بیرون از دانشگاه چه سرنوشتی در انتظار فلسفه است؟
«بیرون از دانشگاه چه سرنوشتی در انتظار فلسفه است؟» عنوان مطلبی است که عقیل یوسف عیدان نوشتهاست و سیدمحمدحسین میرفخرائی متن آن را برای سایت ترجمان ترجمه کردهاست. متن کامل را در ادامه میخوانید.
یکی از معضلاتی که دانشآموختگان فلسفه با آن مواجهاند، کمبودنِ فرصتهای شغلی است. مشاغل ویژۀ دانشآموختگان فلسفه، در بهترین حالت، محدود میشود به تدریس در مراکز آموزشی. حال آنکه فلسفه در بدو تولدش در یونان، روشِ نوین زندگیکردن یا ابزاری برای بهبودبخشی به زندگی بود. چه شد که فلسفه اینچنین رنگ و بوی مدرسیگری به خود گرفت؟ اگر فلسفه نتواند اندیشۀ مردم را دربارۀ سؤالات سرنوشتساز در جهان بهبود ببخشد، چه فایدهای دارد؟
عقیل یوسف عیدان، العربی — یکی از معضلاتی که دانشآموختگان دانشگاهیِ فلسفه چه در دانشگاههای عربی و چه غربی با آن مواجهاند، این است که فرصتهای شغلی مرتبط با این رشته اندکاند؛ خواه فرصتهای شغلیِ بالفعل و خواه بالقوه. در همین راستا میخواهم خاطرهای از دکتر مراد وهبه ذکر کنم. او از استادان فلسفه در دانشگاه عین شمس مصر است. وهبه در گفتوگویی تلویزیونی گفت که در سال ۱۹۴۴، وقتی میخواسته به بخش فلسفۀ دانشگاه فؤاد اول۱ بپیوندد، رئیس وقتِ بخش، جملهای بهیادماندنی به او گفته است. لامونت، استاد مدعو فلسفۀ یونانی از اسکاتلند، به وهبه گفته است که دانشآموختگان رشتۀ فلسفه، پس از پایان تحصیلاتشان، هیچ کاری پیدا نخواهند کرد یا بهقول او: «بیکار میمانی!»
مشاغل ویژه دانشآموختگان فلسفه، در بهترین حالت، محدود میشود به تدریس در دبیرستانها یا برخی آموزشگاهها و دانشگاهها. باوجود چنین محدودیتی، همین که «فیلسوف» یا دانشآموختۀ فلسفه در مؤسسهای تربیتی به تدریس بپردازد، پیشرفت تقریباً جدیدی در تاریخ فلسفه به شمار میرود.
تاآنجاکه من دریافتم، فلسفه که در حدود قرن شانزدهمِ پیش از میلاد و در یونان متولد شد، در آن زمان هیچگاه بهشکل مادۀ درسی دانشگاهی درنیامد؛ بلکه در اصل، نوعی زندگی یا روش زندگی بوده یا ابزاری که میتوان با آن مردمان را یاری کرد تا زندگی بهتری داشته باشند. در اینجا بسیار شایسته است که به فیلسوف «بزرگ»، سقراط (۴۶۹تا۳۹۹ قم) مراجعه کنیم. هر چه باشد او در این زمینه، گواه ما است. سقراط معتقد بود که معرفت۲ انواعی دارد که برخی از آنها مهم و برخی دیگر کماهمیتاند. او میگوید بیشترِ مردم بسیاری از «کماهمیتها» را از بَرند؛ مثلاً «پیشهوران»۳، معرفت مهمی در اختیار دارند و آن چگونگی فعالیت در حرفهشان است؛ اما چنین معرفتی تنها برای آنان سودمند است، نه برای دیگران. این، آن چیزی نیست که مدنظر سقراط بوده و وی به آن اشاره میکند. او مهمترین معرفت را، «شناخت بهترین راه برای زندگی» میداند.
سنکا۴، فیلسوف رومی، با آغاز عصر مسیحیت، در نامههایی به لوسیلیوس میگوید: «به شما خواهم گفت که فلسفه برای انسانها چه همراه دارد: راهنمایی. اگر کسی رویاروی مرگ قرار گیرد و دیگری بهعلت فقر از زندگانی خود ناراضی گردد، زندگی بر او ناگوار خواهد شد؛ گو اینکه در راه ویرانی قرار گرفته و نیازمند کمک میشود. در اینجا است که فلسفه به جستوجوی امید و یاری برمیخیزد.»
ازسویدیگر تقریباً هیچیک از افرادی که با مرگ و تباهی دستوپنجه نرم میکنند یا کسانی که بهسبب تنگدستی و نیاز، ناراضی و دلخورند، حتی تصور هم نمیکنند که بتوانند با رفتن بهسراغ یک «فیلسوف» یا استاد دانشگاهی فلسفه، به کمک، امید یا حتی آرامشی ساده دست یابند. چنین مشهور شده است که فلسفۀ دانشگاهی، دانشی خشک، دشوار و خالی از مهرورزی و احساسات انسانی است و بیشتر به مسائلی از این زندگی واقعیِ دشوار اهمیت میدهد که مجرد، مجازی یا نظریاند. همچنین به مسائل گوناگون گروههای مختلف مردمی، مانند زنان بیاعتنا است و بهطور کلی، روی مسائل تخصصی و فنیِ مربوط به خود تمرکز میکند.
این هم ناگفته نماند که وجود دیدگاهی راکد به فلسفه در اسلام، به این دانش آسیب زده و میزند. این دیدگاه را نهتنها در میان عامۀ مردم میتوان یافت، بلکه در میان فلسفهورزان و افراد مرتبط با این حوزه نیز میتوان دید. برای نمونه میتوان به عنوان یکی از کتابهای سید بطلیوسی۵ اشاره کرد: الحدائق فی المطالب العالیة الفلسفیة العویصة.۶
آنچه در بیشترِ دانشکدهها و دانشگاهها «فلسفهورزی» نامیده میشود، درونِ دانشی آکنده از اصطلاحات تخصصی و فنی، انحطاط یافته و عنوان «بازی فکری» یا چیزی شبیهِ این به خود گرفته است. یکی از موضعگیریها و سخنان «مثالزدنی» در این رابطه و از زبان فیلسوفی دانشگاهی، متعلق است به برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی. او در سخنرانی خود در بوستن امریکا در سال ۱۹۱۴، هدف فلسفه را «فهم نظریِ» جهان دانست و گفت که چنین موضوعی برای حیوانات یا انسانهای نامتمدن اهمیت چندانی ندارد و حتی فراتر از این، برای بیشتر متمدنان نیز خیلی مهم نیست.
فلسفهی پنهان
روانشناس سوئیسی، کارل یونگ۷ بر این باور بود که دستبرداشتن از فلسفۀ «عملی»، پسرفتی تأسفآور است. یونگ در سپتامبر ۱۹۴۲ در سخنرانی افتتاحیۀ همایش روانشناسی در شهر زوریخ سوئیس، پزشکان و روانشناسان شرکتکننده را صریحاً تحت فشار قرار داد. او فلسفۀ دانشگاهی را چنین وصف کرد: «من دشوار میتوانم واقعیت پنهانشده در درون افراد را بیرون بکشم. به همین علت است که ما روانپزشکان و روانشناسان باید فیلسوف نیزباشیم یا بهتماممعنا «پزشکِ فلسفه» باشیم. البته ما آمادگی پذیرش چنین سخنی را نداریم؛ چون میان ما و آنچه فلسفه در دانشگاهها به آن میپردازد، جدایی نمایانی است.»
دیدگاهِ یونگ به این نکته اشاره دارد که فلسفه از زمانی که رختِ خدمت به انسانیت را از تن بیرون کرد، راه خود را نیز گم کرد. فلسفهآنگاه به کجراهه رفت که ازطبیعت عملی خویش روی گرداند و بدل به چیزی شد که تنها دانشگاهیان در میان خود به آن مشغول بودند. یونگ دریافته است که روانپزشکان و روانشناسان، آنگاه که بیمارانشان را در تعامل با مشکلات یاری میکنند، در حقیقت و البته بهمعنایی عملی مشغول فلسفهورزیاند. درعینحال آنان جرئت نمیکنند خویش را «فیلسوف» بنامند. این بهخاطر «سوءشهرت» فلسفه در زمینۀ سودمندی است؛ البته اگر مجاز باشیم تعبیر «سوءشهرت» را به کار ببریم. اینجا است که چنین پرسشی مطرح میشود: چراشاغلانِ آموزش دیده در حوزۀ روانشناسی، باید بهگفتۀ یونگ، ابتدا با بیماران خویش از در فلسفه درآیند؟ این نکته ممکن است بخشی از پاسخ را روشن سازد: در آن دوره از تاریخ فلسفه، همه یا بیشترِ فیلسوفان تمایل نداشتند که مردمان عادی را در تعامل با مشکلات زندگی روزمرهشان یاری کنند.
