خرید تور نوروزی

ترس متقابل جامعه و دولت | مهدی شیرزاد

مهدی شیرزاد، فعال سیاسی اصلاح‌طلب در یادداشتی با عنوان «ترس متقابل جامعه و دولت» در روزنامه‌ی شرق نوشت:

روز گذشته در یادداشتی در روزنامه شرق، از «چرخه مبارزه و سرکوب» گفتم. در ادامه آن، در این یادداشت از «ترس متقابل جامعه و دولت» خواهم گفت.

به نظر نگارنده، در کشور ما، جامعه و دولت، سالهاست که از هم می ترسند. دولت از جامعه می ترسد طوری که توان اعمال حاکمیت ندارد. حتی سیاست های با پشتوانه کارشناسی را هم از ترس اعتراض و واکنش های اجتماعی جرأت نمی کند اجرا کند. نمونه آن سیاست های مرتبط با قیمت بنزین و حامل های انرژی است. جامعه نیز از دولت می ترسد. چون از یک سو نگران ناامنی و بی ثباتی و تورم و فقر است و از سوی دیگر از بگیر و ببند و سرکوب دوباره بیزار است. جامعه می ترسد، چون روز به روز بیش تر قدرت خریدش را از دست داده و در تأمین نیازهای اساسی روزمره اش در مانده شده است. چون آینده روشنی را نمی تواند برای فرزندانش تصویر کند. چون جوانش امیدی به پیدا کردن شغل آبرومند با درآمد مکفی ندارد. چون ورود یا رشد در بروکراسی را برای خود بسته می بیند. و در پس این ها، حتی امیدی به این که اعتراضش به نتیجه ای برسد ندارد. از این رو عمیقا احساس بی پناهی می کند. تقریبا هیچ گروه مرجع یا نیروی سیاسی نیست که جامعه حس کند می تواند به آن تکیه کند. حتی تصوف و مذهب هم بر خلاف ادوار گذشته، تفسیر راضی کننده و آرامش بخشی از وضع اکنون نمی دهند. همین ترس، خود، یکی از مهم ترین موانع اعتماد جامعه به دولت است و در فضای بی اعتمادی، دولت عملا هیچ کار مهمی را نمی تواند پیش ببرد.

در همه جای دنیا، تصمیمات سیاستمداران بر بازارهای مالی اثر می گذارند. اما به نظر می رسد این اثرگذاری در ایران به مراتب بیش تر است. چون چاشنی بی اعتمادی و عدم قطعیت را نیز با خود دارد. این که ناگهانی شاخص بورس سقوط می کند یا تب طلا بالا می گیرد، یا هر روز، سلطانی برای سکه یا ارز یا شکر و … پیدا می شود، فارغ از هر تحلیل اقتصادی، می تواند نشانه ای از این ترس متقابل باشد! دولت چون از جامعه می ترسد هر بار کسی را دراز می کند و برای این که به جامعه بگوید کار مهمی کرده او را به عنوان سلطان فلان ملقب می کند! جامعه نیز پس از مصاحبه یا بخشنامه ای از فلان وزیر یا مقام مسئول از ترس این که چه بلایی بر سر خرده سرمایه اش می آید، یا سهامش را می فروشد یا دنبال سکه و ارز می گردد.

مثال های زیادی برای این ترس متقابل می توان جست. البته آن چه در بالا گفته شد قدری اغراق شده است. احتمالا اگر در خیابان راه بیفتید و از این و آن بپرسید که “آیا از دولت می ترسید؟”، کمتر کسی عریان پاسخ دهد که: “بله! می ترسم!” اما اگر از او بپرسید: “آیا نسبت به آینده خود یا فرزندانت نگران و بیمناکی؟” احتمالا پاسخ مثبت می دهد و ریشه این بیم و مشکلات را به دولت و تصمیمات دولتمردان نسبت می دهد.

این که این ترس متقابل چقدر واقعی است، چقدر غیر واقعی، بحث مهمی است که پرداختن به آن، خارج از حوصله این یادداشت است. اما اجمالا می توان گفت، چه در چشم انداز دولت و چه در چشم انداز جامعه، انصافا بخشی از آن چه می گذرد، واقعا ترسناک است؛ و نمی توان کسانی را که مشفقانه نسبت به این امور ترسناک، هشدار داده اند را سرزنش کرد. اما به نظر می رسد آن چه در عمل اتفاق افتاده اینست که سیاستمداران و صاحبان تریبون بیش از دیگران در ترساندن جامعه نقش داشته اند.

از یک سو دولتی داریم که چند دهه است جامعه را از آمریکا و اسرائیل و دشمن می ترساند، تا بار ناکارامدی ها و ناکامی ها را به گردن دشمن و توطئه هایش و ایادی داخلی اش بیندازد؛ و هر بار با چنین ترسی، مردم را به خیابان می کشاند تا مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی بکوبند و یک بار دیگر با دولت، تجدید عهد کنند و تکلیف هر فتنه ای را در خیابان روشن کنند! و از سوی دیگر، سیاسیون و روشنفکرانی داریم که هر بار، جامعه را یا از خطر جنگ، یا از خطر نابودی کشور و از دست رفتن ذخایر و منابع ترسانده اند. سال هاست که عده ای از ما، جامعه را در حال فروپاشی، نظام اقتصادی را ورشکسته و نظام سیاسی را در آستانه سقوط توصیف کرده اند.

