صنعت تولید و توزیع معنا
شایان طالع ماسوله در سایت فیلسوفیا نوشت: «بودریار می گفت: «آمریکا نه رویاست است و نه واقعیت. نوعی حاد واقعیت است. زیرا آرمانشهریست که از همان ابتدا طوری رفتار کرده که انگار پیشاپیش تحقق یافته است.» (آمریکا، بودریار، ثابتی، ص ۴۰)
مدرنیته اروپایی از دل سنت ها در آمده ولی آمریکا اینگونه نیست و بر هیچ سنتی استوار نمی باشد، بلکه این آرمانشهر بر یک فرهنگ به شدت رسانه ای و بازنمایی شده استوار است: «آمریکا نه اصل و نسبی را پرورش می دهد و نه اصالتی اسطوره ای را؛ هیچ گذشته و حقیقت بنیادینی ندارد. در زمان حال دائمی زندگی می کند. در وانمود دائمی، در زمان حال دائمی نشانه ها زندگی می کند.» (همان، ص ۱۰۲)
فرهنگ، ارزش و معنا از طریق رسانه و سینما ساخته می شود و در زندگی انسان ها نمود پیدا می کند.
«در آمریکا سینما حقیقی است، زیرا کل فضا و کل شیوه زندگی سینمایی است.» (همان، ص ۱۳۲)
این تصویر به درون واقعیت ها نفوذ کرده و آنها را از درون متلاشی و به عبارت صحیح تر تغییر می دهند به گونه ای که دیگر تمییز بین واقعیت و غیر آن ناممکن می شود.
«تصویر سینمایی، یا رسانه ای در کل، تصویریست که در واقعیت رخنه کرده و آن را قالب ریخته، تنها برای تحریف کردن واقعیت است که خود را با آن همسان می سازد، یا به بیان بهتر، ناشی از این که: تصویر واقعیت را در راستای اهداف خود اخذ کرده، تا حدی از واقعیت پیشی می گیرد که امر واقعی دیگر مجالی برای پدید آمدن نخواهد داشت.» (اکران اندیشه “اهریمن شریر تصاویر”، بودریار، یزدانجو، ص ۲۵۴)
اینگونه این آرمانشهر معنا را تولید می کند و در اذهان جای مینهد، هالیوود قدرت هیمنه آمریکا بر اذهان جهانیان است.
غیر قابل تصور؛ Unthinkable؛ جدال کرامت انسانی یا منافع اکثریت
فیلم به طرز عجیبی شما را در موقعیت اخلاقی خاصی قرار می دهد. به گونه ای که شما نیز می بایست در این قضاوت اخلاقی شریک شوید.
فیلم روایتگر داستان یک جوان عرب مسلمان است که به آمریکا مهاجرت کرده و اینک تحت تاثیر جریان های افراطی در سه نقطه آمریکا بمب اتمی کار گذاشته است. او خود را در معرض بازداشت نیروهای امنیتی قرار می دهد. (نشان دهنده روبه رویی و مقابله مستقیم و آشکار با آمریکا و ارزش های لیبرال دموکراسی در فیلم).
پس از آن که بازجویی های مرسوم برای یافتن بمب ها جواب نمی دهد. مقامات برای حصول نتیجه به دنبال بازجویی معروف می روند (با بازی درخشان ساموئل ال – جکسون). او که در حال حاضر پستی در هیچ یک از سازمان های رسمی ایالات متحده ندارد با شرط داشتن آزادی عمل و اختیار تام قبول می کند برای بازجویی از جوان عرب اقدامات لازم را انجام دهد.
او به طرق گوناگون جوان عرب را شکنجه می کند. (ناخن هایش را می کشد، انگشتانش را له کرده و می برد، به او برق وصل می کند، غرق مصنوعی و …) در این میان مامور فدرال (با بازی کری آن – ماس) و نیروهای ارتش (نماد حفاظت از دموکراسی) با اقدامات او که در تضاد ارزش های آزادی خواهانه و حقوق بشری است مخالفت می کنند، اما برای جلوگیری از اقدامات او قدرت لازم را ندارند.
