جدایی دارالخلافه و خلایق
علیرضا جلالی ندوشن، فعال سیاسی در سایت مشق نو نوشت:
از طلا گشتن پشیمان گشتهایم
مرحمت فرموده، ما را مس کنید
شیخ بهایی
در تاریخ حکومتهای مستولی بر ایران، شکاف میان ملت و دولت، همواره بهعنوان معضلی مورد اشارت نویسندگان و صاحبان فکر و اندیشه بوده است، اما آن چه در این چندسال اخیر دیدهایم متفاوت از آن وضعیتی است که از آن به شکاف دولت- ملت یاد میشود؛ گویا جامعهای و دولتی وجود دارند که هرکدام مسیر خود را میروند. اگر دولت در سیاست بینالملل یک سوی ماجرا است، جامعه بدون توجه به اصول و ارزشهایی که بهآن باور دارد در سوی دیگر میایستد. آنچه ممدوح و ستوده توسط حکومت است، مذموم و نکوهیده تلقی میشود و طرفه آنکه در هر موردی، گوش جامعه بدهکار این نیست که استاندارد امروزشان، متفاوت با استاندارد دیروز است که در واقعه پیشین از آن دفاع میکردند. پاسخ به چرایی چنین رخدادی، چراغ راهنمایی خواهد بود برای تقویت کانونها و فضاهایی که تغییر را ممکن میکنند.
آنچه روی داده است، متعلق به همین دوران سپری شده اخیر است چرا که وضعیت امروز، متفاوت با گذشته است و البته در گذشته، اندکی پس از نزاعهای سیاسی، جامعه به شکلی پرشور برای تغییر به صحنه باز میگشت و با اندک بارقهای برای تغییر حتی از طریق نمایندگان نیابتی، مشارکت انفجاری در جامعه را موجب میشد. خاصیتی که رقابتهای انتخاباتی داشت و در همه سالها، مگر در سالهای ۹۸ و ۱۴۰۰، مشارکت مذکور با سیری صعودی تا لحظه انتخابات افزایش مییافت. اما در این دو انتخابات آخر، منحنی مشارکت، سیری صعودی نیافت و بر عددی ثابت ماند و در این روزها نیز گفته میشود هرچه به انتخابات نزدیک میشویم میزان مشارکت سیری نزولی دارد.
شاید فشردگی رخدادهاست که موجب غفلت از چرایی این موضوع است، بنابراین باید رخدادها را براساس این نکته کلیدی بکاویم که این جدایی، که یک سوی آن خلایقی هستند بسیار متکثر از حیث عقیده، جنسیت، قومیت، سن، تحصیلات، سبک زندگی و…، و سوی دیگر دارالحکومهای که حالا خالصتر و یکدستتر از همیشه است و مدعی است که گره مشکلات کشورداری را میتواند با اتکاء به توان داخلی حل کند. در چگونگی این رخدادهای واقعشده باید فهمید که در کجا غیبت دولت بهجای حضورش پر رنگتر بوده و در کدام مکان دولت حاضر شده است در شرایطی که غیبت او به مذاق خلایق بیشتر خوش بوده و حضورش مایه زحمت و مرارت شده است.
آنجا که دولت غایب بوده است
پس از دهه هشتاد میلادی، دولتها پس از دوره رونق دولتهای رفاهی و برعهده گرفتن بخشهایی از بار زندگی شهروندانشان، در چارچوب گفتمان دولت کوچک، صحنه جامعه را ترک کردهاند: مسکن، سلامت، آموزش، بازارهای مالی و سرمایه یکی یکی به نفع اقتصاد، مداخله در سیاست را کم کردند. ما نیز در تقلیدی کاریکاتوری پس از جنگ عراق علیه ایران، به این وادی پاگذاشتیم. گرچه باید گفت این مسیر از سال ۱۳۸۴، و با تفسیری بر خلاف اصول مصرح قانون اساسی سرعت گرفت. البته جامعهای که در اینجا وجود داشت تفاوت مشخصی با آن جامعه غربی داشت، نهادهای صنفی و سندیکایی در آن نحیف و کمخون بودند، لذا دولت و شبهبازار اقتصادی ایجاد شده هرآنچه خواستند بر سر سلامت، بازار مالی، آموزش و مسکن قشرهای میانی و تهیدست جامعه پیاده کردند.