تقریبا در آستانه هر انتخابات، نیروی مقابل خود را لولوی ترسناکی تصویر کرده ایم تا جامعه از ترس آن به ما رأی دهد. نتیجه این که جامعه ای که چند نوبت به ما اعتماد کرده، امروز طلبکار ماست که به شما رأی دادم اما تغییری در وضعیت ترسناکی که شما توضیح می دادید، ایجاد نشده است! ضمن این که سال هاست با ترس مورد ادعای شما دارد زندگی می کند و گویی با آن به یک همزیستی مسالمت آمیز رسیده یا به آن عادت کرده است.

گاهی حتی برخی، تصویری فانتزی و غیر واقعی از هزینه دادن و زندان رفتن تعریف می کنند، چون فکر می کنند یا رویکردشان اینست که با چنین تعریفی، ترس جامعه از هزینه دادن و زندان رفتن را می ریزند و می توانند جامعه را در حالت جنبشی نگه دارند. در حالی که جامعه مواجهه عقلانی با مسأله دارد و حاضر نیست از یک حدی بیش تر هزینه دهد.

به نظر می رسد پیامد چنین رویه ای از دو حال خارج نیست. یا جامعه نسبت به موقعیت های ترسناکی که برایش ترسیم می شود بی تفاوت می شود؛ و یا از ترس، دچار نوعی انفعال، استیصال و بی عملی می شود.

اما توجه به رفتار دولت، در این ترس متقابل نیز جالب است. به قول استادم، دکتر تقی آزاد ارمکی، هیچ کس به اندازه مسئولان جمهوری اسلامی نگران و مضطرب سقوط نظام نیست! گویی آن ها هم باورشان شده که پایه های نظام سست و در حال سقوط است. در حالی که غالب شواهد و قرائن، نشانه ای از این سستی و سقوط ندارند. نه جامعه در حال فروپاشی است و نه نظام در حال سقوط! شما نمونه چنین باوری را در مواجهه صورت گرفته با الهه محمدی و نیلوفر حامدی و بیانیه هایی که پیرامون پرونده این دو روزنامه نگار صادر شد، می توانید ببینید.

چنان که در یادداشت قبلی اشاره کردم بنا به دلایل تاریخی، با دولتی طرفیم که همواره خود را در موقعیت جنگی و آرایش نظامی می بیند. افزون بر آن، سال هاست از جامعه و نارضایتی های اجتماعی می ترسد. به علاوه، بخش هایی از آن نیز گویی پایه های نظام را سست و در حال سقوط می بیند. حال، در مجموع این سه گزاره، ما سیاسیونی نیز داریم که از نظر نظام، مواضع و مطالباتشان تضعیف ولایت فقیه یا جمهوری اسلامی معنا می شود. به نظر می رسد این چند عامل، ترس دولت را مضاعف و گارد او را بسته تر می کند. معمولا در شرایط بحران، اختیار تصمیم گیری از کارشناسان و متخصصان، خارج و به دست نیروهای امنیتی سپرده می شود. از این رو متأسفانه در شرایط ترس، تصمیمات و رفتارهای غیرعاقلانه بیش تری از سمت تصمیم گیران سر می زند. به عنوان مثال، در خوشبینانه ترین تحلیل، حادثه تاب سوز سقوط هواپیمای اوکراینی را می توان نمونه چنین تصمیمات به دور از عقلانیتی به شمار آورد.
در یادداشت قبلی چنین نتیجه گرفتم که “به نظر می رسد جامعه ایران، با ساز و کارهای اجتماعی، با نوآوری و خلاقیت، با تکثیر مقاومت در سطح فرد و خانواده ایرانی، می کوشد خود را از چرخه مبارزه و سرکوب خارج سازد. احتمالا نیروی سیاسی ای می تواند از این جامعه نمایندگی بگیرد، که چشم اندازی که پیش رویش ترسیم می کند، رویایی بیرون از چرخه مبارزه و سرکوب باشد!”

در پایان این یادداشت می خواهم این جملات را به این نتیجه گیری اضافه کنم که:

باید کوشید ترس را از دولت دور کرد تا عقلانیت و نظرات تخصصی بر ساختار تصمیم گیری کشور حاکم شود. گفتارهای تقابلی و مبارزه جویانه که کف بیانش مخاطب قرار دادن رهبری است، بر ترس دولت می افزاید و اتفاقا فضا را امنیتی تر و غیرسیاسی تر می کند. همچنین، نباید با گفتمان انذار و هشدار و ترساندن با جامعه سخن بگوییم. مواضعی که جامعه را به سمت بی تفاوتی یا بی عملی سوق می دهند، فایده ای برای کشور و جامعه و منافع ملی ندارند.

اگر بنا به ترسیم چشم اندازی پیش روی جامعه باشد، به نظر نگارنده، این چشم انداز باید رویایی بیرون از چرخه مبارزه و سرکوب و به دور از ترس متقابل جامعه و دولت باشد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا