سُفتن سنگ سیاست
سید شهابالدین طباطبایی در روزنامه شرق نوشت: از «سیاست» تعابیر و تعاریف مختلفی شده؛ ولی این سخن ماکس وبر، جامعهشناس عاقل آلمانی را پسندیده و کوشیدهام در حد امکان و بهویژه آنجا که ناامیدی بر روح و جانم هجوم میآورد، آن را مشی کنشگری خود قرار بدهم: «سیاست، سوراخکردن قوی و آهسته و پیوسته تختهچوبهای محکم است» و البته با اجازه مرحوم وبر که این روزهای ما را ندیده بود و رفت، اضافه میکنم «سیاست، حالا باید ورزیدهتر از همیشه، آهستهتر، پیوستهتر و قویتر مشغول دیوارهای سفت و سخت شود».
از «سیاست» تعابیر و تعاریف مختلفی شده؛ ولی این سخن ماکس وبر، جامعهشناس عاقل آلمانی را پسندیده و کوشیدهام در حد امکان و بهویژه آنجا که ناامیدی بر روح و جانم هجوم میآورد، آن را مشی کنشگری خود قرار بدهم: «سیاست، سوراخکردن قوی و آهسته و پیوسته تختهچوبهای محکم است» و البته با اجازه مرحوم وبر که این روزهای ما را ندیده بود و رفت، اضافه میکنم «سیاست، حالا باید ورزیدهتر از همیشه، آهستهتر، پیوستهتر و قویتر مشغول دیوارهای سفت و سخت شود».
و لازم است در این ایام، هر روز به سیاستورزان، بهویژه اصلاحجویان، میانهروها ، نخبگان و عاقلان خسته از وضعیت موجود یادآوری کرد که پیمودن این مسیر، صبوری و حوصلهای دوچندان میخواهد. اگر بر درِ سرای سیاست دقالباب کردید و جوابی نیامد، دست به سنگ نشوید یا که در را رها نکنید و پشتکرده و قهرکرده منتظر کسی که به پیشوازتان بیاید و خوشامدگویتان شود، نباشید.
لازم است تا صبورانه، مصرانه و همچنان عاقلانه بر آن در ضرب گرفت تا که موسیقی دموکراسی نواخته شود؛ حتی اگر سالها طول بکشد. و جملهای به اشاره و کنایه میگویم که حتما کارکرد همین «سیاستِ بیپدر و مادر»، بهتر از کشاندن زمینِ سیاست به جنگلی ناشناخته است که ممکن است در هر لحظه «پدر و مادر دربیاورد» و بیش از آنکه سیاستمداران و دستگاه حکمرانی را بنوازد، بیشتر مردم را به سختی و گرفتاری بکشاند.
مهم نیست از جانب کدام طرف ماجرا اوضاع به میانه جنگل کشیده شود، مهم آن است که هرکدام در حد امکان و مقدورات تلاش کنیم کار به آنجا کشانده نشود. معلوم است که مخاطب این یادداشت بیش و پیش از اینکه حاکمیت یا مردم باشند، دوستانِ عزیزم در جریان اصلاحطلبی هستند. جاهایی هم به در گفتهام که دیوار هم اگر تمایلی داشت یا گوشی داشت، حتما بشنود.
لازم است برای چندصدمین بار بگویم در اکثر نقدها و اعتراضها با یکدیگر و با مردمِ ناراضی همدل و همنظریم، هرجا هم که تریبونی یافتهام، گفتهام و از اندک تعاملات و دسترسیها نیز برای کاستن از بخش بسیار ناچیزی از آن بیآنکه ناامیدی و بدبینی رمقم را بگیرد، «تلاش» کردهام. و به لطف خدا بینتیجه هم نبوده است؛ اما از دوستان اصلاحطلبم اجازه میخواهم به بنده و امثال بنده که تعدادشان در جریان اصلاحطلبی کم هم نیست، اجازه دهند با نتیجهای که از همه مقدمات ناامیدکننده گرفته میشود، همراه نباشیم.
