خرید تور تابستان ایران بوم گردی

خاطرات هاشمی ۲۸ دی سال ۷۹ | انتشار بيانيه تُند انجمن اسلامی دانشگاه خطاب به رهبری و سران سه قوه

انصاف نیوز: خاطرات روزنوشت آیت‌الله اکبر هاشمی در ۲۸ دی سال ۱۳۷۹ را در ادامه می‌خوانید:

چهار‌شنبه 28 دي  1379   |   22  شوال 1421                 17 ژانويه 2001

ساعت هفت بامداد، براي سخنراني در يادواره پنج هزار و دويست شهيد استان قم، به سوي قم رهسپار شديم. پس از زيارت حرم [حضرت معصومه (س)] و فاتحه بر مزار والده و همشيره و اخوي و ابوي، همراه آقاي [علی‌اکبر] مسعودي [خمینی]، توليت آستان و [آقای قربانعلی سعادت]، استاندار به محل مراسم در علي‌بن‌جعفر (س) رفتيم. ابتدا قبور شهداي علي‌بن‌جعفر را زيارت‌ كردم و سپس به اجلاس رفتيم. بعد از قرآن و دكلمه دختر شهيد و روضه‌خواني و خيرمقدم سردار [عبدالله] عراقي، فرمانده لشكر 17 علي‌بن‌ابي‌طالب (ع)، من سخنراني‌ کردم. در صحبت‌ها از قم و روحانيت و شهدا تجليل نمودم و اهميت همراهي مردم و روحانيت و ثمرات مهم آن در تاريخ را توضيح دادم. [1]

با بدرقه استاندار تا عوارضي، ساعت یازده صبح به سوي تهران حركت كرديم. قسمتي از مسير داخل قم را آقاي مسعودي، [تولیت آستان حضرت معصومه (س)] در ماشين من بود و دربارة طرح صحن جديد در جنوب حرم توضيح داد و قسمتي را استاندار بود و در مورد تأمين آب‌شيرين براي قم و اجراي طرح‌هاي توسعه گفت. يك نفر در جلسه برخاست و تقاضا كرد كه فكري براي آب قم بشود؛ گفتم، در دولت سازندگي راه چاره انتقال آب از زردكوه تشخيص داده شده و پس از دو سه سال توقف، امسال طرح مجدداً فعال مي‌شود.

در اظهارات مداح و دختر شهيد، انتقاد تُندي درخصوص منزوي‌شدن شهدا در زمان آنها بود و دختر شهيد خطاب به پدرش‌ گفت، وقتي كه تو شهيد شدي، من كوچك بودم و تو خيلي بزرگ بودي سردار، ولي امروز كه من بزرگ شده‌ام، تو خيلي كوچك شده‌اي. من در صحبت‌هايم، او و خانواده‌هاي شهدا را دلداري دادم و گفتم، خداوند حافظ شخصيت شهداست و كسي نمي‌تواند، آنها را كوچك كند.[2]

ظهر دكتر [احد] ميلاني‌نيا آمد و برنامه چكاپ [پزشکی] را گفت. در رسانه‌هاي خارجي و داخلي، انتقاد از حكم متهمان دادگاه [شرکت‌کنندگان در کنفرانس] برلين، تُند است. وزارت امورخارجه كشورهاي اروپايي، آن را رسماً محكوم مي‌كنند. انجمن اسلامی دانشگاه شريف از دفتر تحكيم وحدت، بيانيه تُندي خطاب به رهبري و سران سه قوه منتشر كرده است.

[1] – در بخشی از این سخنرانی آمده است: «نبايد قم را دست كم گرفت و مثل يك استان و شهر معمولى به آن نگاه كرد. اگر چه از لحاظ جغرافيايى و منابع طبيعى و امكانات خدادادى از درجه متوسط هم پايين‌تر است، اما به تأثير مهم سياسى و فرهنگى قم مى‌انديشيم. از وقتى كه قم به عنوان جغرافياى سياسى شكل گرفته است، مركز حوادث مهم بود. وقتى كه شيعيان و محبان اهل‌بيت (ع) با حجاج درگير شدند و در درگيرى خونين در منطقه اهواز، تاب مقاومت خود را از دست دادند، به قم آمدند.

قم بر محور وجود آنان به صورت جديد شكل گرفت. مدت‌هاى طولانى اينجا آشيانه اهل بيت (ع) بود. ائمه(ع) به دوستان خود توصيه مى‌كردند كه به قم توجه كنند. دوره گرفتارى‌هاى اهل بيت (ع) در سراسر كشور اسلامى كه وسيع هم بود؛ طول كشيد. ولى قم براى آنها مأمن بود. مى‌دانيد كه قم هميشه مركز پخش انوار اهل بيت (ع) و احاديث بود. بى‌جهت نيست كه وقتى مغول به ايران آمدند و تقريباً تمام ايران را با آن ضربه سنگين مواجه كردند، بدترين جنايات را در قم مرتكب شدند.

بعد از اينكه رضاخان آمد و شرايط را به ضرر حاكميت اهل بيت (ع) و اسلام در ايران تغيير داد، قم به خاطر مايه‌هاى واقعى كه داشت، توانست نقطه ارتباط تاريخ ما در قبل و بعد از مشروطه باشد. روحانيت، مساجد، منابر و تكايا يا محافل حسينى كه در زمان رضاخان متلاشى شده بودند، به صورت چراغى با شعله‌هاى عميق، اما كم سو در قم حفظ شدند. حوزه قم توانست خودش را از زير آوارهاى سنگين دوره رضاخانى بيرون بياورد. مرحوم آيت‌الله حائرى، مؤسس حوزه علميه قم، سهم بزرگى دارند و آيات ثلاث بعد از آيت‌الله بروجردى هم حق بزرگى دارند كه حوزه را حفظ كردند.» رجوع کنید ←كتاب «هاشمي‌ رفسنجاني، سخنرانی‌های 1379»، دفتر نشر معارف انقلاب، 1401.

[2] – دختر شهید میرزایی، در این مراسم دکلمه‌ای خواند که در بخشی از آن چنین آمده بود: «باباى خوبم! باباى تكه‌تكه شده‌ام! پيراهنت را كنار همين نوشته‌ها گذاشته‌ام. دست‌هايم مى‌لرزند. پاهايم بى‌حس شده‌اند. از تو چند تكه استخوان و يك جفت پوتين مانده است. درد كمى نيست. و از من چشمانى كه هر شب پيدا و پنهان بارانى مى‌شوند. با من حرف بزن. مى‌دانى چه تصورى از تو داشتم؟ تا كودك بودم، هر وقت قاب عكست را نگاه مى‌كردم و به پايين آن كه نوشته بود : «سردار بزرگ» فكر مى‌كردم چقدر بزرگى! از بزرگى تو تصور عجيبى داشتم. اما چند سال كه گذشت و تكه‌هاى پيكرت را آوردند، ديدم كه در چند تكه استخوان كوچك خلاصه شدى. عجب روزگاريست! نه؟ وقتى كه من كوچك بودم، تو بزرگ بودى و الان كه من بزرگ شده‌ام، تو آن‌قدر كوچك شده‌اى كه در پارچه‌اى به اندازه روسرى من جا شده‌اى. تا هفت سالگى كسى به من بابا، بابا ياد نمى‌داد. نبودى كه مرا روى زانوانت بگذارى و مثل همه باباها كه مى‌بينم، به من بگويى : «بگو بابا»…

منبع: کتاب خاطرات هاشمی در سال ۱۳۷۹؛ «اصلاحات در بحران»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا