نگاهی به کارنامه سازندگان «قاتلان ماه کامل» / فیلم جدید اسکورسیزی با بازی دی کاپریو و دنیرو
حمیدرضا گرشاسبی در مجله نماوا نوشت:
الف/مارتین اسکورسیزی
تا گفته میشود «قاتلان ماه کامل»، به سرعت نامی هم پشت عنوان این فیلم قرار میگیرد: اسکورسیزی. در واقع در دهان آدمها نمیچرخد که بخواهند صرفا از نام فیلم برای گفتگوهایشان استفاده کنند. هرگاه که آنها میخواهند از این فیلم حرفی به میان بیاورند یا خبری از آن را درز دهند، این طور میگویند که «قاتلان ماه کاملِ» اسکورسیزی. و از این هم فراتر میروند و میگویند فیلم آخر اسکورسیزی. چرا اینطور است؟ به یک دلیل ساده که سازنده اثر، آنقدر نامی بزرگ و تاثیرگذار است که وجود او از خود فیلم هم فراتر میرود. شکی نیست که اسکورسیزی یکی از بزرگترین مولفان سینما است و برای همین است که همواره کنجکاویم که اثر واپسین او را تماشا کنیم. این کارنامه آن چنان حاصلخیز و پربار بوده که سینمای او برای ما یادآور لذت و سرخوشی است؛ در عین حال تعمق و اندیشهورزی. ببینیم چه فیلم هایی در کارنامه او نمرههایی عالی گر فتهاند: «آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند»، «گاو خشمگین»، «سلطان کمدی»، «رنگ پول»، «آخرین وسوسه مسیح»، «رفقای خوب»، «عصر معصومیت»، «کازینو»، «دار و دستههای نیویورکی»، «رفتگان»، «جزیره شاتر» و «گرگ وال استریت». برای طولانی نشدن این سیاهه، نام برخی از فیلمها را نیاوردهام.
فیلمهای او جنسی مرغوب از سینما هستند و ما را به ماهیت و ذات اصلی سینما راهبر میشوند: این که سینما، داستانی است که از طریق تصویر روایت میشود. اگر این جمله ساده را برای معنا کردن و تعریف کردن سینما در نظر بگیریم، کافی است از همه کارنامه مارتین اسکورسیزی عبور کنیم و به همین یک فیلم او برسیم و ببینیم که «قاتلان ماه کامل» چه طور سینما را بازگو میکند؛ آن هم در بهترین شکل ممکن. هم برخوردار از داستانی ژرفنگر است، هم آگاهیرسان است، هم سرگرمکننده است و هم جزییاتپرداز. از آن سو از منبع اصلی خود که در ادبیاتِ غیرداستانی قرار دارد، فاصله میگیرد و در ساحت تصویر و قالب سینما، حرکتی تا اوج و قله را پیش میگیرد. اسکورسیزیِ پیرمرد به قدری در فیلم آخر خود سرخوش و بازیگوش است که از توان و قدرت او به وجد میآییم. او توانسته هم در صحنههایی که شلوغ و توفانی هستند، به درستی عمل کند و به ما بگوید که یک کارگردان سرحال پشت دوربین است و هم در صحنههای فراوان دونفره و کم جمعیت که صرفا دیالوگ آدمها پیش برنده داستان و ابزار بروز شخصیتها هستند و ما با میزانسنهایی ایستا روبرو هستیم، طوری عمل کند که از بیحرکتی و کمتحرکی صحنهها خسته نشویم و کاملا در کنار شخصیتها بایستیم و با حوصلهای کامل به حرفهایشان گوش دهیم تا شاهد سیاستورزیها یا شرارت آدمهای سفید باشیم. اما با همه اعتباری که باید به مارتین اسکورسیزی داد و او را رهبر فیلمی چون «قاتلان ماه کامل» دانست، اما چند نام افسانهای دیگر نیز در این فیلم حضور دارند که به نظر نگارنده، اهمیتی همسنگ اسکورسیزی دارند و بیشک «قاتلان ماه کامل» بدون وجود آنها آن چیزی نبود که اکنون هست. اگر «قاتلان ماه کامل» در صدر نشسته و ما را تا قله بلند و پر ارتفاع سینما بالا برده است، آن نامهای پرقدرت و اساطیری دمِ مسیحاییشان را در کالبد این اثر ریختهاند و مخلوقی بسیار جاندار آفریدهاند. اریک راث آن قدر بزرگ است که من مایلم وجودش را برای هر فیلم، مثل هوا برای زندگی فرض کنم. او افسانه فیلمنامه نویسی در سینمای آمریکا ست.
