خرید تور نوروزی

«حکمت وجودی ما انسان‌ورزی، مدنیت و تمدن است»

در جهان بشری تا دوران جدید هیچ وقت جهان‌بینی انسان‌حضوری (سکولاریسم) به عنوان یک طرح عملی مدنیت و تمدن‌سازی، مصداق پیدا نکرده بود. فقط در دوران جدید است که این اتفاق می‌افتد. سید حسین نصر در کتاب «علم و قداست» به همین موضوع اشاره می‌کند.

محمدمحسن راحمی و حمیدرضا حافظی در خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نوشتند: کتاب «حضور و بازیگری در امر سیاسی» آخرین اثر فرهنگ رجایی، دانشور اندیشه سیاسی و استاد دانشگاه کارلتون کاناداست که به همت انتشارات نگارستان اندیشه روانه بازار کتاب کشور شده است.

این کتاب برگردان یا به قول نویسنده، ایرانی شدۀ کتابی با عنوان «حضور و امر سیاسی؛ هنر انسان‌ورزی» است که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. دغدغه اصلی رجایی در این کتاب کشف سازوکار شکل‌گیری یک تمدن است. کلیت کتاب حاصل تجربه یک دانشور اندیشه سیاسی برای استفاده از ابزارهای علم سیاست جهت فهم پدیده مدنیت و تمدن است. نگارنده در بخش اول کتاب می‌کوشد از ورای مفاهیم، طرحی کلی از چارچوب درک خود از این دو پدیده ارائه دهد. به باور رجایی انسان‌ورزی در سطح فردی، جمعی و همگانی ضرورت شکل‌گیری یک تمدن است.

در بخش دوم کتاب نویسنده با بررسی سه مصداق تمدنی از هخامنشیان، گورکانیان و آمریکاییان، صورت‌بندی ارائه شده در بخش اول را به آزمون مصادیق تاریخی می‌برد تا نشان دهد که لحظۀ سحرآمیز تمدن، که کامل‌ترین شکل انسان‌ورزی در ابعاد همگانی است، چگونه ظهور می‌کند و به حکمت وجودی انسان نور می‌تاباند. از نظر رجایی، یک واحد تمدنی به استعدادهای درخشان نیازی ندارد و محصول یک «شعور عمومی» است و هر چند که از چیزهای خرد و کوچک درست می‌شود اما چیز خرد و کوچکی نیست و وقتی بروز کرد واقعاً یک آفرینش تازه و اعجاب‌آور است.

در گفت‌وگو با این دانشور اندیشه سیاسی که در دو بخش منتشر خواهد شد کوشیده‌ایم مفردات مفهومی تفکر رجایی در این کتاب را بازخوانی کنیم و در نهایت تصویری کلی برای خوانندگان این کتاب فراهم آوریم. بخش اول این گفت‌وگو اکنون در مقابل شماست.

اگر ممکن است توضیح مختصری درباره کلیت کتاب ارائه بفرمایید. به لحاظ صوری کتاب از دو بخش تشکیل شده است که در بخش اول چارچوب کلی بحث ارائه می‌شود و در بخش دوم در سه فصل، سه مصداق از آن چارچوب ارائه می‌شود.

سلام بر خداوند و سلام بر دوستان و عزیزانی که این مطلب را می‌خوانند. کتاب «حضور و بازیگری در امر سیاسی» با سوال عاجل‌تر در زیرنویس به عنوان «انسان‌ورزی و سیاست» ارائه شده است. این کتاب دو یا سه ادعای بزرگ دارد و امیدوارم این ادعاها حقیقت مطلق تصور نشود و توسط دوستان جوان دانشور به چالش کشیده شود و مورد بحث قرار گیرند.

اولین ادعا این است که حکمت وجودی انسان در روی زمین «انسان‌ورزی» است. اگر انسان‌ورزی صورت بگیرد، در سطح شخصی مصداق بیرونی آن «حضور» می‌شود و ما آدم‌هایی خواهیم داشت که برای خود شأن و حضور قائلند. این حضور در سطح جمعی و همگانی، بسته به انتخاب شخص که در کجا می‌خواهد قرار بگیرد، صورت بازیگری به خود می‌گیرد. مثلاً به عنوان یک استاد، فرد باید در جمع استادان نشان دهد که استادِ بازیگری است و بعد به عنوان یک شهروند ایران باید نشان دهد شهروندِ بازیگری است. خیلی ساده است. بقیه نقش‌ها هم جای خود را دارند.

