اسطورهزدایی از جنگ، اسطورهسازی از نسلکشی در غزه | مهدی خویی
مهدی خویی، استاد جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی که چندی پیش خبر اخراجش از دانشگاه منتشر شد، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، توضیح داده که در ماجرای جنگ اسرائیل و فلسطینیان، غرب از استراتژی پنهانکردن مسائل اصلی از دید جامعه جهانی بهره برده است. این جامعهشناس معتقد است مفاهیم بازتولیدشده در این جنگ و در همه مسائلی که ابعاد جهانی دارند، با «اسطورهسازی غربی» پیوندی ناگسستنی دارد.
این یادداشت را از نظر میگذرانید:
مسأله فلسطین و فاجعهای که اکنون در غزه جاری است، برای ما، یعنی کسانی که توان متعیّنی برای جلوگیری از فاجعه نداریم، بیشاز هر چیز دیگر یک فراخوان اخلاقی است. این فراخوان اخلاقی، فارغ از امکان هرگونه تأثیر در جلوگیری از جنایت جاری در سرزمینهای اشغالی، وجدان فردی را مورد خطاب قرار میدهد و سمت درست تاریخ را برای ما یادآور میسازد.
این دست از فراخوان، که کمیابیش در بطن هر جنایتی که واقع میشود موجود است، از نسبت افراد با جنایت و مداخلین آن سؤال میکند. بهعبارت دیگر این فراخوانی است برای ما که آیا در وجدان فردی خود، ظلم را تقبیح میکنیم؟ ظالم را تمجید میکنیم؟ و یا مسأله را بیربط به خود میانگاریم؟
در موارد بسیاری از این دست فراخوان، فروکاهیدن نیروهایی که در یک موضوع نقش ایفا میکنند، به دوگانهی ظالم و مظلوم و قرار دادن کل نیروهای دخیل در یکی از این وجوه، کار سادهای نیست. چرا که ردّ پای تعیینکنندگی نیروهای مختلفِ دخیل در جنایت محو شدهاند و مسائلی توسط این نیروها بیان و بزرگنمایی شدهاند که مخفیکننده و پوشاننده مسأله اصلی هستند.
آگاهی درواقع تواناییای است برای زدودن دعاویای که جانبداری اخلاقی را دشوار میسازند. آگاهی درواقع تلاشی است برای رسیدن و دیدن تخاصم اصلیای که در بطن یک منازعه وجود دارد. این تخاصم اصلی لامحاله تخاصمی است فیمابین آنکه حق از آن ستانده شده و آنکه حق را ستانده است. به عبارت ساده، تخاصمی است بین ظالم و مظلوم. این تخاصم، بنیادیترین و اصیلترین تخاصمی است که وجوه آن قابل تقلیل و یا تبدیل نیستند و برای اتخاذ موضع اخلاقی در هرگونهای از منازعه، لاجرم باید بدان رسید.
تخاصم در نظریهی اجتماعی دارای خصلتی دوگانه است؛ تخاصم یا مخاصمه بین دو یا چند نیروی اجتماعی میتواند تخاصمی پیشران و بنیادین باشد. در عین حال تخاصمی نیز ممکن است وجود داشته باشد که سراسر تقلبی و برساخته شده است، و کارکرد آن امحاء و اختفاء تخاصم بنیادین است. در بطن هرگونهای از منازعه تخاصمی بنیادین وجود دارد و تخاصمهای تقلبیای که تخاصم بنیادین و اصلی را از معرض دید خارج میسازند. اتخاذ موضع در تخاصم بنیادین همان امراخلاقیای است که بدان اشاره کردم.
آنچه مخفیکنندهی تخاصم بنیادین است، مداخله در وضعیت توسط نیروهایی است که منفعت ایشان در عیاننشدن تخاصم بنیادین است. مداخلهی غرب و دولتهای غربی در وضعیت و مسأله فلسطین نیز از همین جنس است. یعنی مداخلهای که در صدد امحای تخاصم اصلی و بنیادین برمیآید و مسائلی را به جای مسأله اصلی بیان میکند که غیرمرتبط هستند.
نوع مواجههی دولتهای غربی با مسائلی که در غرب آسیا اتفاق میافتد در اکثر مواقع از این دست است. یعنی مداخله در منازعات موجود به منظور پیچیدهکردن زمینه منازعات. این نوع از مداخله به امحاء و اختفای تخاصم بنیادینی میانجامد که «مسأله شدن» آن راهگشا خواهد بود. این نوع از مواجهه بهواسطهی هژمونی تاریخیای که دُوَل غربی دارند، در خیلی از مواقع مشروع به نظر میرسد. چرا که معرفت اروپامحور در زمینههای مختلف تسرّی پیدا کرده است و این معرفت بنابر خواستگاهاش داعیه روشنگری نیز دارد.
