پس از گذشت فیلم است که بدون هیچ پیش زمینه ای وارد میشود و بعد هم میرود و چنانچه حاصل از سانسور نباشد یک ضعف جدی تلقی می شود.
پیرنگ اصلی فیلم ماجرای بازپرسی است که برای اجرای عدالت تهدید میشود در عین حال دارای خرده پیرنگ های پررنگ نیز هست، به طوری که هر شخصیت برای خودش داستانی مجزا و قوی اما همسو با پیرنگ اصلی دارد، خرده پیرنگ اول را که تلاش یک مادر برای قربانی نشدن روح پسرش است به قدری قدرتمند می بینم که مخاطب را برای انتخاب قهرمان به شک می اندازد و فقط با بررسی اصول طراحی قهرمان می توان این شک را مردود اعلام کرد، سپس زنی که میترسد همسرش پی به خیانت او ببرد، یا مادری که برای نجات چهار پسرش از اعدام تلاش هایی بی سرانجام میکند و پیرنگ فرعی نیز قصه همان زن معتاد است.
امیرحسین بشارت یعنی بازپرس پرونده را قهرمان داستان میدانم، اوست که وارد چالش میشود و باید تصمیم بگیرد که در کدام جبهه میماند، اوست که تهدید میشود تا کاری خلاف باورهای اعتقادیاش انجام دهد و حق را پایمال کند، او موانع را کنار میزند و برای حل آنها چاره اندیشی میکند، در واقع نتیجه ماجرا به او بسته است حتی تصمیم سارا نیز به نتیجه ای که امیرحسین می گیرد بستگی دارد، در آخر نیز با راهی که انتخاب میکند به رشد شخصیتی خود میرسد این یعنی همان سفر قهرمان که از او توقع میرود، زیرا در وجودش حق خواهی را بر خودخواهی ترجیح میدهد.
دادستان ضد قهرمان است، کسی که تا آخرین لحظه هم مخالفتش را با امیرحسین ادامه میدهد، تا جایی که در آخر میبینیم در حال دلجویی کردن از خانواده داغدار کودکی است که به ضرب گلوله کشته شده و به آنها اطمینان میدهد که حمایتشان میکند، حمایت از آنان یعنی عملی شدن یکی از تهدیدهایی که علیه امیرحسین مطرح می کرد.
عطف اول دقیقه بیستم فیلم است جایی که امیرحسین بعد از بررسی اولیه نزاع دسته جمعی، توسط دادستان فراخوانده میشود، در این صحنه دادستان و شهردار از او میخواهند که این پرونده را بهخاطر تبعاتی که برای شهردار دارد هرچه زودتر ببندد، درواقع به او تفهیم میکنند که در این صورت با انتقالی او به تهران موافقت خواهند کرد، این مساله برای بازپرس اهمیت ویژه ای دارد چون فرزندش بیمار است و او باید نزدیک خانواده باشد، چالش از اینجا برای بازپرس آغاز میشود.
در دقیقه چهل و یک شاهد اوج فیلم هستیم، امیرحسین متوجه ترس بیش از اندازه حامد میشود در نتیجه با تنها گیر انداختنش در اتاق و بازی روانیای که برایش راه می اندازد از او اعتراف میگیرد، حامد جمله ای میگوید که حقیقت ماجرا را برملا میکند: بخدا نمیدونستیم زن و شوهرن.
عطف دوم فیلم در دقیقه هفتاد و هفت اتفاق می افتد، درست جایی که کشمکش ها تمام شده و سارا با اطمینان نزد بازپرس میرود تا آخرین امیدهای امیرحسین را ناامید کند، در این نقطه است که بازپرس کمی با خودش خلوت میکند و تصمیم میگیرد که تمام خطرات و عواقب را به جان بخرد.
عنصر ارتباطی فیلم را به وضوح برگه شکایتی میبینم که دست ساراست، چرا که تمام چالش های فیلم مرتبط با آن است و کشمکش ها را ایجاد میکند.
همسر شهردار به دلیل مخالفت هایی که با سارا می کند ضد ارزشی است که به مرور تبدیل به ارزش می شود و در آخر به سارا می گوید که شکایت کند.