برای «انسان‌ورزی» هم نه نیاز به ایدئولوژی خاصی هست و نه مختص منطقه خاصی است و نه به گروه خاصی تعلق دارد. هر آن کس که اسمش انسان است می‌تواند این کار را بکند و ایدئولوژی او می‌تواند هر چیزی باشد. شما می‌توانید دیندار باشید و انسان‌ورزی کنید، می‌توانید بی‌دین باشید و انسان‌ورزی کنید. می‌توانید از نظر سیاسی مارکسیست باشید و انسان‌ورزی کنید و یا لیبرال باشید و انسان‌ورزی کنید. اینها مغایرتی ندارند و با هم در تناقض نیستند.

در بخش اول کتاب تحت عنوان «نظریه انسان‌ورزی» یا «نظریه حضور و بازیگری» به این مباحث نظری پرداخته و گفته شده است که برای این کار نه فقط حضور و بازگیری لازم است، بلکه قاعده بازی یا آداب و اصولی نیز لازم است که حد و حدود و حجاب کار مشخص می‌شود. این جنبه ضمن اینکه ادب کار ابدی و دایمی است تأکیدها و جهت‌ها تحت تأثیر مکان (فرهنگ و سنت) و زمان (شیوه سلوکی که سامان فرضی برای خود برگزیده است) ممکن است شکل و شمایل محلی و بومی به خود بگیرد. و بعد توضیح داده شده است که حضور و بازیگری و قواعد کار بدون «ساحت، عرصه، و میدانی» که امکان دهد قاعده بازی در آن تحقق یابد و امکان دهد که حضور در آن اتفاق بیفتد، ممکن نمی‌شود. این سه پایه مدنیت و تمدن است. البته این سه‌پایه در صورتی اصالت دارند که در جهت «خیرعام» باشند و نه درخدمت یک فرد یا یک گروه خاص؛ قاعده بازی نمی‌تواند «غیریت‌سازی» کند اما انتظار داشته باشیم انسان‌ورزی صورت گیرد. لذا اگر انسان‌ورزی نه دین می‌شناسد و نه محل می‌شناسد و نه فرهنگ می‌شناسد و نه زیرفرهنگ می‌شناسد، پس همه شهروندان باید این امکان را داشته باشند که بازیگری کنند. بنابراین قاعده بازی باید جهان‌شمول باشد و یکسری مختصات دیگر داشته باشد که در گفتار مربوط به خود توضیح داده شده است.

فقط در دوران جدید است که سکولاریسم مصداق تمدنی پیدا می‌کند

ادعای دومی که کتاب کرده است که خیلی بزرگ است این است که در کل تاریخ بشر دو جهان‌بینی بیشتر وجود نداشت و ندارد. یک جهان‌بینی که می‌گوید در هر قدمی که انسان برمی‌دارد، تایید قدسی لازم دارد. اینکه منشأ قدسی چیست، در جوامع مختلف متفاوت است. برخی می‌گویند چند خدا و برخی می‌گویند یک خدا و برخی می‌گویند خورشید، برخی می‌گویند سنت و برخی می‌گویند پدران و غیره! مهم این نیست بلکه مهم این است که به هر حال قدسی‌حضوری است. این یک شکل آن است. بین قدسی‌حضوران من دو گروه را گفتم که از همه برجسته‌تر هستند. آنهایی که به چندخدایی معتقدند و آنهایی که به خدای واحد معتقد هستند. جهان‌بینی دوم مدعی است که انسان خودبنیاد است و نیازی به تأیید مقامی بیرونی غیر از خود ندارد. این جهان‌بینی را «انسان‌حضوری» خوانده و مدعی‌ام که این عبارت دقیقترین برگردان برای مفهوم «سکولار» در جهان امروز است. براساس این جهان‌بینی قواعد و ادب و آداب انسان‌ورزی و بازیگری توسط خود آدمی طراحی شده و مُهر تأیید آدمیان که با گفت‌وگو و قرارداد اجتماعی به آن می‌رسند متضمن و اعتبار بخش کافی برای هر حد و حدود و حجابی برای زندگی در روی زمین است.

برای اینکه خوانندگان بدانند نظریه‌ای که در بخش اول بسط داده شد آیا مصداقی دارد یا فقط به قول کسانی که به افلاطون ایراد می‌گیرند یک آرمان است که در بخش اول بحث شده است، من ادعا کردم این آرمان است ولی در عین حال آرمان عملی است چرا که در تاریخ مصداق‌هایش را داشتیم. من در کتاب سه مثال را مورد بحث قراد داده و و سه تمدن را برای شما توضیح و ترسیم کرده‌ام: تمدن هخامنشیان که قدسی‌حضوران چندخدایی بودند و قدسی آنان منابع مختلف داشت. سه حوزه یعنی «حضور»، «قاعده بازی» و «ساحت» را در تمدن هخامنشیان تصویر کرده‌ام. باز ادعا می‌کنم این آخرین تصویر نیست و امیدوارم دانشوران جوان فقط این را به عنوان طرح مسئله ببینند و ان‌شاالله بهتر از من این کار را انجام دهند.