شکی نیست که فلسفۀ کنونی با فیلسوفان بهتر کارمیکند تا مردم عادی و پس از فیلسوفان، پژوهشگران عمیق در فلسفه. یعنی فیلسوفانی که در فلسفهورزی مهارت دارند، به دانشجویان تازهکار، فلسفه میآموزند تا این دانشجویان بتوانند در آینده به دانشجویانِ پس از خود فلسفه بیاموزند و این روند به همین ترتیب تا بینهایت ادامه یابد! در این میان، هیچکس به فلسفۀ عملیِ مطلوب نمیپردازد. این مثل این است که پزشکان بخواهند به تدریس طب به دانشجویان بسنده کنند و آن دانشجویان نیز در آینده تنها سرگرم تدریس شوند و بس؛ بدون اینکه هیچکس از آنان به کاربرد پزشکی در زندگی مردم اهمیتی بدهد و بهسراغ معالجۀ بیمارانی برود که در زندگی و در جامعه رنج میکشند.
توانایی فلسفه
پیشازاین گفتیم که این ایده که «فلسفه باید از جهت عملی مفید باشد» حرف نویی نیست. بسیاری از فیلسوفان بزرگ دریافتند که نقش فلسفه در یاریرسانی به و پشتیبانی از آدمیان برای رویارویی با سختیهایی که بدان دچارند، نقشی مهم و اساسی است. خوب است در اینجا از اپیکور۸، فیلسوف یونانی وام بگیرم که بیش از دوهزار سال پیش، فلسفه را «علاج روح» دانست. او بر این باور بود که استدلالهایی که فلاسفه مطرح میکنند، اگر چیزی از رنج انسان نکاهد، بیشک عقیم خواهد بود. رواقیان۹ نیز معتقد بودند که فلسفه تنها ازبرکردنِ نظریات یا تأویل برخی متنها نیست؛ بلکه «هنرِ آموختنِ زندگیِ باکرامت» است. افزونبراینها، سقراط نیز بر این باور بود که فلسفه، آموختنِ مفاهیم و مقولات نیست. ازاینرو شرکتکنندگان در جلسات بحثِ خود را تشویق میکرد که پرسشها و دغدغههای خویش دربارۀ باورها و افکارشان را مطرح سازند و اندیشه و آرای خود را دربارۀ هر مسئلهای که تصورکردنی است، بهدقت بکاوند.
در تاریخِ جدید نیز فیلسوفانِ مشابهی بودهاند. فردریک نیچه، فیلسوف آلمانی، فلاسفه و اندیشمندان روزگار خود را سرزنش میکند که چرا فلسفه باوجود آنها به یک کار دانشگاهی کسالتآور تبدیل شده است. نیچه میگوید در انتظار چیزی است که نام «پزشکِ فیلسوف» بر آن نهاده است. پزشک فیلسوف که از شجاعت کافی برخوردار است، خود را با این گفته به خطر میاندازد که آنچه تا این مرحله از فلسفهورزی سنجیده شده است، هیچگاه «واقعیت» نبوده است؛ بلکه واقعیت، چیزهای دیگری است. بگذارید چنین بگوییم: تندرستی، آینده، رشد، قدرت و زندگی.
همچنین لودویگ ویتگنشتاین۱۰، فیلسوفی که بیشترین تأثیر را بر قرن بیستم گذاشت، در مجلۀ امریکایی تایمدربارۀ فایدۀ فلسفهخواندن پرسشهایی مطرح کرد. او گفت کاری که فلسفهخواندن با ما میکند، این است که مثلاً به ما توانایی میدهد که با دیگران دربارۀ سؤالات مطرحشده در منطق بهطور عقلانی گفتوگو کنیم. پس اگر قرار نیست فلسفهخواندن، اندیشۀ ما را دربارۀ سؤالات سرنوشتساز در جهان بهبود ببخشد و تقویت کند، چه فایدهای دارد؟ در همین رابطه جان دیویی۱۱، فیلسوف امریکایی و صاحبنظرِ بزرگ حوزۀ تربیت و تعلیم، در اوایل قرن گذشته چنین میگوید: «فلسفه تنهازمانی میتواند ارزش حقیقی خود را آشکار سازد که صرفاً ابزاری برای پرداختن به مشکلات فیلسوفان نباشد و تبدیل به روش یا وسیلهای شود که از نزد فیلسوف به درآمده ورهسپار تعامل با مشکلات آدمیان شود.»