فیلم دارای تعلیق های بسیاری است، صحنه های دادگاه را بخاطر بیاورید، مدام این سوال در ذهن مخاطب و بازپرس ایجاد می شود که چه کسی حقیقت را می گوید، از سویی دیگر با بازپرسی روبرو هستیم که شریعتمدار است اما این سوال را برای بیننده به وجود می آورد که آیا فشار کار، مشکلات شخصی و تهدید هایی که می شنود باعث می شود حق را پایمال کند؟ تعلیق دیگر لحظه ای بهت آور است که پی می بریم چرا برای آن کودک شناسنامه گرفتند و یا وقتی که همسر شهردار به حمایت سارا می پردازد و زمانی که مهران به خیانت همسرش پی می برد.
مشخص است روی هر کاراکتر و نحوهی بیانش تحقیق شده تا دیالوگ هایی مناسب با فرهنگ و سطح اجتماعی هر شخصیت طراحی شود، شاید بتوان گفت نویسنده توانسته با استفاده از حداقل کلمات پیرنگ های متفاوتی را پر رنگ و پر مفهوم به تصویر بکشد که خود هنری ظریف و قابل تحسین است.
در دو صحنه شاهد بیان دیالوگ هایی خاص هستیم. نخست آنجایی که بازپرس با عصبانیت به سارا می گوید که خانواده ات حرف هایت را تایید نمی کنند من چطور باور کنم؟ که سارا با اشاره به صندلی قضاوت پاسخ می دهد: چون تو اونجایی! و دیگری زمانی است که دادستان نزد امیرحسین می آید و بعد از تهدید دوباره او می گوید: تو بلدی چکار کنی! و بازپرس با کنایه در جواب می گوید: نه حاجی اونو دیگه شما بلدی! و در واقع با همین دیالوگ کوتاه منفعت طلبی دادستان را به رخش می کشد.
طراحی لباس و انتخاب رنگ بخشی از میزانسن است که مایلم درباره آن بنویسم، به عنوان مثال امیرحسین را با کت و شلواری به رنگ نوک مدادی و پیراهنی طوسی روشن می بینیم، رنگ طوسی نمادی از بلاتکلیفی است که تا عطف دوم نمود دارد، از سوی دگر نشان از خردمندی و تجربه است که به وضوح در امیرحسین دیده می شود، حتا موهای سفید شده اش نیز به این باور کمک می کند تا جایی که تداعی کننده پیر دانا می شود.
شهردار کت و شلوار مشکی به تن دارد که درواقع نماد قدرت و اعتماد بنفس است، برعکس دخترش که با این پوشش درواقع دارد برای روح زخم خورده اش عزاداری می کند.
شبنم لباس کرم رنگی پوشیده که بیانگر احساس عدم خوشبختی در اوست و نیاز به دلگرمی دارد و همین می تواند دلیل خیانت وی به همسرش را عیان سازد.
سارا روسری سبز رنگی به سر دارد که از نیاز به آرامش و تسکین روح و روان خبر می دهد.
همسر شهردار نیز با روسری یاسی رنگ تجلی گر ثروت همسرش می باشد.
و عینک آریو با آن رنگ آبی بیانگر تصاویر سمی و مفسده ای است که دیده.
شخصیت پردازی مهم ترین رکن فیلمنامه است، در این مورد صرفا به کاراکتر سارا نگاهی می اندازیم، او نماد حق طلبی است، کسی است که با صلابتش به سفرِ قهرمان کمک می کند، وی از همسر و پسرش خجالت می کشد چون فقط یک مادر و همسر بوده برعکس خواهرش شبنم که با موضوع تجاوز راحت تر کنار می آید چون قبلا مردانی جز همسرش برهنه او را دیده اند، هرچند از اعماق وجودش رنج میبرد، این تضاد از جمله نکات زیبا در شخصیت پردازی بود، دو خواهر که یکی بخاطر شرم و دیگری بخاطر ترس از همسر روبروی هم قرار گرفتند.
موردی که دوست دارم به آن اشاره کنم بازی بازیگران است که می تواند یک شخصیت پردازی خوب را ضعیف جلوه دهد و برعکس، با مرور هر بازیگر متوجه می شویم که هرکدامشان خیلی خوب نقش را در خود ساخته اند و دقیقا همانی شدند که باید باشند.