اما واقعه نزدیک به زمانه این وضعیت کنونی، رخداد همهگیری کرونا بود، همهگیری کرونا که به یاد جهانیان آورد هم کیفیت دولت مهم است، هم بازار کافی وجود ندارد و هم جهانی شدن ادامه مییابد. در اینجا موضوع مشخص غیبت دولت در نزد شهروندان و یک نوع بیدولتی در کشورمان است که آمار رسمی دویست هزار کشته و چند ده برابر این عدد، بیمار بستری و مبتلا در آن جلوی دیدگان ماست و قطعاً بیش از هر حادثه یا فاجعه دیگری که در این سالها کم هم نبوده است، آثار اجتماعی و سیاسی ماندگار و گسترده دارد.
باری، به هر جهت بودن تصمیمهای ستاد ملی کرونا، که هنگام قرنطینه از تعطیلی خودداری میکرد، تأخیر در تأمین واکسن و گزاره عجیب درباره تولید واکسن داخلی، عدم حمایت از کسبوکارها که حتی در آزادترین اقتصادهای جهان به سرعت انجام پذیرفت، آمار متناقض و غیرواقعی و همچنین کمبود دارو، تخت و بیمارستان و… که همگی نشان داد که در کشور هرگاه که شهروندان به دولت نیاز دارند، با دولتی ناتوان و کممایه مواجهاند و جامعه باید خود کمربند خود را در موقع خطر ببندد و امیدی به این دستگاه پرمدعا نداشته باشد. در کنار این بیماری که واقعهای فراگیر بود و همه شهروندان چه فقیر و غنی را در برگرفت حوادث سهمگین دیگری نیز بود که در سالهای اخیر، به این احساس بیپناهی غیبت دولت دامن زد. چنانکه شهروندان حس کردند امنیت جانی و روانی و مالی آنان، نه تنها فاقد ارزش است بلکه سلب آن نیز، گاهی میتواند ابرازی برای معاملات قدرت در سطح ملی و بینالمللی باشد.
مداخله در مدیریت جسم و روان
اما این دولت غایب در هنگام کرونا، برای مدیریت جسم و روان شهروندان که بیشتر آن مربوط به حوزه شخصی و خصوصی شهروندان است، کم برنامه نچیده و مداخله بیجا نکرده است؛ مازوت سوزانده، بنزین نامناسب عرضه کرده است، کافیشاپ و قهوهخانهها و سرو قلیان را که از معدود تفریحات است بارها پلمپ کرده است، باشگاههای ورزشی و زیبایی را همواره زیر نظر قرار داده است، حتی ارائه خدمات عمومی چون پزشکی، امور بانکی و تحصیل در دانشگاه را منوط به رعایت پوشش خاص نموده است و این نتیجهای نداشته جز آن که خلایق دریافتهاند که این دولت، نه برای همه شهروندان که برای عدهای خاص که چون آنان زندگی میکنند دولت است و مابقی باید خود گلیم خویش را از آب بیرون بکشند و یا در فراری عمومی، کشور را ترک کنند و البته که ناخواسته، از زبان برخی نیز چنین شنیده شد که اینجا متعلق به ماست و هرکس با ما نیست میتواند برود.
این پدیده، دیگر آن شکاف دولت- ملت نیست که پیش از این، مایه ملال بود. آنجا میانجیها میتوانستند در رخدادهایی همچون انتخابات، این فاصله را کم کنند. اما حالا، جامعه دل کنده از نظام ارزشهاست و ترجیحات، گروه مرجع و رسانه متفاوتی دارد و صد البته که دیوار بین او و دولت روز به روز در حال قطور شدن است. میانجیها هم در وسط این دیوار مدفون شدهاند. اینگونه است که حتی تجلیل از رقص صادق بوقی توسط روزنامه همشهری یا رد کلیات بودجه توسط مجلس و در مقابله با دولت انقلابی، شوقی بر نمیانگیزد و در نزد جامعه به حساب فریبکاری و جدال صاحبان قدرت گذاشته میشود. این وضعیت برای دولت و جامعه مخاطرهآمیز است اما تا قدرت سیاسی نسبت خود را با زندگی امروز دوباره از نو معنا نکند، آش همین آش است و کاسه همین کاسه.»
انتهای پیام