مسئله ای که در پلان های گوناگون تماشا می کنیم، این است که بازجو خود از قرص اعصاب استفاده کرده و از درون در حال متلاشی شدن است و از این اقدام ناراحت است، اما او خود را قربانی کرده (مفهوم کلیدی قربانی در سنت غرب) تا بتواند با منطق حریف و واقعیت های بازی او را به حرف بکشد. او خود را قربانی می کند تا ۳۰ میلیون انسان بی گناه، زن، کودک، پیر و جوان بتوانند زندگی کنند. (با اینکه از نظر بقیه شخصیت ها در فیلم او یک سنگ دل روانیست). پس از آنکه فرد تروریست شکنجه ها را تحمل کرده و نقاط بمب گذاری را فاش نمی سازد. ماموران، همسر و فرزندانش را برای تاثیر گذاری می آورند تا او با دیدن آنها محل بمب ها را بگوید و اما باز هم او مخالفت می کند در همین حین بازجو همسر وی را به شکل وحشیانه ای می کشد. (توجه داشته باشیم که زن و فرزندان او کاملا بی گناه اند و او مجرمیست که به بمب گذاری اعتراف کرده)
این حرکت با همه قساوت و پلشتی اش تاثیر گذار است و جوان عرب در نهایت جای سه بمب را می گوید و بعد از آن بازجو که احتمال می دهد بمب چهارمی هم باشد با فرزندان او وارد اتاق شکنجه می شود. در این موقعیت ارتشی ها و ماموران فدرال و حتی همکار شکنجه گرش به زور وارد اتاق شده، به او حمله ور شده و بچه ها را نجات می دهند. تروریست بازداشتی اسلحه یکی از ماموران را گرفته و خودش را جا به جا می کشد و در نهایت باز هم می بینیم که از قضا بمب چهارمی هم وجود دارد و بیننده به شکل عجیبی کار بازجوی سنگ دل را توجیه کرده، با او همزاد پنداری می کند و با منطق او همراه می شود.
چرا نباید برای نجات جان کثیری از انسان های بی گناه فردی که خود اقرار به بمب گذاری کرده و تنها جای آنها را نمی گوید را شکنجه نکرد؟
و یا اگر او به هیچ طریقی حرف نزد چه دلیلی دارد زن و فرزندش را برای حصول نتیجه وارد این بازی نکرد؟ زیرا در نهایت که بمب ها منفجر شود حتی کودکان و زن او نیز خواهند مرد. منطق کنش او نیز همان است و برای حصول نتیجه راهی نمی ماند که بسان آن تروریست هیولا شد.
آیا جان ۳۰ میلیون انسان از جان ۳ نفر مهمتر نیست؟
(این اعداد در فیلم آمده است)
میبینید که منطق محاسبه گرایانه فیلم به شکل عجیبی ما را با خود همراه می کند.
در فلسفه اخلاق (اخلاق هنجاری ) مکتبی با عنوان فایده گرایی (Utilitarianism) وجود دارد که به نام جرمی بنتام و شاگرد شهیرش جان استوارت میل گره خورده است.
در توضیح این مشی اخلاقی بنتام مسئله محوری را اصل «فایده مندی» می داند و می گوید: «فقط در صورتی باید کاری را انجام داد که حداکثر خوشبختی (بیشینه کردن لذت و کمینه کردن الم) و یا بهترین پیامد را برای همه افراد مربوطه داشته باشد.» (مسائل اخلاقی، پالمر، ال بویه، ص ۱۳۰)
آنگونه که او در کتابش با عنوان 《اصول اخلاقیات و قانون گذاری》(principles of morals and legislation) بیان می کند: 《اصل فایده یعنی اصلی که هر عملی را – هر چه که می خواهد باشد بر اساس میزان گرایشی که به نظر می رسد آن عمل به تقویت یا تضمین خوشبختی و خوشحالی افرادی که منافعشان مورد نظر است دارد، تایید یا رد می کند.》(فلسفه اخلاق، ریچلز، اخگری، ص ۱۴۰)
و یا میل در کتابش با عنوان 《فایده گرایی》(Utilitarianism) ایده اصلی این نظریه را اینگونه بیان می کند: 《بنا بر اصل بیشترین هدف نهایی ای که سایر چیزها با رجوع به آن و به خاطر آن مطلوب هستند (خیرخواه خودمان باشیم و یا خیر دیگران را مد نظر داشته باشیم)، حالتی از عالم هستی است که حتی الامکان فارغ از رنج و حتی الامکان غنی از لذایذ باشد.》 (همان، ص ۱۴۱)
بر این اساس قانون اصلی اخلاق را می توان بدین گونه بیان کرد: 《عملی را می بایست انجام دهیم که بیشترین میزان خوشبختی را برای همه کسانی که متاثر از تصمیم ما هستند ایجاد می کند.》
و اما در رويكرد مقابل نتيجه مهم نيست، بلكه بعضی از اعمال به خودى خود نادرست و بعضی به خودى خود درست هستند، مثلا وفای به عهد سواى از نتيجه اى كه ماحصل آن باشد درست است و بايد افراد آن را فارغ از نتيجه انجام دهند.
