نسبت اخلاق و تاریخ در گفتوگو با یک استاد دانشگاه
مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، گفتوگوی شماره هفدهم نشریه حیات معنوی با غلامرضا ظریفیان، استاد دانشگاه را منتشر کردهاست که متن کامل آن را در ادامه میخوانید.
آیا اساساً میتوان از مقولهای به نام «اخلاق تاریخ» بگوییم یا باید از وجوه مختلف اخلاقی با تعریفهای متفاوت سخن گفت؟
اخلاق تاریخ، بحث هستیشناختی و وجودشناختی است و ما دو نوع معرفت تاریخی داریم: یک موضوعی داریم به نام تاریخ که هست، چه سوژه معرفت قرار بگیرد و چه قرار نگیرد، بالاخره حوادثی رخ داده و وجود دارد، مثل بسیاری از اموری که وجود دارند. گاهی میخواهیم درباره اخلاق در تاریخ صحبت کنیم، این بحث فلسفه انتقادی علم تاریخ است نه آن فلسفه نظری علم تاریخ. این بحث معرفتشناسی درجه دو است که بررسی میکنیم آیا در علم تاریخ، ما متکفّل معیارهایی در خصوص زیست اخلاقی، تحقیق اخلاقی و نتایج اخلاقی در تاریخ هستیم یا خیر؟ یعنی علم تاریخ آیا به این امر اهتمام دارد یا ندارد؟
در بخش اول از ارسطو تا دوره جدید، به این اشاره کرده اند که تاریخ سیر و حرکتی دارد که برخی گفتهاند بخش هستیشناسی آن رو به «فضیلت» است و مسیر نهاییاش مسیری فضیلت گونه است. برخی مثل هگل بر آنند که تاریخ صیرورت انسان به سمت آزادی است و در این مسیر اجتنابناپذیر، دیالکتیکی حرکت میکند؛ انسانها در این مسیر فراز و نشیبهایی دارند و نهایتاً تاریخ روحی دارد که انسان را به سمت آزاد شدن و رهایی از قیدهای مختلف میبرد. در اینجا به نوعی موضوع فضیلت و اخلاق مطرح میشود.
البته هگل وقتی این مسیر را تبیین میکند، خودش دچار نوعی تعارض اخلاقی میشود و نگاه ذاتگرایانه به موضوع پیدا میکند، میگوید این روح و آزادی عمدتاً در غرب متجلی میشود، چه، غرب این ظرفیت را دارد که سیر آزادی در آن محقق شود، اما در شرق به دلایل خاصی محقق نمیشود.
مارکس نیز سیر تطور تاریخ را بهگونهای تبیین میکند که جبری است و نهایتاً انسان در سیر تحول تاریخ، با درگیریهای طبقاتی به سمت دورههای مختلف میرود تا بالاخره از چنبرۀ تضاد طبقاتی خارج شود و به دنیای بیطبقه برسد که در آن مالکیت نیست. عجیب اینکه از دل این نگاه مادی، ناگهان از درون تاریخ، انسان متعالی پدیدار میشود!این یک نگاه است.
نگاه وجودشناسانۀ ادیان به تاریخ، خطی نیست، مثل تاریخنگاری مدرن که موضوع را بیشتر خطی میبیند. در تاریخنگاری ادیان، این اعتقاد هست که بشر با فراز و نشیبهایی که در تاریخ پیدا میکند، در نهایت به سمت دنیایی خوب، اخلاقی، پر از عدالت و فضیلت سیر میکند و انسانهای صالح که طبیعتاً یکی از ویژگیهای مهم زیستشان اخلاق است، بر جهان حکومت خواهند کرد.
بحث مهم، «اخلاق در تاریخ» است که به تجربۀ زیست انسانها مربوط میشود؛ یعنی انسانهایی آمدهاند، زندگی کردهاند و مورخان تجربۀ آنها را مورد کاوش قرار میدهند. در این تجربه، زیست انسانی مشحون از فضیلتها و رذیلتهاست، و مورخ موظف است که اولاً: از یک سو نحوۀ زیست انسان را گزارش کند و از سوی دیگر بهگونهای به تاریخنگاری بنگرد و از ابزاری استفاده کند که این ابزار کمک کند به تشخیص صدق و کذب گزارشی که مطرح میکند، بنابراین باید مسلط شود اولاً به اینکه تاریخ را آن گونه که رخ داده، بفهمد؛ ثانیاً آنگونه که رخ داده است، گزارش کند. اینجا هم باز اخلاق در پژوهشها و روشهای تاریخی موضوع بسیار مهمی میشود.
با توجه به فرمایش شما، ما میتوانیم طبقهبندیها و مفهومشناسیهای متفاوتی از پیوند و نسبت اخلاق و تاریخ مطرح کنیم که بعضی از تعابیر برای بعضی از این مفاهیم،دقیقتر است و برخی ممکن است با تسامح همراه شود.
بله، در بخش دوم، ما با پدیدهای روبرو هستیم به نام علم اخلاق که معرفتشناسانه است نه هستیشناسانه. در واقع وجودی به نام تاریخ هست و ما میخواهیم آن را شکار کنیم و در مورد نحوه شکار کردنش باید ببینیم آیا نسبتی بین اخلاق و شکار کردن این علم برقرار است یا نه؟ برای اینکه موضوع را کمی روشنتر کنیم، باید دید اصلاً ما از علم تاریخ چه تعریفی داریم؟
«موضوع تاریخ» که رخدادهای گذشته اسـت، ولی آیا علم تاریخ نیز همین است؟ ماهیت هر علمی معطوف به سه چیز است: موضوع، روش و غایت. در مورد علم تاریخ، بهخصوص با نگاههای جدید و مدرن که به نظر میرسد تاریخنگری قرآن هم به این نگرش نزدیک است، علم تاریخ را اینطور تعریف کردهاند: موضوع علم تاریخ «حیات اجتماعی انسانها»ست. علم تاریخ حیات اجتماعی انسان را در گذشته به صورت روشمند بررسی میکند. پس موضوعش حیات اجتماعی انسان است.
دوم حتماً باید روشمند باشد و با روشهای تاریخی بررسی شود؛ و سوم غایتش این است که برای «فهم اکنون» است؛ یعنی علم تاریخ باید به ما کمک کند که اکنونِ خود را بفهمیم، چون بخش عظیمی از وجود امروز ما معطوف به حیات اجتماعی انسان در گذشته است؛ یعنی ما به یکباره در این عالم به وجود نیامدیم، سلیقهها، علاقهها، باورها، دوست داشتنها و نفرتهایمان، بخش عظیمی از وجود امروز ما معطوف به تاریخ تولد ما نمیشود، بلکه در گذشته ساخته و پرداخته شده است.
یکی از بهترین تعریفها را «ای اچ کار» دربارۀ علم تاریخ در کتاب «تاریخ چیست» کرد و همین تعریف هم مورد اقبال بسیاری از مورخان مدرن قرار گرفت. بنا بر این تعریف، یکی از مهمترین ویژگیهای حیات اجتماعی انسان، «زیست اخلاقی»اش است، در حیات اجتماعی نهادها و حکومتها و فرهنگها را بررسی میکنیم، در همه اینها موضوعی به نام اخلاق تنیده است. وقتی تاریخ حیات اجتماعی انسانها را بررسی میکند، موضوع اخلاق برایش مهم است؛ یعنی وجود دارد و هست. بخش عظیمی از تاریخ گزارش همین عدالتها، آزادیخواهیها ،ظلم و ستمها، نابرابریها و قساوتها و مهربانیهاست.
تاریخ وقتی وارد حیات اجتماعی انسان میشود و میخواهد نسبت انسانها و تعامل و تقابلی را که با هم داشتند بررسی کند، یکی از موضوعات مهمش، اخلاق و اخلاق اجتماعی است که تاریخ بشر متکی بر آن رقم خورده و میتوان به این معیار قضاوت تاریخی پرداخت.
نکته دوم اینکه ما وقتی میخواهیم تاریخ اجتماعی انسانها را بررسی کنیم، همه آنچه در گذشته رخ داده، در اختیارمان نیست؛ ما با اسناد، مدارک، نقل قولها، کتابها، ابنیه و آثار مادی و معنوی روبرو هستیم، بنابراین نحوه رویکرد به اینها، نوعی اخلاق پژوهش و اخلاق رویکرد را به ما إعمال میکند. علاوه بر اینکه ما در تاریخ در جستجوی اخلاق هستیم، اکنون که میخواهیم این موضوع را بکاویم، آنچه رخ داده، عیناً در اختیار ما قرار نمیگیرد. حقیقت عریان به راحتی به دست نمیآید و شاید هم به دلایلی هیچگاه کاملاً به دست نیاید. بنابراین وقتی میخواهیم این حیات اجتماعی را گردآوری و تبیین و تحلیل کنیم، باید به دانشی مسلط شویم که به ما در فهم درست، و صدق و کذب دادهها و گردآوریهایمان کمک کند تا بتوانیم فهم درستی از آن استخراج کنیم. بنابراین با دو مسئله روبرو میشویم: یکی «تاریخ نویسی» و دیگری «تاریخنگاری».
چه مرزی بین تاریخنویسی و تاریخنگاری قائل هستید؟
هر انسانی میتواند تاریخنویس باشد؛ مثلاً قتلی در همین خیابان رخ داده، رهگذر خیابان چیزهایی را دیده و شنیده و شاهد مشاجراتی بوده، او میتواند این حادثه را برای ما گزارش کند بدون اینکه خیلی دغدغه صدق و کذبش را داشته باشد. در طول تاریخ از این مورخان کم نداریم. بسیاری از تاریخنگاران بر اساس همین نوشتهها و گفتهها و روایتهای شفاهی سراغ تاریخ میروند، اما هر تاریخنویسی، تاریخنگار نیست؛ بنابراین عرصه تاریخنویسی را کنار میگذاریم، چون ممکن است پدر من واقعه 28 مرداد را درک کرده باشد، ولی مفهومش این نیست که او به تحولات 28 مرداد آشنا بوده و او دیده در یک روزی عدهای جمع شدند و شعار دادند و کشته و دستگیر شدند. پدرم تلقیهای خودش را از اختلافات آن زمان مرحوم مصدق و کاشانی و نظام حاکم بیان میکند، بسیاری از گفتههایش ممکن است متکی بر برداشتها، انگارهها و فهم اجمالی خودش باشد. ما از این تاریخنویسیها زیاد داریم.
در تاریخنویسی دنبال گزارههای اخلاقی نمیرویم؛ برای مثال ما در قرن اول تا نیمه دوم قرن هجری، «تاریخنگار» نداریم و عمدتاً «تاریخنویس» داریم. تاریخ جهان اسلام از دل حدیث برآمده است، محدثان اتفاقی که در جنگ بدر رخ داده بود و پیامبر به صحابه حرفهایی را زدند و در کنار این بیانِ پیامبر گرامی اسلام، آنان نکاتی هم درباره حادثه بدر، غدیر، یا هر حادثه دیگر را به نگارش آوردند. اینان عمدتاً محدث بودند، ولی مورخ نبودند و با دانش تاریخ آشنایی نداشتند. ما یک و نیم قرن، تاریخنویس داریم و به همین دلیل میبینیم بخشی از این تاریخنویسیها مشحون از اسرائیلیات و بیان حرفهای زمانه است، در این تاریخنویسیها، بسیاری جانبداریها، گرایشها، فهمهای ناقص، موج میزند.
بخشهایی هم تبدیل به قصه شده و قصهخوانان حوادثی را شنیده بودند و آنها را بر اساس ذهن خودشان یا ذائقه محیطی که در آن هستند برای مردم روایت میکردند. گاهی هم مثلاً آن فرد قصهخوان، خواسته برای حاکمی گزارش کند و تبعاً متناسب با ذائقه او، داستان را آرایش داده است. بسیاری از روایتهای تاریخی بعدها به اعتبار همین قصهها ایجاد شده و در آن گزارشها نیز بخش زیادی از اسرائیلیات و گرایشهای فرقه ای و علائق حاکمان منعکس است. حتی کسانی بودند که فکر میکردند اگر مطلبی را به پیامبر منتسب کنند ـ حتی اگر ایشان نگفته باشد ـ ولی او اکنون برای تربیت فرزند یا گروهش یا تقویت جریانش مؤثر میدانست، فکر میکرد که این مطلب کذب، چیز بدی نیست، چون فایده دارد؛ بنابراین از صدق و کذب موضوع خارج میشد و فکر میکرد که این امر غیر اخلاقی نیست، چون به یک تربیت بهتر یا اثبات مسئلهای، کمک میکند و گفتنش مذموم نیست!
ازاواخر قرن دوم، تاریخ کمکم از حدیث و علم رجال به یک علم مستقل تبدیل شد، هرچند همین تبدیل شدنش به علم مستقل هم با مشکلات زیادی روبرو شد. ابن اسحاق که جزء اولین تاریخنگاران مسلمان است (و نه تاریخنویس)، به دلیل اینکه به سمت نوعی استقلال علم تاریخ از حدیث رفت، مورد تهمت قرار گرفت تا جایی که برخی از فقهای مدینه او را «دجال» نامیدند و بعد هم مجبور شد از شهر فرار کند و به سمت عراق برود. علم تاریخ برای اینکه به یک علم مستقل تبدیل شود، فراز و فرودهای زیادی داشت و از قرن دوم به بعد ـ بهویژه در قرن سوم و چهارم ـ است که ما با پدیدۀ تاریخنگاری مسلمانان مواجهیم.
فرق تاریخنگاری با تاریخنویسی این است که تاریخنگار کسی است که در دانش تاریخ، متخصص است؛ یعنی علم تاریخ را مطالعه کرده، روشها، نحوۀ گردآوری حوادث، چگونگی جرح و تعدیل و بازشناسیِ درست و نادرست دادهها را میداند. بنابراین تاریخنگار کسی است که با علم تاریخ آشنایی دارد.
چگونه میتوان به تبیین نسبت اخلاق با تاریخنگاری پرداخت؟
اولین گام اخلاق در تاریخ رخ میدهد که تاریخنگار باید به این علم آشنا باشد؛ ناآشنایی به این علم، خودش یک امر غیراخلاقی است. من در جایی قرار میگیرم که میخواهم از آن علم گزارش و روایت کنم و دیگران به من استناد میکنند، پس باید در این دانش متبحر باشم و حدود و ثغور ش را بدانم. نکته دوم این است که وقتی مورخ به این علم آشنایی و تخصص پیدا کرد، باید بکوشد که بیطرف باشد. البته امکان بیطرفی مطلق وجود ندارد، چون مورخ مثل هر انسان دیگری با سه عامل معرفتشناسی و تأثیرگذار روبروست: یکی باورها و اعتقادات؛ بدین معنی که نگاه مورخِ موحد به تاریخ با مورخ غیرموحد متفاوت است. شیعه ممکن است نگاهش به تاریخ، با اهل سنت متفاوت باشد. در طول تاریخ هم اینچنین است که مثلاً نگاه فرد معتزلی با نگاه اشعری کاملاً متفاوت است.
عامل دومی که بر انسانها تأثیر میگذارد و بیطرفی او را تا حدی تحت تأثیر قرار میدهد موقعیت جامعه شناختی اوست، اینکه گزارشدهنده حاکم است یا نیست؟ شهری است یا روستایی؟ در آن زمینهای که هست، در کدام طرف این شهر قرار دارد، در چه جامعهای زندگی میکند؟ به هر جهت ابعاد جامعهشناختی خواهناخواه بر انسان تأثیر میگذارد. عامل سوم وضعیت روانشناسی انسانهاست؛ معمولاً رویکرد انسانهای تند به مسائل و نوع گزینش آنها، با انسانهای ملایم فرق دارد.
چیزی که این مؤلفهها را کاهش میدهد و اتفاقاً اخلاق در تاریخ اینجا خیلی مهم میشود، این است که متخصص تاریخ و تاریخنگار بیش از اینکه معطوف به اراده باشد، معطوف به اندیشه و مسلط بر علم تاریخ است، به میزانی که روشمند میشود و از روشهای درستِ گردآوری و گزینش، و روشهای درستِ فهم مسئله استفاده میکند، از میزان جانبداریاش کاسته میشود. از امور مهم اخلاق در تاریخ این است که مورخ چقدر اهتمام دارد که این علم را خوب به کار بگیرد، روشهای گردآوریاش را چگونه استفاده کند؟ آیا بدون ملاک و معیار سراغ منابع میرود و از هر چیزی که خوشش آمد، بهره میبرد؟ چون یکی از مشکلاتی که در تاریخ نگاری اسلامی رخ داد، این بود که مسلمانان قرن اول و دوم گرفتار موضوع خاصی به نام «فتوحات» شدند، این فتوحات مانع از آن شد که آنها در منابع خود تأمّل جدی و علمی بکنند؛ بنابراین میبینیم عموماً مکاتب علمی و تاریخ نگاری از قرن سوم و چهارم کمکم رونق میگیرد.
به تعبیر دکتر زرینکوب پس از دو قرن سکوتِ اولیه، هنگامی که مسلمانان با ملتهای دیگر ارتباط برقرار کردند، مجبور شدند این کوتاهی در تأمل و تحقیق و جمعآوری را با انبوهی از روایات برساخته جبران کنند، لذا بحث جعل و کذب به شدت گسترش یافت و بعد هم وقتی مورخان بیطرف آمدند، با انبوهی از اطلاعات روبرو شدند، بهطوریکه در زیر این همه اطلاعات دفن شدند و فرصت مناسبی برای تنقیح شان پیدا نکردند، چون با هزاران حدیث و گزارش تاریخی، مواجه شدند که پالایش آنها برایشان خیلی سخت بود و نمیتوانستند بهراحتی درست را از نادرست تشخیص دهند؛ لذا این فرصت از ایشان گرفته شد، ولی نهایتاً پارادایمی که تا امروز بر تاریخنگاری بیشتر مسلمانها حاکم شد، تداوم منطق طبری یعنی منطق تاریخنگاری نقلی است. اگر «تاریخ طبری» را بخوانید که انصافاًمنبع بسیار خوبی برای مسلمانهاست و اگر نبود امثال او، بسیاری از میراث تاریخی را نداشتیم؛ مخصوصاً ما شیعیان مدیون طبری هستیم، زیرا اولین گزارش مهم درباره عاشورا را که «ابی مخنف» انجام داده، اصلش از بین رفته و اگر گزارش طبری نبود، گزارشی به این ارزشمندی از عاشورا نداشتیم.
اما طبری وقتی میخواهد چیزی را گزارش کند چون با انبوه روایتهای متعارض روبروست، نمیتواند گزینش درستی انجام دهد، در هر حادثهای ده گزارش به شما میدهد بدون اینکه هیچ نقد و تحلیل و ترجیحی بکند؛بنابراین همین مطالب پایه و مایۀ بسیاری از تفکرات مسلمین در آینده شد. تا جایی که کتاب «آیات شیطانی» سلمان رشدی متکی بر افسانهای است که طبری نقل میکند، بدون آنکه نقدی بر آن بکند.