ب/اریک راث
شش بار نامزدی اسکار برای نوشتن فیلمنامههای درجه یک، بخشی از مسیر درخشان اریک راث در فیلمنامهنویسی است و یک بار هم برای فارست گامپ برنده اسکار شده است. راث از بزرگان فیلمنامهنویسی است و کافی است که با پروژهای همکاری کند، آن وقت باید خیالتان راحت باشد که با فیلمی بینظیر مواجه هستید. برای اثبات گفتهام به چند نام از کارنامهاش اشاره میکنم: «آقای جونز»، «فارست گامپ»، «نجواگر اسبان»، «نفوذی»، «علی»، «مونیخ»، «مورد عجیب بنجامین باتن»، «فوقالعاده بلند و بیش از حد نزدیک» و «تلماسه». راث در همه این فیلم ها توانسته داستانهایی به شدت جذاب ارائه دهد و فیلمنامههایی موفق را به نگارش در آورد. در فیلمنامههای او شخصیتهایی متفاوت و غیرکلیشه ای پیدا می کنیم که متفاوت بودن آنها مسیرهای داستانی خلاقانه ای را میسر می سازند. راث مسیرهایی از زندگی آنها را هموار می کند که برای ما گام برداشتن در آن مسیرها منجر به شناخت هایی تازه و جدید از تاریخ، انسانیت، جغرافیا، سیاست و اجتماع می شود. بیشتر فیلمنامه های او همچون فارست گامپ ، مورد عجیب بنجامین باتن ، علی یا نفوذی کارنامه ای از زندگی یک فرد را ارائه می دهند که بیگانه با جامعه ای هستند که در آن زیست می کنند. یک وقت این ناهمسازگاری به دلیل شخصیت شورشی و عاصی(علی) درون فیلمنامه است یا در جایی دیگر به دلیل نقص عضو و معجزه درست شدن اما ساده دل ماندن(فارست گامپ) است و ممکن است در داستانی دیگر تنها شدن و قرار گر فتن با جماعتی خشمگین(نفوذی) مد نظر باشد و از همه عجیب تر در فیلمنامه مورد عجیب بنجامین باتن، شخصیت اصلی یگانه عالم است. او کسی است که پیر به دنیا می آید و رفته رفته جوان و جوان تر و کودک و کودک تر می شود. راث به زیست بسیار شگفت انگیز یک انسان می پردازد و به واسطه عمر طولانی او بازه ای بزرگ از تاریخ آمریکا و جهان را دنبال می کند و ما را در موقعیت هایی بسیار جذاب فرو می برد. اریک راث در فیلم قاتلان ماه کامل نیز به سمت یک مقطع مهم تاریخی رفته است و شرارت آدمی را در پلشت ترین شکل آن به نمایش می گذارد. این مقطعی خون ریز از تاریخ آمریکا ست. زمانی که سرخ پوستان به شکلی موقت بر سفیدپوستان برتری می یابند که علت آن برخورداری شان از نفتِ زمین است. به طور تصادفی از زمین های متعلق به سرخ پوستان نفت فواره می زند و آنها متمول می شوند اما این آغازی است برای کشتار آنها. این بار نه به صورت جمعی و دسته ای بلکه به شکل زنجیره ای و فردی. هنر راث در فیلم قاتلان ماه کامل این است که از یک کتاب غیر داستانی برای نوشتن یک فیلمنامه کاملا داستانی بهره برده است. اریک در این فیلم موفق می شود داستانی به شدت جذاب خلق کند و در ادامه درام های شخصیت محور خود، آدمی را می آفریند که پوسته ای کاملا انسانی دارد اما هسته اش حیوانی است. او خون ریز است اما در ظاهر آدمی خیرخواه و متمدن جلوه می کند. دعاگو و معتقد به خداوندِ انجیل است اما همزمان پیشه اش شرارت است و دستانش آلوده ی خون است. او حتی تا پایان کار هم دست از ریاکاری و پنهان کاری برنمی دارد و معترف به گناهِ کرده اش نمی شود. او می تواند می تواند حتی در زندان هم دست به کشتن بزند. کشتنی که تا پای خواهرزاده اش هم پیش می رود. این شخصیت را چه کسی بازی می کند؟ رابرت دنیرو؛بازیگر یکتای سینمای آمریکا. کسی که چندین دهه بر قله است.
پ/رابرت دنیرو
«خیابانهای پایین شهر»، «راننده تاکسی»، «گاو خشمگین»، «سلطان کمدی»، «رفقای خوب»، «تنگه وحشت»، «کازینو»، «مرد ایرلندی» و «قاتلان ماه کامل» از جمله فیلمهای درخشان و مطرح رابرت دنیرو هستند که در عنوانبندیشان علاوه بر دنیرو نام اسکورسیزی هم وجود دارد. این فیلم ها آن دو را بهم پیوند می دهد. اسکورسیزی، دنیرو را هدایت کرده و دنیرو نقش هایی ماندگار را برای سینما بجا گذاشته است. به واقع که این دو نام مهم سینما، یگانه هایی را خلق کرده اند که هر دو در وجود آمدن آنها سهمی برابر دارند. رابرت دونیرو از زمان جوانی(راننده تاکسی) تا همین اواخر، چند دهه یارِ غار مارتی بوده است. کازینو، راننده تاکسی، گاو خشمگین و قاتلان ماه کامل، بدون دنیرو معنا ندارند و اگر کسی دیگر جای دنیرو در این فیلم ها نقش آفرینی می کرد به حتم ما با چنین شاهکارهایی روبرو نبودیم. دنیرو در این آخرین همکاری اش هم می درخشد. با چشمانش طوری حرف می زند که هم می توان در آنها مهربانی و خیرخواهی را دید و هم از آن تیله های سیاه تشعشعی شریر بیرون می زند و بر جان آدم ها می نشیند. او در قالب یک سفیدپوستِ دوست دار سرخ پوستان که حتی به زبان آنها نیز تکلم می کند، مثل یک گرگ خوش ظاهر دست به قتل آنها می زند. شب ها می کشد و روزها در مراسم تشییع شان شرکت میکند و خودش را یار و یاور سرخ پوستان جا میزند. دنیرو موفق می شود این آدم دو وجهی را به خوبی بازتاب دهد؛ آدمی قدرت طلب که با مغزش زندگی می کند و می تواند نقشه هایی را طراحی کند که تا دیر زمانی پس از اولین قتل سرخ پوستان، همچنان پنهانِ از کرده هایش باقی بماند.
انتهای پیام