مثلا در اخلاقيات كانت که خود نوعی از اخلاقیات نانتیجه گرا محسوب می گردد: اخلاق عبارت است از پيروى از قواعد مطلق و استثنا ناپذير، و فرد عاقل موظف است تحت هر شرايطى آنان را انجام دهد. مثلا اينكه انسان (موجود عاقل و صاحب اراده) مى بايست به عهدش هميشه و در همه حال وفادار باشد. و يا آدمى مى بايست هميشه راست بگويد (البته اين شيوه اخلاقی بسان شقوق ديگر بسيار جزئيات و نكات دارد كه در حوصله اين بحث نيست، مثلا مى بايست اراده خير، امر مطلق، تكليف، صورت هاى امر مطلق و كلياتی از فلسفه كانت را بيان مى كرديم، تا با اين رويكرد اخلاقی به طور كلی آشنا شويم، كه طبيعتا من از آنها مى گذرم و يا افزوده های بحث دبليو. دی. راس: كه در واقع اعتقاد دارد، تكاليف كانتى را نمى بايست مطلق تلقی كرد، بلكه بسان ارسطو موردى برخورد كرده و مى بايست تكاليفی دانست كه استثناهايی را مجاز مى دارند.)
کانت می گوید: آدمی می بایست به گونه ای رفتار کند که انسان در همه حال غایت و نه وسیله تلقی گردد. کرامت انسانی چیزی نیست که در محاسبه آورد.
اگر نگاهمان رای اکثریت و اقلیت به منتخب ریاست جمهوری باشد، احتمالا بر اساس معیار فایده گرایانه بتوانیم آنرا بپذیریم.
ولی اگر فرض کنیم می بایست با دست خود جان ۱ نفر بی گناه را به بهای حفظ جان ۲ یا ۳ و یا حتی ۱۰ هزار نفر بگیریم چه؟ شاید اگر فقط در مقام نظر باشیم آن مسئله را قبول کرده و توجیه کنیم. ولی اگر قرار باشد آن یک نفر خودمان باشیم آیا باز هم با آن منطق همراهی می کنیم؟
با همه این تفاصیل اگر بازهم بخواهیم بی هیچ کم و کاست و اما و اگر، اخلاق فایده گرا را مد نظر قرار دهیم و همراه منطق فیلم پیش برویم می بایست به این نکته نیز توجه کنیم که فیلم در سال ۲۰۱۰ ساخته شده است، یعنی پس از حمله آمریکا به عراق و افغانستان و ماجرای یازده سپتامبر و زندان های ابوغریب، گوانتانامو و بگرام که آمریکایی ها در آن ها تروریست های با سابقه، افرادی که در این گروه ها فعالیت داشته و یا حتی کسانی که مظنون به فعالیت (یعنی در هیچ دادگاه صالحی به این جرم محکوم نشده بودند) بوده اند را محبوس می کردند. در این میان نظامیان آمریکایی به شکل وحشیانه ای زندانیان را شکنجه روحی و جسمی می دادند، به زنان تجاوز کرده و در کل شرایط نگهداری زندانیان فاجعه آمیز بود. دلایل حبس آنان این بود که بعضی از آنها در فلان گروه تروریستی فعالیت کرده یا می کنند و ناقضان امنیت آمریکا هستند و جالبتر این که بیشتر زندانیان جرمشان در هیچ دادگاهی ثابت نشده بود ! (مثل همان که در فیلم دیدیم)
شکنجه آن بخت برگشتگان به گونه ای بود که صدای تمامی فعالان حقوق بشری در آمد و دولت اوباما مجبور شد دو زندان ابوغریب و گوانتانامو را تعطیل کند.