بههرحال، تاریخنگار مسلمان اولین اصل اخلاقیاش این است که باید به این علم اشراف پیدا کند و این اطلاعات را بهدرستی گزارش کند. «تاریخنویس» این مطلب را مینویسد و اگر از دیگران هم استفاده کند، پالایشی ندارد؛ اما «تاریخنگار» رخداد را میگیرد، ترجیحها، مقابلهها و راویان حوادث را بررسی میکند، بسیاری از این تعارضات و تناقضات را کنار میگذارد و بعد از دل آن، یک رشته رخدادهای منقح را به صورت روایتی منسجم عرضه میکند.در این گزینش باید ضوابط اخلاقی رعایت شود. نه اینکه چون این خبر را دوست دارم یا به گرایش مذهبی من نزدیکتر است یا برای فرار از مؤاخده حاکم، آن را انتخاب میکنم.
نکته این است که من بهعنوان مورخ اخلاقی دنبال حقیقت هستم، قطعاً رسیدن به حقیقت مطلق در تاریخنگاری امکان ندارد. یکی از تفاوتهای علم «کلام» با علم تاریخ در همین است، دادهها و نوع نگاه علم کلام این است که میخواهد بگوید فقط آنچه من فهمیدهام، امر قدسی است؛ اما علم تاریخ اینگونه نیست، علم تاریخ بر اساس داشتهها بررسی میکند و همه ضوابط را هم بهکار میبرد، ولی در عینحال به یک امر ظنّی ـ و نه یقینی ـ میرسد و میگوید در مورد این قضیه بیشترین احتمال از دیدگاه من با وارسیهایی که کرده ام، همین است.
تاریخنگار باز به اینجا بسنده نمیکند و آنچه را در روش خود بررسی کرده، از این مواد یک روایت میسازد. فرق تاریخ نویس با تاریخ نگار این است؛ مثلاً واقعه عاشورا، بدر یا جنگهای صلیبی از کجا آغاز شد؟ چه مسیری را طی کرد؟ و به چه سرانجامی رسید؟ یک روایت برای ما عرضه میکند که این روایت دارای انسجام و نظم منطقی است. البته روایت میتواند سطوح مختلفی داشته باشد؛ یا توصیف میکند، یا علاوه بر توصیف، آن را تحلیل و تعلیل و تبیین هم میکند و یا شکل تفهّمی به آن میدهد. این هم از کارهای مهم مورخ است.
وقتی سراغ مسعودی، یعقوبی، طبری، مَقْدسی، ابن فندق وبهخصوص بیهقی می رویم که گزارههای اخلاقی در تاریخش موج میزند و یکی از نمونههای کاملاً شاخص پیوند تاریخ و اخلاق است. در «بوستان» سعدی که بیشتر کتاب حکمی و اخلاقی است، هفتصد موضوع حکمتآمیز، مَثَل، آیه، حدیث، قصه، حکایت هست، اما در «تاریخ بیهقی» که کتاب کاملاً تاریخی است، چهارصد مَثل اخلاقی می بینیم. وقتی «بر دار کردن حسنک وزیر» را گزارش میکند، بلافاصله با ده ضربالمثل، میخواهد موضوعی قرآنی و یک نکته اخلاقی را به خواننده منتقل کند که: اگر مقتدر هم باشید، دنیا بقا ندارد و قدرت برای هیچکس بقا ندارد! بیهقی فراوان از این دست گزارههای اخلاقی را در روایت تاریخیاش میگنجاند.
پس در تاریخنگاری مسلمانان، تاریخنگار به سراغ صحت و سقم انتقادی دادهها، انتخاب روشهای درست گردآوری، گزینش مناسب اطلاعات که متکی بر ارزشهای اخلاقی است، میرود، هرچند در تاریخنگاری مدرن بهدرستی و دقت بر بهکارگیری این ابزارها بیشتر تأکید میشود.
یکی از بحثهای انضمامی در قلمرو مسائل تاریخی، شبیهسازی تاریخی است؛ به این معنا که ما بعضی از شخصیتهای معاصر را با شخصیتهای مثبت یا منفی گذشته برابرسازی میکنیم و بعد با ذهنیتی که جامعه به آن افراد تاریخی دارد، داوری درباره شخصیتهای معاصر را راحت و پذیرش این داوری را آسان میکنیم. آیا این عمل اخلاقی است؟ و آیا اساساً امکان دارد که این شبیهسازی صورت بگیرد و مفید باشد؟
نکتۀ نخست و کلیدی این است که هیچ شخصیت تاریخی و هیچ رخداد تاریخی تکرار نمیشود، پس باید دقت کنیم که نمیتوانیم «این همانی» منطقی با تاریخ ارائه کنیم. هر شخصیتی که در تاریخ میآید، منحصر به فرد است و با ویژگیهای خاص خودش، زمانهاش، مناسبات فکری، جایگاه و ویژگیهای روانشناختیاش باید مورد بررسی قرار بگیرد.
نکته دوم این است که بسیاری از کسانی که سهم مؤثری در تاریخ انسانها و در تاریخ یک ملت داشته اند، در زمان خودشان عموماً مورد غضب حاکمان قرار گرفتهاند؛ یعنی در زمان خودشان تصویری که از آنها ارائه میشد، تفسیری منفی بود؛ مثلاً تصویری را که دستگاه تبلیغاتی مسلط، از امیرکبیر در زمانه خودش ترسیم می کرد، چگونه بود؟ بعدها که از آن زمان می گذریم و نقش او را در آن متن بررسی میکنیم، به تفاوت گزارش مسلط و حقیقت آن فرد پی میبریم. مثال دیگر، حضرت علی(ع) است، اگر جنبۀ قدسی شخصیت ایشان را کنار بگذاریم، تصویری که دشمنان حضرت درباره ایشان ایجاد میکنند، منفی است؛ بهطوریکه در شام، آن امام بزرگوار را به بینمازی متهم میکنند و میگویند: مگر علی هم نماز میخواند؟! دستگاه مسلط این توانایی را دارد که مظلوم را ظالم و ظالم را مظلوم جلوه دهد.
بر این پایه، اینکه بشود برای شخصیت دیروز و امروز، اینهمانی تصویر کرد، غیرتاریخی است؛ اما در تاریخ علاوه بر رخدادهای جزئی، در یک نگرش کلان قابلیت وفاقی نسبی در مورد افراد و حوادث وجود دارد. از بین مورخان، بسیاری قائل هستند که اصولی بر حرکت تاریخ حاکم است که در فلسفه تاریخ در بحث معرفت درجه یک مطرح میشود؛ مثلاً تمدنشناسان ـ اعم از موحد و غیر موحدـ عموماً بحث کردهاند جامعهای که عادلانه اداره میشود، از جامعهای که ظالمانه اداره میشود، ماندگاری و بقایش بیشتر است، یا قضاوت تاریخی در مورد آن دوره یا هر شخصیتی بعدها مبتنی بر اصولی عام (برای مثال اصل عدالت و انصاف) بوده است؛ مثلاً از جمع امیران، وزیران و صاحبمنصبان فراوان، عده ای هستند که در منابع تاریخی میدرخشند. دلیل عمدۀ این درخشندگی و ماندگاری نیز انصاف و رفتار عادلانه آنها و تأثیرات تمدنی و مدارا با دیگران بوده است؛ برای مثال در دوره هخامنشی ـ که دوره تمدنی بزرگ ایرانیان است ـ پادشاهان متفاوتی داریم، برخی از آنان جنایت و ظلم کردند، اما برخی دیگر مثل کوروش، بر اساس منابع یونانی، رومی و عبری، اهل مدارا و احترام به ادیان دیگر بود و از او به نیکی یاد میشود.
بنابراین با این قضاوتها میتوان به نوعی قضاوت اخلاقی درباره افراد دست یافت؛ به شرطی که اطلاعات ما به اندازه کافی باشد و درعینحال بتوانیم خود را از فشارهای مذهبی و سیاسی رها کنیم.
نکته آخر این است که در دورۀ جدید به دلیل گسترش رسانه و اطلاعات، ممکن است زودتر بتوان درباره انسانها و یا دورههای تاریخی به داوری بهتری در زمانه خود رسید. در گذشته نیازمند گذشت زمان و به دست آوردن اسناد بودیم، چون بسیاری از این اسناد در اختیار مردم نبود، بلکه در اختیار حکومت بود و رسانه هم به آن معنا وجود نداشت؛ پس کسی که در بلخ بود، نمیتوانست بهراحتی کسی را که در کوفه بود، خوب بشناسد و درباره اش قضاوت کند! اما در دوره جدید به دلیل اینکه رسانه شکل عامتری پیدا کرده و اطلاعات آن تقریباً میتواند به روز باشد، میتوان دربارۀ افراد با همان چهارچوبهای کلان و اخلاقی مثل انصاف، دانشمند بودن، جامعهای را در بزنگاهها نجات دادن یا نجات ندادن، تا حدی قضاوت کرد.
اگر بخواهیم از منظر اخلاقی به طبقهبندی متون تاریخی بپردازیم و اینکه مورخان در نگارش خود چقدر به ضوابط اخلاقی پایبند بودند یا چقدر نامنصفانه و جانبدارانه به پدیدهها نگاه می کردند، چه معیارها و ضوابطی را باید رعایت کرد؟
پاسخ به این سؤال به چند مقدمه نیاز دارد: اولاً وقتی از مرحله تاریخنویسی به تاریخنگاری منتقل شدیم و به میزانی که این مسیر تاریخ نگاری گسترش پیدا کرد و علومش بسط یافت، عموم مورخان ما از طبری گرفته تا ابن اثیر، یعقوبی، دینوری، ابن بلخی و ابن خلدون عموماً وقتی خواستند متذکر شوند که ما با چه رویکردی به تاریخ میپردازیم، به گزارههای اخلاقی توجه کردند. اینکه در عمل چه رخ داده، موضوع دیگری است؛ یعنی اینکه مورخ باید صادق، امین، بیطرف و اهل انصاف باشد و گزینشهایش را درست انجام بدهد. هم مورخان ایرانی و هم بسیاری از مورخان دیگر بر موضوع اخلاق تأکید کردند، یا در مقدمۀ آثارشان آوردند که ما چرا اینها را مینویسیم. آیا برای روشنگری است یا برای تربیت انسانها و یا برای عبرت آموختن؟
طبیعتاً عموم مورخان ما ـ مگر اندکی ـ مجبور بودهاند که محافظهکاری کنند، چون اوضاع زمانه بهگونهای بود که اگر از فضای محافظهکاری خارج میشدند، با مشکل برمیخوردند. عموماً کسانی که تاریخها را مینوشتند، مجبور بودند به دستگاههای قدرت نزدیک شوند؛ چون اسناد و کتابخانهها در اختیارشان بود و به شکل امروزی نبود. بعضی از مورخان باید بهطور خاص کتابشان را تقدیم میکردند؛ مثلاً ابن اسحاق کتابش را به خلیفه عباسی تقدیم میکند و آنها هم توجه داشتند، بنابراین میتوانیم در بخش زیادی از تاریخنگاری مسلمانها بهرغم تأکیدی که بر رعایت بیطرفی و انصاف می کردند، محافظهکاری را ببینیم.
اما بعضی از مورخان تلاش کردهاند برخی حقایق تاریخی را در کتابهای غیر تاریخی خود بیاورند؛ مثلاً مورخ بزرگ ابوالفرج اصفهانی کتابهای زیادی دارد، اما به دلیل فضای حاکم بر جامعه ـ چه مردم و چه حاکمان ـ در آنجا نمیتوانست حرفش را بزند، لذا بسیاری از حقایق را در کتاب غیر تاریخی خود مثل «الاغانی» نوشته است. این کتاب که مجلدات زیادی دارد، بیشتر در مورد موسیقی است، ولی ابوالفرج بسیاری از نکات کلیدی تاریخی را در همین اثر آورده؛ برای نمونه وقتی خواسته به تاریخ اجتماعی عصر اشاره کند، خیلی از نکات کلیدیرا در الاغانی آورده است.