این روزها و شبها، همگی خسته و دلزدهایم؛ اما نباید از این خستگی و یأس به انفعال رسید. سیاست دقیقا همان نیروی آفرینش است که آنجا که همه راهها بسته است، راهی بگشایی یا راهی بسازی. در ناامیدی باید امیدی ابداع کرد و تن خسته مردم و کشور را به نقطهای روشن نشانی داد.
مگر آنکه از اصلاح نیز بریده باشیم یا برای رضایت کوتاهمدت هواداران و مردمی که حق دارند بابت سالها ندیدهشدن و نشنیدهشدن عصبانی و معترض باشند، با عافیتطلبی آبرویمان را بر منافع ملی ترجیح دهیم که آن وقت دیگر اصلاحطلبی چه معنایی دارد؟! این مدل سیاستورزی که دیگر اسم نمیخواهد! به دوستانی که از رأیندادن بهعنوان رأی اعتراضی سخن میگویند، یادآوری میکنم رأی اعتراضی مسالمتجویانه، مربوط به سالهای 1376 و 1392 بود. میپرسم آن رأیها کارسازتر بودند یا رأیندادنهای سال 98 و 1400؟! قانون عفاف و حجاب و طرح صیانت و افزایش بگیر و ببندها و آزاررسانی به مردم از 98 و 1400 درآمد یا از 76 و 92؟
و پرسش مشخصم را با پاسخی که تا همین حالا هیچگاه شفاف و دقیق نشنیدهام، تکرار میکنم که روش پیشنهادی دوستان، غیر از آنکه هیچ کار نکنیم، چیست؟ آیا واقعا معتقدید هیچ کاری نکنیم تا همه چیز درست شود؟! انسانِ در سکونِ منفعل با نبات و جماد چه فرقی دارد؟ در حرکت و در جریان اتفاقات است که تأثیرگذاری ولو اندک اتفاق میافتد.
پروژه دوم خرداد 76 را که فراموش نکردهایم؟ قرار بود صدایی در مقابل صداهایی باشیم که کشور را به ناکجاآباد میبردند. آیا آن پروژه تمام شده؟ مأموریت اصلاحطلبی همین بود؟ و حالا خسته و افسرده، به این دل خوش کردهایم که به تاکتیکهایی چنگ بزنیم که معلوم نیست ذیل کدام استراتژی قرار دارند؟ و در ادامه نقد صریحم را تقدیم بعضی دیگر از دوستانی میکنم که همچنان معتقدم بر راه اشتباهشان مشابه روشی که خود منتقدش هستند، پافشاری میکنند: اگر بر تابوسازی و مقدسنمایی از مفاهیم و پدیدهها و اتفاقات زمینی نقد داریم که داریم، پس این چه روش و منشی است که خود نیز به آنچه منتقدش هستیم، تبدیل میشویم و حیرتآورتر و بلکه عجیبتر آنکه ژست ضد آن هم میگیریم؟
درصدی از مردم که آنان نیز حتما مردمان این کشور هستند، مانند خود نویسنده، به دلایل مختلف معتقد به ایده شرکت و مشارکت در انتخاباتاند و آن وقت نامیدن این ایده با واژگانی مانند «ظلمشویی» و «کودتا»، آنهم با سیاقی که بیشتر به مرعوبکردن و برچسبزدن بر هر آن که حتی لفظ انتخابات را بر زبان جاری کند شبیه است، چه معنایی دارد؟ و این تابوسازی چپروانه چه تفاوتی با ادبیات نقطه مقابلش دارد که شرکتنکردن در انتخابات را گناه نابخشودنی معرفی میکند؟ و این محکم بستن باب گفتوگو و اقناع، درباره هر آنچه ما نمیپسندیم، با انواع تهمت و تخریب، چه معنایی دارد؟
واقعیت تلخ آن است که کسانی در هر دو سوی این معادله به یک کار مشغولاند؛ خرابکردن و به بنبست رساندن هر راه میانه و کمهزینهتری که ممکن است برای رسیدن به نقطهای کوچک اما مطلوب نسبت به وضع موجود، حتی با احتمالی اندک مفید باشد. ضمن تقدیر از «تلاش»های دلسوزانه برخی از دوستان برای بهبود اوضاع، میپرسم که آیا اصلاحطلبی خلاصه شده در اینکه از لج حکومت حرفهایی زده و کارهایی شود که شاید در کوتاهمدت بیشترین فایدهاش خنکشدن دلمان باشد، اما در درازمدت با تشدید ناخواسته دوقطبی در کشور، دودش بیشتر از همه به چشم مردمی برود که قصد داریم با اصلاحگری، زندگی بهتری برایشان بسازیم؟ دوقطبیگرایی که اتفاقا خواست اقلیت تندرو حاضر در سرای قدرت است و گوششان به توصیههای بزرگان کشور هم بدهکار نیست.