نمونه بارز آن بازی صدف اسپهبدی است که برای یکی شدن با نقشش وزن خود را کم کرده و بر یکایک اعضا و جوارحش تسلط دارد، قدرتش را در ادای واژگان و آوای کلامش بیابید، عمیق و جذاب نقش آفرینی میکند، آقای جمشیدی نیز با اینکه مخاطب را در مرزشکنی پذیرش کاراکتری که تا بحال واردش نشده شگفت زده می کند، دچار انقباض بدنی است، خصوصا شانه هایش که به شدت منقبض می باشد گویی بدن و صورت باهم سینک نشده اند و این می تواند ضعف دیگر فیلم باشد، چراکه میمیک صورت ایشان مخاطب را قانع می کند اما بدن هنوز رها و در نقش نیست ولی به مرور از این حالت فاصله می گیرد و تقریبا در صحنه پایانی فیلم دیگر خبری از این مشکل نیست اما تسلط ایشان در ایجاد لحن مناسب هنگام بیان دیالوگ ها توانسته تا حدی این ضعف را بپوشاند.
شاهد تدوینی حرفه ای هستیم، ضربان فیلم بالاست، سرعت و ریتم آن حفظ شده است و نماهای ری اکشن خوبی را انتخاب کرده، برای برش هایش دلیل دارد، هر نما اطلاعاتی جدید را ارائه می دهد و تکراری نیست، به وقتش عاطفه مخاطب را درگیر می کند و در جایی دیگر ذهنش را، صدا و تصویر سینک است، کیفیت صدا مناسب است، اتمسفر خوبی را القا می کند، آمبیانس صدا و سکوت مشهود است و کنتراست رنگ و نور به درستی انجام گریده است.
نکته زیبای تدوین، هم زمان شدن پلان احساسی سارا و آریو در ماشین است که با موسیقی گوش نواز بهزاد عبدی و نواخته شدن سازهای روح نواز زهی و اوج گرفتن آن و حس ارکستری که در هر لحظه غم و اندوه حاکم بر فیلم را به جان می نشاند یافتم.
هوشمندی کارگردان را در گرفتن بازی های درخشان ردیابی کنید، از انتخاب زاویه های دوربینش، به اتاق بازپرس بروید و صحنه دو نفره شدن امیرحسین و آن متهم را ببینید که چگونه زاویه پایین به بالا را برگزیده تا موضع قدرت قهرمان را نشان دهد، یا لحظه ای که سارا لب به بیان آنچه از سر گذرانده می گشاید و زاویه تصویر را از بالا به پایین می بینیم که بیانگر ضعف، ترس و آسیب شدید روحی اوست که متحمل شده، خط چشم را در امتداد نگاه هر کاراکتر رعایت کرده و در انتخاب موسیقی سلیقه به خرج داده است.
شاهد گریم هایی واقعی بودیم، لکی که بر صورت مادر متهمان می بینیم در صورت فرزندش قرار گرفته تا همان ابتدا مقوله وراثت را تثبیت کند، از چهره مادر و فرزندانش طبقه اجتماعی آنان قابل حدس است، رنگ پوست و سبک موی بر سرشان نیز بر این مساله دلالت دارد، چشم رنگی زن معتاد و آن دختر بچه نیز در این راستا می باشد، دادستان را با صورتی پر از خال می بینیم، مدل مو و ریشش که مطابق با سن و سال اوست، شبنم هم مطابق با شخصیتش زرد و رنگ پریده است، با زخم دهانی که متجلی ضرب و شتم بر آمده از تجاوز می باشد، سارا با صورتی پف کرده، پوستی سرخ، بینی متورم و چشمانی قرمز از گریه دیدیم که با تجربیاتش سنخیت دارد.
در پایان باید بگویم تمامی عوامل فیلم علفزار شایستهی تقدیر هستند چرا که اثری زیبا و پر مفهوم را با حداقل ایراد به سینما هدیه داده اند، امید که زمینه ای برای ارتقا استاندارد سایر فیلم های سینما باشد.
انتهای پیام