نکته مهم دیگر اینکه متأسفانه تاریخنگاری پیشامدرن، عمدتاً معطوف به «تاریخنگاری سیاسی» است و کمتر سراغ «تاریخ نگاری اجتماعی» و «تاریخنگاری فرهنگی» رفته است! در تاریخنگاری سیاسی مسائل صفر و یک است، و به همین دلیل یا جهتگیری خود مورخ یا فضای حاکم بر جامعه، اجازه چندانی به او نمیداد که از فضای زمانهاش دور شود؛ بنابراین نیاز به دستهبندی نداریم، میتوان گفت بعضی از مورخان مثل بیهقی و ابن خلدون شجاعت بیشتری داشتهاند. ابن خلدون وقتی کتاب «مقدمه» را می نوشت، به خیلی از نکات توجه کرده، حتی مورخان گذشته مثل طبری و مسعودی را نقد کرده و بسیاری از دادههایشان را زیر سؤال برده و حتی با آمار، گفته این جمعیتی که میگویی در فلسطین جمع شدهاند، مگر جمعیت فلسطین چقدر بوده که تو میگویی یک میلیون نفر؟ ولی وقتی خودش کتاب «العبر» را نوشته، به آن گزارههای علمی توجه نکرده، یعنی تاریخ طبری بسیار قویتر از تاریخ اوست تا جایی که حتی برخی تردید کردهاند که آیا نویسنده مقدمه با نویسندۀ العبر یکی است؟! پس این در تاریخنگاری مسلمانان اعم از شیعه و سنی هست، درعینحال که باید همه آنها را قدر بنهیم و اگر نبود کار سترگ شان امروز بسیاری از حقایق تاریخی را نداشتیم، ولی گسستی بین حکمت عملی و حکمت نظریشان وجود دارد.
میتوانیم بگوییم که بعضی از مورخان در تاریخنگاری کمتر اصول اخلاقی را رعایت کردهاند؛ مثلاً «انصاف» یکی از اصول اخلاقی است که بعضی از مورخان در گزاره تاریخیشان رعایت نکرده اند. مسعودی وقتی گزارش میکند که شرق تا غرب را دیده و میگوید وقتی این خبر را میدهم، فارغ از مذهب و باورهایم است و نشان میدهد که در کتاب «مروج الذهب»، نسبت به مورخان دیگر انصاف را بیشتر رعایت کرده، یا «تاریخ سیستان» که مورخش نامعلوم است، در جامعهای است که زرتشتی و بودایی و … است و وقتی از آنان گزارش میکند، بدون پیشداوری نقل میکند، اما در برخی از گزارشهای تاریخی میتوان عدم توجه به این اصول اخلاقی را دید.
قطعاً موضوع اخلاق در تاریخ و همینطور اخلاقِ تاریخ با کاستیهایی روبروست. در این مورد چه باید کرد؟
ما فصل مشبعی در تاریخنگاری مسلمانان داریم که موضوعشان بهظاهر تاریخی نیست، ولی متن تاریخی هستند و ارتباط و پیوند وسیع و عمیقی با اخلاق برقرار میکند و آن سهگانهای است که ما در تاریخ، یعنی در متون مسلمانها میبینیم:
الف) شریعتنامهنویسی مثل احکام السلطانیهها که امروز میتوانیم از آنها به عنوان یک متن تاریخی استفاده کنیم، مثل «احکام السلطانیۀ» ماوردی. این کتاب ها درباره احکام سیاسی و حکومتی صحبت میکنند، از دارالکفر و دارالاسلام هم میگویند و نحوه ارتباط مسلمانها با غیر را شرح میدهند و مشحون از گزارههای اخلاقی هستند.
ب) دومین آثار «سیاستنامه»ها هستند، ما با مجموعهای از سیاستنامههای قبل از اسلام روبرو هستیم که در خردنامهها، خداینامهها، آییننامهها عرضه شدهاند و بعدها مورد استفاده طبری و دیگران قرار گرفته و سیاستنامههایی که بعد از اسلام نوشته شد؛ مثل سیاستنامۀ خواجه نظام الملک، نصیحة الملوک منسوب به غزالی، و سلوک الملوک روزبهان خنجی.
ج) بخش سوم هم «اندرزنامه»ها و نصیحتنامههاست.
در همۀ این سه بخش، نویسندگان تلاش میکردند از ظلم ظالمان بکاهند، چون در قدیم که دمکراسی و مجلس و افکار عمومی نبود و حکومتها به شکل مطلق اداره میشدند و مردمی تحت حاکمیت اینها بودند. تمام تلاش شریعتنامه نویس ها، سیاستنامهنویسها و اندرزنامهنویسها این بود که با انواع و اقسام شعر، ادبیات، حدیث، آیه، امثال و حِکَم و داستانهایی که ممکن است حقیقت هم نداشته باشد، از «کلیله و دمنه» و منابع دیگران استفاده کنند تا به سلاطین تفهیم کنند حاکمانی که در گذشته بودند و عادلانه زندگی میکردند، بقایشان بیشتر بود، پس شما برای بقای خودتان سعی کنید که با مردم با انصاف و با اخلاق برخورد کنید. هرچند تا حدی این تلاش ناکام بود؛ یعنی معمولاً اهل قدرت کمتر به این نصیحتها توجه میکردند؛ اما گزارشهایی نیز داریم که وقتی اینها را برای فلان پادشاه میخواندند، گاهی به گریه میافتاد و تا مدت کوتاهی تحت تأثیر قرار میگرفت.
نویسندگان این متون از طرف دیگر میکوشیدند به مردم هم بگویند دنبال آشوب نباشید، حاکم ظالم بهتر از جامعۀ رهاشدهاست و فساد آشوب، از حاکم ظالم بیشتر است. متون اندرزنامهها در فهم تاریخنگاری مسلمانان و ارتباط میان اخلاق و تاریخ، خیلی مهم اند. اینان تلاش میکردند که به پادشاه بگویند که پادشاه دادگر بهتر از پادشاه بیدادگر است یا به آنها توصیه میکردند وزیر خردمند در کنار خود داشته باشد. در عینحال تأکید میکردند دین و سیاست همواره در تاریخ همزاد بوده و باید از آموزههای اخلاقی دین برای حکومت استفاده کرد. از طرف دیگر به مردم هم تذکر میدادند اطاعت از سلطان در مجموع ،بهتر از شورش است؛ بنابراین نوعی تلاش برای تلطیف سیاست با استفاده از حکمتها، امثال و مصادیق گزارههای اخلاقی بود برای اینکه بتوانند جهان آن روز را قابل تحملتر کنند. البته آنان به دنبال تغییر وضع موجود نبودند، بلکه میخواستند وضع موجود را بهتر کنند.
آیا این نوشتهها را میتوان در ردیف اول ارتباط تاریخ و اخلاق قرار داد؟
بله، یکی از مهمترینش هم«تاریخ بیهقی» است، این کتاب سیاستنامه نیست، بلکه متن تاریخی است، ولی تا دلتان بخواهد، سعی کرده از قرآن، حدیث، حکمتهای قدیم ایرانی و بسیاری از مصادیق اخلاقی استفاده کند تا حاکم را متوجه کند که باید آرامتر، متینتر، منصفانهتر، عادلانهتر رفتار کند و هم مردم را متوجه سازد که با شورش و درگیری و انقلاب، مسئله حل نمیشود و به یک معنا نشان می دهند با هر انقلابی که در آن دورانها رخ داده، وضع بهتر نشده، بلکه بدتر شده است؛ اما عمدتاً بر عنصر اخلاقی و بهرهگیری از آن در حکومت تأکید کردهاند.