بین خدای‌واحد باوران من مثال گورکانیان هند را انتخاب کردم چون مثال خیلی جالبی بود. به نظر من دوره گورکانیان درخشان بود. البته فاطمیان، عباسیان، صفویان، عثمانی و امویان اسپانیا هم درخشان هستند اما من گورکانیان هند را انتخاب کردم. جالبی عظیم مورد گورکانیان این است که آنان به قدسی‌حضوری مبتنی بر خدای واحد معتقد بودند اما چنان اهل مروت و مدارا بودند که به رغم اینکه در شبه قاره هند ادیان بیشمار و معتقد به چندین خدا اعتقاد جاری بود، توانستند به معجزه مدنیت و تمدن دست یابند. سنجه‌های مدارا و مروت که از آن یاد شد معرکه زیبایی از آراء ایجاد کرده بود که هندوستان را ثروتمندترین واحد جمعی بشری در زمان خود تبدیل کرد.

بالاخره ادعای من این بود در جهان بشری تا دوران جدید هیچ وقت جهان‌بینی انسان‌حضوری به عنوان یک طرح عملی مدنیت و تمدن‌سازی مصداق پیدا نکرده بود. فقط در دوران جدید است که این اتفاق می‌افتد. جالب بود که آدمی که من را به فکر واداشت، سید حسین نصر با کتابش به اسم «علم و قداست» بود. او آنجا می‌گوید تا قرن حاضر همیشه قداست و علم به هم پیوند داشت اما در دوران روشنگری بود که بین آن‌ها جدایی افتاد.

به نظر می‌رسد در دوران جدید اولین باری است که نگرش انسان‌حضوری مذهب مختار شده است. در آن بخش مثال زدم که انسان‌حضوری در چین باستان داشتیم و حتی در فرهنگ خودمان مزدکی‌ها نسبت به بقیه خیلی انسان‌حضورتر هستند. یا حتی در جهان اسلام معتزله خیلی انسان‌حضورتر هستند و تا جایی پیش می‌روند که می‌گویند قرآن قدیم نیست و حادث است. یعنی قرآن هم ابزار موقتی است. در یونان، سوفستاییان انسان‌حضور بودند اما تا دوران جدید اینها نتوانستند یک قاعده کارساز ایجاد کنند.

مثال مهم برای چنین مدنیتی را نه اروپا که شمال آمریکا و به‌ویژه ایالات متحد دانستم. به بیان دیگر، کتاب ادعا می‌کند فقط در آمریکا نگرش انسان‌حضوری مصداق عملی خود را پیدا کرده است. به همین دلیل آمریکا را به عنوان مثال تمدن تجدد و مثال سوم انتخاب کردم. بنابراین بخش دوم کتاب حالت مطالعه موردی دارد و سه مورد تاریخی را به عنوان یک آزمایشگاهی که در آن سه پایه «حضور»، «قاعده بازی» و «ساحت» در آن تحقق پیدا کرده است بیان کرده‌ام.

همانطور که عرض شد کل کتاب این حرف را می‌زند که انسان برای این به دنیا نیامده است که پولدار شود، برای این نیامده که دیندار شود، برای این آمده که مدنی باشد. به قول حضرت حافظ در چند روزه نوبت تا چه حد مدنیت می‌کنید و تا چه حد تمدنی درست می‌کنید که وقتی رفتید هم الگوی آن برای دیگران بماند. می‌بیینم که حتی امروز الگوی قالی‌بافی، نقاشی و معماری ما از دوره صفوی است. برای اینکه الگوی ماندگار به جا گذاشته‌اند. ان‌شاالله ما هم به زودی در خط بازیگری بیفتیم. به خصوص که در ایران صحبت تمدن‌سازی است و همه جا از این صحبت می‌شود ولی بیشتر شوخی است تا جدی باشد. در واقع من سعی کردم یک قدم جدی در این زمینه بردارم. اینکه تا چه حد باشد نمی‌دانم، اما ان‌شاالله شما قدم‌های جدی تر بردارید.

من کتاب را که ملاحظه می‌کردم به نظرم رسید از آنجا که خیلی از کلمات، مفاهیم و اصطلاحاتی که استفاده می‌کنید منحصر به خود شماست و با توجه به تسلطی که بر ادبیات دارید ترم‌های خاصی را ابداع و استفاده می‌کنید که در منظومه فکری شما این قابل توضیح است که در کتاب هم توضیح دادید، به ذهنم رسید که درباره مفاهیم کلیدی یک توضیحاتی از شما بگیریم تا بعد بحث اصلی شکل گیرد. فکر می‌کنم کلیت کتاب مبتنی بر ایده‌ای در مورد خود انسان است که بعد آن را به کل بحث و این عنوانی که درباره حضور و بازیگری در امر سیاسی انتخاب کردید، تسری می‌دهید. برای شروع بحث بفرمائید منظور شما از «حضور» چیست؟

