«آذرماه یادآور مبارزات دانشجویی و مظلومیت کشتهشدگان زنجیرهای»
مدیر مسئول هفته نامه آیینه یزد، یادداشت این هفتهی خود را به مواضح حداد عادل اختصاص دادهاست.
رضا سلطان زاده، مدیر مسئول هفته نامه آیینه یزد نوشت: «28 مرداد 1332 دولتین استعمارگر انگلیس و امریکا با همراهی و کمک شعبان بیمخهای داخلی حکومت ملی دکتر محمد مصدق را سرنگون کردند و راه را برای ادامه دیکتاتوری محمدرضا شاه فراهم نمودند. 4ماه بعد که فریاد اعتراض مردم از هر گوشه و کناری به گوش میرسید تظاهرات در دانشگاه و بیشتر در دانشکده فنی دانشگاه تهران گسترش پیدا کرد و ماموران مسلح سرکوبگر رژیم دستنشانده پهلوی وارد دانشگاه شدند و تعدادی از دانشجویان را مضروب و دانشجویان احمد قندچی، شریعت رضوی و مصطفی بزرگنیا را به شهادت رساندند. دو روز بعد ریچارد نیکسون معاون وقت آیزنهاور رئیسجمهور امریکا در دانشگاه تهران دکترای افتخاری گرفت. این نمایش سیاسی نشانگر این بود که حاکمان سرکوبگر به دانشجویان و مردم بفهمانند معنی و مفهوم فضای باز سیاسی در حکومتهای خودکامه این است که نیروهای تا دندان مسلح با کمک امریکا و انگلیس استعمارگر به دانشگاه حمله کنند و معترضان را به خاک و خون بکشند.
شهید دکتر مصطفی چمران در رابطه با 16 آذر گفته است: «وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم میبینم، صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین میاندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را میلرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحین را در میان این سکوت دردناک میشنوم. دانشکده فنی خونآلود را در آن روز و روزهای بعد به رأیالعین میبینم… نیکسون معاون رئیسجمهور آمریکا به ایران میآمد تا نتیجه بیست و یک میلیون دلار خرج کودتا را ببیند.»
دکتر علی شریعتی در سال 1354 مینویسد: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همان جایی که بیست و دو سال پیش، «آذر»مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفتهاند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافتهاند، نخواستند -همچون دیگران- کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هرکه را میآید، بیاموزند، هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند. این «سه قطره خون» که بر چهرهی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی میتوانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شدهام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفسُرَند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»
پرسش دانشجویان این است که آیا دور کردن اساتید مجرب و نخبگان علمی از عرصههای اجرا و تصمیمگیری در دانشگاه سبب دور شدن نهاد با عظمت دانشگاه از مدیریت صحیح نشده است؟
آیا مشکلات و بحرانها به نقطهای نرسیده که مسائل غیرقابل حلی را برای کشور به وجود آورده باشد؟
آیا برخوردهای گزینشی و بها دادن به آنچه نامش را تعهدگرایی گذاشته و جانشین تخصصگرایی کردهاند، آسیبهای جبرانناپذیری در پی نخواهد داشت؟
آیا مهاجرت حدود هشتاد درصد از دانشجویان نخبه، عدهای از پزشکان متخصص و استادان عالی مقام و پرستاران که ترک دیار کردهاند و از طرفی گروهی از کارگزاران و مدیران و اعضای هیاتمدیره شرکتهای دولتی با دریافت حقوقهای نجومی و یا سکونت در ویلاها و آپارتمانهای چند ده و چند صد میلیارد تومانی راه اشرافیگری و تجملگرایی را برگزیده و بیش از پنجهزار نفر از فرزندان و نوادگان و خانواده مسئولان و حاکمان در آمریکا و کشورهای اروپایی که آنان را بحق استعمارگر میدانیم به تحصیل و زندگی اشتغال دارند، نحوه گزینش عدهای از دانشجویان که سبب نومیدی بعضی از دانشآموزان نخبه شده است یا مشاهده افزایش فقر و تبعیض و اختلاف طبقاتی، رانتخواری و فساد آن هم تا چند هزار میلیارد دلار، کمبود دارو، گرانی و تورم موجود، بسیاری از وعدههای دولت سیزدهم که تحقق نیافت، بهکارگیری وزیران و مسئولان ناکارآمدی که بعضی از آنان یا استیضاح شدند یا استعفا دادند و نتوانستند برابر با شعارهای داده شده به وزارتخانههای تحت سرپرستی خود سر و سامان بدهند یا روبهرو شدن با ادعاها و شعارهای داده شده نمایندگان مجلس یازدهم که برای تامین رفاه مردم دستآوردی نداشت.