کاستیهای موجود در عرصه اخلاق تاریخ چیست؟ ما چه چیزهایی کم داریم که باید به آنها بپردازیم.
تاریخ، بررسی حیات اجتماعی انسان و گذشته است، اگر بخواهیم این حیات اجتماعی را منصفانه گزارش کنیم، چون این حیات در اصل، به هم تنیده است، نمیتوان یک وجهی از این حیات اجتماعی را گرفت و راجع به کل آن قضاوت کرد، این غلط است. یکی از نقایص تاریخنگاری سنتی این است که معطوف به سیاست است، در حالیکه انسانها فقط در عرصه سیاست زندگی نمیکنند، بلکه در عرصۀ اصناف، فرهنگ، هنر، اقتصاد و جنبههای دیگر هم میزیستهاند. نگاه اجماعی به تاریخ ،کمک میکند تا فهم بهتری از حیات اجتماعی داشته باشیم؛ زیرا تاریخ در وجوه فرهنگی و اجتماعی اخلاقی خیلی گستردهتر و عمیقتر از عرصۀ سیاست حضور داشته است، و چون به آن بخش کمتر پرداخته شده در واقع این بخشهای تاریخ بشر مورد غفلت است و بیشتر نگاهی که به تاریخ هست، این است که یا ظلم و ستم است یا دروغ؛ در حالیکه این یک وجه از تاریخ بشر است.
نکته دوم اینکه تاریخ گذشته کمتر مورد نقد قرار گرفته است، البته جهان جدید و تاریخنگاریِ مدرن به این امر خیلی خوب پرداخته است، ما باید به سراغ نقد منابع تاریخی خود برویم و این نقد عالمانه، کمک میکند تا فهم بهتری از آنچه رخ داده، داشته باشیم. این فهمِ بهتر نیز کمک میکند که نگاه اخلاقی بهتری از گذشته داشته باشیم؛ یعنی به میزانی که نقد در فهم گذشته کاهش پیدا میکند، یا از ابزار نقد استفاده نمیکنیم، قضاوتهای ما نادرست خواهد بود.
بسیاری اوقات به دلیل اینکه تاریخ را خوب نقد نمیکنیم و از گزارههای نقد بهدرستی استفاده نمیکنیم، بیش از اینکه با تاریخ روبرو باشیم، با «ناتاریخ» روبرو هستیم و قضاوت مان بیشتر درباره ناتاریخ است. بههر حال وقتی میخواهیم قضاوت تاریخی کنیم، قطعاً اخلاق جایگاه بسیار مهمی دارد و اخلاق زمانی رخ مینماید که نقد مناسبی از متن تاریخی داشته باشیم و به اعتبارسنجی متون و روایات و هم اعتبارسنجی بیرونی، درونی و هم اعتبارسنجی راوی بپردازیم.خیلی اوقات تاریخ را فقط میخواهیم با اسناد ارائه کنیم، وقتی میخواهیم تاریخ را گزارش کنیم، آنچه رخ داده (هر چقدر دست ماست)، فقط این نیست؛ بخشی از تاریخ گذشته معطوف به افق تاریخ و افق مورخ است و مورخ با پرسش امروزی سراغ گذشته میرود و گزینش میکند. پس این افق مورخ باید خوب شناخته شود.
نکته مهم دیگر اینکه ما در گذشته با باورها و تأثیرشان در فهم تاریخی روبرو بودیم. دنیای جدید این باورها را تبدیل به یک جنبش و ایدئولوژی کرده است. بسیاری از این ایدئولوژیها غیرمنعطف هستند، نگرشهای مارکسیستی، فاشیستی، راسیستی در جهان جدید ستبر و خشن هستند؛ برای مثال داعش را نگاه کنید، بنابراین باید خیلی مراقب باشیم که در تاریخنگاری جدید اسیر ایدئولوژیها نشویم، چون ایدئولوژیها اخلاق را در فهم تاریخی عموماً کنار میگذارند و اخلاق به یک معنا فدای ابدئولوژی میشود؛ یعنی همه چیز ابزارِ حقانیت ایدئولوژی میشود و حقیقت تاریخ در گزارش ایدئولوژیک به محاق میرود.
لطفاً دربارۀ اخلاق تاریخ در قرآن نیز بفرمایید.
قرآن متکفل هیچ علمی نیست، بلکه رسالت آن، هدایتگری است. اما وقتی قرآن میخواهد با انسان درباره معرفت صحبت کند، سه موضوع را فراروی او قرار میدهد: یکی اینکه انسان خودش هم سوژه معرفت است و هم ابژۀ آن؛ یعنی هم معرفت میسازد و هم معرفتش را تبیین میکند. تاریخ یک منبع و عرصۀ مهم معرفت در قرآن است.
دوم اینکه تاریخ برای قرآن بسیار اهمیت دارد و به همین دلیل یک سوم قرآن به شکل مستقیم و غیرمستقیم، نقل روایتها و درایتهای تاریخی است.
موضوع سوم اینکه قرآن، تاریخنگاری ندارد، بلکه تاریخنگَری دارد.