این ادعایی است که نه شما بلکه بسیاری می‌کنند مبنی براینکه فرهنگ رجایی مفاهیم خاص خود را انتخاب و بدتر از آن جعل می‌کند؛ اصلاً اینطور نیست. خدا آن روز را نیاورد که من بخواهم ادعایی اینچنینی داشته باشم. من که باشم که مفاهیمی از آنِ خود بتراشم. من سعی می‌کنم برای مفاهیمی که محتواهای ابدی دارند و می‌خواهند منتقل شوند، تا جایی که ممکن است عبارات بومی‌شان را انتخاب کنم. درباره «حضور» که شما سؤال کردید، ما در فرهنگ خودمان مثلاً می‌گوییم طرف آدم بیخود یا باخودی است یا می‌گوییم یک نفر خیلی باخود و باوجود است؛ این را من نساختم!

«حکمت وجودی ما انسان‌ورزی، مدنیت و تمدن است»
«حکمت وجودی ما انسان‌ورزی، مدنیت و تمدن است»

یک بار خواستم استادی را دعوت کنم تا به دانشگاه بیاید. ایشان گفت من به شرطی می‌آیم که جلوی در من را نگردند. بعد این داستان را برای من گفت که من در کتاب «مشکله هویت» آن را نقل کرده‌ام. شخصی به دیدن دوست خود رفت و در زد و گفتند دوست در باغ تشریف دارند. ایشان هم به باغ رفت و دید دوست او آراسته و محترم زیر درختی نشسته است و جلو رفت و عرض سلام کرد. گفت قرار است جایی تشریف ببرید؟ گفت خیر. گفت قرار است کسی به حضور شما برسد؟ گفت خیر. گفت پس چرا این چنین آراسته هستید؟ گفت ما در حضور خودمان هستیم.

این جمله خیلی به دل من نشست. این جریان برای من خیلی سال پیش اتفاق افتاد. فرض کنید سال ۱۳۶۵ من به ایران آمدم و این مواجهه سال ۱۳۶۷ اتفاق افتاده است. از سال ۱۳۶۷ برای من این سوال وجود دارد که این به چه معنی است؟ انسانِ با حضور، چه نوع انسانی است؟ بعد متوجه شدم قضیه خیلی پیچیده است. انسانِ باحضور، در همه جا هست و این نوع آدم‌ها هستند که در روی زمین اثری از خود باقی می‌گذارند. این افراد در اطراف ما وجود دارند. یعنی هر یک از ما در فامیل خودمان آدم‌هایی را داریم که بین همه، آدم‌های باحضوری هستند.

من کتابی درباره انقلاب دارم که به زبان عربی ترجمه شده است اما به فارسی هنوز ترجمه نشده است. برای نوشتن این کتاب با خیلی‌ها مصاحبه داشتم تا درباره انقلاب و از جمله درباره روان‌شاد امام (ره) بنویسم. در جریان مصاحبه‌ها شنیدم که عمه ایشان آدم با حضوری بوده و مثلاً پس از مرگ پدر ایشان، دو بچه کوچک را برای دادخواهی به حضور شاه برد. آدم‌های باحضور اینطور هستند، آدم‌های باحضور برای خود شأن قائلند.

بنابراین من متوجه شدم تمام کسانی که صرفاً در چرخه تولد، بقا / ماندگانی، و مرگ، زندگی نکردند یعنی به ورای زندگی روزمره رفتند اهل حضور بوده‌اند. خیلی‌ها در این چرخه روزمرگی هستند، می‌آیند و می‌روند. حدیث دو انگشت که امام معصوم بین انگشتانش را نشان داد و گفت یک عده فقط دارند دور کعبه می‌چرخند. عده‌ای هم هستند که از این چرخه بیرون می‌روند، چرخه دیگری را طی می‌کنند که می‌توانیم به آن چرخه «زایش دوم» بگوییم. به قول مولانا «آدمی‌زاده دوبار زاده شود»، تولد اول از مادر است و تولد دوم یا آن زایش درونی و توسط خود آدم است. درد این را هم خود شما می‌کشید. یعنی دردی که مادرت در تولد اول کشیده را در زایش دوم، خودِ شما باید بکشید. برای همین در مقدمة کتاب «تذکره‌الاولیا» ادعا می‌شود که محتویات کتاب که شرح حال آدم‌های با حضور است «مخنثّان را مرد کند». مرد هم به معنای انسان است، چه در زبان فارسی و چه در زبان انگلیسی منظور از مرد انسان است. مرد تا دوران اخیر به معنای انسان بود، نه به معنای مذکر. این چرخه دوم، «زایش، زندگانی، و جادوانگی».