تصاویری که از این دو زندان بیرون آمد شرایط وحشتناک و اسفبار زندانیان و تحقیر آنان توسط نظامیان آمریکایی و همینطور شکنجه های غیر قابل تصور و دردناکی را نشان می داد. یکی از زندانیان که کاملا عریان شده و پاکتی بر سرش و دستش از پشت بسته شده بود، سگی وحشی را به جانش انداخته بودند و آن سگ او را میدرید. تصاویر آنقدر دهشتناک بود که خود گویای فاجعه انسانی و سقوط ارزش های بدست آمده در طول تاریخ بشریت بود.
پهباد های آمریکایی در پاکستان، یمن و سایر نقاط جهان به بهانه مبارزه با تروریسم روزانه پرواز می کنند و جان تعداد کثیری از انسان های بی گناه را می گیرند. بسیاری از این کشته شدگان حتی مظنون به تروریست بودن و یا همکاری با آن نیز نمی باشند، بلکه کاملا بی گناه اند، اما محاسبات اشتباه نظامیان آمریکایی باعث آن فاجعه می شود.
در این بین چه چیزی افعال نظامیان (شما بخوانید ربات های بی روح افسار گسیخته) آمریکایی را توجیه می کند؛ زندانی کردن غیر قانونی، شکنجه کردن و تحمیل آن شرایط غیر انسانی به زندانیانی که بسیاری از آن ها حتی جرمشان ثابت نشده است.
حتی فراتر از آن، چه چیزی حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و یمن و غیرو را توجیه می کند؟
تک تیرانداز آمریکایی (American Sniper)
یک گاوچران آمریکایی با دیدن تصاویر حمله به سفارت آمریکا در کشوری آفریقایی و همینطور واقعه یازده سپتامبر تصمیم می گیرد به ارتش بپیوندد و بعد از آن به عراق اعزام می شود. حین اولین عملیات کودک و زنی را از دوربین اسلحه اش میبیند که بمبی در دست دارند و به سمت نیروهای آمریکایی در حرکتند. در این موقعیت علی رغم میل باطنی اش آنها را می کشد. این وضعیت غم انگیز بارها و بارها در فیلم در زمان های گوناگون نمایش داده می شود؛ او نمی خواهد عراقی ها را بکشد اما چاره ای جز این ندارد، در این بین کودکان، زنان و مردان غیرنظامی (به تعبیر آن ها شبه نظامی) هم به وفور یافت می شوند.
نظامی آمریکایی به دنبال جنگ و کشتن نیست، اما گویی چاره دیگری ندارد، او لطمات جسمی و روحی جنگ را به جان خود می خرد که ابتدا امنیت شهروندان آمریکایی را تامین کرده و در وهله بعدی از سایر کشورها در برابر تروریسم دفاع نماید، سرباز آمریکایی خود را برای مردم بی گناه جهان قربانی می کند، تا آنان در آسایش باشند. اما کودکان، زنان و شهروندان بی گناه عراقی (با احتساب اینکه منطق اولیه، یعنی حمله نظامی را پذیرفته باشیم.) که کشته شدند دلیلش نه نظامیان آمریکایی، بل خود تروریسم و استحاله آن افراد در آن امر شوم بوده و اگر سربازان آمریکایی آنان را بر خلاف میل باطنی اشان نکشند تعداد کثیری سرباز و انسان بی گناه و حافظ ارزش های لیبرال دموکراسی کشته خواهند شد. و این امور در جنگ ناگزیر است و چه چیزی از این با ارزش تر که نظامی آمریکایی برای پیش برد ارزشهای انسانی جسم و روانش را فدا کند!
اما سوال این است که چرا نظامی آمریکایی، علی رغم میل باطنی اش برای مبارزه با تروریسم به عراق آمده است ؟
شاید جواب سر راست این باشد که: ابتدا امنیت شهروندان آمریکایی و در مرحله بعد امنیت باقی مردم جهان و حراست از ارزش های والای انسانی در میان است.
چه کسی لیبرتی والانس را کشته؟
برای حفظ ارزش های لیبرال دموکراسی گاهی می بایست دروغ گفت و حقیقت را پنهان کرد. این پیام مستتر در شاهکار جان فورد است.