اساساً تاریخنگاری بدون تاریخنگرَی حاصل نمیشود. اتفاقی که افتاده، این است که میان تاریخنگری قرآن و تاریخنگاری مسلمانها شکاف بزرگی پدید آمده است، طبری وقتی میخواست سراغ تاریخ برود، چون اول مفسر بود، انگیزههای دینی و علایق قرآنیاش به او گفته که سراغ تاریخ برود، ولی اتفاق تلخی که رخ داده، بین تاریخنگری قرآن و تاریخ نگاری مسلمانها شکاف و تفاوت بزرگ به چشم میخورد. در اینجا به چهار نکته اشاره میکنم:
یکم: قرآن وقتی با ما در مورد تاریخ صحبت میکند، امر میکند که سراغ تاریخ برویم: «أَفَلم یَسِیرُوا فِی الأَرضِ؟» (محمد، 10). در این آیه از استفهام انکاری استفاده شده: آیا نمیروید؟ وقتی میگوید به سراغ تاریخ بروید، نمیگوید من پیامی دارم و شما بپذیرید، بلکه میگوید: بروید مشاهده و معاینه کنید، این امر اخلاقی است؛ یعنی خودش باید با تاریخ مواجه شود. مسعودی چون از نزدیک مشاهدهگر بود، در بسیاری از گزارشهای جغرافیایی میگوید: آنچه مورخان نوشته اند، با آنچه خود میبینم دوتاست؛ یعنی با مشاهده به حقیقت تاریخ رسیده است. قرآن میگوید اگر میخواهید گزارشی کنید اولاً: امر میکند که بروید، ثانیاً: مشاهده و معاینه کنید، یعنی به صرف گفتههای دیگران اکتفا مکنید. منظور قرآن فقط مناطق قدسی مانند مکه و مدینه و بیتالمقدس نیست، بلکۀ همۀ زمین است: «أَفَلم یَسِیرُوا فِی الأَرضِ». بنابراین کل عالم، موضوع شناسایی شما در امر تاریخ است. در ادامه آیه به نگاه عمیق توجه میدهد و میفرماید: «فَيَنظُرُوا كَيفَ كانَ عاقِبَة الذِينَ مِن قَبلِهِم» سراغ گذشته بروید و تجزیه و تحلیل کنید. این یک نگاه معاینهای و مشاهدهای و عمیق است. «نظر» یعنی نگاه عمیق.
دوم: قرآن، روایت تاریخی را صرفاً برای روایت تاریخی نمیخواهد، بلکه روایت در خدمت درایت است، به همین دلیل است که قرآن غیر از سوره یوسف هیچ داستانی را کامل ذکر نکرده؛ چون تاریخ را در خدمت حکمت و اخلاق قرار میدهد، نه تاریخ برای تاریخ، بلکه تاریخ برای هدایت و درس گرفتن. متأسفانه مسلمانها اسیر روایت شدند و نتوانستند سراغ حکمت بروند و به همین دلیل در میان مورخان مسلمان نظریهپردازی غیر از ابن خلدون نداریم، در حالیکه قرآن به مخاطبانش میگوید باید تاریخ را در خدمت حکمت و اخلاق قرار بدهند.
سوم: در قرآن آمده است: «لَقَد كَانَ فِي قَصَصِهِم عِبرَة لِأُولِي الأَلبَابِ» (یوسف، 111). قَصَّ معانی مختلفی دارد، یک معنایش جای پاست، در جای پای ایشان محل عبوری است، نه برای افراد قشری و سطحی، بلکه برای افرادی که اهل فکر و خرد هستند، یعنی هر کس آمده است جای پایی گذاشته، اباید آن را بررسی و شناسایی کنید. قرآن میگوید تاریخ را برای اکنونتان بخوانید نه برای گذشته «وَ سَكَنتُم فِي مَسٰاكِنِ الذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم» (ابراهیم، 45): شما در جای کسانی نشستهاید که به خویشتن ظلم کردند «وَ تَبَیَّنَ لَکُم کَیفَ فَعَلنا بِهِم» و برای شما آشکار شده که با آنان چگونه معامله کردیم، «وَ ضَرَبنٰا لَكُمُ الأَمثٰالَ» و برای شما مَثَلها زدیم. اینها قصه حسین کرد شبستری نیست؛ بنابراین نگاه قرآن به تاریخ، نگاه واقعگرا و برای فهم اکنون است.
چهارم: تاریخنگاری مسلمانها برخلاف آموزههای قرآن هم معطوف به گذشته است و هم نقلی است و حکمت در آن کم است، قرآن حاکم بر جهان هستی را خدا معرفی میکند، اما فاعل تاریخ را انسان میداند. انسان است که تاریخ را میسازد، در حالیکه فاعل تاریخ در تاریخ نگاری مسلمانها، تقدیر و جبر و مشیّت است. این دو نوع نگاه است: در این یک نگاه اخلاقی ایجاد میشود و در آن تمکین به آنچه رخ داده، پذیرش ظلمها و ستمها. به همین دلیل قرآن صراحتاً میگوید: «إنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِم» (رعد، 11)، «ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرِّ وَ البَحرِ بِما كَسَبَت أَيدِي النَّاسِ» (روم، 41)، «إنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيل» (انسان، 3).
بنابراین وقتی به سراغ قرآن میرویم با نوعی از توجه به اخلاق روبرو میشویم. تاریخنگری قرآن نزدیک به تاریخنگاری مدرن است، چراکه ما را به فهم اکنون در پرتو گذشته، معاینه، مشاهده، تجزیه و تحلیل فرامیخواند و تاریخ را در خدمت حکمت و اخلاق قرار میدهد. متأسفانه مسلمانها به دلیل اینکه اسیر حدیث و روایت و دو قرن فتوحات شدند، فرصت نکردند در قرآن تأمل کنند؛ لذا تاریخنگاریشان عمدتاً اسیر اسرائیلیات، فرهنگ شفاهی عرب جاهلی و برخی از فرهنگهای مناطق مفتوحه شد و از تاریخنگری قرآن که متکی بر اکنون، مشاهده و معاینه و زیست اخلاقی و نمادگونه بود، فاصله گرفت.
بهترین آثاری که در حوزۀ «اخلاق در تاریخ» نگاشته شده، به چه زبانی است؟
اگر بخواهیم نمونهای از تاریخ سنتی مسلمانها را نام ببریم، بهترین کتاب، «تاریخ بیهقی» و «تَجارُبُ الاُمَم» ابن مسکویه است و بعد اندرزنامهها و کسانی که سراغ نقد تاریخی رفتند؛ مثلاً در میان مورخان، یعقوبی و مسعودی، آثارشان با گزارههای اخلاقی همراه است. در دوره جدید به دلیل اینکه تاریخنگاری جدید را تازه آغاز کرده ایم، در جهان عرب کسانی سراغ نقد تاریخ و منابع رفتند. در میان ایرانیها از دکتر زرینکوب و آثارش، همچنین از دکتر سیدجعفر شهیدی میتوان نام برد که چهارچوب و اصولی را در این زمینه به ما میدهند، یا دکتر زرگرینژاد که کار اساسی درباره تاریخ صدر اسلام کرده که کاملاً متمایز از دیگران است، آقای آینهوند تحقیقات عمیقی درباره تاریخ و تاریخنگاری مسلمانان و نقد آن کردهاند. ولی همچنان میتوانیم بگوییم که در آغاز این راه هستیم و باید تلاشهای بسیاری صورت گیرد تا تاریخنگاری مسلمانان و بهخصوص ایرانیان از عرصه صرفاً سیاسی معطوف به عرصههای مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و … شود.»
انتهای پیام