یعنی چرخه‌ای که آدم‌هایی مثل سقراط، زرتشت، بودا، ملاصدرا، رضا عباسی و غیره، در همه حوزه‌های زندگی دنبال کردند نه فقط تولد اولیه آن‌ها بود، بلکه زایش بعدی هم بود و یک زندگانی از خود بجا گذاشتند که ارزش مطالعه دارد و جاودانه شدند. این آدم‌ها کسانی هستند که در عرصه خصوصی خود، در جهانی که خودشان با خودشان هستند، اهل حضور هستند. مثل استاد محترمی که گفت ما در حضور خودمان هستیم. این آدم‌ها کسانی هستند که در زندگیِ همه تفاوت می‌گذارند. فرض کنید ما این همه آدم داشتیم که فوتبالیست بودند و فوتبال بازی کردند، ولی آدمی مثل علی دایی آدمی می‌شود که به نظر می‌رسد اهل حضور است. مثلاً در بحبوحه کرونا هیچیک از کارمندان خود را اخراج نکرده چرا که برای خود و انسان‌های دیگر، حضور قائل است. این پیامد بسیاری دارد.

سقراط اهل حضور بود. همانطور که در مقدمه کتاب توجه کردید، من گفته‌ام که ماکیاولی اهل نمایش و تظاهر و سقراط اهل وجود و حضور بود. بنابراین دغدغه من این بود که چطور آدم‌هایی و چطور جوامع و گروه‌هایی، گروه‌هایی هستند که وقتی بر روی زمین آمدند، حضوری از خود به جا گذاشتند و رفتند؟ من دنبال این بودم که عنوان کتاب هم شده است «حضور و بازیگری در امر سیاسی».

در جایی به شکل‌گیری مدنیت و تمدن اشاره می‌کنید و تاکید دارید که وضعیت مدنی و تمدنی زمانی رقم می‌خورد که ۵۱ درصد از جامعه در آن مشارکت کنند. با این توصیفی که الان مطرح کردید، «حضور» برای یکسری از آدم‌های خاص ممکن و میسر می‌شود. این دو چطور با هم قابل جمع است که بعد آن مدنیت و تمدن شکل بگیرد؟

بسیار سوال خوب و دقیقی کردید. ادعای من که شاید خوب بیان نشده است این است که همه آدمیان از توانش زایش دوم و اهل حضور شدن برخوردارند و یعنی برای همه چنین زایشی امکان‌پذیر است، نه فقط برای آدم‌های خاصی. فقط یک شرط ساده دارد. شرط این است که شما انسانیت خود را تحویل بگیرید، هر چیزی را تحویل بگیرید. من مثالی بیان کنم. ما چیزهایی را تجربه می‌کنیم و بعد که سن بالا رفت، آن تجربه‌ها تازه معنا پیدا می‌کنند. به نحوی که آن زمانی که این تجربه را داشتم عمق این را نفهمیده بودم.

من و یکی از همکلاسی‌هایم به اسم برایان می‌خواستیم نزد منشی دانشکده برویم. دقیق یادم نیست که حوالی سال ۱۳۶۱ یا ۱۳۶۲ بود که امتحان جامع خود را داده بویم و باید پیگیر نتیجه امتحان می‌شدیم. برای اینکه مصحح نداند برگه چه کسی را تصحیح می‌کند به جای نام، شماره قرار داده بودند. این منشی گفت شماره شما در امتحان چند بود؟ گفتم ۶، نگاه کرد و گفت قبول شدید. به برایان گفت شماره شما چند است؟ گفت ۱۱! گفت قبول شدید. باور نمی‌کنید، درست مثل اینکه دیروز اتفاق افتاده است. همان لحظه که خانم منشی گفت قبول شدید من نه، ولی برایان استوارتر ایستاد صدای خود را رساتر و به من رو کرد و دست خود را دراز کرد و با صلابت گفت دکتر رجایی تبریک می‌گویم.