این مضمون در بسیاری از فیلم های دیگر نیز وجود دارد؛ در فیلم 《بتمن، شوالیه تاریکی》 به کارگردانی کریستفر نولان نیز این مضمون را مشاهده می کنیم.
شخصیت اصلی فیلم در آخرین سکانس با منولوگی حماسی به صراحت این را بیان می کند: 《بعضی اوقات حقیقت خوب نیست. گاهی اوقات مردم شایسته چیز بیشتری هستند. گاهی اوقات مردم این شایستگی را دارند که به ایمانشان (ایمانشان به لیبرال دموکراسی و ارزش های سرمایه دارانه) پاداش داده شود.》
ایالات متحده در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله نظامی کرد. بوش و پاول برای این حمله مدعی شدند که عراق زرادخانه بمب های کشتار جمعی و بیولوژیکی در اختیار دارد و اینگونه حمله نظامی خویش را توجیه کردند.
بنا بر اکثر تخمین ها با این حمله از یک صد هزار تا بیش از پانصد هزار تن عراقی کشته شدند. در بعضی از تحقیقات به مانند گزارش نشریه معتبر لانست از ششصد و پنجاه هزار تن قربانی اضافی نیز سخن به میان آمده بود.
اما فاجعه بزرگتر شاید در جای دیگری باشد. و آن این است که آن جنگ و کشتار بر پایه دلایل دروغین و جعل اسناد شروع شده است. کالین پاول وزیر خارجه وقت ایالات متحده امریکا در برابر شورای امنیت سازمان ملل، شش هفته پیش از آغاز جنگ، در سخنرانی ۷۶ دقیقه ای، بر این تاکید کرد که صدام حسین سلاح های کشتار جمعی بیولوژیکی در اختیار دارد، از تروریسم بین المللی حمایت میکند و در تلاش است که سلاح اتمی تولید نماید.
او با نشان دادن تصاویر ماهواره ای مدعی شد که حکومت صدام حسین تعدادی لابراتوار سیار سلاح بیولوژیکی در اختیار دارد.
اما تمامی ادعاهای او دروغ بوده و خود او در سال ۲۰۰۵ یعنی ۲ سال پس از جنگ، اظهاراتش را لکه شرم آوری در تاریخ زندگی کاری اش خواند.
اما مسئله اصلی چیز دیگری بود، و آن این که دولت عراق دیگر در جهت منافع آمریکا قرار نداشت، همین مسئله کافی بود که برای حمله به آن کشور اسناد را جعل کرده و دروغ بگویند. در هر صورت وجود صدام حسین با منافع آمریکا در تضاد قرار داشت، اما قوانین بین الملل جلوی تعرض به عراق را می گرفت و برای آنکه آن امر محقق شود می بایست حقیقت را فدای مصلحت کرده و دروغ بگویند !
و اینگونه شد که بزرگترین دروغ تاریخ به چنین تراژدی انسانی انجامید.
اما رسانه ها (استبداد و جبر رسانه ای) مسائل را به گونه ای دیگر بیان می کنند.
از آنجا که ارزش های لیبرال دموکراسی و سرمایه داری به آمریکا گره خورده اند و عصر کنونی، عصر سیطره سرمایه داری بر تمامی شئون زندگی بشر است، دیگر نمی توان آمریکایی بودن را از سرمایه داری تمیز داد. سرمایه داری حرکت بی رحم جهانی خود را پیش می برد و حتی اگر ارزش های لیبرال دموکراسی نیز با او در تضاد باشند آنها را نیز تعلیق کرده و راه خویش را می پیماید. سرمایه داری روح جهان کنونیست که در تمامی عرصه ها و ساحت ها نفوذ کرده و با همه ارزش ها در هم آمیخته است.
و اما در این بین هالیوود قدرت تسلط بر اذهان جهانیان و توجیه کننده عمل آن است. *
*- (اگر در این بین تعدادی فیلم نقادانه نیز تولید شود، باید التفات داشت که اول: نقد آنان از درون سیستم و صرفا به بخشی از آن و یا راهکارها و روش ها بوده است و دوم: آنکه سیستم از برای تعدیل خود راهکاری تعبیه می کند و سوم: اینکه آنان در اقلیت هستند و در برابر جریان عمده کاری از پیش نمی برند.)»
انتهای پیام