و پرسش بعدی؛ اگر کسی در حاکمیت کاری کرد یا حرفی زد که ما هم آن را قبول داشتیم و به سود منافع ملی و مردم بود، آیا باید سکوت کنیم یا استقبال و حمایت؟ تا روش اصلاحی از سوی هر کس و هر مقامی که باشد تقویت شود یا فقط آنچه ما میگوییم و میکنیم، حق و درست است و دیگری باطل و خطا؟
دوستان عزیزم! باید برای مردم توضیح داد، قانعشان کرد که تا در تعامل و گفتوگو با قدرت نباشیم، نهتنها گره از کار فروبستهای باز نخواهد شد، بلکه گرههایی نیز بر مشکلات اضافه میشود. در بازی طراحیشده برای حذف جریان اصلاحطلب که هنوز بخشی از مردم مختصر امیدی به آن بستهاند، خودمان را شریک نکنیم؛ چراکه شاید فردا جز حسرت و افسوس نصیبی نبریم.
لازم است دقیق و با حوصله توضیح دهیم در موقعیت بودن برای اصلاحجویی و اصلاحگرایی، لازم و بلکه ضروری است و این با فرصتطلبی متفاوت است. اگر مردم از اصلاحطلبها و اصولگراها عبور کردهاند، معنایش ناامیدی مطلق از اصلاحطلبی بهعنوان تنها راه برونرفت از شرایط موجود نیست؛ منتظرند راهی میانه نشان دهیم؛ میانهروها در برابر تندروها، عاقلان در برابر جاهلان.
مردم هم خوب میدانند که براندازان و خارجنشینان قرار نیست کاری بکنند. از مریخ و کرات دیگر هم که کسی نمیآید؛ خودمان را داریم و نخبگان و متخصصان محذوفی که باید قدرتی برقرار باشد تا کار را از دست نااهلان به آنانی بسپرند که هنوز دلشان برای کشور در سوز و گداز است و کم هم نیستند. باید یادآوری کرد که تحریم انتخابات درست همان چیزی است که تندروها برایش برنامهریزی کردهاند و ما چه راحت، دودستی تقدیمشان میکنیم آنچه را که آنان میخواهند.
دوستان عزیزم! قبول کنید نیروی سیاسی که توصیهای ندارد و هم هست و هم نیست، اعتبار و جایگاهی در عرصه سیاست کسب نخواهد کرد. خالیکردن میدان بازی، خودکشی سیاسی است. همدلانه درخواست میکنم به دست خود مرغ نیمبسمل دموکراسی را به پای شتابزدگی و رفتارهای هیجانی قربانی نکنیم؛ که شاید فردا فرصتی برای جبران نباشد.
باز هم به اشارهای کوتاه هشدار میدهم که شانهای که به وقت کچلی به دستمان میرسد، هر کاربردی داشته باشد، برای شانهکردن نیست!!
انتهای پیام
چرا احزاب اصلاح طلبی نمی تونند مستقل باشند شاید ندا منو متقاعد کرد رای بدم اتحاد می خواهد کودتا کنه ندا باید از دیل جبهه اصلاحات بیاد لیرون
در ضمن جبهه اصلاحات حزب نیست جبهه است ندا خارج بشه از جبهه اگر نمیشید انحلال جون اگر در انتخابات شرکت نمی کنی دقیقا به چه درد می خوری