من کار برایان را نفهمیدم ولی او این مسئولیت دکترا را تحویل گرفت که حالا که امتحان جامع را پشت سر گذاشتیم از این لحظه این را باید قبول کنیم که دکتر شده‌ایم. بنابراین کاملاً درست می‌فرمایید که ظاهراً این است که فقط عده خاصی هستند که حضور را درک می‌کنند. ولی خداوند یا لااقل به روشی که ما داستان نه خلقت بلکه ساخته شدن انسان را داریم [اینطور است]. خلقت خداوندی شهودی است، کن، فیکون است. [تا می‌گوید] زمین، باش [دیگر زمین خلق شده] بود. [تا می‌گوید] گیاه، باش [دیگر گیاه خلق شده] بود. ولی سرگذشت انسان خلقت نیست بلکه ساختن است. خداوند انسان را ساخت و بعد از نفس خود در او گذاشت و بعد امانت خود را در انسان نهاد. بعد اسم‌ها را به انسان یاد داد. هر یک از ما اگر این را تحویل بگیریم، به‌ویژه اگر به یاد داشته باشیم، متوجه می‌شویم این خداوندی که ما را ساخته است با توجه به آن ۹۹ اسمی که ما برای خداوند قائل هستیم بزرگترین، بالاترین و مطلق‌ترین هنرمند است. بنابراین اگر هر یک از ما این روایت را حتی اگر باور دینی نداریم بپذیریم و تحویل بگیریم، می‌فهمیم که بالقوه آدمی هستیم که می‌توانیم اهل حضور باشیم. همانطور که برایان یکباره حضور خود را اعلام می‌کند. یعنی می‌گوید از این لحظه شما نمی‌توانید هر حرفی را بیان کنید. یعنی تحویل گرفتن، حجاب است. وقتی من می‌گویم مسلمان هستم، این گزاره یک شوخی نیست بلکه یک معنی دارد. وقتی من می‌گویم ایرانی هستم یک شأنی دارد، وقتی می‌گویم یک استاد هستم شأنی دارد. آیا من این را تحویل می‌گیرم؟!

اولین اتفاقی که باید بیفتد این است که آدمیزاد شأن انسانیِ بالقوه‌ای را که درون او است تحویل بگیرد. اگر این را تحویل گرفت می‌تواند انسان‌ورزی کند. منتها یک موضوعی هست. مادر من می‌گفت هیچوقت نمی‌توانی پخته باشی برای اینکه با شیر خام بزرگ شدی. این تعبیر زیبایی است. چون من فطرتم با شیر خام است، هیچوقت نمی‌توانم ۱۰۰ درصد پخته شوم. آقای خرمشاهی یک مطلب جالبی دارد به اسم «حافظ، کاملاً انسان یا انسان کامل». انسان کامل اصلاً وجود ندارد چون اگر انسانی کامل شود، دیگر انسان نیست و از حالت انسانی بیرون رفته است.

بنابراین ۵۱ درصد را برای این گذاشتم که همه، حتی کسانی که فکر می‌کنیم به بُعد حضور و انسان‌ورزی رسیدند در ۵۱ درصد مواقع موفق هستند چون به هر حال انسان هستند. برای همین ما می‌گوییم عالِم شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. چرا ۵۱ درصد در نظر گرفتم؟ چون ۴۹ درصد مواقع ممکن است ما شکست بخوریم ولی چون ۵۱ درصد مواقع موفق هستیم، قاعده بازی را آن ۵۱ درصد می‌نویسد و برایش حد و حدود و حجاب می‌گذارد.

۵۱ درصد و ۴۹ درصد را درباره فرق بین جوامع در حال توسعه مثل کانادا، آمریکا، اروپا و جوامعی که به قول داریوش شایگان «در تعطیلی تاریخی هستند» یا به بیان کتاب مورد بحث «در وضع جهان‌گیری» هستند مطرح کرده‌ام؛ آنها که متاسفانه ۵۱ درصد وضع خوبی ندارند. در کانادا ۵۱ درصد مواقع خوب است ولی ۴۹ درصد اجحاف، بدی و بی‌عدالتی است اما خوشبختانه چون ۵۱ درصد مواقع، کار درست است، این کار موجب می‌شود چرخ جامعه جور دیگری بگردد. در جوامعی هم که در تعطیلی تاریخی‌اند یا در وضعیت جهان‌گیری هستد، در ۴۹ درصد مواقع کارها انجام می‌شود. الان ما ۳۰۰ سال است در موقعیت جهان‌گیری و تعطیلی تاریخی هستیم ولی با این حال زندگی ادامه دارد و مردم زندگی می‌کنند. بنابراین این امکان برای همه وجود دارد مشروط بر اینکه همت بکنند. به بیان مولانا، «در خانۀ غم بودن، از همتِ دون باشد!» یا مثل اینکه حافظ می‌گوید ذره اگر همت کند می‌تواند به خورشید برسد («دره را تا نبود همت عالی، حافظ / طالب چشمه خورشید درخشان نشود». اما ظاهر همان‌طور که فرمودید این است که فقط عده‌ای می‌توانند برسند ولی حقیقتاً این مائده‌ای است که در اختیار همه است.

