گورخوابی و فروپاشی اجتماعی
عباس نعیمی جورشری، جامعه شناس، در یادداشتی نوشت:
فلسفیدن درباره زندگی همواره روی دیگر تفلسف مرگ بوده است. سخن گفتن از دو بنیان متفاوت که کرانه های دیگرگونی را بیان می دارد. بااینحال آنجا که زندگی بدون پایان یافتن به مرز مرگ در می افتد، فلسفه از بیان باز می ایستد. آنجا که نمادهای مرگ خودش را در حیات نمود می دهد جامعه شناسی دست بالا را دارد.
عمده ترین محورهای این تماس همانا جنگ بوده است و فقر. اولی خود در قلمرو دومی سیر می کند خاصه آنجا که مبنای انرژی و اقتصاد سیاسی می یابد.
بااینحال جامعه شناسی صلح خودش عرصه مستمر نبردها است. عرصه مستمری از منازعات مالکیت. اینگونه مفهوم “طبقه” زاییده شد.
آرمان عدالت اجتماعی خود بسی نحله پرورده است. تنها و تنها در دایره المعارف مارکسیسم -به عنوان سردمدار نظریه پردازی تضاد- بیش از 90 جریان متمایز شده است. لیبرالیسم و اقتصاد بازار آزاد نیز طرح های فراوان افکنده است.
بااینحال تقسیم رفاه در جهان هنوز به طرز آشکاری نابسامان است. 99درصد ثروت در دست 1 درصد جمعیت.
آسیب اجتماعی بر همین بستر رشد و نمو دارد. مبنای عمده آسیب اجتماعی، فقر اقتصادی است. این است که پدیده هایی مخوف و هولناک همچون “گورخوابی” خلق می گردد.
گورخوابی انتخابی از سر اجبار است! شگفت! تناقض را ببین. انتخاب – اجبار.
سخن درباره آدمی است که تامین ندارد. ایمن نیست. او حتی به اندازه جای خواب، حتی به اندازه یک سقف و اتاق از این جهان سهم نبرده است. تنها گوری تنگ سهم او شده است.
ساده لوحانه خواهد بود اگر گمان رود که این پدیده نو است. ساده لوحانه خواهد بود اگر محصولی جدید دانسته شود. خیر! زیر جلد همین جامعه زیست کرده است. خود پدیده در بلبشوهای سیاسی گم بوده است.
اساسا تاریخ عدالت خواهی خونین، اینچنین تاریخی دارد. بهبود که هیچ بلکه وخامت را افزایش داده است. آرمانها در درون خفه شده اند. تاریخ تحولات گواه است.
بنابراین با یک مشکل ساختاری مواجه هستیم که میل به فروپاشی اجتماعی دارد.
جامعه را از درون می جود و پوک می کند. همه چیز در چنبره سیاسی گرفتار می آید. امر سیاسی چتر اقتصادی باز می کند و امر اجتماعی را می بلعد. زندگی را می بلعد! سیستم اداری فاسد و جذب و انتصاب معیوب، ابزار این فعل است.
اتمسفری سیاسی که عنوانها در آن رنگ باخته. امربری رواج دارد. درون حاکمیت و برون حاکمیت از هویت فروکاسته اند. اصولگرایی که اصولگرا نیست و اصلاح طلبی که اصلاح طلب نیست. اینگونه بیرون از این تنازع غیراصیل، جهان اجتماعی مجروح و محو می شود.
سخن از نظریه پردازی نیست بلکه بحث بر سر گوشت و پوست آدمی است که از سیستمی که عضو آن است اخراج شده است. باز تناقضی هولناک. عضویت-اخراج! اگرچه عضو زندگی است اما از قلمرو آن اخراج شده است به قلمرو مرگ.
“گورخوابی” نمود جامعه ای است در امتداد فروپاشی.
انتهای پیام