ضمناً در آغاز کار مجلس به هریک از نمایندگان علاوه بر پرداخت دویست میلیون تومان اتومبیل «دنا» دادند، پس از آن ماجرای دریافت اتومبیلهای شاسیبلند به میان آمد، یا در اواخر دوره دولت دوازدهم از اجرایی شدن برجام جلوگیری کردند و بعضی از نمایندگان که به علت گرانی اجناس و مایحتاج زندگی آرزوی اعدام دکتر حسن روحانی را داشتند یا به صورت نمادین در صحن علنی مجلس برجام را به آتش کشیدند امّا در این دو سال توفیق آن را نداشتند و نتوانستند تحریمهای ظالمانه که دشمنان بر مردم مومن و صبور این سرزمین تحمیل نمودند را از بین ببرند، میلیونها خانواده ایرانی که با سختی زندگی میکردند نتوانستند نفس راحتی بکشند و تا حدی آسایش و رفاه نسبی در زندگیشان پدید آید.
در این صورت به یقین درخواست بسیاری از دانشجویان و عموم مردم رفع کمبودها و جبران کاستیهای موجود میباشد گرچه تاکنون مسئولان پاسخ قانعکنندهای برای آنها ارائه ننمودهاند. ضمناً عدهای از نمایندگان اعلام کردند در حمایت بیدریغ از دولت سیزدهم راه اشتباهی پیمودهاند و عملاً مدیریتها اصلاح نشده است گرچه به مناسبت فرارسیدن 16 آذرماه نشستهایی با حضور بعضی از وزیران یا رئیسجمهور و دیگر روسای قوای مقننه و قضائیه یا دیگر نهادها و سازمانها برگزار و پرسش و پاسخی رد و بدل گردد عملاً دیده میشود این امور نتیجهای گاه جز سرخوردگی و نومیدی برای مردم و دانشجو نخواهد داشت.
آذرماه هر سال یادآور کشتن تعدادی روشنفکر و نویسنده و بیگناه میباشد که به دست عدهای از افراد امنیتی و به اصطلاح خودسر به طرز فجیع به قتل رسیدند. در سالهای گذشته نویسندگان و سیاستمدارانی چون احمد میرعلایی، غفار حسینی، حمید حاجیزاده، احمد تفضلی، مجید شریف و… از افرادی بودند که مظلومانه و به طرزی وحشتناک به قتل رسیدند و گفتهاند از قربانیان قتلهای زنجیرهای میباشند.
در تاریخ یکم آذرماه سال 1377 داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری به معنای واقعی در منزلشان سلاخی شدند، روزهای 12 و 18 آذرماه قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده رقم خورد. حمید حاجیزاده و «کارون» فرزند 9 سالهاش با 38 ضربه چاقو به قتل رسیدند و پیروز دوانی که در تاریخ 3 شهریور 1377 از منزل خارج شده بود دیگر بازنگشت.
از اقدامات ارزشمند و ماندگار دولت اصلاحات این که در سال 1377 کمیتهای به دستور حجتالاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی تشکیل و در تاریخ 15 دیماه همان سال به دستور رئیسجمهور اعلام گردید قاتلان از عوامل و کارمندان خودسر امنیتی بودند که به عنوان مسئول قتلهای زنجیرهای معرفی شدند.
دادستان وقت مجتمع قضایی نیروهای مسلح، محمد نیازی طی اطلاعیهای اعلام کرد سعید امامی که بالاترین عضو و مسئول اصلی «قتلهای خودسرانه» معرفی شده بود در زندان اوین و با خوردن «داروی نظافت» خودکشی کرده است «گرچه با این بیانیه اعتراضات به این اقدام فجیع را کاهش نداد زیرا معترضان معتقد بودند باید افرادی که دستور قتل را صادر کردند محاکمه شوند. در بهمنماه سال 77 نیز قربانعلی دری نجفآبادی وزیر وقت اطلاعات از سمت خود استعفا داد پس از مدتی دادگاهی برای رسیدگی به قتلهای زنجیرهای تشکیل شد که خانواده قربانیان در آن حضور نداشتند.»
«اکنون که 25 سال از قتل محمدجعفر پوینده گذشته است فرزند او نازنین پوینده، عکسهای کمتر دیده شدهای از این مترجم و نویسنده را در سالگرد کشته شدن پدر منتشر کرد. محمدجعفر پوینده نویسنده، مترجم و جامعهشناس در 17 خرداد 1333 در شهرستان اشکذر (استان یزد) در خانوادهای با شرایط مالی نامساعد به دنیا آمد… از ده سالگی در کنار تحصیل برای کمک به خانواده مجبور به کار کردن شد. او در مشاغلی مانند دستفروشی و شاگرد خرازی کار میکرد اطرافیانش او را در کودکی شخصیتی مصمم و جدی میدانستند. پوینده از دوران کودکی دلبسته و شیفته ادبیات شد علاقهمندان میتوانند به مدارک موجود در این زمینهها از جمله مقاله «بازخوانی سه بیانیه جبهه مشارکت درباره قتلهای زنجیرهای» منتشر شده در ایرنا و ایسنا که در تاریخ 13/6/1402 در انصافنیوز منتشر شده است مراجعه نمایید.»
تمامی این تحولات، چه پیش از انقلاب و چه بعد از آن، نشان میدهد که جنبش دانشجویی یک حرکت خودجوش برآمده از متن دانشگاه است. این نیروی روشنفکر تحولخواه که اصالتا مخالف تبعیض و نابرابری و بیعدالتی و ستم در جامعه است و علیرغم دیدگاههای متفاوت دانشجویان، اهداف ارزشمندی چون، توسعه، پیشرفت، آزادی، عدالت، حقوق برابر شهروندی، بسط و گسترش خدمات و رفاه عمومی و بسیاری از ارزشهای خوب اجتماعی را در این جنبش دنبال میکند و متاسفانه در این سالها با بیمهری و خشونت بعضی از هیاتهای حاکمه و نیروهای امنیتی مواجه بوده است و مردم در سالهای گذشته شاهد بودند که دانشجویان در دانشگاههای مختلف کشور به جرم حقگویی و حقطلبی، از پشتبام دانشگاه به زیرافکنده شدند و حرمت دانشگاه شکسته شد. خوابگاه دانشجویان نیز به خاک و خون کشیده شد.
تعدادی از مسوولان بلندپایه کشور به جای دلجویی و تفقد از دانشجویان آسیب دیده، آنان را مشتی فریب خورده و مزدور اجانب معرفی کردند که قصد براندازی دارند و ابزار دست دشمنند…
بدیهی است جنبش دانشجویی علیرغم همه این حوادث پیشآمده به راه خود میرود و تمام این ناهمواریها را به جان میخرد و پیوسته در راه تحقق اهداف ارزشمند خود خواهد کوشید. بر حاکمان و مسوولان فرض است تا با جنبش دانشجویی تعامل و تفاهم کنند و این سرمایه عظیم را برای رشد و توسعه کشور به کار گیرند و به جای پرورش نخبگان برای اروپا و امریکا، این قدرت بزرگ علمی را مجذوب و هواخواه کشور و ملت کنند. چنین باد.»