خودبرترانگاری تاریخی که در نهاد غرب موجود است، در اشکال مختلفی مانند نژادپرستی و اسلامستیزی، در بین سوژههای غربی نیز رواج دارد. مبنای این خودبرترانگاری در واقع معرفتی است که اکنون در جهان، شکل شناختهشده و آشنای معرفت است. این معرفت اروپامحور نسبتی که با سایرین برقرار میکند، نسبت فرادست و فرودست است. به نحوی که سوژه غربی خود را در جایگاهی میبیند که سایرین باید در راستای رسیدن به آن نه تنها تلاش کنند، بلکه دست یاریخواهی نیز به سمت غرب و سوژههایش دراز کنند. حتی این خودبرترانگاری تا جایی نیز پیش میرود که اگر دست یاریخواهیای نیز به سمت غرب دراز نشد، این غرب است که خود را اخلاقاً موظف میبیند که به یاری ملتها بشتابد.
غرب متمایل به این است که سایر ملل، خود را از نگاه او ببینند و قضاوت کنند. نسبتی که این غرب با سایر ملل برقرار میکند نسبت تفاوت نیست. یعنی او خود و ملل دیگر را متفاوت از دیگری نمیداند، بلکه نسبت مورد تمایل غرب با سایر ملل، نسبتی از جنس دوگانهی برساختهشدهی حقیقت و کذب است. برساختهشدن این دوگانه و متعاقباً تخاصم بین نیروهای حقیقت و نیروهای کذب، اصلیترین برساختی است که از عیانشدن تخاصم بین ظالم و مظلوم جلوگیری میکند. زمانی که کسی خود را حقیقت بیانگارد، آن زمان است که ظلم بر کسی که حقیقت نیست را روا میدارد. این تمایل غرب برای حقیقت انگاشتن خود، در نامیدن مناطق، ملتها و کشورها نیز خود را بروز میدهد.
نامیدن غرب آسیا بهعنوان خاورمیانه، برچسبزدن جهان سوم، کشورهای در حال توسعه و سایر این عناوین همگی نشان از مواجهه غرب با خود بهعنوان مرکز جهان دارد. این نوع مواجهه با خود است که غرب را بر این میدارد تا عملاً در مسائل کشورها و ملل دیگر دخالت کند و صحنه را به نفع امیال و انتفاع خود مغشوش سازد. این مداخلات همانی است که پیشتر از آن تعبیر به بوجود آوردن تخاصمهایی کردم که کارکردشان امحاء و اختفاء تخاصمهای بنیادینی است که مسأله اصلی هستند.
مواجههی دولتهای غربی با مسأله فلسطین نیز امروزه از جنس همین مداخلات است. مداخلاتی که نظیر آنها را در سالها و دهههای گذشته کم شاهد نبودیم. مداخله در عراق و افغانستان، تاسیس و تجهیز پایگاههای نظامی در منطقه، بوجود آمدن گروههایی مانند طالبان و داعش، دامنزدن به بنیادگرایی بیمنطق در منطقه، پیچیدن نسخه انقلابات رنگی برای کشورهای منطقه، ترتیب دادن کودتاهای نظامی در کشورهای منطقه و غیره، همگی نشان از مداخلاتی است که تعیینکنندگی و قدرت آنها از بروز مسائل اصلی جلوگیری کرده و خود این مداخلات را به مسأله بدل ساخته است.
این دست از مداخلات نه تنها اجازه بروز و ظهور تخاصمهای بنیادین، که رجوع به آنها مسائل را شفاف میسازد و همچنین موضعگیری در قبال آنها امری است اخلاقی را نمیدهد، بلکه چنان صحنه و عرصهای که مسائل مورد مناقشه در آنها اتفاق میافتد را غبارآلود و محو میسازد که بعضاً سبب میشود افرادی و ملتهایی که درگیر مسأله هستند نیز، غرب را راه حل مسائل موجود بدانند.
نگارنده پیش از این، در مطلبی این نوع از مداخلهی غربی در مسائل ایران را نیز بررسی کرده است. موضع من در آن مطلب این بود که فروپاشی، تجزیه شدن و یا سوریهای شدن در واقع اسطورههایی است که برساختی هستند و برای رسیدن به تخاصم بنیادینی که رفع آن راه حل مسائل موجود در ایران است میبایست از این اسطورهها، اسطورهزدایی کرد. متاسفانه این استدلال از جانب افرادی که لزوماً با اصطلاح «اسطوره» و لفظ «اسطورهزدایی» آشنایی نظری نداشتهاند، تعبیر به معنایی شد که مطلقاً در تضاد بود با آنچه مقصود بنده از کاربرد عبارات اسطوره و اسطورهزدایی بود. در اینجا لازم میدانم مقصود خود را عیان سازم و سپس به شکل دیگری از این دست اسطورهپردازیها در قبال مسأله فلسطین بپردازم.