فیلسوف معاصر فرانسوی، لوک فری۱۲ میگوید: «چیزی در فلسفه وجود دارد که به غلبه بر ترسهای فلجکنندۀ زندگی کمک میکند. آموختن زندگی و آموختن نترسیدن از ابعاد گوناگونِ مرگ، از اهداف پیشین مکاتب فلسفی در تاریخ یونان کهن بوده است. این موضوع، رسالت این مکاتب به شمار میرفته و لذا شایستۀ توجه است.»
آنچه تا اینجا گفتیم، دعوتی است از «دوستداران حکمت» در همه جا تا زمام امر را به دست بگیرند و فلسفه را از انحصار تالارهای سخنرانی برهانند و به جهان واقعیِ زندگی عرضه کنند. ما نباید از کارکرد «درست» فلسفه غفلت کنیم. من و نیز دیگران میپنداریم این کارکرد، کمک به انسانها برای رویارویی با بخشی از مشکلات یا مسائلی است که در آنان ایجاد نگرانی میکند. پس از انجام این مهم، فلسفه باید بهوسیلۀ فیلسوفان یا «مشاوران فلسفی»۱۳ به مردم بیاموزد که آنان خود یا با کمک دیگر برخوردارانِ از «آگاهیِ» والا، میتوانند بسیاری از مشکلاتشان را یکی پس از دیگری برطرف سازند.
خبرگی فیلسوفانه
نقش فلسفه زمانی روشنتر میشود که مشکلات پیچیدهتر شود. بهعنوانمثال، وقتی معلوم میشود که میان برخی ارزشها و مواضع اخلاقی، ستیزی وجود دارد یا هنگامی که واقعیتهایی متناقض آشکار میشود یا عقل در رویارویی با یکی از مشکلات در محدودهای گرفتار میشود یا حتی زمانی که زندگی بهطور پیشبینیناپذیری بیمعنی یا غیرمنصفانه به نظر میرسد… در همۀ این مواقع و از این نیز بیشتر، فیلسوف یا فلسفهورز یا مشاور فلسفی میتواند بیشتر از یک دوست فایده داشته و یاریرسان باشد.
امیدوارم «مشاورۀ فلسفی» در آینده در زندگی ما کویتیها و عربها جایگاه خود را بیابد. این مشاوره بهطور مستقیم بهسراغ ذات مسئلۀ فلسفی، ترسهای عمومی یا مسائل مهمِ شخصی نمیرود؛ بلکه بهترین اطلاعات نظری را بههمراه کارآمدترین روش برای رویارویی با مشکلات غیرآکادمیک به افراد عرضه میکند. این افراد کسانی هستند که در برابر دشواریها و چالشهای زندگی شخصی خود، بهدنبال پشتیبان میگردند. ازآنجاکه مشاوران فلسفی، مشکلات فلسفی را شبیه به راهنمایانِ متخصصِ روانشناسی تشخیص نمیدهند، میتوانند «مشاورهای فلسفی» بدهند که گاه از بسیاری رواندرمانیها مفیدتر است.
از این دیدگاه لازم است بگوییم که تعامل مشاور فلسفی با برخی مسائل عاطفی و نمونههای مشابه، به این معنا نیست که او به فلسفۀ «حقیقی» نمیپردازد؛ بلکه هر پرسشی که «بیمار» یا مراجعهکننده یا افراد را نگران میکند، بر تخصص فلسفی او میافزاید. این درست مثل همان کاری است که در آموزشگاه یا دانشگاه با همکلاسیهای خود به آن اشتغال داشته است. «مشاورۀ فلسفی»۱۴ هیچگاه جایگزین فلسفۀ دانشگاهی و گفتوگوهای علمی در سال تحصیلی نخواهد شد؛ بلکه این نوعی «همکاری» یا گفتوگوی خلاقانه میان دو نفر است. یکی از این دو، مشاور فلسفی است که بهطور گسترده و برابر در دو زمینۀ تاریخ فلسفه و فلسفهورزی آموزش دیده است. نفر دوم هم بیمار است که علاقهمند به استفاده از این تخصص است. هدف مشاور فلسفی درنهایت بهبودبخشیدن به زندگی این مراجعهکننده است.
برعکسِ آموزشِ فلسفه در طول سال تحصیلی دانشگاهی، مشاورۀ فلسفی در مقام نخست، بهمعنای انتقال مستقیم معرفت از کارشناس، یعنی مشاور فلسفی، به نوآموز۱۵، یعنی بیمار نیست؛ البته گاهی اوقات هست که بیمار میخواهد از مشاور فلسفی برخی چیزها را بیاموزد: مهارتهای تفکر انتقادی و نوآورانه یا آنچه فیلسوفان بزرگ دربارۀ مجموعهای از مسائل گوناگون گفتهاند یا چگونگی تصمیمگیری اخلاقی یا درستیِ گردننهادن بر باوری خاص یا بهطور خلاصه یکی از امور اینچنینی. در این صورت مشاورۀ فلسفی بدل به نوعی از تدریس و آموزش میشود و بر تبادل تواناییها و اطلاعات تأکید میورزد.
پینوشتها:
• این مطلب را عقیل یوسف عیدان نوشته است و در شمارۀ ۶۸۳ ماهنامۀ العربی کویت مورخ ذیالحجۀ ۱۴۳۶ منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۹۵ آن را با عنوان «بیرون از دانشگاه چه سرنوشتی در انتظار فلسفه است؟» و ترجمۀ سیدمحمدحسین میرفخرائی منتشر کرده است.
[۱] این دانشگاه را امروزه «دانشگاه قاهره» مینامند.
[۲] knowledge
[۳] craftsman
[۴] مارکوس یا لوسیوس آنائئوس سنکا مشهور به «سنکای جوان»، فیلسوفی رواقی بود که در سالهای ۵۵قم تا ۴۰م در روم میزیست.
[۵] أبومحمد عبداللهبنمحمدبنالسِّیدالبَطَلْیَوسی، از ادبای مسلمان بود که در سال ۱۰۵۲م در اندلس زاده شد و به سال ۱۱۲۷ از دنیا رفت. المسائل والأجوبة، المثلث، شرح سقط الزند و الحلل فی أغالیط الجمل، عنوان برخی کتب او است.
[۶] بوستانهایی از مطالب والا و دشواریاب فلسفی.
[۷] کارل گوستاو یونگ، روانپزشکی سوئیسی بود که نظریاتش در روانشناسی با عنوان «روانشناسی تحلیلی» معروف است. او در کنار فروید، از پایهگذاران دانش جدید روانکاوی محسوب میشود. یونگ به سال ۱۸۷۵ زاده شد و در سال ۱۹۶۱ از دنیا رفت.
[۸] اپیکور (Epicurus) فیلسوف یونانی در ۳۴۱قم در ساموس واقع در دریای اژه زاده شدو در سال ۲۷۱قم در ۷۱سالگی بدرود حیات گفت.
[۹] رِواقیگری (Stoicism) مذهبی فلسفی است که زنون کیتسیونی (Zeno of Citium) آن راتأسیس کرد. عنوان «رواقی» بدین مناسبت است که حوزۀ ایشان در یکی از رواقهای آتن منعقد میشد.
[۱۰] لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین متولد ۱۸۸۹ در وین اتریش و مرگ ۱۹۵۱درکمبریج انگلستان، فیلسوف اتریشی قرن بیستم که بابهای زیادی را در فلسفۀ ریاضی، فلسفۀ زبان و فلسفۀ ذهن گشود.
[۱۱] جان دیویی، زادۀ ۱۸۵۹ و درگذشته به سال ۱۹۵۲، یکی از فیلسوفان بسیار معروف امریکایی قرن بیستم و از پیشتازان عملگرایی است که آرای انقلابیاش درباب سرشت فلسفه، آموزش، جامعه و سیاست بحثهای فراوانی را به وجود آورد.
[۱۲] لوک فری، فیلسوف معاصر، زادۀ ۱۹۵۱ در فرانسه است. او از مدافعان جدی انسانگرایی سکولار و از اعضای سابق بنیاد فکری سن سیمون است.
[۱۳] المستشارین الفلسفیین.
[۱۴] الاستشارة الفلسفیة: مراد فلسفهورزی از طریق راهنمایی فلسفی است.
[۱۵] یا از صاحب معرفت به طالب معرفت.
انتهای پیام
قرن ششم قبل از میلاد نه شانزدهم قبل میلاد
این چی بود؟ والله شوپنهاور از اساتید فلسفه بیزار بود در اینجا نیچه هم اضافه شد. ایشان آمدند ابرو را درست کنند زدند چشم را هم کور کردند. آمدند برای آموختگان فلسفه شغل بتراشند همان شغل های قبلی را هم به خطر انداختند. فلسفه اگر کشف راه درست زندگی ست چه راه دیگری به جز تعلیم و تربیت می ماند؟ خلاصه که متن متناقضی بود.بدبختی دنیای ما همین بازاری شدنِ ارزش هاست.