«حکمت وجودی ما انسان‌ورزی، مدنیت و تمدن است»
«حکمت وجودی ما انسان‌ورزی، مدنیت و تمدن است»

یعنی «حضور» نحوه‌ای از وجود است که تقریباً برای همه رسیدن به آن و یا ممکن شدن آن، امکان دارد. اگر این تعریفی که من کردم درست است پس این چه نسبتی با خود انسان‌ورزی، امر سیاسی و بازیگری پیدا می‌کند؟

کاملاً سوال دقیق است و مشخص است که برای خواندن کتاب وقت گذاشته‌اید. سپاسگزارم از اینکه در کتاب تعمق کردید. عرض من خیلی ساده است. آنچه ما را از بقیه حیوانات جدا می‌کند این است که ما حیوانی هستیم و یک لایه انسانی هم داریم. جالب است که بُعد حیوانیت ما که غریزه‌های ماست، خود به خود ما را به یک کارهایی وا می‌دارد. یعنی به وقت گرسنگی، من تصمیم نمی‌گیرم گرسنه شوم، بلکه معده من اینطور احساسی را ایجاد می‌کند. تمام نیازهای مادی این چنین هستند. اما برای انسان شدن به من گفته‌اند می‌توانی انسان‌ورزی کنی و می‌توانی نکنی و من می‌توانم نکنم یا بکنم. تکرار می‌کنم برای همین است که می‌گویند عالم شدن چه آسان و انسان شدن چه مشکل! بنابراین ادعا در این کتاب این است؛ برای اینکه ما بُعد انسانی خود را بیرون بیاوریم، مجبور هستیم ورزش کنیم و مجبوریم آن را ورز دهیم.

اگر به من بگویند انسان چه زمانی شروع کرد به انسان شدن می‌کند می‌گویم انسان شدن با «نه» گفتن شروع می‌شود. درست است که روایت داریم شیطان گول زد و انسان گول خورد، ولی موقعی که انسان به خداوند «نه» گفت [انسان شدنش آغاز شد]. خدا گفت هر کاری بخواهید بکنید ولی از این درخت نخورید. یعنی در واقع ما به نوعی، حیوان بودیم و نوعی زندگی حیوانی در بهشت بود. آدمی همه چیز در اختیار داشت و هر جا غریزه گفت هم ممکن بود بکشاند ما را و می‌توانستیم برویم. ولی به مجرد اینکه آدمی گفت نه، مسئولیت کار خود را به عهده گرفتن آغاز شد و انسان شدن هم آغاز شد. فرض کنید غریزه به من می‌گوید که گرسنه هستید، بعد می‌گوید به سفره حمله کنید، ولی انسان می‌گوید دست‌های خود را بشوی، بسم الله بگو، قاشق و چنگال بیاور و درست بنشین. اینها «نه» است. اینها به دلیل «نه» ها درست شده است و اِلا در حالت حیوانی بلعیدن است و تناول.

بنابراین ادعای من خیلی ساده است؛ برای حیوان بودن لازم نیست زحمت بکشیم و خودمان اینطور هستیم. هر جا غریزه لازم باشد ما را می‌کشاند اما برای انسان شدن باید زحمت کشید، باید ورزش کرد. اینطور نیست که یکبار یاد بگیرم و بعد تمام شود؛ درست مثل موسیقی، رانندگی، کتاب نوشتن و درس دادن است. باید مرتب تمرین کنیم و ورزش لازم است. بنابراین اگر می‌خواهیم انسانی عمل کنیم باید ورزشش بدهیم و انسان‌ورزی کنیم.

در رابطه با خود، برای اینکه احساس کنم انسان‌ورزی می‌کنم، باید حضور برای خود قائل شوم. برای شخص خودم، وقتی انسان‌ورزی می‌کنم، من نمی‌خواهم پُز بدهم. فرض کنید، شما سر وقت آمدید و منتظر شدید و در اتاق انتظار منتظر ماندید. این بخاطر ادب و حضور خودتان است. مجبور نبودید این کار را بکنید.

یک چیزی که به من برمی‌خورد این است که در اینجا هموطنی دیر می‌آید و می‌گوید این رسم ایرانی است. یعنی حتی هندی‌ها یا پاکستانی‌ها هم این را می‌گویند و بعد می‌گویند این «وقت هندی» است! بی‌وقت بودن و سر وقت نبودن را سر دیگر هموطنانمان نشکنیم، شما آدم بی‌وقتی هستید و شما آدمی هستید که به وقت احترام نمی‌گذارید، حال چرا از مملکتت خرج می‌کنی؟ شما به دلیل حضور قائل شدن برای خودتان است که خود را موظف دانستید سر ساعت، از ۹ هزار کیلومتر فاصله دورتر به من که در اوتاوا پایتخت کانادا نشستم، خود را برسانید. این، حضورِ انسانی است که آدم را متعهد می‌کند سر وقت بیاید. با این کار، کار خاصی برای خود نمی‌کنید ولی نشان می‌دهید آدم باحضوری هستید. اگر وقتی من مسئول بانک مرکزی شدم، بازیگری از خود نشان دادم، نگهبان بانک مرکزی می‌مانم، نه اینکه دزد بانک مرکزی بشوم!