من قائل براین هستم که دولت – ملت ایران در منطقه، دولت – ملتی قدر و تاریخمند است و داعیههایی مانند تجزیهطلبی از اساس در قبال قدرت این دولت – ملت محلی از اعراب ندارند. بنابراین فروکاهیدن مسائلی که در ایران و به ویژه در میان اقوام وجود دارد به مسألهی تجزیهطلبی، ایجاد تخاصمی تقلبی و برساختی است که کارکردی جز امحاء و اختفاء مسألهی اصلی که باید آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دارد، ندارند. چرا که اولاً ایران بهعنوان یک دولت – ملت و با نظامی مستقر، قدرتمندتر از آن است که دعاوی تجزیهطلبی در آن خللی ایجاد کند، و ثانیاً از اساس در این دعاوی وجهی از مطالبات مردمی نهفته نیست. استدلال من در آن مطلب، که سوءتعبیر آن برای من مسائلی رقم زده است، لزوم رسیدن و توجه به مطالبات مردمیای بود که داعیههایی مانند تجزیهطلبی و سوريهای شدن از بروز و ظهور و مسأله شدن آنها جلوگیری میکند.
در ادمه به اختصار به اسطورهسازی از تخاصمی تقلبی اشاره میکنم که عمدتاً برساخت غرب است و برای اتخاذ موضعی اخلاقی و بنیادین در مسأله فلسطین باید بدان آگاه بود و از آن عبور کرد.
اصلیترین اسطوره که هماکنون رایج است و لزوم اسطورهزدایی از آن برای اتخاذ موضع اخلاقی در مسأله فلسطین لازم است اسطورهی تقلیل دادن مسأله فلسطین و اسرائیل به مواضع حماس است. فارغ از چگونگی موضعگیری در مورد حماس بهعنوان نیرویی که هماکنون اصلیترین نیروی سیاسی و نظامی موجود در غزه است، آنچه قطعاً مسأله فلسطین را به اسطوره مطلوب غرب تبدیل میکند، تقلیل مسأله تاریخی فلسطین به رویکرد حماس است. درنظر گرفتن اینکه جنگ کنونی در غزه را حماس، و در روز حمله ۷ اکتبر این نیرو به مواضع اشغالی رژیم صیهیونیستی شروع کرده، خود یک اسطوره است. اسطوره دانستن این رویکرد که عمدتاً غرب از آن دفاع میکند دو دلیل اصلی دارد؛ اولین دلیل این است که اساساً نامیدن آنچه که اکنون در غزه رواج دارد بهمثابهی «جنگ» خود یک اسطورهسازی از نسلکشی است. آنچه اکنون در غزه شاهد آن هستیم را به هیچ عنوان نمیتوان جنگ نامید. تنها واژهای که میتواند تعداد بیسابقهی کشتهشدگان غیرنظامی در غزه و به ویژه تعداد کشتهشدگان کودک در غزه که تقریباً معادل با نیمی از تلفات انسانی در غزه است را تشریح کند، «نسلکشی» است. تأکید رسانههای غربی بر روی واژهی «جنگ» و دیدن حماس به عنوان «شروعکننده جنگ» درواقع اسطورهسازی از نسلکشی است. این اسطورهسازی از نسلکشی دقیقاً با همان مکانیزم امحاء و اختفاء که توضیح دادم، سبب به محاق رفتن نسلکشی رژیم اشغالگر در غزه میشود.
دلیل دوم تقلیلگرایی تاریخی و فروکاهیدن مسألهای است که لااقل ۷۵ سال از شروع آن میگذرد. رسانههای میناستریم [جریان اصلی] غربی از جنگی صحبت میکنند که آغاز آن روز ۷ اکتبر ۲۰۲۳ میلادی است. این رویکرد نوعی دیگر از اسطورهسازیای است که برای شفاف دیدن مسأله فلسطین باید از آن عبور کرد. مسأله کنونی فلسطین قدمتی دارد که در طول تمامی سالهایی که از شروع آن میگذرد، غرب در بازتولید آن نقش داشته است. شفاف دیدن عرصهی منازعه تنها زمانی ممکن خواهد بود که از اسطورهی جنگ و اسطورهی شروعکننده جنگ بتوان اسطورهزدایی کرد.
نگارنده در مطلبی دیگر که در قالب ویدئو تولید کرده است، تلاش کرده است تا با بررسی تاریخیای که از منازعهی موجود داشته است، این اسطورهزدایی را در حد امکان انجام دهد.
انتهای پیام