مصداق بیرونی ارتباط انسان‌ورزی با شخص عامل، حضور است و در رابطه با دیگران و اجتماع، بازیگری است. در جوامعی که در تعطیلی تاریخی هستند، هم انسان‌ورزی تعطیل است و هم بازیگری تعطیل است. یک مثال ساده برای بازیگری بیان کنم. در خیابان جنت‌آباد در جایی که عابر پیاده است و خط عابرپیاده است ایستاده بودم. ناگهان اتومبیل پلیسی متعرض خط عابر شده بود. رفتم جلو و گفتم شما دیگر چرا این کار را می‌کنید؟ نباید از راه دور تا من را می‌بینید بایستید؟ شما که دیگر مسئول این کار هستید! بنابراین این بازیگری فقط در بانک مرکزی نیست، فقط در وزارتخانه نیست، در خیابان هم رعایت حق عابر پیاده را کردن هم یک نوع بازیگری است. بنابراین چه چیزی در جوامعی که نابازیگر هستند، یا جهان‌گیر هستند یا در تعطیلی تاریخی هستند، تعطیل است؟ انسان‌ورزی تعطیل است؛ که در قالب فردی، آدم‌ها بی‌حضور هستند و برای خود شأن قائل نیستند. در رابطه با جمع هم اینها بازیگری نمی‌کنند. به همین دلیل کلاه کلاه می‌کنیم به جای بازیگری! اسم این را بازیگری می‌گذاریم ولی بازیگری‌ای صورت نگرفته است. با خود چرا تعارف می‌کنیم؟

انسان‌ورزی مقوله‌ای درونی است که باید آن را تمرین کنم. در رابطه با خودم ممکن است هیچ کسی هم نباشد ولی به قول آن استاد که در باغ خود نشسته می‌گوید ما در حضور خود هستیم. اما وقتی کس دیگری می‌آید آن وقت باید من ماسک بازیگری خود را بزنم؛ بازیگریِ یک دوست، بازیگریِ یک پدر، بازیگریِ یک همسر، بازیگریِ یک همسایه، بازیگریِ یک معلم و غیره؛ از پایین‌ترین مقام تا بالاترین مقام، هر یک از اینها بازیگری می‌خواهد؛ هیچ انسانی در روی زمین فرا و ورای قانون عقل انسان‌ورزی نیست.

آدمی که سرکلاس می‌رود بازیگری می‌خواهد. شما نیز که تصمیم گرفتید در عرصه مطبوعات فعالیت کنید، به نوعی می‌خواهید بگویید که بازیگرِ مطبوعاتی هستید. این قاعده دارد. به همین دلیل شما احترام می‌گذارید. مثلاً من برای یکی از همکاران شما شدیداً احترام قائل هستم؛ مرحوم علیرضا فرهمند بود که چقدر مطلب از ایشان آموختم. این آقا روزنامه‌نگار بود. روزنامه‌نگاران دیگر هم همین‌طور هستند. چرا حسنین هیکل در مصر اینقدر معروف است؟ یا اریک رولو در مطبوعات فرانسه اینقدر احترام داشت، چون در کار خود بازیگری می‌کردند.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. البته متوجه هستید که امکانش در آمریکا بود وگرنه اروپا هم از نظر تاریخی شرایط متفاوتی دارد یا مثلا چین ژئوپولیتیک خاورمیانه حتی مثل اروپا هم نبوده حتی مثل روسیه هم نبوده برای همین واقعا تقصیر اسلام نیست که خاورمیانه مدرن نمیشه بیشتر وضعیت از ژئوپولتیک خاورمیانه ناشی میشه حکومت ها مرتبا فرومیپاشند با فشار از غرب شرق شمال و جنوب ….ثباتی نبوده ایران هم بعد از صفویه وجود نداره دیگه به نظرم اگر پایه اش باقی می مونه به خاطر چسب تشیع بود اینجا مسلما آمریکایی که تاریخش از استعمار شروع شه نبوده تاریخ مند هست اروپای مدیترانه ای هم نبوده روسیه با امپراطوری بزرگ هم نبوده خاورمیانه فقط توی دوران هخامنشیان و بعد دوره اسلامی که کاملا یکپارچه هست از نطر سیاسی البته ولی خوب تو دوره اسلامی یکپارچگی حتی از دوره هخامنشی هم بیشتره چون یک دین حکومت می کنه با یک زبان رسمی که در حقیقت بستری می شند برای اینکه فرهنگهای و تفکرات متنوع جابه جا بشه خود دین اسلام مثل یک آب می مونه که از طریق اون فرهنگهای و تفکرات متنوع داخل امپراطوری که بعضا شاید بعضی از قبل از اسلام بیاد داخل این بستر جدید با هم بده بستان می کنند حتی تفکرات فلسفی یونانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا